بحث شفاعت

فهرست کتاب

نفرین امیر المؤمنین ÷به غُلات

نفرین امیر المؤمنین ÷به غُلات

۵- در رجال کشی از عبدالصمد بن بشر روایت است که اصحاب ابی الخطاب در کوفه بانک برداشتند لبیک یا جعفر بن محمد. راوی می‌گوید: من بر حضرت صادق وارد شدم و آنحضرت را بدین واقعه خبر دادم حضرت بسجده افتاد و سینه خود را بزمین چسپانید و سخت گریه می‌کرد در حالیکه با انگشت مبارک اشاره می‌‌کرد. چند مرتبه گفت: «بل عبدالله قن داخر...» یعنی: من بنده ضعیف و ذلیل خدا هستم. آنگاه سر از سجده برداشت در حالیکه اشکهای او به ریش مبارک جاری بود. من پیشمان شدم که چرا آن حضرت را باین پیش آمد خبر دادم و عرض کردم فدایت شوم این قضیه بتو مربوط نیست. حضرت فرمود: ای مصادف (نام راوی مصادف است). اگر عیسی ساکت می‌‌شد از آنچه نصاری درباره‌ی او گفتند بر خدا لازم بود که گوش او را کر و چشم او را کور کند!.

۶- در [عیون اخبار الرضا÷در جلد هفتم بحار الانوار: ص ۲۴۶] از ابوهاشم جعفری روایت است که از حضرت رضا سؤال کردم از غُلات و مفوضه حضرت فرمود: «الغلاة کفار والـمفوضة مشرکون من جالسهم أو خالطهم أو واکلهم أو شاربهم أو واصلهم أو زوجهم أو تزوج إلیهم أو أمنهم أو ائتمنهم علی أمانة أو صدق حدیثهم أو أعانهم بشطر كلمة خرج من ولایة الله وولایتنا أهل البیت». یعنی: «غالیان کافر و مفوضه مشرکند (غالی کسی است که ائمه را از حد بشریت بالاتر ببرد و مفوض کسی است که معتقد باشد که امر خلق و رزق بدست أئمه است یعنی: آن بنهاتی و نسبتهای که کتاب امراء هستی بائمه داده است) کسی که همنشین آنها شود یا یکجا شود به آنها، یا خورد و نوش کند با آنها، یا رحم کند به آنها، یا زن دهد، یا از ایشان زن بگیرد، آنان را أمین و یا قبول أمانت ایشان کند، یا گفتههای آنان را را تصدیق کند یا به نیم کلمه ایشان را کمک و یاری نماید از دوستی خدای و دوستی ما خارج میشود...».

عجب اینست که در زمان ما هر کس بچنین گفتاری یعنی ولایت تکوینی و تصرف أئمهدر تدبیر امور قائل نباشد. ولایت او را ناقص بلکه او را سنی و وهابی و بدتر از آن ناصبی می‌دانند!.

خدایا ما اکنون گرفتار چنین مردمانیم که از کفریات و شرکیات ایشان همچون امامان خود سلام الله علیهم اجمعین بیزاریم و أئمه خود را جز هادیان راه خدا و روایان صدق گفتار رسول الله نمی‌دانیم و همان دعای حضرت رضا را درباره اینان می‌کنیم «اللهم لا تذر علی الأرض منهم دیارا».

۷- در [رجال کشی: ص ۱۰۰] از ابو حمزه ثمالی از حضرت علی بن الحسین زین العابدین ÷روایت است که فرمود: «لعن الله من کذب علینا إني ذکرت عبدالله بن سبأ فقامت کل شعرة في جسدي لقد ادعی أمرا عظیما لعنه الله کان عليٌ÷ عبداً صالحاً أخو رسول الله ما نال الکرامة من الله إلا بطاعته لله ولرسوله وما نال رسول الله الکرامة من الله إلا بطاعته له». یعنی: «خدا لعنت کند کسانی را که دروغ بر ما میبندند من عبد الله بن سبا را یادآور شدم هر موئی که در بدن من بود سیخ شد واقعاً این شخص امر بزرگی را ادعا کرد! خدا او را لعنت کند. علی بنده صالح خدا بود و برادر رسول الله بود وی بدین کرامت نائل نشد مگر بفرمان برداری و اطاعتش از خدا و رسول او، رسول خدا صنیز با آن همه کرامت نائل نشد مگر باطاعتش از خدا».

این فرمایش حضرت علی بن الحسین إسنگی است به دهان آیت الله العظمی‌. که در صفحه‌ی ۲۴ کتاب خود نوشته است: کمال نهائی از نظر باصطلاح ولایت در اهل بیت عصمت که سرشت آنها از نور پاک است کسبی نبوده بلکه ذاتی و موهوبی است!.

و در صفحه ۳۰ می‌نویسد بر خلاف اولیای خدا که این مقام و موقعیت را بوسیله‌ی ممارست و تمرین و طی مراحل مقدمی‌ پیدا نمی‌کنند بلکه چنانکه گوشزد نموده‌ایم، موهاباتی است الهی که از بدو وجودشان بنابر تقدیر و مشیت سبحانی در آنان نهفته شده است).

اینان چون از صراط مستقیم و از شاهراه عقل و قرآن دور افتاده‌اند هر موهوبی را مستمسک عقیده‌ی خود قرار می‌دهند، از قبیل قرائت قرآن علی ÷در حین ولادت و حال اینکه ده دوازده سال بعد از ولادت آنحضرت قرآن بر پیغمبر نازل شده و بصراحت می‌فرماید: ﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣[یوسف: ۳]. «ما بهترین سرگذشتها را از طریق این قرآن- که به تو وحى کردیم- بر تو بازگو مى‏کنیم و مسلّماً پیش از این، از آن خبر نداشتى!» و در سوره‌ی العنکبوت آیه‌ی چهل و هشتم می‌فرماید: ﴿وَمَا كُنتَ تَتۡلُواْ مِن قَبۡلِهِۦ مِن كِتَٰبٖ وَلَا تَخُطُّهُۥ بِيَمِينِكَۖ إِذٗا لَّٱرۡتَابَ ٱلۡمُبۡطِلُونَ ٤٨[لعنکبوت: ۴۸]. «و پیش از [نزول‏] آن نمى‏توانستى هیچ کتابى را بخوانى و آن [کتاب‏] را به دست خویش بنویسى، چه آن گاه بد اندیشان در شک مى‏افتادند». و در سوره شوری آیه ۵۲ می‌فرماید: ﴿مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ[الشوری: ۵۲]. «تو پیش از این نمى‏دانستى کتاب و ایمان چیست (و از محتواى قرآن آگاه نبودى)». اینها آیاتی است که صریحاً بی‌اطلاعی پیغمبر را بقرآن قبل از وحی می‌رساند اما این شوربختان گمراه با یک حدیث چرندی که معلوم نیست ساخته و پرداخته کدام غالیی بی‌ایمان یا معاون شیطان است در موضوع ولادت علی ÷آورده است که پیغمبر خدا فرموده است: علی سدر هنگام ولادت اذان گفت (و حال اینکه اذان در سال‌های بعد از هجرت صورت گرفت) و کتب آسمانی انبیای سلف را خواند و سپس قرآن را از اول تا آخر خواند همچنانکه من امروز حافظم!). شما می‌بینید که با قبول این چرندها انسان در چه چاله‌ها و رده‌های ضلالت می‌افتد که نجات از آنها ممکن نیست، ما چون متن این حدیث را بر خلاف عقل صریح و آیات روشن قرآن می‌دانیم متعرض سند و ضعف آن نمی‌شویم زیرا این حدیث که در روضة الواعظین ابن فتال است بقدری چرند است که انسان حتی از بیان آن شرم می‌کند. زیرا مضمون آن اینست که پیغمبر خدا قابله‌ی فاطمه بنت اسد در هنگام ولادت امیر المؤمنین بوده که جبرئیل بآنحضرت گفته است: ای محمد دست خود را دراز کن و آن حضرت چنین کرده است، در حالیکه در همین روضة الواعظين حدیثی بر خلاف آن است: که امیر المؤمنین در خانه کعبه متولد شده است، و احادیث دیگر از داستان مثرم عابد و رفتن ابوطالب بنزد آن و موهوماتی که در این حدیث است که صرف نظر از سند حدیث که روایان آن همه مجهولین و غُلاتند متن آن بر بطلان آن بهترین شاهد است، با مطالعه این احادیث مخالف در یک کتاب معلوم نمی‌شود که امیر المؤمنین ÷در خانه‌ی کعبه متولد شده است یا در خانه‌ی ابی طالب و قابله‌ی امیر المؤمنین چهار زن بهشتی بوده‌اند یا رسول خدا ص!!. با این غالیان احمق این قبیل مطالب بی‌سروته را جزو فضایل مولا شمرده‌اند! و می‌خواهند با این چرندها و مزخرفات موضوع تصرف علی را در کون مکان ثابت کنند!!؟.

نتیجه قبول این احادیث چه خواهد بود؟ جز اینکه بگویم با قرآن خواندن علی در حین ولادت یعنی قبل از بعثت رسول خدا بچنین سال علی اگر خدا نبوده است حد اقل افضل از رسول الله است!! زیرا قرآن نادانی و بی‌اطلاعی رسول خدا و اعراب جاهلیت را در مطالب قرآن یکسان می‌شمارد آنجا که می‌فرماید: ﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩[هود: ۴۹]. «اینها از خبرهاى غیب است که به تو (اى پیامبر) وحى مى‏کنیم نه تو، و نه قومت، اینها را پیش از این نمى‏دانستید! بنابر این، صبر و استقامت کن، که عاقبت از آن پرهیزگاران است!». و چنین عقیده‌ای که علی سرا افضل از رسول الله صبدانند کفر یا مساوی و مساوق کفر است، و هرگاه علی سقبل از نزول آیات برسول خدا صقرآن را خوانده باشد، از جمله آیات قرآن داستان افک عایشهلاست که در صفحات قبل آوردیم. پس پیغمبر صقبل از وقوع آن قضیه آیات سوره‌ی نور را در تزکیه و تطهیر عایشه لاز علی سشنیده است و بی‌گناهی عایشه لبروی مسلم شده است. پس دیگر آن حیرت و فکرت آنجناب در این موضوع چه بوده است؟ و از این خیمه شب‌بازی چه خواسته است؟! و خود علی که برسول خدا پیشنهاد طلاق عایشهلرا در این پیش آمد می‌کرد و حتی کنیز عایشه لرا برای ابراز حقیقت تعطیل نمود برای چه بود؟ و صدها قضایای دیگر که قرآن کریم حاوی آن است. از همه‌ی اینها گذشته صدور این اعمال که لابد اسمش معجزه است چه فائده‌ای داشته است؟!. علی ÷چرا این معجزه‌ها را به پیغمبر نشان نمی‌داده است؟ پیغمبر که منکر فضائل علی سنبود؟! شما را بخدا هیچ احمقی حاضر می‌شود این قبیل مطالب را بعنوان عقیده‌ی دینی پذیرد؟ و اساس اعتقادات خود را روی چنین موهوماتی بگذارد خدا ما و جمیع مسلمانان را از این موهومات خرافات و از شر غُلات بدترین آفات نجات بخشد و بدین صحیح و صراط مستقیم الهی که دین اسلام و پیروی قرآن است هدایت فرماید، گفتگو در آفات غُلات بود که این گروه بد مآل آنقدر در آزار رسول و آله کوشیدند که بکرات از جانب آن بزرگواران مورد لعن و نفرین شدند. اینک روایت ذیل:

۸- شیخ کشی در رجال خود و علامه‌ی مجلسی در جلد هفتم بحار الانوار ص ۳۲۰ چاپ کمپانی: «قال أبوالحسین علي بن محمد بن قتیبة: وفیما وقع عبدالله بن حمدویه البیهقي وکتبته من رقعته إن أهل نیشابور قد اختلفوا في دینهم و خالف بعضهم بعضاً وکفر بعضهم بعضاً وبها قوم یقولون: إن النبي صیعرف جمیع اللغات من أهل الأرض ولغات الطیور وجمیع ما خلق الله، وکذلك لابد أن یکون في کل زمان من یعرف ذلك ویعلم ما یضمر الإنسان ویعلم ما یعمل أهل کل بلاد في بلادهم ومنازلهم و إذا لقي طفلین یعلم أیهما مؤمن وأیهما یکون منافقا وإنه یعلم أسماء جمیع من یتولاه وأسماء آبائهم وإذا رأی أحدهم عرفه باسمه قبل أن یکلمه ویزعمون جعلت فداك أن الوحي لا ینقطع والنبي لم یکن عنده کمال العلم ولا کان عند أحد من بعده وإذا حدث شيء في أيّ زمان ولم یکن علم ذلك عند صاحب الزمان أوحی الله إلیه فقال: کذبوا لعنهم الله و افتروا إثماً عظیماً». یعنی: «از جمله توقیعاتی که از امام عصر درباره‌ی عبدالله بن حمدویه بیهقی صادر شده است آن که اهل نیشابور در دین خود اختلاف کرده و با یکدیگر مخالفت نموده به تکفیر یکدیگر پرداختند، در نیشابور جماعتی هستند که قائلند باینکه پیغمبر صجمیع لغات مردم زمین و زبان پرندگان و جمیع آفریدگان خدا را میداند و ناچار در هر زمانی باید کسی باشد که اینها را بداند و باید آن کس آنچه در ضمیر هر کس میگنجد و اهل هر شهر و بلدی آنچه در شهر خود و منزل خود میکنند بداند، و همچنین هر گاه با دو طفل ملاقات میکند بداند که کدام یک از آن دو مؤمن است و کدام یک منافق؟ و باید او بداند نام کسانی را که او را دوست میدارند و نام پدران آنانرا نیز بداند، و چون هر یک از آنها را دید او را پیش از آنکه با وی سخن گوید بنام بشناسد. فدایت شوم اینان میپندارند که وحی هیچگاه منقطع نمیشود در نزد پیغمبر کمال علم نیست، و در نزد هیچکس که بعد از او است نیز چنین علمی نیست، و هرگاه در هر زمانی پیشآمدی رخ دهد که علم آن در نزد صاحب الزمان نباشد خدا همان وقت به او وحی خواهد کرد. در جواب این پرسشها توقیعی که از امام زمان صادر شد این بود که فرمود: دروغ میگویند خدا ایشانرا لعنت کند اینان افتراء بافته و گناه عظیمی مرتکب شدند». این توقیع و نفرین شامل تمام کسانی است که درباره‌ی امام یا پیغمبر اینگونه عقیده‌ها دارند. باستناد چند حدیث ضعیف که از غالیان در کتابهائی مانند بصائر الدرجات و کافی نیز بچشم می‌خورد و عموم مردم و حتی آیت الله‌های عظمی‌ را گمراه کرده است.

۹- در [رجال کشی: ص ۱۹۶] از عبد الرحمن بن کثیر روایت است که روزی حضرت صادق ÷باصحاب خود فرمود: «لعن الله الـمغیرة بن سعید ولعن الله یهودية کان یختلف إلیها فیتعلم منها السحر والشعوذة والـمخاریق، إن الـمغیرة کذب علی أبي فسلبه الله الإیمان وإن قوما کذبوا علی مئالهم أذاقهم الله حر الحدید، فو الله ما نحن إلا عبد الذي خلقنا واصطفانا ما نقدر علی ضر ولا نفع إن رحمنا فبرحمته وإن عذبنا فبذنوبنا والله مالنا علی الله من حجة ولا معنا من الله برائة وإنا لـمیتون ومقبورون ومنشورون ومبعوثون وموقوفون ویلهم لعنهم الله، لقد أذوا الله وأذوا رسوله في قبره وأمیر الـمؤمنین وفاطمة والحسن والحسین وعلی بن الحسین ومحمد بن علی وها أنا ذا بین أظهرکم لحم رسول الله وجلد رسول الله أبیت علی فراشي خائفاً وجلاً مرعوباً یأمنون، وأفزع وینامون علی فراشهم وأنا خائف ساهر وجل قلق بین الجبال والبراري أبرأ إلى الله مما قال في الأجدع البراد عبد بني أسد أبو الخطاب لعنه الله، والله لو ابتلوا بنا وأمرناهم بذلك لکان الواجب أن لا یقبلوه فکیف وهم یروني خائفا وجلاً استشد الله علیهم وأبرأ إلى الله منهم أشهدکم أني امرؤ ولدني رسول الله وما معي برائة من الله إن أطعته رحمني وإن عصیته عذبني عذابا شدیدا أو أشد عذابه». یعنی: «خدا لعنت کند مغیره بن سعید را و خدا لعنت کند آن زن یهودی را که مغیره با او آمد و شُد میکرد از او سحر و شعبده میآموخت. همانا مغیره بر پدر من (حضرت باقر) دروغ بست پس خدا ایمان او را از وی سلب کرد. گروهی هم بر من دروغ بستند اینان چرا چنین میکنند؟ خدا حرارت آهن را به ایشان بچسپاند، بخدا سوگند ما جز بندگانی نیستیم برای آن خدائی که ما را آفرید و برگزید، ما قادر به هیچ نفع و ضرری نیستیم اگر ما را رحمت کند برحمت اوست و اگر ما را عذاب کند بجهت گناهان خود ماست. بخدا سوگند ما را بر خدا هیچ حجتی نیست و با ما از جانب خدا هیچ برائت و برائت آزادی نیست ما نیز چون دیگران میمیریم و در قبر افگنده میشویم. و محشور میشویم و برا انگیخته میشویم و در نزد پروردگار باز داشته میشویم، و از اعمالی که انجام دادهایم پرسش میشویم. وای بر ایشان خدا آنانرا لعنت کند هر آینه خدا را اذیت کردند. و رسول خدا را در قبرش آزردند و امیرالمؤمنین و فاطمه لو حسن و حسین و محمد بن علی را نیز. اینک من در میان شما هستم و از گوشت و پوست رسول خدا هستم در فراش خود ترسان و بیمناک و هراسان میخوابم آنان ایمنند در حالیکه من میترسم و آنان بر فراش خود آسوده می‌خوابند، در حالیکه من بیمناک و بیدار و هراسانی در میان کوهها و بیابانها مضطرب و سرگردان به سوی خدا بیزاری میجویم از آنچه آن مرد اجدع اسدی (اجدع – دماغ بریده) یعنی: ابو الخطاب درباره‌ی من میگوید: خدا لعنت کند او را بخدا سوگند اگر ایشان بوسیله‌ی ما مبتلی و آزمایش میشدند و ما آنها را امر میکردیم بدینگونه اعتقادات بر ایشان واجب بود که آن را از ما نپذیرند پس چگونه است که اینان مرا در حالی میبینند که ترسان و هراسانم. من از خدا یاری و کمک میطلبم در مبارزه بر آنان. بسوی خدا بیزاری میجویم از ایشان. من شما را گواه میگیرم که من مردی هستم که از رسول خدا تولد یافتم و با من برائتی از جانب خدا نیست. اگر من او را اطاعت کنم بمن رحم میکند و اگر او را نافرمانی کنم مرا عذابی سخت خواهد کرد. یا شدیدترین عذاب او شامل حال من خواهد شد».

می‌بینید که در این عبارات چگونه امام بزرگوار تکذیب تمام این ترهاتی را می‌کند که غالیان زمان ما نیز درباره ایشان و شفاعت، و توسل، و سایر موهومات را دارند.

باید هم چنین باشد زیرا در جائیکه پیغمبر بزرگوار در آیات شریفه قرآن تهدید شود که: ﴿لَئِنۡ أَشۡرَكۡتَ لَيَحۡبَطَنَّ عَمَلُكَ وَلَتَكُونَنَّ مِنَ ٱلۡخَٰسِرِينَ٦٥[الزمر: ۶۵]. «اگر مشرک شوى، تمام اعمالت تباه مى‏شد».

بعد از آنکه از زبان او می‌فرماید: ﴿قُلۡ إِنِّيٓ أَخَافُ إِنۡ عَصَيۡتُ رَبِّي عَذَابَ يَوۡمٍ عَظِيمٖ ١٥[الأنعام: ۱۵، یونس: ۱۵، هود: ۶۳ و الزمر: ۱۳]. «بگو: به راستى من اگر از پروردگارم نافرمانى کنم از عذاب روز بزرگ مى‏ترسم». باید جعفر صادق نیز چنین باشد. زیرا خدای متعال را با هیچکس قرابت و نسبتی نیست. ﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣[النساء: ۱۲۳]. «(فضیلت و برترى) به آرزوهاى شما و آرزوهاى اهل کتاب نیست هر کس عمل بدى انجام دهد، کیفر داده مى‏شود و کسى را جز خدا، ولّى و یاور خود نخواهد یافت».

و از مضمون عبارات شریفه حدیث معلوم است که بیزاری آن حضرت از این مقالات غلو آمیز است که غالیان زمان آن بزرگوار انتشار داده و برای یادگار برای زمان ما گذاشته‌اند. «لعنة الله علیهم لعنا وبیلا».

۱۰- ایضا در [رجال کشی: ص ۲۵۴] در گفتگوی جعفر بن واقد و کسائی از اصحاب ابو الخطاب. ابو الخطاب گفته است: مقصود از آیه‌ی شریفه: ﴿وَهُوَ ٱلَّذِي فِي ٱلسَّمَآءِ إِلَٰهٞ وَفِي ٱلۡأَرۡضِ إِلَٰهٞ[الزخرف: ۸۴]. امام است. حضرت صادق÷فرموده است: «لا والله لا یأویني وإیاه سقف بیت واحد، وهم شر من الیهود والنصاری والـمجوس والذین أشرکوا والله ما صغر عظمت الله بتصغیرهم شیئا قط. و إن عزیرا جال في صدره ما قالت الیهود فمحی الله اسمه من النبوة، والله لو أن عیسی أقر بما قالت فیه النصاری لأورثه الله صمما إلى یوم القیامة والله لو أقررت بما یقول في أهل الکوفة لأخذتني الأرض، ما أنا إلا عبدا مملوکا لا أقدر على ضر شيء ولا نفع شيء». یعنی: «نه بخدا سوگند من و او هرگز در زیر یک سقف جای نگیریم آنان از یهود و نصاری و مجوس و مشرکین بدترند، بخدا سوگند با این کوچک کردن آنها عظمت خدا را هرگز چیزی از آن را کوچک نمیکنند، همانا عزیر از آنچه یهود در باره‌ی او گفتند (عزیر بن الله) در سینهاش چیزی خطور کرد خدا نام او را از ردیف پیغمبران محو کرده، بخدا سوگند اگر عیسی ÷بدان چه نصاری درباره‌ی او گفتند (مسیح پسر خداست). اقرار میکرد خدا تا روز قیامت کری و گمنامی نصیب او میکرد، بخدا سوگند اگر من نیز اقرار کنم بدانچه اهل کوفه میگویند: (امام خدای روی زمین است) زمین مرا فرو خواهد گرفت، همانا من نیستم جز یک بنده‌ی مملوکی که قادر بر ضرر چیزی یا نفع چیزی نیستم». در این جمله‌ی شریفه «فمحى الله اسمه من النبوة». یک معنای دقیق و عالی نیز خفته است، و آن اینکه معنای عصمت که غالیان درباره‌ی امامان و تبعیت از این عقیده درباره‌ی پیغمبران قایلند نیز صحیح نیست زیرا جناب عزیر بعلت آنچه درباره‌ی خود تصور نمود نامش از ردیف پیغمبران محو شد. پس عصمت آنچنانی نیز پایه‌ای از عقل و نقل ندارد. و اگر عیسی ÷چنین می‌کرد خدا او را چنان می‌کرد!.

۱۱- در کتاب احتجاج طبرسی از حضرت رضا حدیثی است درباره‌ی قائلین به الوهیت امیر المؤمنین که در پایان حدیث می‌فرماید: «أو لیس کان علي آکلا في الآکلین وشارباً في الشاربین وناکحا في الناکحین ومحدثا في المحدثین وکان مع ذلك مصلیاً خاضعاً بین یدي الله ذلیلاً وإلها أواها منیبا، فمن کان هذا صفته یکون إلها؟ فإن کان هذا إلها فلیس أحد منکم إلا وإله لـمشارکته في هذه الصفات الدالة على حدث کل موصوف بها». یعنی: «مگر علی ÷نبود که مانند دیگران میخورد و مانند دیگران میآشامید و چون دیگران با زنان عمل جنسی انجام میداد، و جنب میشد همچون دیگر جنبان، و با تمام این احوال نمازگذاری خاضع بود که در مقابل خدا ذلیلانه و با آه و افسوس و إنابه می‌ایستاد، پس اگر کسیکه صفاتش چنین باشد خدا میشود؟ هیچکدام از شماها نیست جز اینکه خدا است!! زیرا در این صفاتی که دلالت دارند که هر موصوفی که بدین صفات است حادث است شما هم شرکت دارید (پس شما هم خدائید!!؟). میبینید که چگونه جنابش امیرالمؤمنین جد بزرگوارش را بصفاتی میستاید که در افراد بشر ممکن است نظایر بسیاری در بشریت داشته باشد». باز[ در رجال کشی: ص ۱۰۰]. آورده است: که پاره‌ای از دانشمندان گفته‌اند: که عبدالله بن سبا یهودی بود و اسلام آورد و اظهار ولایت علی سمی‌کرد در حالیکه مبتلی و باقی به یهودیت خود بود. او آنچه که درباره‌ی یوشع بن نون قائل بود در حال اسلامش نیز بعد از وفات رسول الله درباره‌ی علی سقائل شد، وی کسی است که عقیده به وجوب امامت علی سرا شهرت داد و از دشمنان او اظهار برائت کرد و مخالفان او را بکفر نسبت بداد. از اینجاست که مخالفان شیعه می‌گویند که اصل تشیع و رفض از یهودیت اخذه شده است پایان فرمایشات کشی).

۱۲- در بحار انوار ۷/۳۳۲ چاپ کمپانی. از عیون اخبار الرضا از ابراهیم بن ابی محمود روایت می‌کند «قال: قلت للرضا ÷یابن رسول الله، إن عندنا أخبارا في فضائل امیر الـمؤمنین (÷) وفضلکم أهل البیت وفي من رواية مخالفیکم ولا نعرف مثلها عندکم أفندین بها؟ فقال یابن أبي محمود، لقد أخبرني أبي عن أبیه عن جده (÷) أن رسول اللهصقال: من أصغی إلى ناطق فقد عبده فإن کان الناطق عن الله فقد عبد الله وإن کان الناطق عن إبلیس فقد عبد إبلیس، ثم قال الرضا (÷): یابن أبي محمود، إن مخالفینا وضعوا أخبارا في فضائلنا وجعلوها علی أقسام ثلاثة أحدها: الغلو وثانیها: التقصیر في أمرنا وثالثها: التصریح بمثالب أعدائنا، فإذا سمع الناس الغلو فینا کفروا شیعتنا ونسبوهم إلى القول بربوبیتنا وإذا سمعوا التقصیر اعتقدوه فینا وإذا سمعوا مثالب أعدائنا بأسمائهم سبونا بأسمائنا وقد قال الله : ﴿وَلَا تَسُبُّواْ ٱلَّذِينَ يَدۡعُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ فَيَسُبُّواْ ٱللَّهَ عَدۡوَۢا بِغَيۡرِ عِلۡمٖ[الأنعام: ۱۰۸]. یابن أبي محمود، إذا أخذ الناس یمینا وشمالا فألزم طریقتنا فإنه من لزمنا لزمناه ومن فارقنا فارقناه إن أدنى ما یخرج به الرجل من الإیمان أن یقول للحصاة: هذا نواة ثم یدس بذلك ویبرأ ممن خالفه، یابن أبي محمود، احفظ ما حدثتك به فقد جمعت لك خیر الدنیا والآخرة». (این حدیث در باب ۲۸ عیون أخبار الرضا فیما جاء من الرضا من الأخبار الـمتفرقة می‌باشد). یعنی: «ابراهیم بن ابی محمود گفت: بحضرت رضا ÷عرض کردم: ای فرزند رسول الله صدر نزد ما اخباری از امیر المؤمنین ÷و فضل اهل بیت است که آن اخبار از روایت مخالفان شماست و ما مانند آنها را در نزد شما نشناخته و ندانستهایم آیا به آنها معتقد باشیم؟ حضرت فرمود: ای پسر ابی محمود پدرم مرا خبر داد از جدم که رسول خدا صفرمود: هر که گوش دل بگویندهای دهد در حقیقت او را پرستیده است. پس اگر آن گوینده سخن از خدای میگوید این شنونده خدا را پرستیده است و اگر آن گوینده سخن از ابلیس میگوید این شنونده ابلیس را پرستیده است!. آنگاه حضرت فرمود: ای پسر ابی محمود همانا مخالفان ما اخباری در فضائل ما وضع کردند و آنرا بر سه قسمت کردند، یکی از آن سه قسمت غلو است (که ما را از حد بشری بالا بردند) و قسمت دوم آن کوتاهی در امر ماست (ما را از حد یک مسلمان هم پائین آوردند) و قسمت سوم آن تصریح ببدگوئی از دشمنان ماست. پس هرگاه مردم اخبار غلو درباره‌ی ما را بشنوند شیعیان ما را تکفیر میکننند و آنانرا بغلو در ربوبیت ما نسبت میدهند و هر گاه تقصیر درباره‌ی ما را بشنوند آنرا درباره‌ی ما معتقد میشوند و هر گاه مثالب دشمنان ما را با نام و نشان بشنوند ما را با نام و نشان دشنام دهند در حالیکه خدای عز وجل میفرماید: «کسانی را که غیر خدا را میپرستند دشنام مدهید تا آنان خدا را از روی دشمنی و نادانی دشنام دهند». ای پسر ابی محمود همینکه مردم راه راست و چپ را گرفتند تو ملازم طریقه‌ی ما باش بجهت اینکه هرکسی ملازم ما باشد ما نیز ملازم او هستیم و کسیکه از ما مفارقت جوید ما نیز از او مفارقت جویم. همانا کمترین چیزی که شخص را از ایمان خارج میکند آن است که به سنگریزه‌ی بگوید که این هسته است، آنگاه بدان معتقد شود و از مخالف خود بیزاری جوید. ای پسر ابی محمود حفظ کن آنچه تو را حدیث کردم بدان هر آینه خیر دنیا و آخرت را در آن برای تو جمع کردم».

می‌بینید که جنابش چگونه می‌ترساند کسی را که می‌گوید: سنگریزه هسته است، و بدان معتقد شود یعنی قائل شود باینکه انسان فوق انسان است و بشر کار ملک می‌کند تا چه رسد که کار خداست کند؟

۱۳- در [خصال صدوق: ص ۶۴ چاپ اسلامیه]. «قال أبو عبدالله جعفر بن محمد إ: أدنى ما یخرج به الرجل عن الإیمان أن یجلس إلى غال فیستمع إلى حدیثه ویصدقه علی قوله إن أبي حدثني عن أبیه عن جده ÷أن رسول اللهص قال: صنفان من‌ أمتي لا نصیب لهما في الإسلام: الغلاة والقدرية». یعنی: «حضرت صادق ÷فرمود: کمترین چیزی که شخص را از ایمان خارج میکند آن است که در کنار غالیای بنشیند و بحدیث او گوش دهد و گفتار او را تصدیق کند همانا پدرم حدیث کرد از پدرش و آنجناب از جدش ÷که رسول الله صفرمود: دو صنف از امت من بهرهای از ایمان ندارند ۱-غالیان ۲- قدریان».

۱۴- علامه‌ی مامقانی در کتاب [مقیاس الهدایة: ص ۸۹]. حدیثی از حضرت ابوالحسن ÷آورده است که حضرت صادق ÷فرمود: «ما أنزل الله سبحانه آیة في الـمنافقین إلا وهي في من ینتحل التشیع». یعنی: «خدای سبحان و تعالی هیچ آیهای نازل نکرده است مگر اینکه شامل کسانی میشود که خود را در ردیف شیعیان در آوردهاند».

پس با این همه احادیث که در مذمت غُلات آمده است و مذاهب باطله‌ای که بنام شیعه پیدا شده است چون مذهب کیسانیه و اسماعبلیه، و حبانیه، و هاشمیه، رزاقیه، و فطحیه، و سمطیه، ناووسیه، و واقفیه، و زیدیه، و تبریه، و جاوردیه، و سلیمانیه، و صالحیه، و خطابیه، و بیانیه، و بنائیه، و مخسمه، و علیائیه، و نصیریه، و شریفیه، و مفوضه، و امثال آنها که برای تفصیل و اطلاع بر مذاهب آنها باید بکتب ملل و نحل رجوع کرد. هر چند از این فرقه‌های امروز جمعیت مشهوری جز فرقه‌ی زیدیه و اسماعلیه در روی زمین نیست. اما هر چه باشد آثار و اقوال آنان در بین شیعه باقی مانده است و کتب شیعه و اخبار و احادیث ایشان مخلوط به آثار و اقول آن فرقه‌هاست. زیرا گذشته از اینکه اختلاط و امتزاج فرقه‌های شیعه با یکدیگر امری ممکن بلکه ناچار بوده است و بسیاری از رجال شیعه مدتها در مذاهب مختلف بوده و اخیرا بمذهب حق مهتدی شده‌اند و یا از مذهب حق منصرف و بمذهب باطل روی آورده‌اند چنانکه فی المثل درباره‌ی معلی بن خنیش گفته‌اند: که او اول مغیری مذهب بوده یعنی از اصحاب مغیره بن سعید که نفرین امام درباره او گذشت، سپس دعوت به محمد بن عبد الله نفس زکیه می‌نمود و بهمین تهمت‌ها ماخوذ و مقتول شد. و این شخص را شیخ طوسی از اصحاب حضرت صادق ÷شمرده است و معلی احادیث از آنحضرت روایت کرده است و همچنین کسان دیگری که قبلاً دارای مذهب باطله بوده‌اند و اخیرا بمذهب حق گرویده‌اند یا بالعکس. علاوه بر اینها صاحبان مذاهب باطله سعی داشته‌اند که مذهب حق را نیز آلوده بعقاید خود کنند چنانکه در رجال کشی ص ۱۹۶. از یونس از هشام بن الحکم روایت شده است او از حضرت صادق ÷شنیده است که می‌فرمود: «کان الـمغیرة بن سعید یتعمد الکذب على أبي ویأخذ کتب أصحابه الـمستترون بأصحاب أبي یأخذون الکتب عن أصحاب أبي فیدفعونها إلى المغیرة وکان یدس فیها الکفر والزندقة ویسندها إلى أبي ثم یدفعها إلى أصحابه فیأمرهم أن یبثوها في الشیعة وکلما کان في کتب أصحاب أبي من الغلو فذلک مما دسه الـمغیرة بن سعید في کتبهم». یعنی: «مغیره بن سعید عمدا دروغ بر پدرم [حضرت باقر ÷]میبست و اصحاب او در میان اصحاب پدرم مستتر و مخفی بودند اصحاب او کتب اصحاب پدرم را میگرفتند و بمغیره میدادند او در آنها از هر چه از جنس کفر و زندقه دس کرده و سند آنرا بپدرم متصل میکرد. آنگاه آن کتاب‌ها را به اصحاب خود رد مینمود و دستور میداد که آنها را در بین شیعه بپراگنند. پس آنچه را که در کتب اصحاب پدرم از مطالب غلوآمیز هست همانهائی است که مغیره بن سعید در کتابهای آنها دس و جعل کرده است». پس منشا و منبع اینگونه احادیث معلوم شده که از کجاست و چه اشخاص آن‌ها را ساخته و پرداخته‌اند.

از آنطرف شیعیان نیز از کثرت و شدت ارادتی که بخاندان نبوت و اهل بیت طهارت داشته‌اند هر سخنی که بنام آنان گفته می‌شد پذیرفته‌اند و کمتر اتفاق افتاده که در صحت و سقم احادیث منسوبه به ائمه دقت کرده باشند و در صدد تنقیح و تصحیح آن بر آمده باشند و چنانکه خود آن بزرگواران پیش بینی کرده‌اند گوئی خدا عقل را از اینان گرفته است! چنانکه در رجال کشی در ذیل احوال اسلم مکی مولی محمد بن الحنفیه آورده است: حضرت امام محمد باقر ÷می‌فرمود: «لو کان الناس کلهم لنا شیعة لکان ثلاثة أرباعهم لنا شکاکا والربع الآخر أحمق». یعنی: «اگر همه مردم شیعه ما بودند هر آینه سه چهارم آنان نسبت بما شکاک بودند و یک چهارم دیگر احمق بودند!!». دقت در حدیث شریف بسیاری از مجهولات را روشن می‌کند!!.

چنین مردم خوشباوری که هر چه را بشنوند همینکه نام امامی‌ را بر روی آن گذاشته باشند باور کنند و آن را ملاک عقیده و اعمال خود قرار دهند هر چند مخالف صریح قرآن باشد. بدیهی است که در نزد امامان که از زیرکان و زبدگان عقلاء جهانند هرگز مقبول نخواهند بود. و چنین کسانی هرگز مورد محبت و علاقه آن بزرگواران نخواهند شد زیرا آنان خود اعقل عقلاء بوده و بعاقلان علاقمندند. چنانکه در [مشکوة الانوار طبرسی: ص ۲۱۴] این حدیث شریف آمده است: «عن أبي عبد الله ÷: إنا لنحب من شیعتنا من کان عاقلا فهیما فقیها حلیما مداریا صدوقا وفیا» یعنی: «ما از شیعیان خود کسانی را دوست میداریم که عاقل و فهیمده و دانشمند و بردبار و سازگار و راستگو و وفادار باشد».

و در [امالی شیخ مفید: ص ۱۱۳ مجلس ۲۳]. نیز چنین حدیثی با عبارت ذیل از حضرت صادق ÷روایت شده است که فرمود: «أحب من شیعتنا من کان عاقلا فهیما فقیها حلیما مداریا صبورا صدوقا وفیا» و آنگاه فرمود: «إن الله تبارك وتعالی خص الأنبیاء بمکارم الأخلاق فمن فیه فلیحمد الله علی ذلك ومن لم تکن فیه فلیتضرع إلى الله تبارك وتعالى ولیسأله قال جعلت فداك وما هي؟ قال (÷): الوارع والقنوع والصبر والشکر والحلم والحیاء والسخاء والشجاعة والغیرة والأمانة». یعنی: «من از شیعیانمان کسی را دوست دارم که عاقل، فهمیده، دانا، بردبار، پایدار، شکیبا، راستگو، وفادار بوده باشد، همانا خدای تبارک و تعالى پیغمبران را بمکارم اخلاق اختصاص داد پس کسیکه در او از اینگونه اخلاق بود باید خدا را بر آن سپاس گذارد و آن کس که در او نیست باید بخدای تبارک و تعالی تضرع کرده و از وی در خواست کند. راوی گفت: فدایت شوم آن اخلاق کدام است حضرت فرمود: پرهیزگاری و قناعت و صبر و شکر و بردباری و حیا و سخاوت و شجاعت و غیرت و امانت است». و چنانکه قبلاً هم در ذیل بحث ولایت و مودت مؤمنان با یکدیگر گفتیم: محبت و مودت مؤمنین با یکدیگر همان سنخیتی است که در اعمال حسنه با یکدیگر دارند. و محبت علی سو اولاد علی شدر حقیقت همان محبت و علاقه بحقایق دین و اعمال حسنه و خصائل فاضله است که علی سو بعضی از زبده‌گان فرزندانش مظهر بارز آنند. پس حب علی سیعنی حب ایمان بخدا. زیرا علی ساز بزرگترین مؤمنین بخدا بود و حضرتش مظهر اتمٍ ایمان بود. حب علی سیعنی حب ایمان بقیامت و حریص بودن به تهیة ذخیره آن زیرا علی ساز بزرگترین مؤمنین به قیامت بود چنانکه خدا درباره‌ی او و خانواده‌اش می‌فرماید: ﴿وَيَخَافُونَ يَوۡمٗا كَانَ شَرُّهُۥ مُسۡتَطِيرٗا[الدهر: ۷]. یعنی: «آنان می‌ترسند از روزی که شرش همه را فراگیرنده است». و بالآخره حب علی سیعنی حب صلوة و زکاة و مساوات و نصرت مظلوم و سرکوبی ظالم و حب عدالت و فضائل عالیه انسانی که علی سبزرگ‌ترین مظهر این صفات عالیه بود. و گرنه دوستی موهومی‌ که وهم‌پرستان و خیال‌پرواران مدعی آنند منشأ هیچ خیری نخوهد بود.

سنخیت و همجنسی افراد را محبوب حقیقی یکدیگر می‌کند و سایر محبوبیت‌ها چیزی نیست و بسا که منشأش مادیت باشد. شیعیان علی سیعنی دوستداران عدالت و امانت و عفت و تقوی و... و..... و. چنانکه در مشکوة الانوار طبرسی از حضرت صادق ÷روایت کرده است که آنحضرت می‌فرمود: پدرم برای من حدیث کرد که شیعیان ما اهل بیت همیشه از بهترین مردم بودند اگر فقیهی بود از ایشان بود و اگر مؤذنی بود از ایشان بود و اگر امامی‌ بود از ایشان بود و اگر سرپرست یتیمی ‌بود از ایشان بود و اگر صاحب امانتی بود از ایشان بود و اگر.... و اگر.... و اگر..... پس چنین باشید تا ما را نزد مردم محبوب کنید نه آن چنان که ما را در نزد مردم مبغوض نمائید!). در جلد یازدهم بحارالانوار از ارشاد مفید از ابن شهاب از زهری روایت کرده است: «حدثنا علي بن الحسین وکان أفضل هاشمي‌ أدرکناه قال ÷: أحبونا حب الإسلام فما زال حبکم لنا زینا حتى صاد علینا شیئا». یعنی: «ما را چنان دوست دارید که اسلام دستور داده که مسلمانان را دوست دارند بجهت مسلمانی آنها پیوسته دوستی شما نسبت بما بنفع ما خواهد بود تا آنکه از حد بگذرد و ننگی شود بر ما».

در مناقب این شهر آشوب ۴/۱۶۲ از حلیة الأولیاء. آورده است: که یحیی بن سعید گفت: «سمعت علي بن الحسن إیقول: واجتمع علیه أناس فقالوا له ذلك القول (یعني الإمامة) فقال: أحبونا حب الإسلام فإنه ما برح بنا حبکم حتی صار علینا عارا». یعنی: «شنیدم حضرت علی بن الحسین إرا که سخن میگفت در حالیکه مردم در پیرامون آن حضرت اجتماع کرده بودند وگفتگو موضوع امامت بود پس آنحضرت فرمود: ما را دوست داشته باشید آنگونه دوستی که سببش اسلام است». (یعنی همانگونه دوستی که مسلمانان باید یکدیگر را دوست داشته باشد) چنانکه در بحث ولایت گذشت) اینگونه دوستی پایان ناپذیر است تا وقتیکه از حد بگذرد و بر ما ننگی شود. همچنانکه دوستی غُلات ننگی است بر وجود مقدس ایشان سلام الله علیهم. و نیز از آن بزرگوار در کتاب [رجال کشی: ص ۱۱۱]. از خالد کابلی روایت شده است که می‌گفت: «سمعت علي بن الحسین إیقول: إن الیهود أحبوا عزیراً حتی قالوا فیه ما قالوا، فلا عزیر منهم ولا هم من عزیر ، وإن النصاری أحبوا عیسى حتی قالوا فیه ما قالوا، فلا عیسی منهم ولا هم من عیسی، وإنا علی سنة من ذلك إن قوماً من شیعتنا سیحبوننا حتی یقولوا فینا ما قالت الیهود في عزیر وما قالت النصاری في عیسی فلا هم منا ولا نحن منهم». یعنی: «همانا یهود عزیر را دوست داشتند تا اینکه درباره او گفتند: آنچه گفتند پس نه عزیر از ایشان است و نه ایشان از عزیرند، و نصاری عیسی را دوست داشتند تا اینکه درباره‌ی او گفتند آنچه گفتند پس نه عیسی ÷از ایشان است ونه ایشان از عیسی ÷، ما اهل بیت نیز بر چنین سنتیم همانا گروهی از شیعیان ما بزودی ما را دوست خواهند داشت تا اینکه درباره ما بگویند آنچه یهود درباره عزیر ÷و نصاری درباره عیسی ÷مدعی شدند پس نه ایشان از ما هستند و نه ما از ایشان). یهود درباره عزیر ÷گفتند: که او پسر خدا است و نیز نصاری درباره عیسی ÷چنین ادعائی کردند». بدیهی است در میان مسلمانان چنین ادعائی درباره کسی نخواهد شد که بگویند فلان پسر خدا ست. زیرا آیات قرآن بصراحت اینگونه ادعا را رد کرده است و مسلمانان در هر شبانه روزی حد اقل ۵ مرتبه در رکعات نماز می‌خوانند: ﴿لَمۡ يَلِدۡ وَلَمۡ يُولَدۡ[الاخلاص: ۳]. «خدا فرزندی ندارد و فرزند کسی نیست». پس آنچه ممکن است که درباره‌ی ائمه معصومین بگویند همین عقاید سخیفه است که آنانرا مدبر کون و مکان و متصرف در عالم امکان خوانند و بحقیقت این ادعا بدتر و زشت‌تر است از آنچه یهود ونصاری درباره‌ی عزیر ÷و عیسی ÷گفتند. چنانکه خود آن بزرگواران هم با این معنی توجه داشته‌اند که فرموده‌اند: «فإن الغلاة أشر من الیهود والنصاری والـمجوس والذین أشرکوا». یعنی: «غالیان از یهود و نصاری و مجوس و کسانیکه مشرک شدند خیلی بدترند». پس آن کسی‌که بخدای واحد ایمان داشته و بنبوت انبیاء معتقد است و از روز حساب اندیشه دارد و به اهل بیت طاهر پیغمبر تبعیت داشته ارادت می‌ورزد و از عقل و وجدان بهره‌ای دارد هرگز بچنین کلماتی که از عقاید غُلات است تفوه نمی‌کند سهل است اندیشه‌ی چنین خیال باطل و شرک محض را در قلب راه نمی‌دهد و از مبارزه با اینگونه خرافات باز نه ایستاده و از طرفداران آن نمی‌هراسد هر چند هزارها از این آیت الله‌های عظمی‌با او مخالف باشند و احیانا فتوای تکفیر او را صادر نمایند. زیرا خود اینان کافر و مشرکند بنص قرآن و سزاوار: ﴿فَٱقۡتُلُواْ ٱلۡمُشۡرِكِينَ حَيۡثُ وَجَدتُّمُوهُمۡ وَخُذُوهُمۡ وَٱحۡصُرُوهُمۡ وَٱقۡعُدُواْ لَهُمۡ كُلَّ مَرۡصَدٖ[التوبة: ۵]. یعنی: «مشرکان را هر جا یافتید به قتل برسانید و آنها را اسیر سازید و محاصره کنید و در هر کمینگاه، بر سر راه آنها بنشینید». ما با این بیان این فصل را بپایان می‌آوریم و امیدواریم این تذکرات در جامعه‌ی پر از خرافات ما سودمند افتد و افکار بیداری که مهیای دریافت حقایق اسلام هستند از آن بهره‌ی کافی برند. و از این گونه موهومات بیزار و بیگانه عروة الوثقی نجات [یعنی قرآن کریم] و به اخبار و احادیثی که مورد تصدیق کتاب آسمانی ماست روی آورند تا از این ضلالت نجات یافته حائز سعادت دنیا و آخرت گردند. إن شاء الله ولا حول ولا قوة إلا بالله.