گفتار چهارم: زورگوییهایی که ملایان میکنند
از شیعیگری چندانکه میشایست سخن راندیم، و اکنون میخواهیم از ملایان و زورگوییهای آنان سخن رانیم. شیعیگری که خود دستگاهی بوده ملایان به روی آن دستگاهی چیدهاند.
شیعیگری با آن پیچهایی که خورده و آن رنگهایی که گرفته به این نتیجه رسیده که سررشتهداری یا فرمانروایی در این زمان از آنِ امام ناپیداست، ملایان آن را گرفته میگویند: ما جانشینان آن امامیم و فرمانروایی امروز از آن ماست.
با همین عنوان مردم را زیردست خود میپندارند و از ایشان زکات و مال امام میگیرند. از آنسوی دولت را «جائر» و «غاصب» شناخته به مردم چنین میآموزند که تا توانند مالیات نپردازند و فرزندان خود را به سربازی نفرستند، اگر پول دولت به دستشان افتاد «با اجازه از علما» بدزدند.
اکنون که ایران مشروطه [۱۱۷]پذیرفته و از روی قانونها زندگی میکند، ملایان با این نیز دشمنی مینمایند و مردم را به بدخواهی و کارشکنی وامیدارند.
این یک دعوی بسیار بزرگیست که ملایان میکنند و زیان آن نیز بسیار بزرگست. خود شیعیگری با زیانهایش یکسو، و این دعوی ملایان با زیانهایش یکسوست.
سررشتهداری (حکومت) رگ سهندة [۱۱۸] زندگانی توده ایست. از این رو از دویست سال باز که در میان تودههای اروپا و آمریکا تکانی پیدا شده، گفتگوها در این زمینه رفته و شورشها پدید آمده و خونها ریخته شده. بیَشوند [۱۱۹]. نمیگویم: دعوی ملایان بسیار بزرگست.
از آنسو نتیجه این دعوی دو دلی مردم و سرگردانی ایشانست، زیرا ملایان که سررشتهداری را از آن خود میشمارند آن را به دست نمیگیرند (و خود نتوانند گرفت [۱۲۰])، پس ناچاریست که سررشتهداری دیگری باشد و مردم نیز به آن خوشبین نباشند. دولتی باشد که مردم آن را «ستمکار» (جائر) شناسند و از بدخواهی و کارشکنی باز نایستند. به گفته یکی از یاران: «از درون به چیزهایی باور دارند که نتوانند به کار بست، و در بیرون به کارهایی برخیزند که باور ندارند».
ملایان با دولت ایران همان رفتار را میکنند که امامانشان با خلافت اسلامی کرده بودند. چنانکه امام جعفر صادق خود به خلافت نمیکوشید و آن را به دست نمیآورد و به دیگران که کوشیده و به دست آورده بودند گردن نمیگزاشت و بلکه پیروان خود را به دشمنی و کارشکنی وامیداشت، همچنان ملایان خودشان رشته کارها را بدست نمیگیرند و به دیگران که گرفتهاند گردن نگزارده مردم را به بدخواهی و دشمنی برمیانگیزند، بلکه میتوان گفت که زورگویی اینان بیشتر است تا زورگویی آنان، زیرا به جعفر بن محمد اگر خلافت را دادندی بیگمان آن را پذیرفتی، (چنانکه نواده اش علی بن موسی ولیعهدی مأمون را پذیرفت). لیکن به ملایان اگر هم سررشتهداری داده شود نخواهند پذیرفت و نخواهند پیش آمد، زیرا ایشان گذشته از این که گروهی بیسر و نابسامانند، و پیداست که سررشتهداری نتوانند، خود ایشان بهتر میشمارند که در نجف یا قم یا شهر دیگری نشینند و بیتاج و تخت فرمانرانند و پولهای مفت گیرند و بیرنج و آسوده به خوشی پردازند.
سررشتهداری یا فرمانروایی به سپاه نیاز دارد، شهربانی و شهرداری و دیگر ادارهها خواهد، سررشتهدار باید پاسخده آرامش شهرها و آسایش مردم و آبادی کشور باشد. ملایان نمیخواهند این کارها را به گردن گیرند، دوست میدارند که بیهیچ رنجی باج گیرند و بیهیچ پاسخدهی فرمان رانند.
آنان سود خود را در این میشناسند که بدانسان که امروز هست دولتی باشد که کشور را راه برد وکارهای سررشتهداری را انجام دهد، ولی در همانحال در پیش مردم «جائر» شناخته شده مردم از درون دل، علما را پیشوا و فرمانروا شناسند و پولهاشان به آنان پردازند. رنج را دولت کشد و سود را آنان برند. دولت که سپا میگیرد، پاسبان و ژاندارم نگاه میدارد، ادارهها برپا میکند، هرچه بگیرد حرام باشد، ولی آنان که به هیچ کاری نمیپردازند و هیچ پاسخدهی به گردن نمیگیرند هرچه بگیرند حلال شمرده شود. دولتیان همگی به دوزخ روند و آخونده یکسره رو به بهشت آورند. پاسبان که در گرما و سرما شبها را بیداری میکشد و به خاندانها نگهبانی میکند گناهکار باشد، ولی ملازادگان و سید بچگان ویلگرد و مفتخوار نیکوکار باشند. کوتاه سخن: یک «حکومت عرفی» باشد بدنام و بیارج، و یک «حکومت شرعی» باشد ارجمند و نیکنام. رنج را آن کشد و سود را این برد.
این آرزوییست که ملایان میدارند و تاکنون پیش بردهاند. ولی بیگفتگوست که این آرزو یکسره به زیان توده است، چنانکه گفتیم این نتیجه اش دو دلی مردم است و نتیجه دو دلی نیز جز درماندگی و بدبختی یک توده نتواند بود.
مردمی که بیست میلیون یا بیشتر و کمتر تودهای پدید آوردهاند و در یکجا میزیند، باید همگی ایشان به کارهای تودهای ارج گزارند و دلبستگی دارند، هریکی خود را پاسخده پیشرفت آن کارها دانسته به اندازه تواناییش کوشش دریغ نگوید. آن کشور خانه ایشانست، سرچشمه زندگانی ایشانست، باید به نگهداری آن کوشند و سربازی در آن راه را بایای خود دانند. از این راه است که یک توده فیروزمند تواند بود و با سرفرازی و آزادی تواند زیست.
مردمی که به کشور خود دلبستگی ندارند و به کارهای تودهای ارج نگزارند جای هیچ گفتگو نیست که بیگانگان به ایشان چیره خواهند گردید و یوغ بندگی را به گردن ایشان خواهند گزاشت.
اینست نتیجه آن رفتار ملایان. بیست میلیون توده را دچار بدبختی میگردانند. از اینجاست که میگوییم: دعوی ملایان بسیار بزرگست و زیان آن نیز بسیار بزرگ میباشد.
یک نمونه از رفتار ملایان و از نتیجه آنها داستان مشروطه است، مشروطه (یا سررشتهداری توده) بهترین گونه سررشتهداریهاست. اگر در زمان اسلام جهان را خلافت شایستی، امروز مشروطه میشاید. این نشان پیشرفت جهان است که تودهها خودشان رشته کارهای تودهای را به دست گیرند و آن را راه برند.
مشروطه در زمانهای باستان در یونان و روم پدید آمده ولی نپاییده بود. تا سپس در اروپا پدید آمد و بیشتر کشورها آن را پذیرفتند. در ایران نیز غیرتمندانی خواهان آن میبودند و سالها میکوشیدند تا شادروانان سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی پیش افتاده جنبشی پدید آوردند و بدانسان که در تاریخ نوشته شده از مظفر الدینشاه فرمان مشروطه گرفتند و مجلس شوری در تهران گشاده گردید.
با آن که پیشوای این جنبش دو سید میبودند و سه تن از علمای بزرگ نجف که آخوند خراسانی و حاجی میرزا حسین تهرانی و حاجی شیخ مازندرانی باشند، مردانه پشتیبانیها مینمودند، در میانه با ملایان نبرد سختی پدید آمد.
در آغاز کار اینان چون معنی مشروطه را نمیدانستند و چنین میپنداشتند که مردم که شوریدهاند، رشته کارها را از دست دربار گرفته به دست آنان خواهند سپرد، از این رو با آن همراهی مینمودند. ولی بیش از هفت یا هشت ماه نگذشت که راستی را دریافته دانستند که مشروطه نه به سود آنان، بلکه به زیان ایشان میباشد و این بود به دشمنی پرداختند، دستهبندیها کردند، با دربار همدست شده کوششها به کار بردند، در میانه جنگها رفت، خونها ریخته شد. چون در انجام کار مشروطهخواهان چیره درآمدند و تهران را گشاده محمد علی میرزا را برانداختند، این بار ملایان دست به دامن دولت بیدادگر روس زده نکولا را پشتیبان خود گرفتند و ده سال که سپاه روس در شهرهای ایران میبود از هیچگونه پستی و نامردی باز نایستادند.
پس از همه اینها چون نکولا نیز برافتاد این بار به خاموشی و کنارهگیری گراییدند و کم کم با مشروطه به آشتی و دوستی پرداخته از مشروطه به سودجویی برخاستند. فرزندان خود را به دبستانها فرستادند، در ادارهها کار برای بستگان خود گرفتند، از هر راهی توانستند از سودجویی باز نایستادند. یک دسته «متجدد» گردیده مشروطه را با شیعیگری سازش دادند: «امامان همیشه با ظّلام و مستبدین در جنگ بودهاند. مگر امام حسین در راه عدالت کشته نشده؟!...» از اینگونه سخنان فراوان به میان آوردند و بازار خود را گرم گردانیدند، بسیاری از آنان خودشان را به ادارات انداخته یا دفتر اسناد رسمی گرفته از دولت کار پذیرفتند.
لیکن در همانحال دشمنی خود را با مشروطه فراموش نکردند، آن دعوی را که درباره فرمانروایی میداشتند رها نکردند. باز دولت را «جائر» خوانده مالیاتدادن و به سربازی رفتن را حرام ستودند، باز نوید بهشت دادند، باز حور و غلمان فروختند. از هر راه که توانستند مردم را به دلسردی از مشروطه واداشتند. هرگامی که در راه پیشرفت برداشته شد از هایهوی باز نایستادند. از بیشرمی و خیرهرویی، یک سو از ادارههای قانونی بهره جستند و یک سو از حاجیان و مشهدیان زکات و مال امام و «رد مظالم» گرفتند.
به گفته عامیان: «هم از توبره خوردند و هم از آخور»
اکنون که در تهران تکانی برپاست و برای مجلس چهاردهم نمایندگانی برگزیده میشود، چند تن از ملایان میکوشند که پسران یا برادران خود را برگزینانند و با صد بیشرمی «بیانیه»ها به چاپ میرسانند و مردم را به گرفتن «تعرفه» و دادن «رأی» وامیدارند. در همانحالی که این کار را میکنند در پشت سر چنین میگویند: «حالا که این لامذهبها کار خود را پیش بردهاند باید علما را انتخاب کرد که تا بتوانند از بدعتها جلوگیری کنند».
از این ملایان داستانهایی هست که اگر نوشته شود کتابی گردد. رفتار اینان دلیل بُرنده ایست که گروهی بیدینند و جز در پی خوشگذرانیهای خود نمیباشند، و این پیشه را بهترین راه برای آن میشناسند. راستی هم آنست که پیش از زمان مشروطه در میان ملایان نیکان و بدان هردو میبودند.
ولی چون مشروطه برخاست و ناسازگاری ملایی با آن دستگاه روشن گردید، کسانی که بهره از پاکدلی و نیکخواهی میداشتند خود را به کنار کشیدند و نماندند در ملایی مگر تیره درونانی که از زندگی جز شکمپرستی و کامگزاری را نفهمیدهاند و از نیکخواهی و دلسوزی به مردم بیکبار بیبهرهاند.
یکی از آنان که از ملایان آذربایجان میبوده، در سال نخست جنبش مشروطه به نمایندگی از علما به مجلس شوری فرستاده شد و در آن مجلس که قانون اساسی گزارده میشد و کشاکشهای بزرگی در میان میبود، این مرد به همدستی دو سید [۱۲۱]و دیگران، هواداری بسیار از آن قانون کرده، از همان راه جایگاهی در میان مشروطه خواهان یافت و از بزرگان بشمار رفت و زیرکانه از آن فرصت سود جسته «مستمری» گزافی از گنجینه دولت برای خود گرفت و فرزندان خود را که بسیارند (جز یکی) به اروپا فرستاد و یا در آموزشگاههای ایران به درسخواندن گزاشت که چون باز گشتند و یا از آموزشگاه بیرون آمدند هریکی در ادارهای جا گرفته ماهانههای گزافی دریافتند (و اکنون هم درمییابند).
پس از همه اینها خود او دستگاه «حجت الاسلامی» را رها نکرده و در این سی و هشت سال همیشه، هم از مشروطه خواهی سود جسته و هم از آخوندی. از آن سو در گزاردن قانون اساسی دست داشته و از این سو در خانه خود درس «فقه» گفته. هیچ نیندیشیده که اگر مشروطه است پس این دستگاه آخوندی چیست که من میدارم؟!... اگر کشور با قانون اساسی راه خواهد رفت دیگر این «فقه جعفری» بِچه کار خواهد خورد؟!... آیا از روی قانون اساسی من چه کاره ام و چه عنوانی توانم داشت؟!... تنها آن خواسته که در هردو سو بازار گرمی دارد و سود جوید، و با آن که اکنون بیش از هشتاد سال میدارد با همان دورنگی و زیرکی روز میگزارد.
از همین ملا داستان دیگری هست، یکی از آذربایجانیان چنین میگوید: در سالهای نخست مشروطه با چند تنی به تهران رفته بودیم، روزی گفتم بدیدن فلان آقا رویم، چون رفتیم دیدیم در تالا بزرگی «مجلس درسی» برپاست. طلبهها تالار را پر کردهاند و آقا سرگرم «تقریر و تحقیق» است. گفتگو از این میرود: «آیا صورت کسی را کشیدن جائز است یا نه؟...» «هل يجوز التصوير ام لا؟...».
ما چون نشستیم آقا «صبحکم الله بالخیر»گفت و به سر سخن رفت. ما هم نشسته گوش دادیم. آقا گفت و طلبهها گفتند، حدیثها خواندند و دلیلها آوردند، سرانجام به آنجا رسید که آقا گفت: «الاحوط ترکه» (بهتر است که پرهیزیده شود).
ما چون برخاستیم در بیرون چنین گفتند: «فلان پسر آقا که به اروپا برای درسخواندن رفته بود باز گشته». گفتیم به نزد او هم رویم. چون رفتیم دیدیم در آنجا دستگاه دیگریست. به شیوه اروپایی صندلی و میز گزارده شده، آقازاده با سرِ باز و رخت فرنگی به ما دست داد، چند بار «مغسی» گفت. چون نشستیم و سخن آغاز شد پرسیدیم: «خوب! آقا در چه رشتهها درس خواندید؟». آقازاده چون درسهای خود را شمرد یکی هم «رسم و نقاشی» را نام برد.
ما در شگفت شدیم که پدر در آنجا چنان گفتگویی میداشت و پسر در اینجا چنین پاسخی میدهد. پدر به طلبهها میگفت: «کشیدن صورت کسی جائز نیست»، پسر میگوید: من آن را درس خوانده ام و «نقاش» خوبی میباشم.
اینها نمونههایی از حال و رفتار ملایان ایرانست. ملایان نجف و کربلا رفتارشان دیگر است:
نخست بیشتر آنان پسر فلان سبزیفروش یا فلان گِلکار یا بهمان کشاورز روستایی میبوده، در آغاز جوانی برای گریز از کار رو به مدرسه آورده و در آنجا با تنبلی و مفتخواری زیسته و آن را خوش داشته و پس از سالهایی با پول فلان حاجی «مقدس» به نجف یا به کربلا رفته و در آنجا نیز با مفتخواری روز گزارده و سالها بدانسان زیسته تا به جایی رسیده که «مجتهد» شمرده شود و «حجت الاسلام» خوانده شود. برخی نیز آقازادگانیند که پدرانشان دستگاه «حجت الاسلامی» داشتهاند و اینان چشم باز کرده آن را دیده و جز آن نشناختهاند.
به هرحال ایشان مردان بیدانشی هستند که از جهان و کارهای آن به اندازه کودک دهساله آگاهی نمیدارند و چون مغزهاشان انباشته از «فقه و حدیث» و از بافندگیهای دور و دراز «اصول و فلسفه» است جایی برای دانش یا آگاهی باز نمیباشد. در جهان این همه تکانها پیدا شده، دانشها پدید آمده، دیگرگونیها رخ داده، آنان یا نداستهاند و یا دانسته نفهیمدهاند و یا فهمیده پروایی ننمودهاند. در این زمان میزیند و جهان را جز با دیده هزار و سی صد سال پیش نمیبینند.
بیدردانیند که شش ماه درس خوانند که «مقدمه واجب واجب است یا نه؟!». سی سال و چهل سال سختی به خود دهند که روزی رسد و «حجت الاسلام» نامیده شوند. بزرگترین آرزوشان رَسَد [۱۲۲]بردن از پول هند و گردآوردن «مقلدانی» از بازرگانان «مقدس» ایران باشد.
دوم آنان خود را بیکبار از مشروطه بیگانه گرفته و همان دستگاهی را که پیش از زمان مشروطه میبوده نگه داشتهاند. در ایران آن همه تکانها پدید آمد و جنگها رفت و قانون اساسی گزارده شد، و اکنون سی و هشت سال است که دستگاه مشروطه برپاست، آنان در نجف و کربلا همه اینها را نادیده گرفتهاند و از مردم جز آن چشم نمیدارند که در هرکاری فرمان از ایشان برند و زکات و مال امام به ایشان فرستند، و اگر دولت جنگی خواست «فتوی» از ایشان طلبد.
هنوز درسهای «فقه و اصول» را که دانسته نیست به چه کار خواهد آمد سخت دنبال میکنند. هنوز سرگرم «رسالههای عملی» [۱۲۳]میباشند.
در زمان آخوند خراسانی و آن دو تن دیگر فروغ مشروطه خواهی به نجف و کربلا نیز تافت و تکانهایی در آنجا نیز پدید آمد. ولی همان که آن سه تن یکایک مُردند، آن تابش و فروغ از میان رفت و نشانی باز نماند. شنیدنیست که میرزا حسین نایینی که از شاگردان آخوند میبوده در زمان زندگی او کتابچهای درباره مشروطه و سودمندی آن نوشته و چاپ کرده بود، سپس پشیمان گردیده و نسخههای آن را یکایک جسته و از دستها باز گرفته، و چنانکه گفته میشود به جای آن کتابی درباره روضهخوانی و سینهزنی و آن نمایشها نوشته و بیرون داده است.
این نمونهای از پروای ایشان به سود خودشان، و از بیپرواییشان به سود کشور و توده میباشد. یک جمله میباید گفت: تیره دلانه در راه نگهداری دستگاه خود به بدبختی بیست میلیونها مردم خرسندی میدهند.
اما روزی خواری ایشان از دو راه است:
یکی از پول هند [۱۲۴]که سالانه با دست نمایندگان انگلیس به «حجج الاسلام» رسد، و آنان هریکی خود رَسَدی برداشته بازمانده را به طلبههای پیرامون خود بخشد. دیگری از پولهایی که بازرگانان و توانگران «مقدس» ایران فرستند و یا با خود برند.
از پول هند که چندان آگاهی نمیداریم سخن نمیرانیم، ولی از پول توانگران و بازرگانان ایران میباید به گفتگو پردازیم:
این بازرگانان و توانگران یا حاجیان مقدس ایران، گروهیاند که با مشروطه دشمنند و به توده و کشور بدخواه میباشند. همان که نام میهنپرستی یا قانون یا مانند آن شنوند گستاخانه ریشخند کنند، مشروطهخواهان را «لا مذهب» نامیده از بیفرهنگی باز نایستند. در این کشور زیند و با هرگونه نیکی درباره آن دشمنی نمایند.
اینان نخست مشروطه را با کیش خود ناسازگار یافته دشمن شدهاند و کینه از همانجا ریشه گرفته. سپس نیز جدایی از توده و برتری فروشی به مردم و ریشخند و بدگویی را دوست میدارند و خودخواهانه از این کارها لذت میبرند. اگر در نشستهاشان باشید خواهید دید چگونه پیاپی از دولت و توده و کشور و مشروطه و قانون بد میگویند و ریشخند میکنند و میخندند و لذت مییابند.
این به آنان خوش میافتد که در میان توده، تودهای پدید آوردهاند. خوش مییافتد که گردن میکشند و از قانونها سرمیپیچند. خوش میافتد که به همگی زباندرازی میکنند.
از آن سوی این به سود ایشانست که از دادن مالیات خودداری میکنند و برای پردهکشی به درآمدهای گزاف خود دو دفتر نگاه میدارند، خوش میافتد که با دادن رشوه پسران خود را از رفتن به سربازی آزاد میگردانند، خوش میافتد که از همه چیز کشور برخوردار میگردند و با خوشی بسیار میزیند و به هیچ بایایی درباره آن گردن نمیگزارند.
این رفتار سرکشانه را میکنند و دستاویزشان کیش شیعی، و پشتگرمیشان به ملایان، بویژه به دستگاه نجف و کربلا میباشد.
آنگاه چنانکه گفتیم آنان نه تنها با مشروطه و کشور دشمنند و از قانون گردن میکشند، از نیکوکاری نیز گریزان و به هر بدی گستاخ میباشند، و چنانکه گفتیم از آن راه نیز به کیش شیعی نیازمندند.
بیشتر آنان کسانیند که از دست بدست گردانیدن کالاها و از انبارداری و گرانفروشی داراک میاندوزند، کسایند که دیدیم به نابودی خاندانها ننگریسته با کمترین بهانه روزبروز به روی نرخها میکشند، اینست به آن کیش نیازمندند. کیش شیعی که به این کارهای آنان ایراد نمیگیرد و بلکه با یک زیارت نوید بهشت میدهد، برای آنان همچون آب برای تشنگان میباشد.
از این رو باید ارج آن را بدانند و با دادن پول به ملایان نگاهش دارند. باید نگزارند دستگاه کربلا و نجف و سامرا بهم خورد. اینست راز بهمبستگی میان این توانگران با ملایان نجف و کربلا. راستی را اینان با آن پشتیبان یکدیگرند، آنان اینان را نگاه میدارند و اینان آنان را.
در این باره نیز داستانهای بسیار هست و من تنها یکی از آنها را مینویسم: در زنجان کارخانهای هست که دارندگانش تبریزیانند. مدیر آنجا یک تن از حاجیهای بسیار «مقدس» میباشد، این مرد با آن که بازرگانست از یکی از مجتهدان نجف «نیابت» گرفته که «مال امام» و «رد مظالم» و اینگونه پولها را که باید به علما داده شود بگیرد و گرد آورد و در هردو سال و سه سال یک بار به نجف رفته به او بپردازد. آنگاه این مرد برای کارخانه دو دفتر نگهداشته: یکی برای دولت که جز درآمد کمی را نشان نمیدهد، و دیگری برای خودشان که درآمد گزافی را نشان میدهد، و چنانکه دانستهایم سالانه اَندِ [۱۲۵]گزافی پول بنام «خمس و مال امام» جدا میگرداند و بنام نجف نگه میدارد.
اینست نمونهای از کارهای حاجیان «مقدس». اینست نشانهای از بدخواهی آنان با دولت، ده هزارها مانند این حاجی را در میان بازرگانان و بازاریان توانید یافت.
از سخن خود دور نیفتم: این دعوی ملایان درباره سررشتهداری و درس دشمنی با دولت که به مردم میدهند، بسیار زیانمند است. دوباره میگویم: بسیار زیانمند است. همین به تنهایی مایه بدبختی تودهها تواند بود. چنانکه گفتیم در نتیجه همان دعوی، انبوهی از مردم به دولت و کشور و توده بدخواه گردیدهاند که نه تنها به بایاهای تودهای خود نمیپردازند، از دشمنی و کارشکنی نیز باز نمیایستند. دیگران بمانند، در ادارههای دولتی کسان بسیاری هستند که کوشیدن به سود دولت را حرام میدانند و بکاربستن قانونها و روان گردانیدن [۱۲۶]آنها را گناه میشمارند و پولی که میگیرند «با اجازه علما» به خود حلال میگردانند، و همان کسان اگر پول دولت در دستشان باشد از دزدیدن آن بنام «تَقاص» [۱۲۷]باکی نخواهند داشت و از شکستن هر قانونی بنام کینهجویی باز نخواهند ایستاد.
چند سال پیش در قزوین بازپرسی را دیدم که آشکاره میگفت: «این قانون را دولت جائری به ما تحمیل کرده است، من تا بتوانم باید از اجرای آن خودداری کنم». ببینید: سیاست بازیهای آرزومندان خلافت در عربستان، پس از هزار و دویست سال در ایران چه میوههای زهرآلودی پدید میآورد! آیا مردمی با این باورهای شوم روی رستگاری توانند دید؟!. آیا به چنین نادانی در جای دیگر جهان نیز توان برخورد؟!.
این که در ایران مشروطه به نتیجهای نرسید و امروز به این حال ننگآور افتاده، این که یک توده بیست ملیونی بدبخت شده و در کار خود درمانده، این که فرزندان آنگلوساکسون از آنور اقیانوسها برخاسته برای راهبردن این کشور میآیند، اینها شُوندهایش یکی دو تا نیست و بسیار است. ولی بزرگترین همۀ آنها خود شیعیگری و این دعوی ملایان میباشد.
یکی از کارها بزرگی که باید در ایران به انجام رسد آنست که بیپایی آن دعوی روشن گردد و این اندیشههای شوم و زهرآلود از دلهای مردم بیرون آید، باید در این باره به نبردهای سختی پردازیم و از هیچ کوششی باز نایستیم. من در اینجا آن دعوی را به گفتگو گزارده میخواهم ملایان را به داوری کشم. میخواهم به یکرشته پرسشهایی از آنان پردازم:
چنانکه گفتیم دستاویز ملایان در این دعوی سخنی (حدیثی) است که از زبان امام ناپیدا گفته شده: «در رخدادهها به بازگویندگان سخنان ما باز گردید. چه آنان حجت من به شمایند و من حجت خدا به ایشان میباشم» [۱۲۸]. از اینگونه از امامان نیز گفتههایی آوردهاند، یک دعوی به آن بزرگی بنیادش این سخنانست.
اکنون من از ملایان میپرسم:
نخست: گویندگان آن سخنان چکاره میبودهاند و چه شایندگی میداشتهاند؟. میدانم خواهند گفت: «امام مفترض [۱۲۹]الطاعه میبودند». میگویم: نامیست که خودتان گزارده اید و خدا از آن بیزار است. به گفته قرآن: ﴿إِنۡ هِيَ إِلَّآ أَسۡمَآءٞ سَمَّيۡتُمُوهَآ أَنتُمۡ وَءَابَآؤُكُم مَّآ أَنزَلَ ٱللَّهُ بِهَا مِن سُلۡطَٰنٍ﴾ [۱۳۰][النجم: ۲۳].
پس چرا این داستان «امام مفترض الطاعة» در قرآن نبوده؟!... پس چرا امام علی بن ابی طالب به معاویه مینویسد: «هرآینه شوری مهاجران و انصار راست که اگر به سر مردی گرد آمدند و او را امام گرفتند خشنودی خدا همان خواهد بود» [۱۳۱]. و هیچ نمینویسد: مرا خدا برگزیده یا پیغمبر آگاهی داده؟!... آیا علی هم با آن شمشیر آهیخته بدست «تقیه» میکرد؟!...
آنگاه شما به ایرادهایی که درباره «امام ناپیدا» هست و ما آنها را در این کتاب باز نمودیم چه میگویید؟!. آیا به آنها چه پاسخی میدارید؟!... نخست باید بودن چنان چیزی با دلیل روشن گردد تا دعوی شما عنوانی پیدا کند، ولی چه دلیلی در آن باره درمیانست؟!... آن حدیثهایی که در کتابهاتان نوشته شده کدام یکی در خور پذیرفتن میباشد؟!...
دوم: آن «حدیث» این معنی را که شما میخواهید نمیرساند. در آنجا میگوید: اگر داستانی به شما رخ داد (که ندانستید چکار کنید و حکم آن را ندانستید) از کسانی که به سخنان ما آشنایند و آنها را باز میگویند بپرسید. این سخن کجا و دعوی سررشتهداری کجا؟!... این دو از هم بسیار دور است.
میدانم خواهند گفت: «امام ما را حجت خود گردانیده». میگویم: «حجت» واژهایست که ما در فارسی برابرش را نمیداریم. «حجت» کسیست که باید سخنش را بپذیرند. امام گفته در رخدادها سخن شما را بپذیرند. این معنی کجا و رشته کارهای کشوری را بدست گرفتن و به مردم فرمان راندن کجاست؟!... بسیار روشنست که در آن حدیث سخن از سررشتهداری یا فرمانروایی نمیرود.
سوم: فرمانروایی یا سررشتهداری گروهی بیشمار و بیسامان و بیسر چگونه تواند بود؟!... شما هزارها و ده هزارها کسانید که در شهرها پراکنده میباشید و هیچ یکیتان گردن به دیگری نمیگزارید. با این حال چه کاری توانید کرد؟!... سررشتهداری اگر خودکامانه است باید یکتن بیشتر نباشد و دیگران همگی ازو فرمان برند، و اگر به آیین سُکالشست [۱۳۲]باید انجمنی باشد که همگی در آن گرد آیند و باهم بسُکالند، و آنچه را که دسته بیشتر گُزیرند پذیرفته گردد، با آن پراکندگی و بیسری که شما راست، سررشتهداری چه معنی تواند داد؟!.
چهارم: از همه اینها چشم میپوشیم، سررشتهداری از آن شماست و شما توانید که آن را راه برید. پس چرا نمیخواهید بدست گیرید؟!. چرا نمیخواهید «شریعت» را اجرا کنید؟!... چه چیز جلو شما را میگیرد؟!... اگر از دولت میترسید با آن همه پیروانی که شما راست، اگر بکار برخیزید بیگمان دولت در برابر شما نخواهد ایستاد. تاکنون شما کی خواستید که بگوییم نتوانستید؟!... کی برخاستید که بگوییم پیش نبُردید؟!... چرا به جای آن که مردم را دو دل گردانید و آواره گزارید بکار برنمیخیزید؟!...
آمدیم که شما نمیتوانید، پس گناه مردم چیست که آوارهشان میگردانید؟!. «نه خود کوشم و نه دیگری را گزارم. باید این مردم لگدمال گردند، باید بیگانگان بیایند و به اینان توسری زنند». این مردمآزاری را از کدام استاد یاد گرفته آید؟!.
میدانم چون پاسخی نمیدارید خواهید گفت: «حکومت عرفی باشد ولی از ما اجازه بگیرد». میگویم: برای چه؟!. اگر فرمانروایی از آن شماست چرا خودتان به کار برنمیخیزید؟!. اگر از آن شما نیست چه نیاز به اجازه است؟!... آنگاه «حکومت عرفی» اگر «جائر» است چه سزاست که شما «اجازه» دهید؟!. شما که میگویید: «مردم باید به فقه جعفری کار بندند و این قانونها خلاف شرع است»، تنها از راه «اجازه» چه نتیجه تواند بود؟!. اگر خواستتان آنست که همچنان که هست باشد و یک توده بزرگی قربانی مفتخواری شما گردند، بهتر است آشکاره بگویید و سخن را کوتاه گردانید.
پس از همه اینها، شما که یک تن و دو تن نیستید. دولت از کدام یکیتان اجازه گیرد؟!... آیا نه آنست که اگر یکیتان اجازه داد دیگران گردن نخواهند گزاشت و نتیجهای بدست نخواهد آمد؟!...
در پایان همه، چنین انگاریم که دولت از همگی علمای بنام اجازه گرفت، آیا شما از گرفتن زکات و مال امام چشم پوشیده دستور خواهید داد که مردم آنها را به دولت پردازند؟!... اگر با اجازه دولت از «جائری» بیرون تواند آمد، آیا شما خود را کنار کشیده مردم را به او باز خواهید گزاشت؟!... آیا از دو دل گردانیدن مردم دست خواهید برداشت؟!...
پنجم: زکات در اسلام به جای مالیات میبوده، اسلام خواسته بود که یک کشور بزرگی پدید آورد که در زیر سررشتهداری یک خلیفه به سر برند و آن خلیفه بایستی پاسخده آسایش مردم باشد و همیشه به پیشرفت اسلام کوشد. بایستی یک دولت نیرومند و توانایی پدید آورد که در مرزها دستههای مجاهدان گُمارد، برای آسایش وایمنی مردم به شهرها «قضات» فرستد و «شُرطه» (اداره شهربانی) برپا گرداند، برای این کارها درآمدی بایستی، امروز دولتها مالیات میگیرند و آن روز اسلام زکات را گزارده بود. به هرحال زکات از آن خود خلیفه و برای «صرف جیب» او نبودی.
خود قرآن جاهای دررفت [۱۳۳]زکات را نشان داده: بایستی از آن به بیچیزان و درماندگان داده شود، وامهای وامداران پرداخته گردد، از «کافران» برای «جهاد» مزدور گرفته شود «الـمؤلفة قلوبهم». از بازمانده هم بخش بزرگی در راه جنگ با دشمنان و برای سپاه آرایی و افراز خری و مانند اینها بکار رود.
همچنین «مال امام» که بنام خود امام است به امامی سزیدی که امامت یا خلافت را در دست داشته آن را راه برد، این خود مزدی به او که شبان و روزان خود را در آسایش کشور اسلامی به سر دادی، شمرده شدی. کوتاه سخن آن که چه زکات و چه مال امام در برابر کار و کوشش میبوده، برای مفتخواری و مفتخوارپروری نمیبوده.
اکنون پرسش پنجم من آنست که شما ملایان که به کار کشورداری برنمیخیزید و بیکبار خود را به کنار گرفته گامی پیش نمیگزارید، زکات و مال امام را بِچه نام میگیرید؟!... گرفتم که «خلافت اسلامی» یا سررشتهداری یا فرمانروایی یا هر نامی که میگزارید از آن شماست، ولی تا بکار نپردازید زکات و مال امام چگونه توانید گرفت؟!... شما زکات و مال امام را در چه راه بکار میبرید؟!... آیا کشورداری میکنید؟!... آیا به جهاد میپردازید؟!... آیا «مؤلفه القلوب» میبسیجید؟!... آیا به شهرها «قضات» و «شرطه» میفرستید؟!... زکات و مال امام برای این کارهاست که شما هیچیکی را نمیکنید، و من نمیدانم بِچه نامی پول از مردم درمییابید؟!... از خودتان میپرسم:
آیا این «أکل بسُحت» [۱۳۴]نیست؟!...
میدانم خواهید گفت: ما به مردم دین یاد میدهیم. میگویم: دروغست. شما چیزی یاد نمیدهید. آنچه را که مردم خودشان میدارند شما به نگهداری میکوشید. یک دستگاهیست که ساخته شده و شما پاسبانی مینمایید. شما تا آن اندازه سودجویید که تاکنون به مردم نگفته اید: «قمهزنی حرامست». نگفته اید: «استخوانهای مردگان را از این شهر به آن شهر نکشید». نگفته اید که مبادا چند تنی برنجند و از شما رو گردانند.
آنگاه گرفتم که سخنتان راستست که گفته زکات و مال امام برای دین یاد دادنست؟!. در کجا چنین چیزی نوشته شده؟!... [۱۳۵].
ششم: در همین ایران مردم بنام ایرانیگری میزیند نه بنام مسلمانی، و اینست از عراقیان و مصریان و افغانیان و دیگران که همگی مسلمانند جدا گردیدهاند، ولی ارمنیان و آسوریان و جهودان و زردشتیان را که در ایرانند از خودشان میشمارند. آنگاه از سالهاست که در ایران قانونهای فرنگی روانست و قانونهای اسلامی به کنار گزارده شده. آیا اینها دلیل از میانرفتن اسلام نمیباشد؟!...
آری، اگر شما توانید اسلام را بازگردانید و کشوری بنام آن دین برپا کنید، دعوی سررشتهداری یا فرمانروایی نیز توانید کرد.
هفتم: پس از همه اینها از دویست سال پیش در اروپا و آمریکا مشروطه (یا سررشتهداری توده) که بهترین گونه سررشتهداریست آغاز یافته. من نمیخواهم در اینجا از مشروطه ستایش کنم و یا معنی راست آن را که نمیدانید به شما باز نمایم، این چیزیست که در اینجا بیجاست، همین اندازه میگویم: این سررشتهداری در سراسر جهان شناخته گردیده و ایران نیز با خونریزیهای بسیاری با شما و با دربار آن را پذیرفته است. اکنون این دعوی شما با آن چه سازشی تواند داشت؟!... شما درباره آن چه میاندیشید؟!. آیا چشم میدارید که ایرانیان سررشتهداری توده را که پس از کوششهای بسیار بدست آوردهاند رها کرده به پاس دعوی بسیار خنک و پوچ شما بار دیگر به زیر فرمانروایی خودکامانه [۱۳۶]روند؟!. آیا چنین چشمداشتی بسیار بیخردانه نیست؟!.
اینهاست پرسشهایی که من از ملایان میکنم، اینهاست ایرادهایی که به دعوی آنان میگیرم.
کوتاه سخن آن که دعوی ملایان درباره سررشتهداری:
نخست: بیکبار بیپاست و بنیادی جز زورگویی نمیدارد.
دوم: چیزیست که نتواند بود و نشدنیست.
سوم: خود ملایان تنها به دعوی بس کرده بیش از این نمیخواهند که یک سو زکات و مال امام از مردم گیرند و به دستگاه مفتخواری خود رونق دهند، و یک سو دولت را همیشه ناتوان نگه داشته جلو نیرومندی آن را گیرند.
بسیاری از آنان این راه را نافهمیده پیش گرفته کورکورانه میپیمایند، و از بس ناآگاه و نافهمند زیان آن را که به این بزرگی و به این آشکاریست، درنمییابند.
یک جمله گویم: دعوییست که پایه آن زورگویی و بیشرمی، و نتیجه اش مردمآزاری و بدخواهی میباشد.
نمیدانم ملایان به این ایرادها چه خواهند گفت؟!... نمیدانم آیا به خود آمده زشتی کارشان را خواهند دریافت؟!. نمیدانم آیا خدا را به یاد آورده شرمی خواهند کرد؟!...
بارها دیدهایم که در چنین هنگامی به هایهوی برخاسته مردم عامی و پیرهزنان تیرهمغز را برآغالانیده [۱۳۷]بکار میاندازند، یا به دولت رو آورده داد میخواهند، یا بیکبار خود را به خاموشی زده نادیده و ناشنیده میانگارند، و همانا در این هنگام نیز به آن رفتارها خواهند برخاست.
اینست مینویسم که هیچیکی از اینها سودی نخواهد داشت. ما را چههای هوی شما و چه قارقار کلاغان. به دولت نیز روآوردن نابجا و بیهوده است. دولت را در این باره کاری یا سخنی نتواند بود، قانون به او راه نداده، ما به کسی دشنام نداده و «توهینی» نکردهایم. ایرادهایی گرفتهایم و پاسخهایی خواستهایم. دولت را در این زمینه چکار است؟!.
آنگاه گرفتم که هایهوی بزرگی راه انداختید، گرفتم که پای دولت را به میان کشیدید، گرفتم که چند گاهی رفتید و آمدید، گفتید و شنیدید و به خودنماییها پرداختید، آیا با اینها ایرادهای ما از میان خواهد رفت؟!... آیا به پرسشهای ما پاسخی خواهد بود؟!... آیا همان رفتارها دلیل دیگری به بیپایی کیش و دعوی شما شمرده نخواهد شد؟!... آیا همانها نشان دیگری از زورگویی شما نخواهد بود؟!... چرا آن نمیکنید که بنشینید و باهم بسکالید و یک راه بخردانه پیش گیرید؟!... چرا آن نمیکنید که نشستها برپا گردانیده سخنان ما را بخوانید و بفهمید و بیندیشید و به داوری خرد سپارید که اگر راستست بپذیرید، و اگر راست نیست هر پاسخی میتوانید بنویسید؟!...
به هرحال ما به شما آگاهی میدهیم
زوری به آن آشکاری را نتوان برتافت، بیست ملیون مردم را قربانی آز و هوس شما نتوان دید، ما شما را به داوری خواندهایم. اگر پاسخهایی میدارید بگویید، اگر نمیدارید به گمراهی خود خَستوان گردیده به راه آیید و از خدا آمرزش طلبید. اگر میگویید: «نه پاسخهایی میداریم و نه به راه خواهیم آمد» پیداست که زورگوییست، و پیداست که پاسخ زورگویی چه تواند بود.
چیزی را که میباید در پایان بنویسم آنست که برخی از این ملایان آرزومندند که ما را «تکفیر» کنند و «شریعت» خود را به «اجرا» گزارند. «یکی را به دیه راه نمیدادند خانه دهبان را میپرسید».
ما صد ایراد ریشهکن به کیش آنان میگیریم که به یکی پاسخ نمیتوانند داد و باز چنین خیرهرویی پیش میآیند. ما میگوییم: کیش شما از ریشه تباه است و آنان میخواهند با همان کیش ما را «کافر» خوانند. در اینجاست که باید هر کسی به اندازه نادانی آنان پی برد.
باید به آنان گفت: بسیار دورید، شما معنی «کافر» یا بیدین را نیز نمیدانید، بیدین کسیست که خدای زنده را گزارده به مردگان هزارساله پرستد، بیدین کسیست که خدای آفریدگار را نشناخته رشته کارهای جهان را به دست «حضرت عباس» و «جناب علی اکبر» و «امامزاده داود» دهد، بیدین کسیست که در برابر یک گنبدی گردن کج کند و به یک زنی که در زندگیش هیچکاره میبوده و در مُردگیش جز نام، نشانی ازو در میان نیست، رو گرداند و بانگ بردارد: «يا فاطمة! اشفعي لي عند الله». بیدین آن کسانیند که نام پاک آفریدگار را با صد ناپاسداری برند، ولی چون نام امام ناپیدای پنداری به میان آید همگی به پا خیزند، بیدین آن کسانیند که پیشوایانشان «إِنَّ اللهَ خَلَقَنَا مِنْ أَعْلَى عِلِّيين، وَخَلَقَ شِيْعَتَنَا مِنَّا»گویند و آنان چنین گزافهای را باور دارند و به مردم نیز یاد دهند. کوتاه سخن: شما چون معنی دین را نمیدانید معنی بیدینی را نیز ندانستهاید.
***
در هنگام چاپ کتاب، چون در روزنامه پرچمنامه امام علی بن ابی طالب را به معاویه به چاپ رسانیده و از ملایان در آن باره پاسخ خواسته بودیم، از دو تن از ایشان پاسخی رسیده. یکی از توحیدی [۱۳۸]نام از تبریز، دیگری از آقای محمد خالصی زاده از کاشان.
توحیدی مینویسد: «در آن نامه حضرت امیر÷با پذیرش و دریافت دشمن (مسلمات خصم) سخن رانده. یعنی میگوید: ای معاویه، باور تو اینست که برگزیدن خلیفه مهاجرین و انصار راست و آنان هر کسی را برگزینند خشنودی خدا در آن خواهد بود. پس مرا نیز همان کسان برگزیده و بدانسان که به ابوبکر و عمر بیعت کرده بودند به من نیز بیعت کردهاند. ای معاویه، ترا نرسد که نپذیری. خواست آن حضرت آن نبوده که راستی و یا کجی برگزیدن را روشن گرداند، بلکه میخواهد معاویه را به باور خود پاسخ دهد...».
آقای خالصی زاده مینویسد: «حضرت امیر معاویه را الزام میکند. چون معاویه دلیلی بر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان به جز اجتماع مهاجر و انصار و شوری ندارد و به همین در مکاتبات خود به حضرت امیر استدلال کرد، حضرت امیر الزاماً فرمودند همان کاری که برای خلافت ابوبکر و عمر و عثمان شد در خلافت من جاری گردید. بنابراین، معاویه به قول خود حق مخالفت با من ندارد، در صورتیکه اعتراف به صحت خلافت ابوبکر و عثمان میکند».
این نمونهایست از پاسخهایی که ملایان به نوشتههای ما توانند داد. ما میپرسیم: بِچه دلیل سخنی را از معنی آشکار خود برمیگردانید و چرا برمیگردانید؟!... سخنی با آن آشکاری و روشنی چه شده که شما آن را نمیپذیرید و برای آن که دست از گمراهی خود بر ندارید معنایش دیگر میگردانید؟!.
یکی از کجرویهای پیشروان شیعه همین داستان گزارش (یا تأویل) میباشد، اینان هر سخنی را که با خواست خود ناسازگار یافتند از معنای آشکارش بیرون برند و به معناهای دیگر پیچانند، این از شیوههای کهن ایشانست و خود یکی از ایرادهای بزرگ میباشد.
این یکی از چیزهاییست از باطنیان گرفتهاند، و ما چون در این کتاب از باطنیان سخنی نرانده بودیم، از این ایراد نیز به شیعان چشم پوشیدیم.
آخر بِچه دلیل شما سخنی را که امام علی بن ابی طالب گفته از معنی خود بیرون میبرید؟!... امام علی بن ابی طالب سید باب یا بهاء الله نمیبوده که عربی را نیک نداند و در فهمانیدن خواست خود درماند؟!... آیا امام علی بن ابی طالب نمیتوانست همان جملههایی را که توحیدی «فضولاً» از زبان او ساخته خودش بگوید؟!.
اگر خواست آن امام چنان بودی بایستی چنین بنویسد: «إنك يا معاوية تزعم أن أبابكر وعمر وعثمان كانوا على الحق وقد بايعني القوم الذين بايعوهم على ما بايعوهم وإنك تزعم أن الشورى للمهاجرين والأنصار وهم قد اختاروني وبايعوني...». پس چه بوده که چنین ننوشته؟!...
داستان شگفتیست: امامی به خلافت رسیده به یکی از فرمانروایان زیردست که در اندیشه نافرمانیست نامه میفرستد و با یک زبان سادهای چنین مینویسد: «همان کسانی که به ابوبکر و عمر و عثمان دست داده بودند، به من دست دادند» [۱۳۹]. سپس از این گفته خود نتیجه گرفته مینویسد: «پس باشنده را نمیرسد که دیگری را برگزیند و نباشنده را نمیرسد که نپذیرد» [۱۴۰]. سپس به استواری آن سخنان کوشیده مینویسد: «شوری مهاجران و انصار راست. آنان به هر کسی گرد آمدند و امامش نامیدند خشنودی خدا نیز در آن خواهد بود» [۱۴۱]. پس از آن به یک سخن دیگری پرداخته مینویسد: «اگر آن برگزیده از سخن مهاجر و انصار بیرون رفت و یک «بدعت» پدید آورد باید او را به راه بازگردانند و اگر نپذیرفت جنگ کنند» [۱۴۲].
سخنانی به این سادگی و روشنی چون با خواست خود، سازنده نمییابند بیکبار چشم پوشیده میگویند: «به پذیرش و یا دریافت دشمن سخن رانده!». ما دوباره میپرسیم: بِچه دلیل سخنانی به آن روشنی را از معنی خود بیرون میبرید و بهر چه بیرون میبرید؟!...
این که آقای خالصی زاده مینویسد: «چون معاویه دلیلی بر خلافت ابوبکر و عمر و عثمان به جز اجتماع مهاجر و انصار و شوری ندارد، و به همین در مکاتبات خود به حضرت امیر استدلال کرد...» که میخواهد بگوید امام علی بن ابی طالب این سخنان را در پاسخ نامههای معاویه نوشته است، چیزیست که از پندار خود پدید آورده.
در نهج البلاغه که این نامه هست در عنوانش مینویسد: «من کتاب له الی معاویه» که میفهماند نخست آن امام به نامنویسی برخاسته و این نامه را نوشته. از خود نامه هم جز این بدست نمیآید. همین نامه را در تاریخها نیز آوردهاند و من آنچه به یاد میدارم از آنها هم جز همین فهمیده نمیشود. به هرحال آقای خالصی زاده به شیوه دیگران از پندار خود سخن رانده. هرچه هست این نامه، چه نخست بوده و چه در پاسخ نامه معاویه نوشته شده، به آن معنایی که این دو تن، به عنوان گزارش گفتهاند نتواند بود و نیست.
این پاسخدهندگان هردو خطبه شقشقیه را پیش کشیده آن را دلیلی برای خود شماردهاند. میگویند در آن خطبه امام علی بن ابی طالب از خلافت ابوبکر و دیگران ناخشنودی نموده.
میگویم: آن خطبه در تاریخها دیده نشده و راستبودنش در خور باور نیست. اگر هم باور کنیم بیش از گِلِه گزاری نبوده، و جز این را نمیرساند که امام علی بن ابی طالب در دلش خود را به خلافت شایندهتر از دیگران میشمارده، و این جز از سخنانیست که شیعیان میدارند.
آنگاه چنانکه شما آن نامه را به گزارش کشیده میگویید برای «الزام خصم» نوشته است، دیگران هم توانند آن خطبه را به گزارش کشیده بگویند: امام آن را برای «تألیف قلوب» رافضیان که در کوفه بسیار میبودند گفته است.
اگر کسی به چنین گزارشی در آن باره پردازد شما را هیچ پاسخی به او نخواهد بود، راهیست که خودتان باز کرده اید. به گفته عرب: «فلم بائک تجر وبائی لا تجر؟!».
در پایان ناچاریم بار دیگر یادآوری کنیم که این گفتگوها از دین نیست، در دین جایی برای گفتگو از رخدادهای گذشته و آینده گشاده نمیباشد، در دین نامی از این کس و آنکس برده نمیشود. اگر راستی را بخواهند این خود بیدینیست که کسانی زندگانی خود را رها کرده از رخدادههای هزار و سیصد سال پیش سخن رانند و میان مردگان دوتیرگی انداخته به هواداری از این سو و آن سو به کشاکش پردازند، دین برای آنست که آدمیان تا به این اندازه از خرد دور نباشند و به این کارهای بیهوده نپردازند.
آنچه ما را به این گفتگو در اینجا ناچار گردانیده آنست که چنانکه گفتهایم ملایان دعوی سررشتهداری میکنند و صدآشفتگی در زندگانی این توده پدید میآورند، و چون دستاویز ایشان برگزیدگی امام علی بن ابی طالب به خلافت از سوی خدا و دیگر اینگونه سخنها میباشد، ما برای آن که بیپایی دعوی آنان را روشن گردانیم ناچار شده به این گفتگوها درآمدهایم.
[۱۱۷] برای دانستن معنی درست مشروطه، کتاب «مشروطه؛ بهترین شکل حکومت و آخرین نتیجه اندیشه نژاد آدمیست» نوشته شادروان کسروی، گردآوردنده شادروان «محمد علی پایدار» دیده شود. (ویراینده). [۱۱۸] سهنده = برانگیزاننده احساسات، محرک احساسات سهانیدن = برانگیختن احساسات، متأثیرگردانیدن (ویراینده). [۱۱۹] بیشوند = بیدلیل (ویراینده). [۱۲۰] پروا شود که این کتاب در سال ۱۳۲۳ نوشته شده و این که چرا ملایان در سال ۱۳۵۷ پس از ۱۳۰۰ سال به یاد «حکومت» افتادهاند به گفتار دراز و جدایی نیازمند است که پیش از هر دلیلی میباید «خواست سیاست جهانی» را بدیده گرفت. (ویراینده). [۱۲۱] شادروانان سید عبدالله بهبهانی و سید محمد طباطبایی (ویراینده). [۱۲۲] رسد (بر وزن سبد). = سهم، حصه (ویراینده). [۱۲۳] برای آشناشدن با چنین رسالههایی پیوست آخر کتاب دیده شود. (ویراینده). [۱۲۴] برای آگاهی درباره پول هند پیوست آخر کتاب دیده شود. (ویراینده). [۱۲۵] اند (بر وزن بند). = مقدار (ویراینده). [۱۲۶] روانگردانیدن؛ روانیدن = به اجرا درآوردن، جاری کردن (ویراینده). [۱۲۷] تقاص = تاوانگرفتن، کینهجستن شرعی (ویراینده). [۱۲۸] «وَأَمَّا الحَوَادِثُ الوَاقِعَةُ, فَارْجِعُوا فِيْهِا إِلَى رُوَاةِ حَدِيْثِنَا, فَآنهم حُجَّتِيْ عَلَيْكُمْ, وَأَنَا حُجَّةُ اللهِ عَلَيْهِمْ». [۱۲۹] مفترض = لازم، واجب (ویراینده). [۱۳۰] «ای مشرکان این بتها جز نامهایی که شما و پدرانتان بر آنها نهاده اید چیز دیگری نیست و خدا هیچ دلیلی بر معبودیت آنها نازل نفرموده است..». (ویراینده). [۱۳۱] «وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِكَ لِلَّهِ رِضيً». [۱۳۲] سکالش (بر وزن گشایش). = مشاوره، مشورت، شور سکالیدن = مشورتکردن (ویراینده). [۱۳۳] دررفت (آخشیج درآمد). = خرج، هزینه (ویراینده). [۱۳۴] أکل بسحت = خوردن به حرام، حرامخواری اشاره به آیات، ۴۲، ۶۲ و ۶۳ سوره مائیده: (از ویراینده). ﴿سَمَّٰعُونَ لِلۡكَذِبِ أَكَّٰلُونَ لِلسُّحۡتِ﴾«شنوندگانند دروغ را و خورندگانند حرام را». ﴿لَوۡلَا يَنۡهَىٰهُمُ ٱلرَّبَّٰنِيُّونَ وَٱلۡأَحۡبَارُ عَن قَوۡلِهِمُ ٱلۡإِثۡمَ وَأَكۡلِهِمُ ٱلسُّحۡتَۚ لَبِئۡسَ مَا كَانُواْ يَصۡنَعُونَ ٦٣﴾«اگر علما و روحانیون آنها را از گفتار زشت و خوردن حرام باز ندارند (بلکه با آنها به خوردن مال حرام و رشوه شرکت کنند). کاری بسیار زشت میکنند». به سخن دیگر: با دریافت پاره (رشوه). ، سخن و خواست قرآن را تحریف و تأویل میکنند. [۱۳۵] رساله سید ابوالحسن اصفهانی در پیوست آخر کتاب دیده شود. (ویراینده). [۱۳۶] خودکامانه = از روی استبداد و خودرأیی (ویراینده). [۱۳۷] برآغالانیدن = تحریککردن آغالیدن = شوریدن (ویراینده). [۱۳۸] برای شناختن نویسنده این نامه کتاب «در پاسخ بدخواهان» نوشته شادروان دیده شود. (ویراینده). [۱۳۹] «إِنَّهُ بَايَعَنِي الْقَوْمُ الَّذِينَ بَايَعُوا أَبَا بَکْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمانَ عَلَى مَا بَايَعُوهُمْ عَلَيْهِ». [۱۴۰] «فَلَمْ يَکُنْ لِلشَّاهِدِ أَنْ يَخْتَارَ، وَلاَ لِلغَائِبِ أَنْ يَرُدَّ». [۱۴۱] «وَإنَّمَا الشُّورَى لِلْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ، فَإِنِ اجْتَمَعُوا عَلَى رَجُلٍ وَسَمَّوْهُ إِمَاماً کَانَ ذلِكَ لِلَّهِ رِضيً». [۱۴۲] «فَإِنْ خَرَجَ عَنْ أَمْرِهِمْ خَارِجٌ بِطَعْنٍ أَوْبِدْعَةٍ رَدُّوهُ إِلَى مَاخَرَجَ مِنْهُ، فَإِنْ أَبَى قَاتَلُوهُ عَلَى اتِّبَاعِهِ غَيْرَ سَبِيلِ الـْمُؤْمِنِينَ».