همگام با صحابه - ویژه جوانان

ابوبکر صدیق، عثمان بن عفان و ابوعبیده بن جراحش:

ابوبکر صدیق، عثمان بن عفان و ابوعبیده بن جراحش:

ابوعبیدهساز زُمره سابقین اولین [۱]محسوب می‌شد، او روز بعد از مسلمان‌شدن ابوبکر صدیقستوسط ایشان با اسلام آشنا شد و آن را پذیرفت. ابوبکر صدیقساو را به همراه عبدالرحمن بن عوف، عثمان بن مظعون و ارقم بن ابی‌ارقمشبه نزد پیامبرِ هدایت جبرد و همگی با نهایت صداقت و شهامت سخن حق (شهادتین) را در برابر ایشان جبر زبان جاری ساخته و اعلان داشتند. بنابراین، آنان اولین ستونی بودند که بنا و ساختمان بزرگ اسلام بر آن پا گرفت.

ابوعبیدهساز همان ابتدای دعوت در مکه همانند سایر مسلمانان تجربیات سخت و تلخی را تا پایان پشت سر گذاشت، او به همراه مسلمانان اولیه چنان با سختی‌ها، مرارت‌ها، دردها، چنگ و دندان‌های کفار مکه و غم‌ها روبرو شد و آن‌ها را چشید که تاکنون پیروان هیچ آئینی بر روی زمین آن‌ها را نچشیده‌اند! ولی او در برابر تمامی این آزمایش‌ها پایداری کرد، و در هر موقعیتی خداوند متعال و پیامبرش را تصدیق کرد.

اما آزمایش و بلایی که او در جنگ بدر با آن مواجه شد چنان تلخ و سخت بود که هرگز گمانی به آن راه نیافته و هرگز محاسبه‌گری نمی‌تواند آن را محاسبه کند!

ابوعبیدهسبه هنگام غزوه بدر همانند کسی که از مرگ نمی‌هراسد در بین صفوف مشرکین شمشیر می‌زد تا آنجا که مشرکان از شجاعتش به هراس افتادند! و در میان سپاهان دشمن بی‌باکانه بی‌آن که از مُردَن بپرهیزد جولان می‌داد تا آن حد که سوارکاران قریش از او پرهیز می‌کردند, و هرگاه که با او روبرو می‌شدند خودشان را از وی دور می‌ساختند...

اما یک نفر از دشمنان از همه طرف خود را به او نشان می‌داد ولی ابوعبیده خود را از دور ساخته و از روبروشدن با وی اجتناب و پرهیز می‌کرد!

آن مرد در حمله‌اش همچنان سرسختی کرده و لجاجت می‌کرد اما ابوعبیده بیشتر خود را کنار می‌کشید تا آن که آن مرد راه‌ها را بر ابوعبیده بست و جلوی او ایستاد، در حالی که مانع پیکارش با دشمنان خدا می‌شد!

سرانجام آن هنگام که حوصله‌اش تمام شد و دیگر راه چاره‌ای نمی‌یافت، چنان با شمشیرش بر فرق سر او زد که به دو نیم شد و در برابرش به خاک افتاده و در خون غلطید.

خواننده عزیز و گرامی! تلاش نکن که تخمین بزنی که آن مرد به خاک و خون غلطیده، چه کسی است...

آیا به تو نگفتم که شدت و سختی تجربه و آزمایش او از حساب حسابگران فراتر رفته و از افق خیال خیالپردازان تجاوز کرده است؟!

براستی که مغزت می‌ترکد اگر بدانی آن مرد به خاک و خون غلطیده، همان «عبدالله بن جراح» پدر ابوعبیدهسمی‌باشد!

* * *

اما ابوعبیدهسپدرش را نکشت، بلکه او شرک و انحراف را در وجود و ذات پدرش کشت.

خداوند متعال در باره ابوعبیده و پدرش این آیات ارزشمند و بلندمرتبه را نازل فرمود:

﴿لَّا تَجِدُ قَوۡمٗا يُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ يُوَآدُّونَ مَنۡ حَآدَّ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَلَوۡ كَانُوٓاْ ءَابَآءَهُمۡ أَوۡ أَبۡنَآءَهُمۡ أَوۡ إِخۡوَٰنَهُمۡ أَوۡ عَشِيرَتَهُمۡۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَتَبَ فِي قُلُوبِهِمُ ٱلۡإِيمَٰنَ وَأَيَّدَهُم بِرُوحٖ مِّنۡهُۖ وَيُدۡخِلُهُمۡ جَنَّٰتٖ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ رَضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ أُوْلَٰٓئِكَ حِزۡبُ ٱللَّهِۚ أَلَآ إِنَّ حِزۡبَ ٱللَّهِ هُمُ ٱلۡمُفۡلِحُونَ ٢٢[المجادلة: ۲۲].

«مردمانی را نخواهی یافت که به خدا و روز قیامت ایمان داشته باشند، ولی کسانی را که به دوستی بگیرند که با خدا و پیغمبرش دشمنی ورزیده باشند، هرچند که آنان پدران، یا پسران، یا برادران، و یا قوم و قبیله ایشان باشند. چرا که مؤمنان، خدا بر دل‌هایشان ایمان را رقم زده است، و با نفخه خود یاریشان داده است و تقویت‌شان کرده است، و ایشان را به باغ‌های بهشتی داخل می‌گرداند که از زیر (کاخ‌ها و درختان) آن‌ها رودبارها روان است، و جاودانه در آنجا می‌مانند. خدا از آنان خشنود، و ایشان هم از خدا خشنودند. اینان حزب خدایند. هان! حزب خداوند قطعاً پیروز و رستگار است...» [۲].

* * *

این کار از ابوعبیده غیر منتظره و عجیب نبود، زیرا او به درجۀ از قدرت ایمانی و خیرخواهی در دین و امانت‌داری در امت پیامبر جرسیده بود که بزرگان صحابه آرزوی رسیدن به آن را نزد پروردگار متعال در سر می‌پروراندند.

محمد بن جعفر نقل می‌کند: روزی هیئتی از نصاری [۳]به نزد رسول خدا جآمده و گفتند: ای ابوالقاسم، مردی از اصحابت را که راضی هستی به همراه ما بفرست تا در اموالی که اختلاف داریم بین ما قضاوت و حکم بکند، زیرا ما به شما مسلمانان اعتماد داریم و به آنچه هم حکم کنید راضی هستیم.

رسول خدا جفرمود: غروب به نزدم بیایید تا شخصی بااراده، توانا و امین را به همراه‌تان بفرستم.

عمر بن خطابسمی‌گوید:

خیلی زودتر از وقت برای نماز ظهر به مسجد رفتم، و هرگز امارت را دوست نداشتم مگر آن امارت را در آن روز به امید آن که این صفت شامل حالم گردد...

هنگامی که رسول خدا جنماز ظهر را برای ما خواندند، به سمت راست و چپشان نگاه می‌کردند، تلاش کردم کاری کنم تا ایشان مرا ببینند، ولی همچنان به اطراف می‌نگریستد تا آن که چشم‌شان به ابوعبیده بن جراحسافتاد و او را فرا خوانده و فرمودند:

با آنان برو و در آنچه که اختلاف دارند به حق در بین‌شان حکم و قضاوت کن. با خودم گفتم: این افتخار شامل ابوعبیدهسشد.

* * *

ابوعبیدهسنه تنها امین بود، بلکه نیروی اراده و قدرت ایمان نیز در او جمع شده بود و این توانمندی در موقعیت‌های زیادی بروز کرده و خود را نشان می‌دهد:

روزی رسول خدا جگروهی از اصحابش را برای تعقیب قافله‌ای از قریش فرستاد تا با آن روبرو شوند، در این مأموریت ابوعبیدهسرا امیر آنان قرار داده و انبانی [۴]خرما جهت توشه راه به ایشان داد، زیرا چیز دیگری نیافت. ابوعبیدهسبه هرکدام از سپاهان روزانه فقط یک عدد خرما می‌داد، آنان نیز مانند کودکی که سینه مادرش را می‌مکد خرما را می‌مکیدند، سپس روی آن آب می‌نوشیدند و همین مقدار غذا قوت روزانه‌شان را کفایت می‌کرد.

* * *

روز جنگ احد لحظه شکست مسلمانان، زمانی که صدای سخنگوی مشرکان بلند بود، و فریاد می‌زد (فرا رسید).

محمد را به من نشان دهید... محمد را به من نشان دهید...

ابوعبیدهسدر آن گروه ده نفره‌ای بود که رسول خدا جرا احاطه کرده بودند تا با سینه‌هایشان در برابر نیزه‌های مشرکین از ایشان حمایت و دفاع کنند.

زمانی که جنگ به پایان رسید، دندان رباعیه [۵]رسول خدا جشهید و پیشانی مبارک ایشان مجروح شده و دو حلقه از حلقه‌های زره ایشان در گونه مبارک‌شان فرو رفته بود. ابوبکر صدیقسجلو آمد تا آن حلقه‌ها را از گونه مبارک حضرت بیرون آورد، ولی ابوعبیده سبه او گفت: تو را سوگند می‌دهم تا این کار را برای من رها کنی او نیز پذیرفت. ابوعبیدهسترسید اگر با دست آن‌ها را بیرون بیاورد ممکن است سبب آزار رسول خدا جگردد. بنابراین، با یکی از دندان‌های جلو دهانش یکی از آن حلقه‌ها را با قدرت و محکم گرفته بیرونش آورد ولی دندانش افتاد...

سپس حلقه دیگر را با دندان جلویی دیگرش گرفت و بیرون آورد، این بار نیز آن دندانش افتاد...

حضرت ابوبکر صدیقسدر این باره می‌فرماید: «ابوعبیده زیباترین و نیکوترین انسانی است که دندان‌های جلویی‌اش شکسته است».

* * *

ابوعبیدهساز لحظه پذیرش اسلام در تمامی صحنه‌ها و پیکارها تا لحظه وفات رسول خدا جهمراه ایشان بود.

روز سقیفه [۶]، حضرت عمر فاروقسبه ابوعبیده گفت:

دستت را دراز کن تا با تو بیعت کنم، زیرا از رسول خدا جشنیده‌ام که می‌فرمودند:

«هر امتی امینی دارد و تو (ای ابوعبیده) امین این امت هستی».

ابوعبیدهسگفت:

من هرگز خودم را از مردی که رسول خدا ج، او را تا روز وفات‌شان امام نمازمان قرار داده است پیشی نمی‌گیرم.

بعد از این ماجرا، با ابوبکر صدیقسبیعت صورت گرفت و از آن لحظه به بعد ابوعبیدهسبهترین نصیحت‌کننده در حق، برای او بود و بهترین و گرامی‌ترین یاری‌دهنده او در خیر بود.

بعد از ابوبکر صدیقسشورای مسلمانان با پیشنهاد ایشان عمر فاروقسرا به جانشینی جانشین رسول خدا جبرگزیدند، ابوعبیده نیز وجود خودش را تحت فرمان ایشان قرار داده و بجز یک مورد هرگز از فرمان ایشان سرپیچی نکرد.

آیا می‌دانی آن چه فرمانی بود که ابوعبیدهساز دستور خلیفه مسلمانان سرپیچی کرد؟!

این واقعه زمانی بود که ابوعبیده بن جراحسدر سرزمین شام «سپاه اسلام را در پیروزیی به دنبال پیروزیی دیگر رهبری می‌کرد تا به دست او تمامی سرزمین شام فتح گردید...» او از شرق به فرات و از شمال به آسیای صغیر راه یافت.

در این زمان بود که «طاعونی» سرزمین شام را فرا گرفت که تاکنون نظیر آن را ندیده بودند و مردم را همانند محصولات زراعتی دِرُو می‌کرد...».

بلافاصله عمر بن خطابسنماینده‌ای را به همراه نامه‌ای که در آن پیامی بود به سوی ابوعبیدهسگسیل داشت:

«من به وجود تو شدیداً نیازمند می‌باشم و خودم را از تو بی‌نیاز نمی‌بینم، پس هرگاه نامه‌ام شبانگاه به تو رسید همان لحظه بدون انتظار طلوع صبح به سوی من حرکت کن، و اگر در روز بدستت رسید باز تأکید می‌کنم قبل از آن که شب فرا رسد به طرف من حرکت کن».

هنگامی که ابوعبیدهسنامه فاروقسرا گرفت و خواند، گفت:

علت نیاز امیرالمؤمنینسبه خودم را دریافتم، او می‌خواهد کسی را که رفتنی است، نگاه دارد. سپس جواب نامه را اینچنین داد:

ای امیرالمؤمنین، من به نیاز شما پی بردم، ولی هم اکنون در سپاهی از سپاهیان اسلام می‌باشم، و دوست ندارم خودم را از آنچه که به سپاهیان می‌رسد حفظ کرده و دور نگاه دارم...

سپس هرگاه نامه‌ام به دستت رسید مرا از تصمیمت معاف گردان و حلال کن و اجازه بده در اینجا بمانم.

زمانی که عمرسنامه را خواند به شدت متأثر شده و اشک‌ها از چشمانش سرازیر شد، کسی که نزدش بود به خاطر شدت گریه ایشان گفت:

ای امیرالمؤمنین، آیا ابوعبیده مرده است؟

فرمود: نه، اما مرگ به او نزدیک است.

گمان فاروق اعظمساشتباه نبود، زیرا طولی نکشید که ابوعبیدهسمبتلا به طاعون شد، هنگام وفات به سپاهیانش وصیت کرده و گفت:

من شما را به چیزی سفارش و وصیت می‌کنم که اگر قبول کردید همچنان بر خیر و نیکی خواهید بود:

«نماز را به پای دارید،

ماه رمضان را روزه بگیرید،

صدقه و خیرات بدهید،

به حج تمتع و حج عمره بروید،

یکدیگر را سفارش و وصیت به نیکی بکنید،

حکام و فرمانروایان و امیرانتان را نصیحت بکنید،

به آنان خیانت نکنید و در گرداب دنیا هلاک‌شان نسازید،

و اگر انسان هزار سال عمر کند بناچار به حالتی دچار می‌شود که می‌بینید الآن من دچار شده‌ام...

سلام و رحمت خدا بر شما باد».

سپس رو به معاذ بن جبلس [۷]کرده و گفت: ای معاذ! برای مردم نماز بگذار، (امامت‌شان را قبول کن و امام نمازشان باش).

چندان نگذشت که روح پاکش از بدن خاکی پرواز کرد. معاذسبلند شده و گفت:

ای مردم! شما با مرگ مردی مصیبت‌زده و عزا دار شدید که سوگند به خدا، مردی نیک‌کردارتر و صاف‌دل‌تر از او، دور از هرگونه کینه درونی و حسادت و علاقمندتر و عاشق‌تر از وی به آخرت و دلسوزتر و خیرخواه‌تر از او به مردم تاکنون ندیده‌ام، پس بر او دعای خیر و رحمت بکنید تا خداوند به شما رحم کند.

*- جهت آگاهی از زندگی این صحابی جانفدا و صادق ابوعبیده بن جراحسمی‌توانید به کتاب‌های زیر مراجعه کنید:

۱- طبقات ابن سعد (به فهرست آن نگاه کنید).

۲- الإصابة الترجمة:۴۴۰۰

۳- الاستيعاب: ۳ / ۲ (طبعة السعادة)

۴- حلية الأولياء: ۱/ ۱۰۰

۵- البدء والتاريخ: ۵ / ۸۷

۶- ابن عساکر: ۷ / ۱۵۷

۷- صفة الصفوة: ۲ / ۱۴۴

۸- أشهر مشاهير الإسلام: ۵۰۴

۹- تاريخ الخمسين: ۲ / ۲۴۴

۱۰- الریاض النضرة: ۳۰۷

[۱] اولین گروهی که به اسلام گرویدند و هسته مرکزی آن را پدید آوردند. [۲] ترجمه آیه از تفسیر نور تألیف دکتر خرمدل اقتباس شده است. [۳] مسیحیان. [۴] کیسه چرمی. [۵] دندان پیشین. [۶] یوم السقیفه = روزی است که مسلمانان حضرت ابوبکر صدیقسرا به عنوان جانشین رسول خدا جدر محل سقیفه بنی ساعده برگزیدند. [۷] می‌توانید سیرت این صحابی بزرگورسرا در جلد هفتم این مجموعه ببینید.