۱۲- عبدالله بن مسعودس
«هرکس میخواهد قرآن را تازه بخواند به همانگونه که نازل شده است، باید به روش قراءت ابن ام عبد بخواند».
رسول خدا ج.
آن روزها نوجوانی بود که هنوز به بلوغ نرسیده بود و صبح زود به تنگههای اطراف مکه به دور از هیاهوی مردم میرفت، تا گوسفندان «عقبه بن معیط» که از بزرگان و اشراف محسوب میشد را بچراند.
مردم او را «ابن ام عبد» صدا میزدند، ولی اسمش «عبدالله» و نام پدرش «مسعود» بود.
* * *
این جوان خبرهای مربوط به پیامبر را که در میان قومش ظهور کرده بود میشنید، ولی به سبب سن کم و دوریش از جامعه مکه به آن توجهی نمیکرد، تمام تلاشش این بود که گوسفندان عقبه را صبح زود برای چریدن بیرون ببرد و ابتدای شب باز گرداند.
* * *
روزی این جوان مکی، عبدالله بن مسعودسدو مرد میانسال و باوقار را دید که از دور به سویش میآیند، آثار خستگی و رنج از تمام وجودشان نمایان بود، و چنان تشنگی برآنان چیره شده بود که لبها و گلوهایشان کاملاً خشک شده بود.
هنگامی که به او رسیدند سلام کرده و گفتند:
ای جوان، از این گوسفندان شیری بدوش تا بدان رسیله بتوانیم تشنگیمان را برطرف ساخته و جانمان را آسوده و خنک سازیم.
اما آن جوان گفت:
این کار را نمیکنم، زیرا گوسفندان از آن من نمیباشند و تنها امین و چوپان آنها میباشم...
آن دو مرد سخن او را پذیرفتند و نشان رضایت و خشنودی از او در چهرهایشان نمایان شد.
سپس یکی از آن دو مرد به او گفت:
حیوان مادهای را به من نشان بده که تاکنون حیوان نری با او نزدیکی نکرده است، آن جوان به گوسفند کوچکی در نزدیکش اشاره کرد. آن مرد به طرفش رفته و پایش را گرفت، شروع به لمسکردن مایههای [۸]آن کرد در حالی که نام خداوند متعال را تکرار میکرد. جوان با حیرت و شگفتی به آن صحنه مینگریست و با خودش میگفت:
چگونه ممکن است گوسفند کوچکی که گوسفند نری با او نزدیکی نکرده و آبستن نشده است، شیر بدهد؟!
ولی ناگهان پستانهای گوسفند باد کرده و شیر فراوانی از آن سرازیر شد.
آن مرد دیگر، سنگی تو خالی را از روی زمین برداشت و پر از شیرش کرد و به همراه دوستش از آن نوشیدند و مرا نیز از آن شیرها سیر ساختند، در حالی که نزدیک بود آنچه را که میدیدم باور نکنم...
هنگامی که کاملاً از آن شیرها نوشیده و سیر شدیم، آن مرد مبارک به پستان گوسفند گفت: جمع شو، پستان گوسفند همچنان جمع میشد تا به حالت اولیهاش باز گشت.
در این لحظه به آن مرد مبارک گفتم:
آن سخنی را که گفتی به من نیز بیاموز.
او به من گفت: براستی که تو جوان آموختهای هستی.
* * *
این ابتدای داستان آشنایی عبدالله بن مسعود با اسلام بود...
زیرا آن مرد مبارک کسی غیر از رسول خدا جنبود و همراه ایشان نیز کسی غیر از ابوبکر صدیقسیار باوفای ایشان نبود...
بله، آن دو در آن روز از شدت اذیت و آزار و شکنجههای قریشیان که بر ایشان وارد شده بود به درهها و تنگههای اطراف شهر مکه پناه برده بودند.
این جوان همانگونه که به رسول بزرگوار جو یار صدیق ایشان محبت میورزید به آنان علاقمند شده و وابستگی شدیدی پیدا کرد، و رسول گرامیجو یارایشانشنیز از او خوششان آمد و امانتداری و دوراندیشیاش را ستوده و در سیمایش خیر و سعادت را یافتند.
* * *
چندان نگذشته بود که عبدالله بن مسعودساسلام را پذیرفت و خود را کاندید خدمت به رسول خدا جکرد، و ایشان نیز پذیرفتند و او را همراه و خادم خویش قرار دادند.
از آن روز به بعد آن جوان خوشبخت و بلند اقبال، عبدالله بن مسعودساز چوپانی گوسفندان به کسوت شاگردی و خدمت سرور مخلوقات و بشریت درآمد.
* * *
عبدالله بن مسعودسهمانند سایه همراه و ملازم رسول رحمت جبود، در اقامت و سفر، داخل خانه و بیرون از آن لحظهای ایشان را ترک نمیکرد... آنگاه که ایشان میخوابیدند، بیدارشان میکرد، زمان استحمام پردهدار ایشان بود، و هنگام خروج از خانه کفشها را به پایشان میکرد، و زمان بازگشت به خانه از پایشان بیرون میآورد.
دائماً عصا و مسواک ایشان را حمل میکرد و آنگاه که ایشان وارد خانهشان میشدند او نیز در معیت ایشان وارد خانه میشد...
بله رسول خدا جبه او اجازه داده بود که هرگاه میخواهد بر ایشان وارد شود و از اسرار و رازهای ایشان بدون گناه و حرجی آگاهی یابد تا آنجا که عبدالله بن مسعود صاحب اسرار و رازهای رسول خدا جخوانده میشد.
* * *
عبدالله بن مسعودسدر خانه رسولِ هدایت جپرورش یافت و از هدایت ایشان بهرهای وافر نصیبش شد و خود را به اخلاق و رفتار ایشان آراسته گردانید، و از هر رفتاری از رفتارهای ایشان پیروی و متابعت کرد تا آنجا که در باره او گفته شده است که «او نزدیکترین و شبیهترین مردم در هدایت، شمایل، رفتار و اخلاق به رسول خدا جمیباشد».
* * *
ابن مسعود در مدرسه پیامبر جآموزش دید و از میان اصحاب و شاگردان ایشان از همه قاریتر در تلاوت قرآن، فقیهتر به معانی آن و آگاهتر به قانون خدا گردید.
مهمترین دلیل ما بر این سخن حکایت زیر است:
روزی مردی به سوی حضرت عمر فاروقسدر حالی که در «عرفه» [۹]مشغول عبادات حج بود رفت و به ایشان گفت:
ای امیرالمؤمنین، من از شهر کوفه میآیم و در آنجا مردی را دیدم که آیات قرآن را از حفط بر کاتبان میخواند تا بنویسند. ناگهان حضرت عمرسچنان خشمگین شد که کم سابقه بود و چنان از شدت ناراحتی متورم شد که گویی نزدیک بود تمام جهاز شتری را که بر آن سوار بود دربر گیرد! بیدرنگ فرمود:
وای بر تو، او کیست؟!
گفت: عبدالله بن مسعودس.
همچنان خشم فاروق اعظمسفروکش میکرد و اندوه و ناراحتی جای خود را به شادمانی میداد تا آن که به حالت اولیه برگشت، سپس فرمود:
وای بر تو، سوگند به خداوند یکتا، این را میدانم که هیچکس از مردم نمانده است که سزاوارتر از او در این کار باشد، الآن علت آن را برایت میگویم.
عمر فاروقسسخنانش را ادامه داده و فرمود:
شبی رسول خدا جنزد ابوبکر صدیقسرفتند و برای برسی اوضاع و احوال مسلمانان با او به گفتگو پرداختند، من نیز همراهشان بیرون آمدم، در مسیر راه با مردی که در مسجد ایستاده بود و نماز میخواند مواجه شدیم و نتوانستیم او را بشناسیم: رسولِ رحمت جایستاد و به تلاوت او گوش فرا داد، سپس رو به ما کرده و فرمود:
«هرکس میخواهد قرآن را تازه بخواند به همانگونه که نازل شده است، باید به روش قراءت ابن ام عبد بخواند...».
در این لحظه عبدالله بن مسعودسنشست و دعا کرد، و رسول بزرگوار – علیه الصلاة والسلام – نیز به او میگفت:
درخواست کن تا به تو آنچه میخواهی داده شود...
درخواست کن تا به تو آنچه میخواهی داده شود...
بدنبال آن عمر فاروقسمیگوید:
با خودم گفتم: سوگند به خدا، صبح زود نزد عبدالله بن مسعود سمیروم و به او خبر خواهم داد که چگونه رسول خدا جهنگام دعاهایش آمین میگفتند. صبح فرا رسید بلافاصله خود را به وی رسانده و بشارتش دادم، اما دریافتم ابوبکر صدیقسبر من سبقت گرفته و به او بشارت داده است...
«لا، وَاللّهِ مَا سَابَقْتُ أبَا بَكْرٍ إِلَى خَيْرٍ قَطُّ إِلاَّ سَبَقَنِيْ إِلَيْهِ».
نه، سوگند به ذات یگانه پروردگار، هرگز نشد در کار خیری با ابوبکرسمسابقه بگذارم، مگر آن که او از من سبقت گرفته و جلو افتاده است.
* * *
علم و دانش عبدالله بن مسعودسدر باره کتاب خدا – قرآنکریم – تا بدان حد رسیده بود که میگفت: سوگند به آن خداوندی که هیچ معبودی جز او وجود ندارد، آیهای از قرآن نازل نشده است، مگر آن که بدانم کجا و در چه موردی و برای چه چیز نازل شده است، و اگر بدانم کسی دیگر از من در کتاب الله عالمتر است و امکان دسترسی به او هم وجود دارد حتماً به نزدش خواهیم رفت، (و از وی همچون شاگردی علم خواهم آموخت).
* * *
عبدالله بن مسعودسدر آنچه که در باره خودش گفته، مبالغه نکرد است. روزی عمر بن خطابسدر یکی از سفرهایش با کاروانی برخورد میکند، در حالی که شب بر آسمان چنان خیمه انداخته بود بگونهای که کاروانیان دیده و شناخته نمیشدند.
با آن کاروان عبدالله بن مسعودسنیز همراه بود، حضرت عمرساز شخصی خواست تا در آن تاریکی شب مشخصات و احوالات آنان را جویا شود.
از کدام قوم و طایفه هستید؟
عبدالله جواب داد: «مِنَ الْفَجِّ الْعَمِيْقِ»از وادی عمیق و دور.
عمرسفرمود: کجا میروید؟
عبدالله جواب داد: «البيت العتيق»یعنی برای ادای حج به خانه خدا میرویم.
عمرسگفت: در میان آنان دانشمندی است... بنابراین، به کسی گفت تا از آنان سؤالهایی بپرسد.
کدام آیه از قرآنکریم بزرگتر و باعظمتتر است؟
عبداللهسجواب داد: ﴿ٱللَّهُ لَآ إِلَٰهَ إِلَّا هُوَ ٱلۡحَيُّ ٱلۡقَيُّومُۚ لَا تَأۡخُذُهُۥ سِنَةٞ وَلَا نَوۡمٞۚ﴾[البقرة: ۲۵۵] [۱۰].
فرمود:
به آنان بگو: کدام آیه از قرآنکریم محکمتر است؟
عبدالله گفت: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ يَأۡمُرُ بِٱلۡعَدۡلِ وَٱلۡإِحۡسَٰنِ وَإِيتَآيِٕ ذِي ٱلۡقُرۡبَىٰ﴾[النحل: ۹۰] [۱۱].
به آنان بگو: کدام آیه از قرآن جامعتر است؟
عبداللهسگفت:
﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرٗا يَرَهُۥ ٧ وَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٖ شَرّٗا يَرَهُۥ ٨﴾[الزلزلة: ۷- ۸] [۱۲].
عمر فاروقسفرمود: به آنان بگو: کدام آیه از قرآن بیمدهنده تو است؟
عبداللهسگفت:
﴿لَّيۡسَ بِأَمَانِيِّكُمۡ وَلَآ أَمَانِيِّ أَهۡلِ ٱلۡكِتَٰبِۗ مَن يَعۡمَلۡ سُوٓءٗا يُجۡزَ بِهِۦ وَلَا يَجِدۡ لَهُۥ مِن دُونِ ٱللَّهِ وَلِيّٗا وَلَا نَصِيرٗا ١٢٣﴾[النساء: ۱۲۳] [۱۳].
حضرت عمرسفرمود:
به آنان بگو: کدام آیه از قرآن امیدوارکنندهتر است؟
عبداللهسگفت:
﴿۞قُلۡ يَٰعِبَادِيَ ٱلَّذِينَ أَسۡرَفُواْ عَلَىٰٓ أَنفُسِهِمۡ لَا تَقۡنَطُواْ مِن رَّحۡمَةِ ٱللَّهِۚ إِنَّ ٱللَّهَ يَغۡفِرُ ٱلذُّنُوبَ جَمِيعًاۚ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡغَفُورُ ٱلرَّحِيمُ ٥٣﴾[الزمر: ۵۳] [۱۴].
در این لحظه حضرت فاروقسفرمود:
به آنان بگو: عبدالله بن مسعود سدر میان شماست؟!
گفتند: سوگند به خدا، آری.
* * *
عبدالله بن مسعودستنها قاری، دانشمند، عابد و زاهد نبود، بلکه آنگاه که جامعه با مشکلی روبرو میگشت و امنیت اسلام و مسلمانان در خطری افتاد، جنگاوری توانمند، جدی و قاطع و مجاهدی پیشگام در صف مقدم جبهه بود.
همین امر که او اولین مسلمانی بود که بعد از رسول خدا جبر روی زمین آشکارا و صراحتاً قرآن را در میان مشرکین تلاوت کرد، برای نشاندادن شهامت و بیباکی و شجاعتش کافیست.
روزی اصحاب رسول خدا جدر حالی که گروه اندک و ضعیفی بودند در مکه جمع شده و گفتند:
سوگند به خدا، تاکنون قریش آشکارا و روشن پیام قرآن را نشنیده است، چه کسی این کار را میکند و در حضورشان قرآن را تلاوت میکند؟!
عبداللهسگفت: من این کار را خواهم کرد.
اصحاب گفتند: ما بیم داریم مبادا به تو آسیبی برسد، بهتر است کسی این کار را بکند که دارای طایفه و فامیل بزرگی است تا او را در برابر قریش حمایت کرده و هرگاه بخواهند به او آسیبی برسانند مانع این کار شوند. ولی عبداللهسگفت:
مرا رها کنید و بگذارید من این کار را انجام دهم، زیرا خداوند متعال خودش مرا حمایت خواهد کرد و مانع از آسیبرساندن آنان به من خواهد شد...
فردای آن روز به مسجدالحرام رفته و به سوی مقام ابراهیم، هنگامی که قریشیان پیرامون کعبه نشسته بودند رفت و در آنجا ایستاد و شروع به تلاوت قرآن کرد:
﴿بِسۡمِ ٱللَّهِ ٱلرَّحۡمَٰنِ ٱلرَّحِيمِ﴾(صدایش را بلند و رساتر کرد) ﴿ٱلرَّحۡمَٰنُ ١ عَلَّمَ ٱلۡقُرۡءَانَ ٢ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ ٣ عَلَّمَهُ ٱلۡبَيَانَ ٤﴾[الرحمن: ۱- ۴] [۱۵].
همچنان به تلاوت ادامه میداد، قریشیان اندکی درنگ و تأمل کرده، سپس گفتند:
این فرزند ام عبد چه میگوید؟!
نابود و هلاک شود... او دارد جملاتی از سخنان محمد را تلاوت میکند...
برخاسته و صورتش را زیر باد ضرباتشان قرار دادند، ولی او همچنان تلاوت میکرد و تا آنجا که خواست خداوند بود آیاتی از قرآن را خواند. سپس در حالی که خون از چهره و بدنش جریان داشت به نزد دوستانش باز گشت. به او گفتند:
این همان چیزی است که از آن بیم داشتیم.
گفت:
سوگند به پروردگار، تاکنون به این اندازه دشمنان خدا در نظرم بیارزش و بیاهمیت نبودهاند و اگر بخواهید فردا صبح هم، مثل امروز به نزدشان خواهم رفت و قرآن تلاوت خواهم کرد.
گفتند:
نه تو را دیگر کافیست، زیرا آنچه را که نمیخواستند به گوششان رسانیدی.
* * *
عبدالله بن مسعودستا زمان خلافت حضرت عثمان ذوالنورین [۱۶]سزندگی کرد، تا آن که در بستر مرگ افتاده و بیمار شد. روزی حضرت عثمانسبه عیادتش رفته و فرمود:
از چه چیزی درد میکشی و شکایت داری؟
گفت: از گناهانم.
فرمود: چه میخواهی؟
گفت: رحمت پروردگارم.
فرمود: میخواهی حقوقت را که از دو سال پیش از بیت المال نگرفتهای و نپذیرفتی به تو باز گردانم؟!
گفت: من به آن نیازی ندارم.
فرمود: آن پولها بعد از تو، از آن دخترانت میباشد.
گفت: آیا میترسی دخترانم بعد از من مبتلا به فقر گردند؟
من به آنها دستور دادهام تا هر شب «سوره واقعه» را بخوانند...
از رسول خدا جشنیدم که میفرمودند:
«مَنْ قَرَأَ سُورةَ الواقعةِ في كلِّ ليلةٍ لم تُصِبْهُ فاقةٌ أبداً».
«هرکس که هرشب سوره واقعه را بخواند هرگز مبتلا به فقر و تنگدستی نشده و محتاج و نیازمند نمیگردد».
* * *
هنگامی که شب چهرهاش را نشان داد، عبدالله بن مسعودسبه آن دوست برتر (پروردگارش) پیوست، آنهم در حالی که زبانش از یاد خداوند غافل نبوده و تر از ذکر او و تازه با آیات روشنش بود.
* برای آشنایی بیشتر با زندگی عبدالله بن مسعودسمیتوانید به کتابهای زیر مراجعه کنید:
۱- الإصابة (ط. السعادة): ۴ / ۱۲۹، ۱۳۰
۲- الاستیعاب (ط. حیدرآباد): ۱ / ۳۵۹، ۳۶۲
۳- أسد الغابة: ۳ / ۲۵۶، ۲۶۰
۴- تذکرة الحفاظ: ۱ / ۱۲، ۱۵
۵- البدایة والنهایة: ۷ / ۱۶۲، ۱۶۳
۶- طبقات الشعرانی: ۲۹، ۳۰
۷- شذرات الذهب: ۱ / ۳۸، ۳۹
۸- تاریخ الإسلام للذهبی: ۲ / ۱۰۰، ۱۰۴
۹- سیر أعلام النبلاء: ۱ / ۳۳۱، ۳۵۷
۱۰- صفة الصفوة: ۱- ۱۵۴، ۱۶۶
[۸] پستانهای گوسفند. [۹] عرفه = نام کوهی نزدیک مکه، «یوم عرفه» روز نهم ذی حجه. [۱۰] «خداست که معبودى جز او نست؛ زنده و برپادارنده است؛ نه خوابى سبک او را فرو مىگرد و نه خوابى گران». [۱۱] «در حققت، خدا به دادگرى و نکوکارى و بخشش به خوشاوندان فرمان مىدهد». [۱۲] «پس هر که هموزن ذرّهاى نکى کند [نتجه] آن را خواهد دد(٧) و هر که هموزن ذرّهاى بدى کند [نتجه] آن را خواهد دد. » [۱۳] «پاداش و کفر] به دلخواه شما و به دلخواه اهل کتاب نست؛ هر کس بدى کند، در برابر آن کفر مىبند، و جز خدا براى خود ار و مددکارى نمىابد.» [۱۴] «بگو: «اى بندگان من -که بر خوشتن زادهروى روا داشتهاد- از رحمت خدا نومد مشود. در حققت، خدا همه گناهان را مىآمرزد، که او خود آمرزنده مهربان است» [۱۵] «]خدای [رحمان(۱)، قرآن را اد داد(۲) انسان را آفرد،(۴) به او بان آموخت.» [۱۶] به حضرت عثمانسبدین سبب که رسول خدا جدوتا از دخترانشان را که به حق نور نبوت بودند به همسری ایشان درآوردند. ذوالنورین (یعنی صاحب دو نور) لقب دادهاند.