چرا باید سخن گفت؟
سوگند به آفرینندۀ جهان! اگر خداوند از اهل علم این پیمان را نگرفته بود، که در مقابل زیادهروی ستمگر سکوت نکنند و به گرسنگی و ضعف ستمدیده بیاعتنا نباشند، من هم کاری به کار کسی نداشته و در این امر دخالت نمیکردم، هدف من دنیا نیست و دنیا برایم ارزشی ندارد. و همه میدانیم که خداوند هرکس را که بخواهد یاری میدهد و قدرت و عزت میبخشد.
وظیفه علماست که بپاخواسته و حق را بگویند و آیین الهی را یاری نمایند. اما از علمای فعلی انتظار میرود که اگر سخن حق را نمیگویند، سخن باطل را به زبان نیاورند. شنیدهایم که میگویند هر کس تحت حمایت قرار بگیرد به موفقیت دست یافته و نیز اگر از سرِ سازش در آید راحت و آسوده خواهد بود. ولی در حقیقت سازش علما در این مورد نتیجهای جز ذلت و ننگ ندارد، و عقبنشینی آنها از بیان توحید و فریبکاریشان نقطه تشابه آنان با علمای بنیاسرائیل است. آری، علما باید بدانند که بزرگترین مصلحت این است که باید هر آنچه را که در برابر توحید میایستد درهم شکسته شود. و توحید بزرگترین مصلحتی است که جهت تحقق آن باید تلاش کرد، و شرک بزرگترین خطر و فسادی است که باید دفع گردد. و هرکه از روی ترس و هراس یا به علت تمایل به مصلحتی که به خیال خودش بزرگتر از توحید است از یاری کردن توحید عقب بنشیند و کنارهگیری کند، سوگند به خدا که چنین فردی قاطعیت و جدّیت را نشناخته و نمیداند که چه زمان باید اقدام کرد و چه وقت دست نگاه داشت. پس کلمه توحید قبل از وحدت کلمه و مقدم بر آن است. اما متاسفانه مصلحان در میان مردمی که شیطان را ملاک کارهای خود قرار داده و در دام اهریمن بزرگ گرفتار آمدهاند و اهریمن در دلهایشان تخم گذارده و جوجه پرورانده است و به آغوش آنها خزیده و با چشم آنها مینگرد و با زبانشان سخن میگوید یاوری جز خدا ندارند. ظهور کسانی که میخواهند شریعت را تغییر دهند چیز تازهای نیست. ملحدان و منافقان و مشرکان وقت و زمان مشخصی را نمیشناسند بلکه همواره عرض اندام کرده و میکنند، و همچنین موحدان و یکتاپرستان همواره به کمین آنها نشستهاند. اینکه فردی مسلمان بپا میخیزد تا برای جلب رضایت کافر سخنی را بگوید که پیش از او هیچ مسلمانی به زبان نیاورده است بدترین نوع خودباختگی و شکست روانی است. و متاسفانه برخی از علما هم به خاطر جلب رضایت کافران و منافقان در این راستا قدم بر داشتهاند. شاید این قضیه پیامد شکست روانی است که یازده سپتامبر از خود به جای گذاشته است. و اینجاست که میبینیم که بعد از یازده سپتامبر بسیاری از نویسندگان لب به سخن گشوده و به صورت گزینش برخی از مفاهیم را که به گمان خود با آن محاسن و خوبیهای اسلام را اظهار مینمایند توضیح میدهند و به آن میپردازند، آنها به خیال خود میخواهند سیمای اسلام را زیبا و جذاب نشان دهند. آنان نبرد حق و باطل، کفر و ایمان، جهاد با دشمنان خدا را که از مفاهیم اصیل آیین الهی هستند پنهان میکنند و کار به جایی رسیده که اسلام نقض میشود و از کافر گفتن به کافر پرهیز میشود. و کسی که از آبرو و عزت و سرزمین و جان خودش دفاع میکند به عنوان فردی که خود را در ورطۀ هلاکت انداخته معرفی میگردد.
بلکه برخی از شکستخوردگان میگویند: مسلمانان باید با نصاری دوستی و محبت ورزند. دیروز و امروز چقدر شبیه یکدیگرند، وقتی که فرانسویها الجزایر را اشغال کردند. مسلمانان چنان احساس شکست و ضعف مینمودند که فرانسویها توانستند علمای مسلمین را بر آن دارند تا فتوایی صادر کنند که جهاد علیه فرانسویها مردود بوده و کاری است که انسان با آن خود را در ورطۀ هلاکت میاندازد و باید حکومت فرانسویها را در الجزایر پذیرفت. اگر اینهایی که احساس شکست میکرده، از وحی درس نمیگیرند که میگوید تغییر دادن حکم و دستور شرعی به خاطر جلب رضایت کافر یا منافقی ستم بر خود و سبب هلاکت و نابودی امت است، از این درس عبرت بگیرند که بسیاری از ما مسلمانها حنجرههای خود را پاره کرده و خود را خسته و پولهایشان را ضایع نمودهاند، و با التماس و زاری به سوی غربیها رفتهاند، تا از آنها بخواهند که بیاییم در کنار هم زندگی مسالمتآمیزی داشته باشیم و بیاییم برای تحکیم پایههای صلح جهانی دست در دست هم دهیم، اما این اقدام آنها نتیجهای جز سرکشی و استکبار غرب و نفرت بیشتر آن از اسلام به بار نیاورده است.
پس ما باید با تمام افتخار و قدرت به دین اسلام چنگ بزنیم و شعار ولاء و براء (دوستی و دشمنی برای خدا) را احیا نموده و بر پا داریم و شریعت و قانون خداوندی را حاکم کنیم و با دشمنان اسلام و مسلمین از قبیل کفار و منافقین دشمنی بورزیم و ازآنها بیزاری جوییم، چنان که آیات و احادیث بیشماری در این خصوص وارد شده است.