راه نجات از غُلات
بسمه العلي الأعلى
﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ ٧٧﴾[لمائدة: ۷۷].
﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّ﴾[النساء: ۱۷۱].
با مطالعهی مختصری در تاریخ ادیان بروشنی معلوم میشود که بدترین آفتی که حقایق دینی را هر زمان تهدید میکند مبتلی شدن به آفت غلو و خرافات است و این آفت از چند جهت و به چند علت متوجه هر دین حقی است:
اول: علت آن از جهت توجه شدید پیروان هر دینی است که با تمام خلوص و صفا و قدرت خود متوجهی آن میشوند و بالمآل قدرتی عجیب و مهم و بالآخره بقول برنادشاو فیلسوف و شاعر انگلیسی: بزرگترین نیرو را تشکیل میدهند و همین پیش آمد سبب میشود که هر دینی از دو جهت مورد هجوم غلو و خرافات میشود.
جهت اول از ناحیهی پیروان و دوستان آن دین که چون میخواهند عزت و عظمت آن دین را با اقوال و افکار خود بیشتر کنند لذا بر آن دین و اولیای آن پیرایههائی از افسانهها و خرافات میبندند تا بدینوسیله بزرگی و ارجمندی آن دین را که بالمآل ببزرگی و ارجمندی خودشان تمام میشود بچشم دیگران و مخالفین خود بکشند. جهت دوم از ناحیهی دشمنان بزرگ و محیل آن دین که میخواهند با توسعهی خرافات و ارتفاع غلو پیروان جدی و فداکار آن دین را از فعالیت و فداکاری دربارهی آن دین بازداشته به اعمال و افعالی که مخالف و مضرّ و ضد آن دین بوده وادارند. تا از یکطرف آن حمیت و جدیت پیروان را از اثر انداخته و از طرف دیگر به غرور آن غلو و پشتگرمی بموهامات تابعین آن دین را که معمولاً احکام و قواعدش بر خلاف مقتضیات نفسانی و هواهای شیطانی است به معصیت و فسق و فجور که هلاک و فنای هر ملت و امتی در اینگونه امور است جری گستاخ گردانند.
دومین علت ابتلای ادیان حقه بغلو و خرافات: جهل و کوتاهای فکر اکثریت است که چون در هر جامعهای اکثریت با طبقه نادان و سطحی است و حقایق دین همراه و همدوش حقایق جهان هستی و نظام لا یزال طبیعی است و نزول این معنی و حقیقت در ذهن اکثریت امکان ندارد مگر بممارست تدریجی و تدریب استمراری، و از آنجائیکه اکثریت را آن حوصله و قدرت و اصطبار در انتظار نیست که مراحل کمال را پله پله بپیماند تا به درجات عالیهی حقایق ارتقائ نماید و میخواهد هر چه زودتر به مطلوب و مقصود خود دست یابد این است که معبود خود را هر چند بصورت گوسالهای در برابرش مجسم کنند بدان میگرود! اینست که در تاریخ ادیان میبینیم که آن دینی در جلب اکثریت توفیق یافته است که معبود را بصورتی محسوس و ملمسوس در دسترس مردم گذاشته است چنانکه سامری با ساختن گوسالهای زرین گوی سبقت را در این توفیق از موسی کلیم ربوده است. و از همین جهت است که افرادی که در صددند که از نیروی لا یزال اعتقادات اکثریت بهره برداری نامشروع و سوء استفاده کنند. با ساختن معبودانی چنین همواره موفق و مظفر بودهاند. و انبیای بزرگ و اولیای عالیمقدار که از روی اخلاص در صدد تکمیل و نجات مردم بودهاند همیشه مضطرب و مایوس گشتهاند زیرا اکثریت را قدرت و توان دریافت حقایق عالیه دین نبود.
سومین علت در ظهور غلو و نشر خرافات آنست: که انبیا و برگزیدگان خدا که برای هدایت بشر بر انگیخته میشوند دارای مزایای خاص و مرجحاتی بالاختصاص میباشند که از حیث قدرت فکری و نیروی علمی بر سایر افراد برتری داشته و از جهت امتیاز و ارتقاء بمقام نبوت و پیغمبری از جانب خدا تصرفاتی در ممکنات از خرق عادات و ظهور معجزات میکنند که مردمی که از حیث شناخت جهان هستی در پائینترین طبقات و نازلترین درکاتند نمیتوانند تحمل رؤیت این آیات را بنمایند. لذا بجای آنکه بخشنده این قدرت و منعم این نعمت ایمان آورده و تسلیم شوند که بندهای ناتوانرا در مقابل اطاعت و عبادت بچنین رتبه و مقامی ارتقاء داده قادر است که بر مطیعان ثواب بیپایان بخشد و بر عاصیان عذاب فراوان وارد آورد و نیز خواست او از ظهور این معجزه آن بوده که بر کردار که بر بندگان الزام حجت و اتمام نعمت نماید. اما متأسفانه اینان مسحور این دیدار و مقهور این کردار گردیده نتیجه غلط گرفته و استنباط بد کردهاند بهر صورت اینها علتهای غلو و خرافات و جهشهای غرور انحرافات است.
شاید بهمین نظر و از همین رهگذر است که پروردگار عالم عموم اهل کتاب را که متدین بدین و شریعت و مؤمن بوحی و رسالتند از بین جمیع امم از فرزندان آدم مورد عتاب و شایسته خطاب دانسته میفرماید: ﴿يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ وَلَا تَقُولُواْ عَلَى ٱللَّهِ إِلَّا ٱلۡحَقَّۚ﴾[النساء: ۱۷۱]. «اى اهل کتاب، در دینتان غلوّ نکنید و درباره خداوند جز حقّ نگویید». و با مراجعه بتاریخ و مطالعه کتب آسمانی سایر ادیان میبینیم که بسیاری از آنان دچار غلو و خرافات گشتهاند و از آن جمله اولیای هر دینی را بجای متابعت مورد معاشقت قرار داده آنانرا فرزندان خدا و کارفرمایان دستگاه خلقت دانستهاند. و با غلو درباره آنان خود را نیز از دیگران برتر دانسته بترتیت و تدریج هر روزی درجهای از آنان به خیالات احمقانه خود بالا برده و خود را نیز بالتبع در مقامی عالیتر ارتقاء دادهاند تا سر انجام خود جای فرزندان خدا را گرفته ولابد اولیای دین را بجای خدا نشانیدهاند!! و این غلو در مذهب یهود بشهادت تورات و تلمود مشاهده میشود: چنانکه در سفر تکوین باب ششم مینویسد: «و واقع شد که چون آدمیان شروع کردند بزیاد شدن بر روی زمین و دختران برای ایشان متولد گردید پسران خدا دختران آدمیان را دیدند که نیکو منظرند و از هر کدام که خواستند زنان برای خویشتن گرفتند... و بعد از هنگامیکه پسران خدا بدختران آدمیان در آمدند و آنها برای ایشان اولاد زائیدند». میبینید که در این آیات تورات فرزندان خدا که همان مؤمنینند که غیر آدمیان دیگرند که دخترانشان نصیب ایشان شده است. و در باب چهارم از سفر خروج از آیهی ۲۲ خداوند بموسی ÷گفت:.. «و بفرعون بگو: خداوند چنین میگوید: اسرائیل پسر من نخست زاده من است».
و در باب اول کتاب ایوب آیهی ۶ . «و روزی واقع شد که پسران خدا آمدند تا بحضور خداوند حاضر شوند». و در آیهی ۷ «هنگامیکه ستارگان صبح باهم ترنم مینمودند و جمیع پسران خدا آواز شادمانی دادند». و در مزامیر داود مزمور دوم آیهی ۸ «خداوند بمن گفته است: تو پسر منی امروز تولید کردم از من درخواست کن» و در باب چهل و سوم کتاب اشعیای نبی آیهی ۶. «مترس زیرا که من با تو هستم.. پسران مرا از جای دور و دختران مرا از کرانههای زمین بیاور».
پس چنانکه گفتیم هر چند یهود در ابتدای امر عزیر را پسر خدا دانسته است اما تدریحاً این عقیده راه ارتقاء را گرفته سر انجام القاء کنندگان و مروجین عقیده عزیر ابن الهی خود را فرزندان خدا دانستهاند. و چنانکه خواهیم دید هر غالی در هر دین منظورش از غلو درباره هر نبی و ولی آن است که خود را به او چسپانیده مقام او را تدریحاً بگزاف بالا برد تا خود را در جایگاه عالیتر بنشاند و از قید و بند بندگی و عبودیت وارهاند و به اجرای شهوات پردازد.
پس از کیش یهود در کیش مسیح ÷نیز همین آفت غلو را در هر مورد میبینیم خصوصاً در نسبت دادن فرزند بخدا و انسانرا پسر خدای سبحان دانستن رسوخ و شیوع دارد. اگر چه مسیحیان در ابتدا این مقام را تنها برای حضرت عیسی ÷که دارای امتیازات و مشخصات خاصی از دیگر آدمیان است قائل شدند اما تدریحاً این مقام را برای هر یک از معتقدین باین مذهب جائز شمردند چنانکه آیات اناجیل در این مدعا شاهد و دلیل است.
در انجیل متی باب پنجم آیهی ۶ میگوید: «همچنین بگذارید نور شما بر مردم بتابد تا اعمال نیکوی شما را دیده پدر شما را که در آسمان است تمجید نمایند».
در آیهی ۴۴ ـ «اما من بشما میگویم که دشمنان خود را محبت نمائید و برای لعن کنندگان خود برکت طلبید و بآنانیکه از شما نفرت کنند احسان کنید و بهر که بشما فحش دهد و جفا رساند دعای خیر کنید تا پدر خود را که در آسمان است پسران شوید».
و در باب ششم همین انجیل ۱ - «زنهار عدالت خود را پیش مردم بجا نیاورید تا شما را به بینند و الا نزد پدر خود که در آسمان است اجری ندارید». در آیهی ۶ . «لیکن تو چون عبادت کنی بحجره خود داخل شو و در را بسته پدر خود را که در نهان است عبادت نما و پدر نهان بین تو را آشکارا جزا خوهد داد».
و در آیهی ۹. «پس شما باینطور دعا کنید: ای پدر ما که در آسمانی نام تو مقدس باد».
و در آیهی ۱۴. «زیرا هر گاه تقصیرات مردم را بدیشان بیامرزید پدر آسمانی شما، شما را نیز خواهد آمرزید».
در آیهی ۱۵. «اگر تقصیرهای مردم را نیامرزید پدر شما هم تقصیرهای شما را نخواهد آمرزید».
پس معلوم شد که اگر در مذهب مسیح÷ عقیده پسر بودن عیسی ÷بخدا از باب غلو آمده هر چند مختصات وضع آنجناب از جهاتی ظهور چنین عقیده سخیفهای را ایحاب میکرده است اما علت اصلی در غلو در باره آنحضرت هم همین بوده است که آورندگان چنین خرافهای جای خود را در میان مردم با چنان امتیازی باز کنند که آنان نیز فرزندان خدایند و سزاوار هر گونه احترام!
در دین مبین اسلام با صراحت آیاتی زهره گداز چون آیات شریفه سوره مریم: ﴿وَقَالُواْ ٱتَّخَذَ ٱلرَّحۡمَٰنُ وَلَدٗا ٨٨ لَّقَدۡ جِئۡتُمۡ شَيًۡٔا إِدّٗا ٨٩ تَكَادُ ٱلسَّمَٰوَٰتُ يَتَفَطَّرۡنَ مِنۡهُ وَتَنشَقُّ ٱلۡأَرۡضُ وَتَخِرُّ ٱلۡجِبَالُ هَدًّا ٩٠ أَن دَعَوۡاْ لِلرَّحۡمَٰنِ وَلَدٗا ٩١ وَمَا يَنۢبَغِي لِلرَّحۡمَٰنِ أَن يَتَّخِذَ وَلَدًا ٩٢﴾[مریم: ۸۸-۹۲]. «و گفتند: [خداوند] رحمان فرزندى بر گرفته است. به راستى چیزى [بس] زشت [در میان] آوردید. نزدیک است آسمانها از آن سخن پاره پاره شوند و زمین بشکافد و کوهها درهم شکسته فرو ریزند. [از آن روى] که براى [خداوند] رحمان فرزندى مدّعى شدند. و [خداوند] رحمان را نسزد که فرزندى بر گیرد».
و آیه ۳۵ همین سوره که میفرماید: ﴿مَا كَانَ لِلَّهِ أَن يَتَّخِذَ مِن وَلَدٖۖ سُبۡحَٰنَهُۥٓ﴾[مریم: ۳۵]. «خدا را هرگز نشاید که فرزندى اتخاذ کند، که وى منزه از آن است». و دهها آیات دیگر مخصوصا سوره مبارکه «قل هو الله أحد» که مسلمانان در هر روز بیش از ده مرتبه آنرا در نماز واجب خود میخوانند مشتی محکم است بر دهان کسانیکه برای خدا فرزند یا فرزندانی قائلند. لذا در این دین مقدس نمیتوان انبیاء و اولیاء را بفرزندی خدا رسانید. اما غالیان در این دین که بطور حتم و یقین این گونه عقیده را از یهودیت و مسیحیت گرفته و یا خود یهودی و مسیحی بوده بصورت مسلمان در آمدهاند نظیر همین عقاید را در دین اسلام وارد کردهاند. تا همچنانکه گفتیم بطفیلی غلو دربارهی پیشوایان دین خود را بقامی والاتر از دیگران بمردم تحویل کنند. و پروردگار جهان در آیات شریفه قرآن در همانجا که ما را نیز در ردیف اهل کتاب مورد خطاب قرار داده میفرماید: ﴿قُلۡ يَٰٓأَهۡلَ ٱلۡكِتَٰبِ لَا تَغۡلُواْ فِي دِينِكُمۡ غَيۡرَ ٱلۡحَقِّ﴾. نهی شدید خود را دنبال کرده میفرماید: ﴿وَلَا تَتَّبِعُوٓاْ أَهۡوَآءَ قَوۡمٖ قَدۡ ضَلُّواْ مِن قَبۡلُ وَأَضَلُّواْ كَثِيرٗا وَضَلُّواْ عَن سَوَآءِ ٱلسَّبِيلِ﴾[المائدة: ۷۷]. یعنی: «در دین خود از راه غیر حق غلو مکنید و هواهای گروهی که قبل از شما گمراه شدند و مردم بسیاری را نیز گمراه کردند و خود از راه روشن و راست بگمراهی گرائیدند متابعت ننمائید».
به احتمال قوی بلکه یقین حاصل است که وقوع و شیوع غلو در اسلام از ناحیه یهود و نصاری است چنانکه تاریخ و کتب ملل و نحل چون: (ملل و نحل) شهرستانی متوفای ۵۴۸ ﻫ و (کتاب الـمقالات والفرق) سعد بن عبدالله اشعری متوفای ۳۰۱ﻫ و (تاریخ فرق الشیعه) ابو محمد حسن بن موسی نوبختی متوفای ۳۱۰ ﻫ و (التبصیر فی الدین) ابوالمظفر اسفراینی متوفای ۴۷۱ ﻫ و کتاب (الفرق بینَ الفِرَق) عبدالقاهر بغدادی متوفای ۴۲۹ ﻫ تماماً حاکی است که وقوع غلو در اسلام بوسیله عبدالله بن سبا یهودی در باره علی بن ابی طالب ÷صورت گرفت هر چند در زمان ما کسانی در صددند که وجود عبدالله بن سبا را منکر شوند و آنرا اختراع سیف بن عمر که یکی از روات تاریخ طبری است بشناسانند در حالیکه تاریخ طبری در قرن چهارم هجری نوشته شده است و ما داستان او را در کتبی که در قرنهای قبل از تاریخ طبری نوشته شده دیدهایم. و اینک شرح غُلات را از کتاب المقالات والفرق سعد بن عبدالله اشعری متوفای ۳۵۱ ﻫ که خود از بزرگان علمای شعیه اثنی عشری است میآوریم:
وی در صفحه ۲۰ آن کتاب مینویسد: «وأول من قال فیها بالغلو وهذه الفرقة تسمى السبائیة أصحاب عبدالله بن سبأ». یعنی: «اولین طائفهای که در اسلام قائل بغلو شدند فرقه سبائیه است که نامیده میشوند باصحاب عبدالله سباء». آنگاه عبدالله بن سباء را معرفی کرده و داستان او را از عقائدی که ابراز داشته شرح میدهد. سپس فرقههای غالیان را با عقایدشان تفصیل میدهد تا در صفحه ۴۱ شرح تحلیل محرمات و تحریم واجبات را از غالیان داده مینویسد: «فكان أول ما شرع لهم تحريم الختان»». اول باری که از دوش غالیان بر داشته شده این بوده که مؤسس این مذهب ختنه را حرام کرده است تا آنجا که مینویسد: «وزعموا أنه أحل لهم الـميتة ولحم الخنزير...» یعنی: «چنین میپنداشتند که او نیز مردار و گوشت خوک را نیز حلال کرده است».
همچنین این طوائف از شیعه که غالیانند با عقائد عجیب غالیانه خود ضمن آنکه اعتقادات اسلامی و احکام حلال و حرام را متزلزل و ضایع میکنند تا طائفه منصوریه از شیعه که معتقدند آل محمد آسمانند و شیعه زمینند و اول خلق الله عیسی است آنگاه علی بن ابی طالبسکه این عقیده بخوبی میرساند که مخترع آن مسیحی است مینویسد: «واستحلت جميع ما حرم الله وقالوا لم يحرم الله علينا شيئا تطيب به أنفسنا وتقوى به أجسادنا» یعنی: «آنچه را که خدا در دین اسلام حرام کرده این طائفه از شیعه آنرا بر خود حلال شمردند و گفتند چیزی را که ما خوش داریم وجسدمان بدان نیرومند میشود خدا حرام نکرده است»!!. آنگاه فرقه غالیه خطابیه را شرح میدهد و مینویسد: «فرقة منهم قالت إن جعفر بن محمد هو الله وإن أبا الخطاب نبي مرسل... وأباحوا المحارم كلها من الزنا واللواط والسرقة وشرب الخمور وتركوا الصلوة والزكاة والصوم والحج وأباحوا الشهادات بعضهم لبعض». آری، انگیزه غلو برای همین است که معتقد بآن بتواند هرگونه حرام و منکری را مرتکب شود.
سعد بن عبدالله اشعری و همچنین نوبختی که هر دو ازبزرگان علماء شیعه میباشد عقائد شیعیان خطابیه را شرع میدهند تا در صفحهی ۵۳ مینویسد: که طائفهای از اینان معمرینند که قائلند معمر خدا است معمر تمام شهوات را حلال کرد و در نزد وی چیزی حرام نیست. و میگفت: خدا این چیز را حلال کرده است پس چرا حرام باشد؟! سپس در صفحه ۵۹ علیانیه که تابعین بشار الشعیری هستند معرفی میکند که این طائفه از غُلات شیعه در چهار شخص متوقفند که آنان علی و فاطمه و حسن و حسین شمیباشند. و اینان نیز در اباحات محرمات و تعطیل احکام و تناسخ با دیگر غُلات همداستانند. و در صفحه ۸۱ عقائد اسماعیلیه خالصه را که از غُلات خطابیهاند میآورد: که آنان نیز اباحات را ظاهر کردند و همه چیز را برای خود مباح شمردند و در صفحه ۸۵ اعتقاد عمومی اصحاب ابی الخطاب را میآورد که: «استحلوا مع ذلك استعراض الناس بالسيف وسفك دمائهم وأخذ أموالهم والشهادة عليهم بالكفر والشرك على مذهب البهيسية والأزارقة في الخوارج». و در صفحه ۱۰۰ از غالیانی که قائل بامامت حضرت امام علی النقی بودهاند مباح بودن محارم چون مادر و خواهر و دختر قائل بوده و لواط با مردان را حلال میشمردند و معتقد بودند که این خود تواضع و فروتنی و تذلل است در مفعول به، و بهر صورت فاعل و مفعول هر کدام یکی از شهوات و لذات را در مییابند!! و همچنین تمام طوائف غالیان یا اکثر آنها دارای چنین اعتقاداتی بودهاند و چنانکه بارها گفتهایم مقصودشان از نشر این عقاید اول تخریب اساس اسلام و بعد اباحه و تحلیل هر فعل حرام است و در زمان ما که شیعه امامیه از عقائد زشت این غُلات پرهیز کردهاند از طریق دیگر این راهها را بر خود گشودهاند و آن باب شفاعت است که بوسعت آسمان و زمین آن را بروی خود باز کردهاند و برای وصال بشفاعت اعمالی را چون توسل و زیارت و عزاداری و نذورات و موقوفات بنام اموات و برای قبور ایشان اختراع و ابداع کردهاند. و بکلی از کتاب خدا دور و مهجور مانده به ساختهها و پرداختههای غُلات قبل از خود خشنود و مسرورند.
شیعیان زمان ما خود را از طوائف شیعیان غالی که از آنان نامهای مخصوصی در تاریخ باقی مانده است جدا دانسته و بزبان از آنان اظهار برائت و بیزاری مینمایند. اما متاسفانه همان عقائد غالیان را با عباراتی در خود باقی دارند.
در زمان ما که بعلت پیدایش مرامها و رژیمهای مخالف دین چون کمونیستی و استانسیالیستی اساس ادیان متزلزل و اکثریت سکنه روی زمین بظاهر بنا بر رژیمی که گرفتهاند بیدینند و علت واقعی آن همین تجاوزات و تراوشات غالیانه متدینین است و با این صورت اگر علاج نشود احتمال آن است که بنیان ادیان یکسره ویران شود. معهذا هنوز هم علماء و کسانیکه خود را پاسدار دین میدانند بنشر همان خرافات و عقائد غالیانه حریصند چنانکه اکثر کتب دینی که در این زمان نشر میشود به پخش همان خرافات میپردازند. چون کتاب (امراء هستی) و (تجلی ولایت) در فارسی و پارهای از کتب عربی و مجالس و منابر برای ترویج و تبلیغ این خرافات تشکیل میشود.
یکی از علمای زمان ما کتابی نوشته است بنام «إلزام الناصب في إثبات الحجة الغايب» و خواسته است با مندرجات این کتاب مسئله غیبت و بقاء امام غائب را ثابت کند و چنانکه ناشر کتاب ادعا کرده است برای چاپ و نشر این کتاب بزرگان علماء باین عصر کمک و یاری کردهاند که اگر ما نام این بزرگان را در اینجا ببریم مسلما مورد استعجاب و اعتراض خوانندگان خواهد بود. آنگاه در همین کتاب برای اثبات مدعای خود مطالبی را آورده است که حتی علمای شیعیان زمان صفویه از آن متنفرند. مثلا یکی از آن تمسکات «خطبة البيان وخطبة التطنجية» است که علامه مجلسی در جلد هفتم بحار صفحه۲۶۴ چاپ کمپانی صریحا مینویسد: «ما ورد من الأخبار الدالة على ذلك كخطبة البيان وأمثالها فلم يوجد إلا في كتب الغلاة وأشباههم». حال ما فقراتی چند از خطبه البیان و خطبه تطنجیه که در این کتاب برای اثبات امام غائب شیعیان آمده و علمای بزرگ زمان ما بنشر آن کمک کردهاند میآوریم تا دانسته شود که غالیان عصر ما در خرافات و غلو دست کمی از غالیان آن زمان که مورد نفرت و نفرین امامان بودهاند ندارند. در این خطبه که بافندگانش مدعیند که حضرت امیر المؤمنین÷آن را در بصره خوانده است میگوید: «أنا الهجير عن الكائنات... أنا سر الخفيات... أنا مفيض الفرات... أنا مظهر الـمعجزات أنا مكلم الأموات أنا مفرج الكربات أنا محلل الـمشكلات». و پس از آنکه بسیاری از صفات الهی را بخود اختصاص میدهد میگوید: «أنا الـمهدي القائم في آخر الزمان» و از این جمله ببعد است که پس از پرسش مالک اشتر که میپرسد: یا امیر المؤمنین این قائم از فرزندان تو چه وقت ظهور میکند؟ مینویسد: «فقال إذا زهق الزاهق وحقت الحقائق ولحق اللاحق وزرفت العيون وأغبن المغبون شاط النشاط وحاط الحياط.. وقرض القارض ولمض اللامض». این عبارات بیمعنای کاهنانه را دنبال یکدیگر میآورد تا آنجا که میگوید: «وساهم الـمستحيج ومنع الفليج وكفكف الترويج وخذ خد البلوغ وتكلكل الحلوع وقدقد المزعور وندند الديجور... وعبس العبوس وكسكس الهموس و أجلب الناسوس ودعدع الشفيق وحرثم الأثيق». شما را بخدا آیا اینها کلمات و عبارات خطیب نهج البلاغه است؟ تو گوئی دیوانهای جن زده در عالم بیهوشی و بیخردی بدون اختیار از وی این کلمات مهمل و ناهنجار صادر میشود.... عجب در این است که در صدر این روایت آن را از جناب عبدالله بن مسعودسکه از بزرگان صحابه رسول اللهصاست نقل میکند که او روایت را بحضرت امیر المؤمنین میرساند که آن بزرگوار در مسجد بصره که بعد از جنگ جمل آنحضرت بدان شهر و مسجد آن در آمده است این خطبه را خوانده است. در حالیکه عبدالله بن مسعود سدر سال ۳۳ هجرت در زمان عثمانساز دنیا رفت و در مدینه دفن شد و امیر المؤمنین در سال ۳۵ بخلافت رسید و جنگ جمل و ورود ببصره پس از این واقع شد! پس عبدالله بن مسعودسکجا بود که چنین لا طائلات را [العیاذ بالله] از امیر المؤمنین شنید و برای دیگران نقل کرد؟! و چگونه امیر المؤمنین÷را که مردم بصره بخلافت بعد از عثمانسقبول نداشتند و بر او خروج کردند زیرا آن حضرت را قاتل عثمان یا حامی قاتلان او میدانستند و واجب القتال میشمردند آنوقت چنین بزرگواری در مسجد بصره آمده و با چنین جماعتی اینگونه عبارات میآورد؟ تا آنجا که در خطبه تطنجیه میسراید: «أنا مدبرها أنا مرخصها أنا مهلكها أنا مدبرها أنا باينها أنا داحيها أنا مميتها أنا محييها أنا الأول وأنا الآخر وأنا الباطن وأنا الظاهر أنا مع الكون وقبل الكون أنا مدبر العالم الأول حين لا سمائكم هذه ولا غبزاكم وإلي يرد أمر الخلائق أجمعين أنا أخلق وأرزق وأحي وأميت.. أنا.. أنا.. أنا..». اگر اینها ادعای خدائی نیست پس چیست؟ و اگر معتقدین باین ادعاها غالی نیستند پس کیستند.؟ آیا واقعا هیچ عقلی - فکری - اندیشهای - شعوری - وجدانی - انصافی حیائی در دنیا باقی نمانده است؟!؟ این کلمات مهوع مسجع را در این خطبه دنبال میکند تا آنجاکه میگوید: «أنا مبرج الأبراج وعاقد الرتاج ومفتح الأفراج وباسط الفجاج». آری وقتی دین نباشد و حیا را یکسو نهند این قبیل کلمات را که مستهجنترین عبارات است از زبان فصیحترین بلغای عالم و مفخر دودمان آدم میبافند و آن را حجتی برای دعوتی و حلالی برای مشکلی قرار میدهند! ما از جاعلین و بافندگان این خطبهها که یقینا بیدین بودهاند یا لااقل علاقهای بدان نداشتند تعجبی نداریم زیرا اینان هر که بودهاند باید ایشانرا از دشمنان و بدخواهان دین اسلام شمرد و از دشمن توقعی نمیتوان داشت! لیکن از کسانیکه در کسوت روحانیت و در ردیف حافظین شریعتند تعجب میکنیم که چرا این قبیل کفریات را نوشته و آنرا در حساب خدمت بدین میگذارند؟ و تعجب بیشتر ما از کسانیست که در این زمان خود را مرجع و مقلد شیعیان قلمداد میکنند و بدین سمت شهرت یافتهاند کمک بنشر این خرافات مینمایند؟ او نیز از یهود که خدا را آنگونه کوچک و حقیر میشمردند که در بهشت آدم ÷گردش میکرد و آدم ÷میخواست خود را از نظر او در زیر درختان بهشت پنهان کند یا با یعقوب در شبانهروزی بکشتی پرداخت یا گوساله بریان ابراهیم را با دو ملک دیگر خورد! و دنیا را انسان میپنداشتند که بیش از چهارهزار سال عمر ندارد و ابتدا و انتهایش طلوع و غروب خورشید از این دریا بآن دریاست و از نصرانیان که در آیهی ۱۳ باب ششم کتاب مقدس خود مینویسند. ستارگان آسمان بر زمین ریختند مانند درخت انجیری که از باد سخت بحرکت آمده میوههای نارس خود را میافشاند. یا بر طبق مکاشفات یوحنا عرش خدا را آن چنان کوچک میشمارد که بیست و چهار تخت در آن نصب است و بر هرتختی پیری نشسته است که بر سر هر یک تاجی زرین است و خدا مانند سنگ یشم و عقیق است و قزحی در گرد تخت او شباهت بزمرد دارد و از این قبیل مزخرفات ولا طائلات. اگر چنین ملتهائی قائل باشند که خدا را فرزندان و پسرانی است و دربارهی عیسی غلو کنند که او فرزند نخست خداست چندان تعجب نمیکنیم زیرا در چنین مکتبی مردمانی بهتر از این تربیت نمیشوند!.
تعجب ما از کسانیست که دعوی مسلمانی میکنند و کتاب آسمانی آنها قرآن است که خدا را در منتهای عظمت میستایند و درک ذات او را محال میشمارد و او را بر تمام عالم هستی محیط و غالب و شاهد میداند: ﴿أَلَآ إِنَّهُۥ بِكُلِّ شَيۡءٖ مُّحِيطُۢ﴾[فصلت: ۵۴]. ﴿وَهُوَ عَلَىٰ كُلِّ شَيۡءٖ شَهِيدٞ﴾[سبأ: ۴۷]. و عالم را بدان وسعت و عظمت میستاید که تمام آسمانها و زمین در نزد کرسی همچون حلقه انگشتری است در بیابانی وسیع و کرسی با تمام عظمتش در نزد عرش همچون حلقه انگشتری است در بیابان وسیع و امروز که علوم کیهانی هیئت آسمانی را آن چنان عظیم و بینهایت میداند که پس از اختراع رادیو تلسکوب (ارسی بوئر) واقع در (بورتوریکو) که قطر عدسی آن سیصد متر است و وقتی پشت آن مینشینند برای مطالعه یک گوادز (جرم آسمانی) سر خود را با دو دست میگیرند که مبادا عقل از سرشان رفته و دیوانه شوند: آنگاه فاصلهی گوادزها دور دست با زمین ۹ میلیارد سال نوری (نه میلیارد سال نوری یعنی نور که در هر ثانیه سیصد هزار کیلومتر طی مسافت میکند) برای طی مسافتی که از یک گوادز تا عدسی رادیو تلسکوب (ارسی بوئر) فاصله است نه هزار میلیون سال لازم است که نور این مسافت را طی کند. و میلیونها کهکشانی که هیئت عالم را تشکیل میدهند و هر کهکشانی دارای میلیونها خورشید است که بسا خورشیدهای باشند که خورشید ما در مقابل آن چون شمعی در مقابل آفتاب است و مسافت کهکشانی که خورشید ما از خانواده آن است آن اندازه است که خورشید با چنان سرعتی که در حرکت انتقالی خود دارد بیش از پانصد میلیون سال لازم است که دور این کهکشان را به پیماید.
آری ما در چنین زمان و چنین دنیائى زندگی میکنیم آیا ننگ نیست که در چنین زمان کسانی از مسلمانان یافت شوند که معتقد باشند که افرادی از بشر «مبرج الأبراج ومفتح الأفراج» بوده و دعوی کنند که «أنا مدبر العالم حين لا سمائكم هذه ولا غبراكم وإلي يرد أمر الخلائق أجمعين أنا أخلق وأرزق وأحيي وأميت». و با معتقداتشان چنین ادعائی کنند در حالی که تاریخ زندگانی آنها که در مرئی و منظر میلیونها مردم بوده و همه آنها را دیدهاند که با افراد دیگر چندان تفاوتی از حیث احتیاجات نداشتهاند آنان نیز چون دیگران متولد شدهاند و چون دیگران طفل شیر خوار بودهاند و چون دیگران دچار عوارض حیات گشته گرسنه و تشنه و بیمار شده خوابیدهاند و بر خواستهاند و به زن و فرزند محتاج و مشغول بودهاند، هر چند از لحاظ فضل و علم و تقوی از پارهای بالاتر بودهاند اما چنان نبوده که در نوع بشر نظیری نداشته باشند و اگر هم فرضاً بینظیر بودهاند باری بشر بودهاند و بمفاد آیات شریفهی قرآن به پیغمبر اسلام که از تمام آنها بهتر و بالاتر بوده است خدای متعال فرمان داده است که بمردم ابلاغ کند که او حتی برای خود دارای هیچگونه قدرت و اختیاری نیست. چنانکه در آیهی شریفه ۱۸۸ سوره اعراف میفرماید: ﴿قُل لَّآ أَمۡلِكُ لِنَفۡسِي نَفۡعٗا وَلَا ضَرًّا إِلَّا مَا شَآءَ ٱللَّهُ﴾[الأعراف: ۱۸۸]. یعنی: «من مالک هیچ نفع و ضرری برای خود نیستم مگر آنچه را که خدا خواسته است». و در آیهی ۴۹ سورهی یونس همین آیه را با مقدم داشتن کلمه [ضراً] تکرار نموده است. و اساساً این چه حماقت است که ما بندگان برگزیده خدا را که برای هدایت ما برانگیخته شدهاند تا راه صواب و خطا را بما بنمایانند و باید از ایشان در هر گفتار و کردار متابعت کنیم وگرنه در پیشاگاه بر انگیزانندهی ایشان مسئول و معاقب خواهیم بود راه متابعت ایشان را گذشته بگزافگوئی و غلو پردازیم و خود را بمنجلاب کفر و شرک اندازیم؟!.
هر گاه ایشان دارای چنان قدرت و قوت بودند که چنین و چنان کنند در آنصورت از طرف پروردگار عالم امر بمتابعت ایشان ظلمی بزرگ و عملی بسیار قبیح بود. زیرا اگر بطفلی امر کنند که تو باید در سرعت سیر متابعت سیر اتومبیل یا هواپیما کنی بدیهی است چنین امری بسیار ظالمانه و بلکه احمقانه است... آیا میتوان تصور کرد که پروردگار حکیم و عادل ما را امر بمتابعت آن علیسکند که خود گفته است: «أنا مدبر العالم حين لا سمائكم هذه ولا أرضكم». من خلق میکنم و من روزی میدهم و من زنده میکنم و من میمیرانم یاسائر ادعاها که در این خطبه و بسیاری از احادیث کذبه هست؟. هرگز. هرگز. «معاذ الله معاذ الله. تعالی عما یقول الظالمون علواً کبیراً».
چنانکه در قسمت اول این کتاب گفتهایم اینگونه افکار و عقاید از جانب متکبران جاهل است که عار دارند از اینکه پیغمبر و امامشان بشری باشد که میخورد و میآشامد و میخوابد و جماع میکند و مریض میشود و میمیرد. لذا مدعیند که پیشوایان آنان سامع اصوات و قاضی حاجات و شافی عاهات و محیی اموات و از این قبیل مزخرفات است و لذا از خاصیت رهبری میافگند و صورت یک معشوق خیالی و معبود ایده آلی را میگیرند.
شیعیان امروز که بظاهر ادعا میکنند که ما از غُلات و بنانیه و خطابیه و مغیریه و بشیریه و اسماعمیلیه و قرامطیه نیستیم و حتی از شیخیه و صوفیه ابراز برائت میکنند، اما متاسفانه عقاید و افکار همان غُلات که مورد لعنت و نفرین امامان‡بودهاند در لابلای عقاید و افکار اینان پنهان بلکه بطور آشکار در جریان و سریان است. کار اشاعه و انتشار اینگونه عقاید تا بدانجا کشیده است که چنانکه دیدیم همان خطبههای البیان و تطنجیه که حتی علمای شیعه صفوی آنها را نمیپذیرفتند در قرن بیستم و زمانی که عقاید صحیح دینی هم مورد طعن و طرد اکثریت مردم روی زمین است: بنام الزام خصم و اثبات حجت خود چاپ کرده و انتشار میدهند، و چنانکه میبینیم علمای صدر اول و بزرگان شیعیان قرن دوم و سوم را که هرچه باشد با ائمه‡مربوط و محشور بودهاند، و بهتر از همه آنها را دیده و شناختهاند معهذا عقایدی که آنان در بارهی ایشان داشتهاند مورد قبول این دور افتادگان از حق و حقیقت نیست و صریحا در کتب خود مینویسند که آنچه را شیعیان صدر اول دربارهی ائمه غلو میپنداشتهاند امروز از ضروریات مذهب شیعه است!! چنانکه شیخ عبدالله مامقانی مؤلف کتاب بزرگ «تنقیح الـمقال في علم الرجال» در بیش آزده جای آن کتاب این مدعی را تایید و تجدید کرده است (رجوع شود به کتاب تنقیح الـمقال: ۲/۲۲۶. ۲/۹۳. ۲/۸۴. ۳/۱۲۲-۱.۲۳۳/۲۳۸).
کسی باین ملای آخرالزمان نگفته و نمیگوید که جناب آقا! مگر بعد از پیغمبر اسلام پیغمبری آمده و پس از آن امامان امامی برپاخواسته یا فرشتهای بر شما نازل شده و گفته است: که عقاید غلوآمیز آن روز که بفرمایش خود امامان بدتر از عقاید یهود و نصاری و مجوس و مشرکین است باید امروز جزو ضروریات مذهب شود؟ چرا؟ برای اینکه چون امروز اساس ادیان متزلزل است باید با این چرندها بیشتر آبروی دین ریخته شود و اکنون که پیشرفت علوم وسعت عالم و عظمت آفریننده آن را میلیونها مرتبه بیش از آن زمان معرفی میکند و در عین حال نقص و عجز بشر را برابر دستگاه عظیم آفرینش میلیونها مرتبه حقیرتر نشان میدهد.
و مطالب کتابهای «عیون الـمعجزات ومدینة الـمعاجز» و امثال آن بیش از همه وقت مورد مسخره و استهزاء طبقه فهمیده و فاضل قرار گرفته باز هم باید اصرار داشت که آن عقاید سخیفه جزو ضروریات مذهب شیعه است؟! با اینکه در نظر عقل و شرع بزرگترین معصیت و مصیبتبارترین جنایت شرک است باز هم باید همان عقائد شرکآلود بلکه شرک صریح و جلی را که «أنا أخلق وأرزق وأحیي وأمیت». که شرک جاهلیت بمراتب از این کوچکتر بود در دین اسلام و بنام مذهب شیعه ترویج نمود تا طائفه شیعه از تمام طوائف و مذاهب اسلامی در دنیا خوارتر و بیمقدارتر باشد؟ تا جائیکه مخالفان این مذاهب از سایر مسلمانان این طائفه را دانسته و خود و مال و ناموس آن را بر خود حلال شمارند و بهر طریقی که بتوانند از بدنامی این گروه استفاده کرده زنان و دخترانشان را بعنوان کنیز در بین خود خرید و فروش کنند؟ در اصرار باین گونه عقاید و انتشار آن تاکنون چه نتیجهی خوبی گرفتهاید که بازهم از آن همان نتیجه را انتظار دارید؟!.
آیا با وسعت مسئله ولایت و تضییق و انحصار آن به یک یا چند نفر و گسترش موضوع شفاعت و تعمیم آن و تبلیغ اختراع زیارت و ابداع عزاداری و روضهخوانی چه چیز بر فروشگاهتان افزوده است و جز خصومت همکیشان و گستاخی در عصیان و تضیع اموال فراوان و تحقیر و توهین مردم فهمیده دنیا بخودتان چه طرفی بستهاید و در انتظار چه فتحی نشستهاید؟!.
عقیده شیعه امروزی نه تنها از عقاید غُلات زمان ائمه ‡که منشاء اصلی آن عقاید یهود و نصاری و مجوس بوده مایه گرفته است، بلکه با عقاید سخیفه ملل دیگر نیز آمیخته و ممزوج است چنانکه مطلعین میدانند که در مصر قدیم مردم عقیده بخدایانی چون اوزیرس و اوزیس داشته و بخدایان متعدد معتقد بودهاند که از آن جمله [آمون] را برتر از تمام خدایان میدانستند آمون بعقیده مصریان قدیم خدای خدایان بود. اما اوزیرس که خدای مرگ بود با اینکه او از زیردستان آمون بشمار میآمد معهذا در عقیده مصریان او مقتدرتر از خدای خدایان بود و بر مردم قدرت بیشتری داشت. لذا مردم مصر قدیم در هنگام عهد و پیمان و امر اهانت و خیانت حواله متخلف را به قدرت قاهره اوزیرس میکردند.
شما خود میدانید که عین عقیده در مردم ما در باره حضرت عباس و امامزاده داود و شاه چراغ و امثال آن است که مردم قسم بخدا را باور نمیکند اما قسم بحضرت عباس باور کردنی است! از خدا نمیترسند اما بهر صورت از حضرت عباس میترسند! برای خدا نذر نمیکنند اما برای حضرت عباس و رقیه و سکینه نذر بیش از خدا است!.
در حالیکه کتاب آسمانی آنان در بیش از صد آیه از این قبیل عقاید صریحا نهی کرده و آنان را بدین روش مذمت میکند در سوره مؤمنین میفرماید: ﴿قُلۡ مَنۢ بِيَدِهِۦ مَلَكُوتُ كُلِّ شَيۡءٖ وَهُوَ يُجِيرُ وَلَا يُجَارُ عَلَيۡهِ إِن كُنتُمۡ تَعۡلَمُونَ ٨٨ سَيَقُولُونَ لِلَّهِۚ قُلۡ فَأَنَّىٰ تُسۡحَرُونَ ٨٩﴾[المؤمنون: ۸۸-۸۹]. یعنی: «باین مردم بگو: در دست چه کسی ملکوت و فرمانروایی تمام هستی است و تنها اوست که پناه میدهد و بر او پناه داده نمیشود (یعنی کسی نمیتواند بدیگری پناه برد تا از کیفر و عقاب خدا مصون ماند) اگر شما میدانید، بزودی خواهند گفت خدا: (باز آفرین به بتپرستان که در جواب این سؤال فورا میگفتند: خدا! ولی جامعهی ما هرگز چنین سؤالی را بزودی چنین جواب نخواهند داد) بگو: ای محمد پس چرا مسحور شدهاید؟». چون کسانیکه جادو شدهاند نمیتوانید از عقل و قدرت خود استفاده کنید. و در سورهی نحل میفرماید: ﴿وَيَجۡعَلُونَ لِمَا لَا يَعۡلَمُونَ نَصِيبٗا مِّمَّا رَزَقۡنَٰهُمۡۗ تَٱللَّهِ لَتُسَۡٔلُنَّ عَمَّا كُنتُمۡ تَفۡتَرُونَ ٥٦﴾[النحل: ۵۶]. یعنی: «برای چیزها و کسانیکه خود اینان نمیدانند آنها چه و چه کارهاند بهرهای از آنچه روزی ایشان کردهایم قرار میدهند. (نذر میکنند وقف میکنند آنانرا در کسب خود شریک میکنند شرکت با حضرت عباسسو اما م رضا!) بخدا سوگند هر آینه شماها (که مسلمانید و میبینبد اینان چنین عمل میکنند و آنانرا از این عمل باز نمیدارید و بطریق حق هدایت نمیکنید) پرسیده خواهید شد در پیشگاه خدا مسئولید از آنچه آنان بدروغ و افترا میبافید».
از ترس همین مسئولیت است که ما خود را در چنین زمانی که کفر و بدعت و شرک و الحاد از هر زمانی در میان جامعهی ما بیشتر است خود را بزحمت انداخته و ضربات تهمت و بهتان و حتی ضرب و قتل را بر خود خریدهایم تا در پیشگاه پروردگار جهان مسئول اعمال این تبهکاران نباشیم و از تکفیر و تبعید و ضرب و تهدید غالیان و حامیان ایشان باک نداریم چه یقین داریم که جهاد بزرگی را بر عهده گرفتهایم و هر چه میدان جهاد از لشکر کفر انبوهتر باشد موجب افتخار و سر افرازی و دلیل بر شجاعت و جانبازی مجاهدی است که قدم در این میدان گذاشته و یقیناً اجر او در پیشگاه پروردگارش بسیار بزرگ و عظیم خواهد بود که ﴿إِنَّا لَا نُضِيعُ أَجۡرَ مَنۡ أَحۡسَنَ عَمَلًا ٣٠﴾[الکهف: ۳۰]. ﴿فَٱسۡتَبۡشِرُواْ بِبَيۡعِكُمُ ٱلَّذِي بَايَعۡتُم بِهِۦۚ وَذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ ١١١﴾[التوبة: ۱۱۱]. ﴿وَمَا تَوۡفِيقِيٓ إِلَّا بِٱللَّهِۚ عَلَيۡهِ تَوَكَّلۡتُ وَإِلَيۡهِ أُنِيبُ﴾[هود: ۸۸]. اینک میپردازیم بشرح غُلاتی که مورد نفرین ائمه طاهرین سلام الله علیهم اجمعین هستند که این مقدمه برای آن نتیجه است.