برخی از تصورات نادرست موجود بر سر راه دعوت
۱- برخی از جوانان میگویند: پس از ازدواج در حوزهی دعوت فعالیت خواهم کرد، یا پس از آنکه درسم تمام شود، در این حوزه فعال خواهم شد. عدهای نیز به صورتی دیگر امروز و فردا میکنند و میگویند: پس از تجارت و کسب ثروت به دعوت خواهم پرداخت. این چنین برای دعوت، امروز و فردا میکند و هر روز عاملی جدید فراروی خود قرار میدهد که آغاز فعالیت در حوزهی دعوت را منوط به گذر از آن میکند. این وضع همچنان ادامه مییابد تا آنکه پس از پایان درس نیز میگوید: پس از تکمیل تحصیلات عالی به دعوت میپردازیم و با پایان یافتن تحصیلات عالی و تکمیلی خویش نیز عذری دگر میآورد و می گوید: پس از آنکه شغلی گرفتم و کاری یافتم یا در جایی ماندگار شدم و ازدواج کردم، کار دعوت را آغاز میکنم. اما این پایان درنگ و امروز و فردا کردن نیست؛ بلکه پس از ازدواج نیز میگوید: بزرگ کردن بچهها و رسیدگی به امور تربیتی آنان، مهمتر است و پس از آن به دعوت میپردازم. اما دریغا که پس از بزرگشدن بچههایش نیز میگوید: اگر خدا بخواهد، خیر و برکت در بچههایمان خواهد بود و این چنین امروز و فردا کردنش تا هنگام مرگ ادامه مییابد.
متأسفانه این حالت در بیشتر مردم وجود دارد. بزرگسالان نیز در بهانه تراشی و درنگ در دعوت کم نمیآورند و میگویند: برکت و انرژی در جوانان است! (و از ما گذشته است) البته باید از چنین کسانی پرسید که مگر رسول خدا صاین مسئولیت بزرگ را در چهل سالگی عهدهدار نشدند و یا عمر فاروق ستا شصت سالگی و پایان عمر با برکتش به امر دعوت نپرداخت؟
کسانی که چنین امروز و فردا میکنند یا چنین بهانههای واهی میآورند، شخصیتی ضعیف و متزلزل دارند که با این بهانهها و سخنان ضعف خودشان را به اصطلاح توجیه عقلی میکنند.
یکی از موارد درنگ و امروز و فردا کردن در امر دعوت این پندارِ به ظاهر شرعی است که پس از فراگیری علوم شرعی و رسیدن به پایهی مشخصی از دانش دین، فعالیت در حوزهی دعوت را آغاز میکنم ! آری این یکی از دلایل به تأخیرانداختن دعوت است که مردم، آن را شرعی و درست میپندارند. این اندیشه از درِحسن نیت در فرد رخنه میکند و او را بر آن میدارد که بگوید: زمانی که به فراگیری علوم دینی پرداختم، دعوت را آغاز میکنم. گرچه بخشی از این سخن درست است، اما از آن چنین برداشت میشود که انجام دعوت جز با داشتن مقدار مشخصی از علوم شرعی ممکن نیست. کاملاً روشن است که فراگیری علوم شرعی به طور تخصصی برای همه مردم نه ممکن و نه وظیفه است؛ بلکه مردم وظیفه دارند به تبلیغ دین بر اساس میزان دانشی که دارند همت گمارند و به فراگیری آنچه ندارند و نمی دانند، بپردازند. البته این امر نیز، دلیل درستی برای به تأخیر افکندن دعوت نیست؛ چرا که تحصیل علم امری نسبی است. به طور مثال فارغ التحصیل دانشکدهی الهیات یا دانش آموختهی علوم اسلامی، خودش را بر علوم مسلط نمییابد و حتی کسی که در این رشتهی علمی مدرک دکترا هم گرفته، خود را در عرصهی علوم اسلامی ناتوان میبیند. بنابراین، چنین احساس و پنداری که همواره از سوی برخی مطرح میشود، درست نیست و آنچه خواسته شده این است که هر کس با آنچه در چنته دارد قدم پیش نهد و اصلاً صدور فتوا یا صدرنشینی در مجالس علمی و دعوی، مطرح و مهم نیست و در چارچوب دعوت نامطلوب است و اصلاً معنا ندارد که دعوتگر به هر پرسشی پاسخ دهد. یا در مورد هر مسألهای فتوا صادر کند؛ بلکه فتوا را به اهل فتوا و مفتیان واگذارد؛ هیچ نقد و ایرادی متوجه او نخواهد شد، چرا که ساختار دعوت به گونهای است که هر مسلمانی با هر پایهی علمی میتواند به انجام آن بپردازد. رسول اکرم صفرموده است: «از من برسانید هر چند که آیه (یا دانستنی اندک و به ظاهر معمولی و کوچکی) باشد» برای فتوا دادن، اهل فتوا هستند و دادن فتوا برای دعوتگر عامی قدغن است.
۲- برخی در توجیه عدمپرداختن به دعوت و تنبلی در انجام وظیفهی خود در این پهنه، راحتطلبی و تن آسایی خویش را به پای برتری خود بر دیگران میگذارند و خود را سر و گردنی فراتر از دیگران میپندارند و گمان میکنند که با انجام فرایض، مطالعهی کتابهای علمی، حضور در مجالس ذکر، پرهیز از منکرات و پرداختن به اعمال نیک، از دیگران برترند و دیگر ضرورت ندارد که به پند و اندرز بپردازند و فکر میکنند وجود افراد دیگری که پند و اندرز میدهند، این مسئولیت را از دوش آنان برمیدارد. چنین اشخاصی در امور دینی به کسانی مینگرند که به ظاهر در سطحی پایینتر از آنان قرار دارند. البته این افراد باید به دعوتگران کوشا و فعالی بنگرند که زمین را در مینوردند و برای تبلیغ دعوت و اندیشهی خود به جاهای مختلف عزیمت میکنند و با بذل وقتشان برای دعوت مردم، برای نشر و گسترش این دین راستین همت می کنند.
پس بر ماست که به کسانی بنگریم که عملاً شب و روزِ خود را صرف دعوت میکنند و تمام خواست آنان گسترش دین و ترویج آن است. آری، باید از چنین کسانی الگو گرفت و در بذل و داشتههای خود در پهنهی دعوت به اینها اقتدا کرد. بسیاری از مردم برای گسترش اهداف خود چنان فداکاری میکنند که انسان دچار تعجب و حیرت میشود. جای سؤال است که چرا ما در راه دعوت و گسترش دین فداکاری نکنیم و قربانی ندهیم؟ چرا در فداکاری به افراد فداکار و از خود گذشته اقتدا نکنیم؟ حداقل به دشمنان خدا بنگرید؛ به صاحبان اندیشههای باطل نگاه کنید که در راه اندیشهای که بر ذهن و خردشان سیطره یافته، زندانی میکشند، سختیها تحمل میکنند و تبعید و آوارگی به جان میخرند! پس مسلمانان کجایند تا مسئولیت دین خود را به عهده گیرند؟ کجایند آنان که از روی صداقت و راستی این مسئولیت را به دوش گیرند و به نشر و گسترش آن در میان مردم بپردازند؟ قطعاً باید به کسانی چشم دوخت و از کسانی سرمشق گرفت که در این عرصه بذل و فداکاری میکنند. ما نیز وظیفه داریم دربارهی دین بیندیشیم و به دعوتگران مخلصی بنگریم که از فداکاری در راه دعوت دریغ نمی ورزند. آری، بر ماست که به آنان اقتدا کنیم.
۳- عدهای با این شک و شبهه که برای دعوتگری دیگران صلاحیت و شایستگی ندارند، از دعوتگری سر باز میزنند و میپندارند وجود برخی کاستیها در آنان یا مؤثرنبودن شخصیت آنان در تودهی مردم، دلیل درستی برای وانهادن دعوت و مسئولیتگریزی است. بیشتر آنان بیآنکه عملاً دعوت را تجربه کرده باشند، به چنین مواردی خود را قانع میکنند. باید دانست که این حالت، نتیجه و برایند رخوت و نارسایی شخصیتی است. این دسته از افراد اعتماد به نفس ندارند؛ چرا که اولاً در پهنهی یک تجربهی عملی، عینی و قابل اعتماد برای ارزیابی شخصیت خود، وارد نمی شوند. از سوی دیگر، این پرسش نیز وجود دارد که آیا اصلاً کسی هست که در او عیب یا عیوبی نباشد؟ این تصور نادرست یا در واقع این عدم اعتماد به نفس از آن جا پدیدار میشود که شخصی در ذهن خود، شکل خاصی از دعوتگران را ترسیم میکند و به دعوتگر، معنا و مفهومی آن چنانی میدهد. او در ذهن خود دعوتگر را انسان کامل و بیعیبی میپندارد و بر مبنای همین تصور نادرست که در ذهن خود ساخته و پرداخته است، خود را ناتوان مییابد و میگوید: من هرگز نمیتوانم همانند و همسان چنین شکلی از دعوتگر شوم. باید دانست که در همهی مردم عیبها و کاستیهای غیرقابل انکاری وجود دارد. بنابراین، باید انسان واقعنگر باشد و در عالم خیال و هپروت سیر نکند و خود را به سرگشتگی نیفکند. اندیشه و خیالی که بیان شد، بر پایهای غیرشرعی شکل گرفته است. این خیالپردازی در روانشناسی نیز معروف و شناخته شده است. بر پایهی دانش روانشناسی، انسانی که در ذهن خود نمونههای خیالی برای خویش میآفریند و آنان را فراروی خود مجسّم میکند، در صورت عدم دستیابی به ساخته و پرداختههای ذهنی خود به شکست، ناکامی و پوچی دچار میگردد. برای درک بیشتر موضوع، مثال دیگری میآوریم. مثلاً شخصی میگوید: خوشبختی من در آن است که همهی مردمی که میشناسم، از من راضی باشند! این، کاری نشدنی است و اصلاً امکان رضایت و خرسندی همهی مردم از یک نفر وجود ندارد. همین طور شخصی که میگوید: وقتی که کامل شوم و هیچ عیبی در من وجود نداشته باشد، برای تبلیغ دین به دیگران، دست به کار میشوم! قطعاً چنین خیالی نیز غیرممکن و نشدنی است. آری، اگر در خودت عیبی سراغ داری، برای اصلاح آن شتاب کن؛ اما از انتقال و گسترش دعوت به دیگران باز نمان.
اما اینکه برخی شخصیت خود را در عرصهی دعوت اثرگذار نمیدانند، تصور اشتباهی است؛ چرا که دعوت، اشکال و صورتهای گوناگونی دارد که هر یک از اشکال و شیوههای آن با شخصیت افراد انطباق و سازگاری مییابد و اساساً روند دعوت به سبب نوع شخصیت افراد، دچار توقف و ایستایی نمیشود. در هر انسانی این توانایی وجود ندارد که شخصاً به ارشاد، آموزش و پرورش افراد بپردازد؛ اما قطعاً میتواند دیگران را به چنین جلسههایی راهنمایی کند، یا آنان را از مکان برگزاری جلسات علمی و تبلیغی با خبر سازد. همچنین میتواند کتابهایی بخرد و به مردم هدیه کند، تا از این طریق کاری در عرصهی دعوت کرده باشد. شاید فردی نتواند برخی از دانستنیها و معلومات خود را به دیگران منتقل کند یا به شرح آنها بپردازد، اما حتماً این امکان برای او وجود دارد که دیگران را به کتابی که حاوی آن مسایل و معلومات است، راهنمایی کند و با کار بستِ چنین شیوههایی دیگران را دعوت کند. آری، روشها و اشکال گوناگون دعوت، این امکان را برای هر فردی فراهم میکند که بتواند شیوه یا شکل مناسبی از آن را برگزیند و به انجام مسئولیت خود در قبال دعوت بپردازد. اصلاً در پهنهی دعوت مهم نیست که انسان در صدر مجلس بنشیند و سخنوری توانمند باشد و به رسایی و ادیبانه سخن گوید. بسیارند کسانی که زندگانی خویش را در میدان دعوت و جهاد سپری کردهاند و کسی نام و آوازهای از آنان نشنیده است. همین طور بسیارند کسانی که ما نامشان را نمیدانیم و از سرگذشتشان بیخبریم؛ اما کارهای بزرگی کردهاند که اجر و پاداش آنها را خواهند یافت. در حدیث آمده است: «خوشا به حال بندهای که در حالی افسار اسبش را گرفته که ژولیده موی و غبارآلود است (و بر خلاف ظاهر غبارآلودش، مقامی بس بزرگ و والا دارد). اگر به دنباله داری لشکر گماشته شود، (به خوبی) قشون خواهد بود و اگر به حراست و نگهبانی گمارده شود، کار حراست و نگهبانی را انجام میدهد». آری، ممکن است شخصی به پاسبانی شب گماشته شود و پست دیگری نداشته باشد؛ چنین شخصی گرچه به خیال ما ارزش و جایگاهی ندارد، اما به کاری بس مهم و بزرگ دست زده است. این شخص با وجود آنکه در نگاه مردم ارزش معنوی چندانی ندارد و با آنکه در پس طلایهدار و پرچمدار لشکر است و با آنکه آنچه برای دیگران فراهم است برای او فراهم نیست، شأنی متمایز و مقامی والا دارد. رسول اکرم صبه چنین کسانی اشاره کرده است که اگر اجازه خواهد، به او اجازه داده نمیشود و اگر سفارشی کند، پذیرفته نمیگردد؛ این شخص غبارآلود چنانچه از امیر (فرمانده) لشکر اجازه خواهد، پذیرفته نمیشود و شخصیتی برجسته ندارد. اما با این حال چنان مقامی دارد که قابل تصور نیست. ما نیز وظیفه داریم برای گسترش دین بکوشیم، هر چند در رأس امور نباشیم. البته باید به آفتها و زیانهای صدرنشینی و داشتن پست و مقام رخنه میکند و شخص را به غرور و خود فریبی میافکند. لذا از آنجا که صدرنشینی، آثار منفی بر انسان میگذارد، در همهی حالات شرف و افتخار محسوب نمیشود. بلکه مسئولیت صدرنشینی و داشتن مقام در دعوت، تکلیف و مسئولیت بزرگ و سنگینی است که تاب آوردن آن بر انسان مشکل مینماید.
۴- فرار از دعوت و مسئولیتگریزی در میدان دعوت برایند ناتوانی، ترس و ضعف و نارسایی درونی و شخصیتی است. چنین شخصی میپندارد که دعوت، برایش مشکلاتی به دنبال دارد و مایه ی بروز سختیهای غیرقابل تحملی از قبیل زندان، آوارگی، تبعید و... میشود. باید دانست که آزمون بنده از سنت الهی است و این آزمایش، به سبب عوامل گوناگون صورت میگیرد: به سبب فراخواندن دیگران به سوی خدا، یا به علت برخی امور فردی، یا به خاطر بلایای طبیعی که در هر حال صبر و شکیبایی واجب است. خاوند متعال میفرماید:﴿ٱلَّذِينَ يُبَلِّغُونَ رِسَٰلَٰتِ ٱللَّهِ وَيَخۡشَوۡنَهُۥ وَلَا يَخۡشَوۡنَ أَحَدًا إِلَّا ٱللَّهَ﴾[الأحزاب: ۳٩]. «کسانی که [برنامهها و] پیامهای خدا را [به مردم] میرسانند و از او می ترسند و از کسی جز خدا نمی ترسند....» منظور از اینکه از کسی جز خدا نمیترسند، جرأت و بی باکی بجا و حق است، نه اینکه انسان خودش را با بیتدبیری در ورطهی هلاکت افکند.
به یاد دارم در «گلفرد» در جنوب لندن، جوانی انگلیسی تبار را دیدم که تازه مسلمان شده بود. او به خاطر یافتن کار در جای دیگری باید برای مصاحبه به آنجا عزیمت میکرد. دوستان این جوان در جمعیت اسلامی، خواستند پیش از آنکه این جوان تازه مسلمان به قصد مصاحبه به آن شهر عزیمت کند، به او بگویند برای آنکه به او زیان نرسد و در امتحان شفاهی به منظور گزینش در شغل دلخواهش قبول شود، مسلمان شدنش را پوشیده دارد. اما این جوان که فقط سه هفته از مسلمان شدنش میگذشت، پیش از دیدن دوستانش در انجمن اسلامی، رهسپار مرکز مورد نظر برای آزمون شفاهی شد. افراد زیادی برای شرکت در آزمون به منظور احراز شغل مورد نظر خود آمده بودند. وقتی نوبت جوان تازه مسلمان رسید، گفت: چندی است که من مسلمان شدهام و اسمم را تغییر دادهام. نام من پیش از این «رود» بوده و اینک نام «عمر» را برخود نهادهام. من از شما میخواهم که در صورت پذیرش من در این کار، در وقت نماز به من فرصت دهید تا این وظیفهی دینی خود را ادا کنم. جالب است که از میان آن همه کارجو، این جوان مسلمان پذیرفته شد و جالبتر و شگفتآورتر علت قبولی او بود؛ آنان به او گفتند: ما برای این کار کسی را میخواستیم که در تصمیمگیری قوی و توانمند باشد و بتواند تصمیمهای بجا و درستی بگیرد. تو ظاهراً از چنین توانایی و ارادهای برخورداری که به دین دیگری گرویدهای. آری، علت قبولی جوان مسلمان در گزینش استخدامی این بود که او به این دین میبالید و افتخار میکرد که من مسلمان شدهام. خود بنگرید که آیا اگر او خود مسلمان شدنش را پنهان میداشت، در این گزینش پذیرفته میشد؟ آری قطعاً بالیدن و افتخار کردن او به دینش، مایهی خیر و صلاح او شد.
برخی از مسلمانان از اینکه در میان مردم کار دعوتگری راانجام میدهند، یا مورد دعوت واقع شوند، میترسند. خودم نمونههای عجیبی در این باره دیدهام. به طور مثال مسلمانِ عرب تباری را دیدم که از صحبت کردن به زبان عربی تن میزد تا معلوم نشود که او عرب یا مسلمان است؛ در صورتی که کاملاً روشن بود که او عرب و مسلمان است. چندی پیش نیز در مطب پزشکی بودم او آنجا آمد نشانههایی در او وجود داشت که مشخص میکرد او عرب تبار است. با او به عربی سخن گفتم. اما به انگلیسی پاسخم را داد. از او پرسیدم که از کدام کشور است؟ ولی پاسخی نداد و این پرسش برایم ایجاد شد که چرا انسان به این حد از خود باختگی و بیهویتی میرسد؟!.
۵- بسیاری میگویند: باید خودت را اصلاح کنی و مراقب خود باشی که به آلودگیهای جامعه گرفتار نشوی. آنان خودسازی و خویشتنداری را بهانهی مناسبی برای فرونهادن دعوت و اصلاح میپندارند و به آیهی ۱۰۵ سورهی مائده استناد میکنند که خداوند متعال فرموده است:﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيۡكُمۡ أَنفُسَكُمۡۖ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا ٱهۡتَدَيۡتُمۡ﴾[المائدة: ۱۰۵]. «ای مومنان! مواظب خود باشید [و خود را از ورطهی گناه به دور دارید و بدانید تا] هنگامی که شما هدایت یافتهاید [و راه دین و رستگاری را در پیش گرفته اید و از امر به معروف و نهی از منکر نیز غفلت نکردهاید]، گمراهی گمراهان به شما زیانی نمیرساند».
ابوبکر صدیق سمتوجه شد که برخی از مردم فهم و برداشت نادرستی از این آیه دارند و می پندارند که اگر خود از هدایت برخوردار باشند، همین بس است و گمراهی دیگران به آنان آسیبی نمیرساند . لذا به قصد رفع این برداشت نادرست، در میان مردم برای خطابه و سخنرانی برخاست و فرمود: شما این آیه را می خوانید [آیهی ۱۰۵ سورهی مائده و از آن برداشت نادرستی دارید]، اما من از رسول خدا صشنیدم که فرمود: «اگر مردم، ظالمی را [در حال ارتکاب جور و ستم]. ببینند و دستش را نگیرند و از ظلم و ستم باز ندارند، انتظار می رود که خداوند همهی آنان را به گرفت و عذابش بگیرد و عذاب دهد». (این حدیث را ترمذی، نسایی و ابوداود /با اسناد صحیح روایت کرده اند).
آری، این فهم و برداشت اشتباه است که انسان، خودش را برخوردار از هدایت ببیند و این را برای خود کافی بداند. هیچ کس نباید تنها به اندیشهی اصلاح خودش باشد و بگوید که مرا با دیگران چه کار؟ یا به آیهی قرآن: ﴿كُلُّ نَفۡسِۢ بِمَا كَسَبَتۡ رَهِينَةٌ٣٨﴾[المدثر: ۳۸].
استناد کند که هر کس در گرو اعمال خویش است. آری، همهی اینها از دروازههای ورود شیطان و وسوسهگریهای اوست تا مردم را از دعوت کردن دیگران به سوی خدا باز دارد.