نصیحت های طلایی برای جماعت های اسلامی

مقدمه محقق

مقدمه محقق

بسم الله الرحمن الرحیم

إن الحمد لله نحمده ونستعينه ونستغفره ونعوذ بالله من شرور أنفسنا وسيئات أعمالنا من يهده الله فهو المهتد، ومن يضلل فلا هادي له وأشهد أن لا إله إلا الله وحده لا شريك له وأشهد أن محمداً عبده ورسوله.

اما بعد:

این رساله بسیار نافع و سودمند است که در آن شیخ الإسلام ابن تیمیه/متعرض حزب گرایی در میان مسلمین می‌شود چنانچه جمعی از مسلمانان پیرامون شخصی جمع می‌گردند و نسبت به او تعصب خاصی پیدا می‌کنند و جهت اطاعت و مخالفت نکردن با او عهد و پیمان می‌بندند طوری که باید امر و نهی او را پذیرفت و در این کار مهم نیست شخص مورد نظر، صالح و نیکوکار و تابع وحی یا غافل و بدکار و تابع هوای نفس باشد.

برادر خواننده چه بسا سؤالاتی به ذهنت خطور کند که آیا چنین چیزی در میان مسلمانان ممکن است وجود داشته باشد در حالیکه در میان آنها افرادی اهل صلاح و تقوی و علم و عمل موجودند؟!!

در جواب آن می‌گویم: آری وجود دارد. به تحقیق که در قدیم و جدید برای مذاهب، روش‌ها، اشخاص، هیئت‌ها، جماعت‌ها و دعوت‌ها تعصب وجود داشته است که اصل آن دو چیز است:

اول اینکه: از جمله طبیعت بشری و اخلاقش این است که تنها در صورتی بر چیزی مجتمع می‌گردند که معتقد باشند در آن بهره و سودی وجود دارد و ممکن است این عقیده برای بعضی ناشی از نظر و استدلال یا تجربه و امتحان و برای بعضی دیگر ناشی از پیروی و تقلید از کسی باشد که معتقد به فضیلت و بزرگواری و کمال او هستند!!

دوم اینکه: از جمله طبیعت آنها این است که نسبت به چیزی که به آن عادت کرده و خو گرفته‌اند راضی و تسلیم باشند و به آن انس گیرند و در صورت یافتن مخالفی برای آن از خود تعصب نشان دهند و تمام سعی و تلاش خویش را به کار گیرند تا بتواند از آن در مقابل هجوم مخالفان دفاع نمایند و در این راه چیزی که به آن توجه نمی‌شود حق خواهی و آشکار شدن راستی به هنگام نزاع و اختلاف است.

در صورتی که این اخلاق و طبیعت بشری موجود نبود هیچ دین و مذهب و حزب و گروهی باقی نمی ماند ولی نکته مهم این است که در تمامی آنها حق تنها یک چیز است و کثرت نمی‌پذیرد.

در اینجا مسئله‌ای وجود دارد که باید به آن تصریح نمود و چنان در صدد روشنگریش برآمد که هیچ پوشیدگی در آن نمانده باشد. کسانی که در این عصر جزو کارگزاران اسلام محسوب می‌شوند و در میدان عمل اسلامی حضور دارند باید نسبت به تصحیح بسیاری از تصورات و مفاهیم خویش اقدام نمایند:

اولاً: نظرشان نسبت به رهبران و سرپرستان امورشان چیست؟

ثانیاً: در مورد چهارچوب، تنظیمات و مصطلحاتی که بکار می‌برند شفاف سخن بگویند.

ثالثاً: نسبت به بقیه مسلمانان نظر خویش را بیان دارند.

شیخ الإسلام در این رساله به معالجه در امر اول و آخری برآمده و تعدی و ظلم بر هر مسلمانی را حرام و هر کسی را که مرتکب آن شود و مسلمانان را با گفتار و کردار خویش به ناحق آزار دهد مورد سرزنش قرار می‌دهد و اظهار می‌دارد برای کسانی که در گروهی جمع هستند و معلمی بر آن سرپرست می‌باشد درست نیست که از استاد خویش در عقاب و ناراحت کردن یکی از مسلمانان اطاعت نمایند چون تنها امر و نهی کردن ملاک نیست بلکه باید تحقیق و جستجو نمود لذا در صورت صحت، عقوبت و ناراحتی باید به مقدار گناه باشد و از آن تجاوز ننماید.

اعلام می‌دارد در صورت ایجاد نزاع بین معلم و شاگرد یا استاد و دانشجو یا رئیس و مرئوس باید به طور دقیق تحقیق و بررسی نمود چون یاری نمودن از روی جهل و هوی حرام است، در هر صورت حق چه با نزدیکان باشد و یا با کسانی که از ایشان دورند فرقی نمی‌کند.

من نیز در مورد علاج مسئله دوم می‌گویم: در صفوف عاملان اسلامی در این زمان مجموعه‌ای از مفاهیم وجود دارد و باید به تصحیح آن اقدام نمود و تصحیح‌ننمودنشان موجب ریشه‌دار نمودن پیوند‌هایی خواهد شد که باعث متفرق‌گشتن دل‌ها و پراکنده شدن تلاش‌ها خواهد گردید و مانع از استفاده و بهره‌گیری آگاهانه از تجارب عاملان اسلامی در اکناف زمین خواهد شد و نهایتاً تجارب بلا استفاده باقی خواهد ماند.

از جمله چیزهایی که تصحیح‌نمودنشان از طرف اکثر افراد حرکت‌های اسلامی لازم است عبارتند از:

اولاً: مفهوم بیعت. ثانیاً: مفهوم جماعت.

شیخ الإسلام/متعرض مسئله اولی می‌شود لذا بیایید باهم در سخنش تأمل و اندیشه کنیم: «برای هیچکدام از معلمین و کسانی که مشغول تعلیم دیگران هستند این حق وجود ندارد که از نفری عهد و پیمان بگیرند تا در تمام چیزهایی که او می‌خواهد موافقش باشند و یا کسی را که او دوست دارد دوست بدارند و یا دشمنانش را دشمنی کنند، بلکه انجام‌دهنده چنین کاری از جمله افرادی چون چنگیزخان و امثال او می‌باشند چون آنها موافقان خویش را دوست و یاور و هرکس مخالف با آنها بود دشمن و باغی می‌دانستند، لذا عهد و پیمان خدا بر همه لازم و واجب است و همگی باید از خدا و رسولش اطاعت کنند و از آنها پیروی و هر آنچه را تحریم کرده‌اند حرام بداند». برای بیان مطلب توضیحی لازم است و آن اینکه:

زمانی که جهان اسلام به سبب نادانی و پشت‌کردن به احکام اسلامی و تفرقش در سراشیبی سقوط قرار گرفت و دنیای غرب توانست بیشترین قسمت‌های ممالک اسلامی را با سلطه نظامی، سیاسی و فرهنگی تحت نفوذ خویش درآورد و در نتیجه صدمات شدیدی بر پیکره نظام اسلامی فرود آورد؛ در نتیجه آن و تحت تأثیر این مصائب مردانی کمر همت بسته و آستین‌ها را بالا زده و امت را به قیام و نهضتی بیدار برای نجات دعوت کردند و برای بازگرداندن فرهنگ و تمدن اسلامی چیزی که یک منهج زندگی به طور کامل است تلاش قابل ستایشی را بعد از آنکه این حقیقت و راستی در دل‌ها دچار تزلزل شده بود، انجام دادند.

در جواب این دعوتگران تلاشگر جمعی لبیک گفته و دعوتشان را اجابت نمودند و پیرامونشان جمع شدند در نتیجه چیزی را که ما حرکت اسلامی معاصر نام نهاده‌ایم پا به عرصه وجود نهاد، این حرکت در قالب تنظیمات و تشکل‌هایی جلوه‌گر شد و یک امر طبیعی هم بود که این تشکل‌ها مسلمانان را به همراهی با خود دعوت نمایند تا تلاش‌ها را در کنار هم قرار دهند و برای تحقق این امر از نصوصی قطعی یاری گرفتند [و این حق است] که در نهایت آن حجت اقامه می‌گردید و مشکلات و گرفتاری‌ها رفع می‌شدند.

آشکارکردن و ابرازنمودن نصوص معینی از وحی در اوقات استثنائی امری ساده و آسان نمی‌باشد. لذا این کار بر کسانی که دست اندرکار انجام آن هستند لازم می‌دارد که دارای علم شرعی چیزی که مبنایش کتاب و سنت است، باشند و شناخت کافی به نسبت زمانی که بشریت در آن قرار دارد داشته باشد، بعد از آن باید بتوانند بین نصوص و واقع رابطه ایجاد نمایند طوری که واقع را به سبب نداشتن علم شرعی به سقوط نکشانند و یا به سبب جهل به واقع نصوص را ناکارآمد و در سراشیب سقوط قرار ندهند که این امر منجر به انحرافاتی خواهد شد که خطرات آن یکسان نمی‌باشد.

خلاصه، نصوصی که در میدان عمل اسلامی خود را نمایانده است و دارای نتایج تربیتی بسیار بزرگی است آنهایی هستند که به بیعت نمودن و ملزم‌کردن به اطاعت و اجتماع دعوت می‌نمایند نصوص در این معنی بسیار است که ما به ذکر بعضی از آنها اکتفا می‌کنیم و همراه با آن خطراتی که نسبت به فهم معانی آن در کمین است را اشاره می‌نماییم.

مسلم در صحیحش از ابن عمرباز رسول اللهصنقل می‌کند که فرمود: «مَنْ خَلَعَ يَدًا مِنْ طَاعَةٍ لَقِيَ اللَّهَ يَوْمَ الْقِيَامَةِ لاَ حُجَّةَ لَهُ وَمَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»«کسی که از اطاعت دست برمی‌دارد درحالی خداوند را ملاقات می‌کند که برای کار خویش حجت و دلیلی ندارد و هرکس بمیرد و بیعتی بر گردن نداشته باشد با مرگ جاهلیت مرده است». و همچنین مسلم در صحیح و احمد در مسند و نسائی در المجتبی از طریق ابوهریره حدیث مرفوعی را روایت می‌کنند که در آن رسول اللهصمی‌فرماید: «مَنْ خَرَجَ مِنْ الطَّاعَةِ وَفَارَقَ الْجَمَاعَةَ فَمَاتَ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً، وَمَنْ قَاتَلَ تَحْتَ رَايَةٍ عِمِّيَّةٍ يَغْضَبُ لِعَصَبَةٍ أَوْ يَدْعُو إِلَى عَصَبَةٍ فَقُتِلَ فَقِتْلَةٌ جَاهِلِيَّةٌ، وَمَنْ خَرَجَ عَلَى أُمَّتِي يَضْرِبُ بَرَّهَا وَفَاجِرَهَا وَلاَ يَتَحَاشَى مِنْ مُؤْمِنِهَا وَلاَ يَفِي لِذِي عَهْدٍ عَهْدَهُ فَلَيْسَ مِنِّي وَلَسْتُ مِنْهُ»«هرکس از اطاعت خارج شود و جماعت را رها کند و در آن حال بمیرد با مرگ جاهلیت مرده است، و هرکس زیر پرچمی که هدفش معلوم نیست بمیرد و به خاطر قوم و خویشش خشمگین شود و یا به سوی طائفه و قومی دعوت نماید مرگش جاهلی خواهد بود و هرکس بر علیه امتم خارج شود و خوب و بدش را بزند و به مؤمنان آن اهمیت ندهد و پیمان صاحبان عهد را رعایت نکند چنین کسانی از من نیستند و من هم از آنها نیستم». این نصوص و هر آنچه در این معنا وارد شده‌اند قضایا و مسائل مهمی را در شرایط زمانی ما در طبیعت حرکت اسلامی طرح می‌گردانند... که بارزترین آنها دو مسئله مهم می‌باشند:

مسئله نخست اینکه: آن بیعت واجبی که مسلمان به سبب ترک کردنش گناهکار خواهد شد، چیست؟ آیا منظور از آن، بیعت با یک استاد و یا رئیس یک تشکیلات اسلامی است؟ و آن استاد و آن رئیس تشکیلات که اهلیت برای بیعت نمودن را دارند چه کسانی هستند؟ اساتید بسیارند و تشکیلات و تنظیمات متعددند!! یا اینکه این بیعتی که مسلمان به سبب ترک کردنش دچار گناه می‌شود برای حاکم مسلمانی است که جهت حاکمیت شرع خداوند به پا خاسته است؟

در صورتی که معنی مشخص همین باشد و مسلمانان فاقد حاکمی باشند که اهلیت شرعی و واجب برای بیعت کردن را دارد آیا در این حالت دچار گناه می‌شوند؟ یا فقط زمانی که حکومت اسلامی برپا گردد و مسلمانی حاضر به بیعت کردن نباشد دچار گناه می‌شوند؟

آنچه از مجموع نصوص مربوط به بیعت کردن برایمان آشکار می‌شود این است که بیعت واجب، بیعتی است که برای حاکم مسلمان از دیگران گرفته می‌شود و این واجب است که مسلمانان در صورت قدرت به خاطر ترک آن گناهکار می‌شوند و در این صورت نیز اگر ناتوان از آن باشد یا شروط آن کامل نگردد گناه نیز منتفی می‌گردد. والله أعلم.

چیزی که ما را ملزم به ذکر حدیث بیعت نموده است بحث بسیار در زمینه آن در جریان حرکت جمعی اسلامی است بسیاری از تشکیلات‌های اسلامی برای تأثیر گذاشتن بر دیگران آن را به میان می‌کشند تا آنها را وادار به همراهی با خویش در تنظیمات خود گردانند و از اینجا نتیجه می‌گیرند که هرکس بیعتی چون بیعت تنظیمات و تشکیلاتی را به گردن نگیرد گناهکار است و ممکن است در صورت بیعت ندادن با مرگ جاهلی دنیا را ترک نماید!!.

این اشتباه در فهم مسئله منجر به موضع‌گیری متشنج و ناگوار می‌گردد.

خواننده گرامی ما سخنان متعددی از علمای معروف را در این زمینه برایتان بازگو می‌کنیم تا موجب وضوح امر و آشکارشدن مسئله گردد و حق بصورت آشکار ظاهر شود طوری که هیچ پوشیدگی و خفایی در آن نماند.

امام احمد در «مسائل ابن هانیء»شماره۲۰۱۱ بعد از آوردن این فرموده رسول اللهص«مَنْ مَاتَ وَلَيْسَ لَهُ إِمامٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً»«هرکس بمیرد و فاقد امام باشد با مرگ جاهلیت مرده است». در جواب اسحاق بن ابراهیم بن هانیء که از معنی حدیث می‌پرسد می‌گوید: «تدري ما الإمام؟ الذي يجتمع المسلمون عليه كلهم. يقول: هذا إمام، فهذا معناه»«می‌دانی امام کیست؟ کسی است که مسلمانان همگی بر امامتش اجتماع نمایند، این امام است و معنایش همین است».

کشمیری در فیض الباری۴/ ۵٩ گوید: «اعلم أن الحديث يدل علی أن العبرة بمعظم جماعة المسلمين، فلو بايعه رجل أو اثنان أو ثلاثة فإنه لا يكون إماماً ما لم يبايعه معظمهم، أو أهل الحلّ والعقد»«بدان که حدیث دلالت می‌کند بر اینکه اعتبار به بیشترین جماعت مسلمانان است بنابراین اگر یک و یا دو و یا سه نفر با کسی بیعت کنند امام نخواهد بود تا زمانیکه بیشترین آنها یا اهل حل و عقد با او بیعت نمایند».

می‌گویم: بر این اساس تهدید و عقاب به خاطر ترک بیعت که در حدیث رسول الله صآمده است که فرمود: «مَنْ مَاتَ وَلَيْسَ فِي عُنُقِهِ بَيْعَةٌ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّةً» «هرکس بمیرد و بیعتی بر گردن نداشته باشد با مرگ جاهلیت مرده است»بر او منطبق نمی‌گردد مگر به خاطر امامی که مسلمانان به دورش جمع شده و با او بیعت کرده اند، ولی در صورتی که فاقد چنین امامی باشند این وعید و تهدید برآنها قابل انطباق نیست. شاهد سخن، فرموده رسول اللهصاست که حذیفه را راهنمایی می‌کند در صورت نبودن جماعت و امام کناره گیری و اعتزال نماید آیا می‌توان معتقد بود که رسول اللهصحذیفه را راهنمایی کرده تا براساس مرگ جاهلیت بمیرد چنین اندیشه‌ای خطاست. بر این اساس اشتباه کسانی که به این حدیث متمسک می‌شوند تا بیعت با امامی را قبل از برپا کردن دعوت و روشنگری اثبات کنند روشن می‌گردد، و لازم به دانستن است که رسول اللهصتنها زمانی که حق آشکار و بیان شده بود با انصار بیعت کرد و آن هم بیعت گرفتنش تنها به خاطر ایمان آوردن و متمسک شدن به فضایل اعمال و دوری جستن از منکرات بود و بیعت دوم نیز که با انصار منعقد گردید برای تحقق بخشیدن به امکان هجرت و محکم نمودن موقف انصار نسبت به رسول اللهصو مطمئن شدن نسبت به پاکی و صفای جو حاکم بر مدینه بود.

آلوسی در تفسیرش زیر آیه ﴿وَيُزَكِّيهِمۡۖدر سوره الجمعة سخن از رابطه بین متصوفه به میان می‌آورد و در موردشان می‌گوید: «...رابطه را اظهار داشته و در موردش می‌گویند: به برکت آن دل آماده دریافت فیض و بخشش می‌گردد که برای اثبات آن دلیلی از شارع بزرگ اسلامصو از جانشینانشان نیافته‌ام که قابلیت آن را داشته باشد و به آن اعتنا نمود بلکه تمام آن چیزهایی را که در این زمینه اظهار می‌دارند و آن را دلیل به حساب می‌آورند خالی از ایراد نیست و بیشتر آنها چون متمسک نمودن به ریسمان‌های ماه است، و اگر ترس از طولانی شدن کلام نبود آنها را همراه هر آنچه که در بردارند بیان می‌داشتم».

شما به این عالم بزرگوار که اطلاعات وسیعی دارد و آگاه به سخنان طرفداران این طریقه در استدلال بر رابطه و توجه است بنگرید که دلیلی قابل اعتماد از آنها سراغ ندارد و به چیزی از سخنانشان رضایت نمی‌دهد آیا ممکن است احادیث مورد بحث از او مخفی مانده باشد در حالیکه نزد کسانی که در طلب علم مبتدی هستند این احادیث مشهور است تا چه رسد به امثال او که متبحر و دارای علم فراوان است.

و به فرض مخفی ماندنش بر او آیا این احادیث بر امثال شیخ الإسلام ابن تیمیه، نیز مخفی می‌ماند. آنجا که از او سؤال می‌شود آیا برای تازه شروع به کار کرده جایز است که به معلمش تعهد دهد که در صورت حق یا باطل همراه او باشد و با هرکس که با او دشمنی کند دشمن و با هرکس او دوستی نماید دوست باشد؟ که جوابش در همین رساله موجود است و به هیچ وجه احادیث مذکور را مورد توجه قرار نمی‌دهد، در صورتی که اینجا محل توجه به آنها بود برایشان پوشیده نمی‌ماند این را هر فرد آگاه به کتاب‌هایش می‌داند مخصوصاً توجه به کتاب «السياسة الشرعية في إصلاح الراعي والرعيّة»گواه بر مدعی است.

از این گذشته وقتی که از ابن عابدین: سؤال می‌شود: یک صوفی از فردی بیعت می‌گیرد آنگاه فرد مورد نظر شیخ دیگری را برگزیده با او نیز تعهد و پیمان می‌بندد، آیا عهد و پیمان اولی بر او لازم است یا عهد و پیمان دومی؟ ایشان همانگونه که در (تنقیح الفتاوی الحامدية۲/ ۳۳۴) مسطور است می‌گوید: «لا يلزمه العهد الأول ولا الثاني، ولا أصل لذلك»«نه پیمان اولی و نه عهد دومی هیچکدام بر او لازم نیست و این امر فاقد هرگونه اصلی است». به همین صورت سیوطی در (الحاوی للفتاوی۱/ ۲۵۳) و محمود خطاب السبکی در (الدین الخالص۶/۲٩۰) متذکر این مسئله شده اند: «اما آنچه که در مورد بعضی از متصوفه زمان ما روی می‌دهد که دست خویش را در دست مردان و زنان می‌گذارند و با آنها عهد و پیمان می‌بندند که شاگردشان باشند تا آنها نیز شیخ آنها گردند و در نتیجه گاهی به وسیله خوردن اطعام در منزلشان در اموالشان شریک می‌شوند و گاه مالیات‌هایی بر مالشان قرار داده تا آنها در وقت معین بپردازند مثل اینکه جزیه است که با زور و قهر دریافت می‌شود اینکار جرم و فساد است و خارج از حد و مرز شرع است و عقل نیز آن را نمی‌پسندد از خداوند برای خود و جملگی امت کمال هدایت و همه توفیق را خواستارم».

در این کار تنها علمای متأخرین منکر آن نشده‌اند بلکه عالمی از بزرگان معتمد تابعین در این زمینه سبقت جسته است او مطرف بن عبدالله بن شخیر است. ابونعیم در (الحلية ۲/ ۲۰۴) و از همان طریق او، ذهبی در (سیر أعلام النبلاء۴/۱٩۲) با سند صحیح از مطرف روایت می‌کند که گفت: ای بندگان خدا، بخشش کنید و نیکی نمایید که تنها وسیله بندگان برای رسیدن به خداوند دو فضیلت خوف و طمع است. روزی پیش او رفتم در حالیکه چیزی را می‌نوشت که از جمله آن امثال این کلمات بود: «أن الله ربنا، ومحمداً نبينا، والقرآن إمامنا، ومن كان معنا كنا... وكنا له...، ومن خالفنا كانت يدنا عليه، وكنا وكنا»«الله پروردگار ما و محمد صپیامبر ما و قرآن پیشوای ماست هرکس با ما باشد ما نیز با او هستیم و هرکس مخالف ما باشد همگی بر علیه او خواهیم بود». گفت: این نوشته را بر تک تک مردان عرضه داشتند به او گفتند: ای فلانی آیا به آن اقرار دارید؟ تا نوبت به من رسید. گفتند: ای جوان آیا تو اقرار می‌نمایید؟ گفتم: نه.

زید گفت: بر آن جوان عجله نکنید. ای جوان نظر شما چیست و چه می‌گویید؟ گفتم: خداوند در کتابش عهدی بر من نهاده است لذا من هرگز غیر از آن عهد و پیمان ملزم به عهدی نخواهم بود، سپس افراد از آخر به اول یکی یکی برگشتند هیچکدام به آن اقرار ننمودند در حالیکه آنها سی نفر از زاهدان بودند.

زید بن صوحان شب‌ها را به قیام می‌ایستاد و روزها را روزه می‌گرفت و هرگاه شب جمعه فرا می‌رسید آن را احیا می‌کرد و در آن شب‌ها اگر زنش پیش وی می‌آمد ناراحت می‌شد و از ملاقات با او در آن شب‌ها پرهیز می‌نمود. گزارش کردار او به سلمان رسید. به منزلش آمد و حال زید را جویا شد. همسرش گفت: در خانه نیست. آنگاه سلمان گفت: سوگندت می‌دهم که طعامی درست کنی و زیباترین لباس‌هایت را بپوشی. آنگاه به دنبال زید فرستاد، زید که آمد سلمان به طعام نزدیک شد و گفت: ای زید تو هم بخور. در جواب اعلام نمود که من روزه هستم. گفت: ای زید بخور و دینت را ناقص مکن به درستی که بدترین سفرها، سفری است که درآن به نفس زنان، بیفتید و در آن بر خود سخت گیرید و گفته شده: از حیوان بیشتر از حد توانایی بار می‌کشید. چشم تو بر تو حقی دارد و بدن تو بر تو حقی دارد و همسرت بر تو حقی دارد. ای زید بخور. آنگاه زید خورد و آنچه را انجام می‌داد از انواع سختگیری را ترک کرد [۱].

آنچه از این جریان فهم می‌شود مسئله انکار کردن مطرف بر آن است و زید در آن روزگار از جمله افراط کنندگان در اطاعت و بندگی بود و سرانجام ایشان آنچه را انجام می‌داد همانگونه که گذشت ترک کرد، گرچه مطرف از جمله کسانی نبود که از جماعت دور باشد چون او همانگونه که در «الحلیة۲/ ۲۰۸» آمده می‌گوید: «هیچ بیوه زنی که در منزل خویش سکنی گزیده محتاج‌تر از من به جماعت نیست». اما ایشان: در مقابل شرع گردن کج و مطیع و از اهل بدعت دور بود. از جماعت خوارج حروریه پیش او آمدند و ایشان را به عقیده خویش دعوت کردند در جوابشان اظهار نمود: اگر دو نفس داشتم با یکی از آنها با شما بیعت کرده و دیگری را باز می‌داشتم اگر آنچه می‌گویید هدایت و حق بود نفس دیگرم را نیز به پیروی وامی داشتم و اگر گمراهی بود نفسی هلاک و باز برایم نفسی باقی بود اما چکار کنم تنها یک نفس دارم نمی‌توانم آن را فریب دهم [۲].

خلاصه اینکه: اعتقاد داشتن به اینکه بیعت دادن به مشایخ و جماعات و احزاب به خاطر وجود احادیثی که بیعت با امیر مؤمنان را واجب می‌داند مشروع است سخن ناسنجیده و نشان از عدم آگاهی و بصیرت است هیچگونه شباهتی بین بیعت مشایخ و دیگران و بیعت کردن با امیرالمؤمنین وجود ندارد، چون آثار بیعتها با همدیگر اختلاف دارند که در صورت وجود مشابهت ابن تیمیه و ابن عابدین و سبکی و دیگران از آن مطلع می‌شدند و آثاری بر آن مترتب می‌شد که هیچ عاقلی آن را بر زبان نمی‌آورد تا برسد به کسی که عالم و فقیه باشد.

بعد از این، چیزی که می‌ماند این است که بگوییم: بیعت کردن بر امورات جزئی که از نظر اسلام مشروع باشند آن هم با اختیار، بدون اینکه واجد آثار بیعت کردن با امیرالمؤمنین باشد جایز است حال مهم نیست در عهد و پیمان گرفته شده ملزم به یک اطاعت معین و مشروع گرداند یا ملتزم به انجام عملی بین خود و دیگران شود به شرطی که هیچ ممنوعیت شرعی به دنبال نداشته باشد.

در مورد اولی چیزی را که امام بخاری در تاریخ الکبیر۶/۳٩ در شرح حال عباد بن میسره منقری تمیمی آورده بیان می‌داریم که ایشان متعهد می‌شود هر شب هزار آیه از قرآن را قرائت نماید و در صورت عدم قرائت فردایش روزه باشد این کار بر او سخت آمد پیش ابن سیرین رفت. در جواب به او گفت: من در مورد عهد و پیمان با خداوند چیزی نمی‌گویم به عهدی که با خداوند بسته اید وفا کنید.

حسن بصری/گفت: خداوند هیچ نفسی را به زیادتر از حد توانایی مکلف نکرده است لذا سوگندش را کفاره دهد.

در مورد دومی سخن مادر مؤمنان، عائشهل، به ابن ابی شائب که قصه گو و داستانسرای اهل مدینه بود می‌باشد که به او گفت: سه چیز وجود دارد که در موردشان باید با من بیعت کنی و در صورت عدم بیعت با تو می‌جنگم و دشمنی خواهم کرد. در جواب سؤال کرد آن سه چیز را بیان دارید من با تو ای مادر مؤمنان بیعت می‌کنم. فرمود: از سجع در دعا کردن پرهیز کنید چون رسول اللهصو اصحابش آن را انجام نمی‌دادند. (اسماعیل استاد امام احمد کسی که این اثر را روایت کرده می‌گوید: ام المؤمنین، عائشه، گفت: من معاهد رسول خدا و اصحابش بودم و آنها آن را انجام نمی‌دادند). در هر جمعه یکبار برای مردم قصه بگو، اگر نتوانستید دو بار و اگر نتوانستید سه بار آن را انجام دهید و کاری نکنید مردم از کتاب خدا خسته شوند، نکند خودت پیش مردم بروید در حالیکه با خود سخن می‌گویند، سخنان را با قصه هایت قطع نکنید بلکه آنها را رها کن اگر خود پیشت آمدند و از تو خواستند برایشان قصه بگو [۳].

و از آن جمله کلام امام قرطبی در تفسیرش۶/۳۳ در مورد آیه ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَوۡفُواْ بِٱلۡعُقُودِۚ[المائدة: ۱] می‌باشد زجاج گوید: معنی آن این است که در عهد و پیمان خداوند را بر خود و عهد و پیمان همدیگر رعایت و به آن وفا کنید و این امر به قولی راجع به عموم و به آن دلالت دارد، چنانکه رسول اللهصمی‌فرماید: «مَنْ عَمِلَ عَمَلاً لَيْسَ عَلَيْهِ أَمْرُنَا فَهُوَ رَدّ»«هرکس کاری را انجام دهد و دستور ما بر آن نباشد آن کار مردود است». ابن اسحاق بازگو می‌کند که افرادی از قبایل قریش در منزل عبدالله بن جدعان به خاطر بزرگواری و نسب او جمع شدند عهد و پیمان بستند هرگاه مظلومی را در مکه یافتند از اقوام باشد یا دیگران او را حمایت کنند تا زمانیکه ظلم از او برطرف گردد، قریش آن را پیمان جوانمردان «حلف الفضول»نامیدند و این همان چیزی است که رسول الله صدر موردش می‌فرماید: «لَقَدْ شَهِدْتُ فِى دَارِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُدْعَانَ حِلْفًا مَا أُحِبُّ أَنَّ لِى بِهِ حُمْرَ النَّعَمِ وَلَوِ أُدْعَى بِهِ فِى الإِسْلاَمِ لأَجَبْتُ»«در منزل عبدالله بن جدعان پیمانی را بستم که برایم از شتران سرخ موی بهتر و محبوبتر بود در صورتی که کسی در دوران اسلامی نیز مرا به رعایت آن فرا خواند دعوتش را پاسخ می‌گویم». این پیمان همان معنی قصد شده در این فرموده رسول الله صمی‌باشد آنجا که می‌فرماید: «وَأَيُّمَا حِلْفٍ كَانَ فِي الْجَاهِلِيَّةِ لَمْ يَزِدْهُ الْإِسْلَامُ إِلاَّ شِدَّةً»«هر پیمانی که در دوران جاهلیت منعقد گشت اسلام آن را قوت بخشید». زیرا آن موافق با شرع بود به دلیل اینکه در آن دستور به حمایت از مظلوم داده می‌شود اما عهد و پیمانهای فاسد و باطلی که براساس ظلم و غارت شکل گرفته بودند اسلام آنها را نابود و از بین برد، الحمد لله رب العالمین [۴].

ابن اسحاق می‌گوید: آن زمان که ولید بن عتبه امیر مدینه بود و مالی را که متعلق به حسین بن علی بود به نفع سلطان دستور به مصادره اش داد. حسین به او گفت: سوگند به الله یا انصاف را در مورد من رعایت می‌کنید یا شمشیر به دست گرفته و در مسجد رسول الله صبرمی‌خیزم و مردم را به پیمان جوانمردان فرا می‌خوانم. عبدالله بن زبیر گفت: من هم به الله سوگند می‌خورم اگر مرا دعوت کند شمشیر به دست گرفته و همراه او قیام می‌کنم تا به حقش می‌رسد یا همگی در آن کشته می‌شویم. جریان به مسور بن مخرمه رسید ایشان نیز همانند آن سخنان را بیان داشت. عبدالرحمن بن عثمان بن عبیدالله تمیمی نیز وقتی جریان را شنید همان سخنان را بر زبان جاری کرد و آنگاه که جریان به ولید رسید حقش را برگرداند.

و از آن جمله عهد و پیمان حذیفه و پدرش حسیل با مشرکین در کمک نکردن به پیامبر صبر علیه آنها و همراه او جنگ نکردن می‌باشد.

مسلم در صحیحش و احمد در مسندش از حذیفه بن یمان روایت می‌کنند که گفت: مرا از حضور بدر منع نکرد جز عهد و پیمانی که با مشرکان بسته بودم. می‌گوید: کافران قریش ما را گرفتند و گفتند: آیا شما قصد دارید پیش محمد بروید؟ در جواب گفتیم: ما قصد او را نداریم و فقط می‌خواهیم به مدینه برویم. از ما عهد و پیمان گرفتند که به سوی مدینه منصرف و همراه رسول خدا در جنگ شرکت نکنیم. ما هم خبر را به رسول الله صرساندیم. فرمود: به مدینه بازگردید سپس فرمود: با آنها عهد و پیمان را رعایت کنید و از خداوند علیه آنها یاری می‌طلبیم.

ابن قیم در الهدی۳/۱۳٩ می‌گوید: از جمله هدایت رسول الله صاین است هرگاه یکی از اصحابش با دشمنانش عهدی می‌بست هرچند با رضایت ایشان هم صورت نمی‌گرفت ولی در صورتی که مضر به حال مسلمانان نبود آن را تأیید می‌کرد همانگونه که عهد و پیمان حذیفه و پدرش حسیل را با مشرکان که متعهد جنگ نکردن همراه پیامبر صرا امضاء و به آنها گفت: از جنگ منصرف و عهد و پیمان را رعایت و ما از خداوند علیه آنها کمک و یاری می‌طلبیم.

و از آن جمله بیعت گرفتن امام بزرگوار شهید ابو عبدالله احمد بن نصر بن مالک بن هیثم خزاعی مروزی با مردم بر مخالفت کردن کسی که معتقد به مخلوق بودن قرآن است می‌باشد و تلاش برای ایجاد یک دگرگونی اساسی در روزگار الواثق خلیفه عباسی بود. لذا بر این اساس بیعت گرفت (و امام احمد بن حنبل نیز او را مدح و ستایش نمود) او در این حرکتش توانست قلوب اهل بغداد را مالک شود و در میان افرادی که با او عهد و پیمان بسته بودند نفری را بر غرب بغداد و یک نفر دیگر را بر شرق بغداد کار گذاشت و با جمله کسانی که با او بودند قرار گذاشتند که در شب پنج شنبه ماه شعبان سال ۲۳۱هـ قیام را آغاز نمایند و علامت شروع قیام را زدن طبل قرار دهند، ولی دسته‌ای از سفهاء و افراد نادان شب چهارشنبه یک شب قبل از قرار شروع به زدن طبل کردند آنها گمان کرده بودند همان پنج شنبه شبی است که برایش خود را آماده کرده اند، لذا بسیار طبل زدند و کسی جوابشان را نداد. اسحاق بن ابراهیم آن زمان در بغداد نبود برادرش محمد بن ابراهیم جانشین او بود. ایشان غلامی داشت که به او رحش می‌گفتند او را دنبالشان فرستاد آنها را آوردند و در مورد علت کارشان از آنها سؤال کرد اما کسانی که طبل زده بودند هیچکدام معلوم نشدند، نفری که بیشتر در حمامها کار می‌کرد و یک چشمش آسیب دیده بود و به او عیسی الأعور می‌گفتند را آوردند به زدن تهدیدش کردند ایشان به دو فرزند اشرس که قبل از موعد طبل را به صدا در آورده بودند و احمد بن نصر بن مالک و دیگرانی که می‌شناخت، اعتراف نمود. همان شب به دنبال آنها رفتند بعضی را دستگیر کردند، طالب را که احمد بن نصر بر طرف غرب نهاده بود و همچنین ابوهارون السراج مأمور جانب شرقی از طرف احمد بن نصر را دستگیر کردند یک شبانه روز همراه عیسی اعور به دنبالشان گشتند و سرانجام در شرق و غرب بغداد آنها را به زندان انداختند. ابوهارون و طالب را به وسیله هفتاد رطل آهن بستند [۵]، و دیگران را نیز همینطور به بند کشیدند؛ در منزل فرزندان اشرس دو پرچم سبز رنگ را در یک چاه که مقداری قرمزی در آن بود یافتند و یکی از یاران محمد بن عیاش مأموریت بیرون آوردنش را به عهده گرفت که ایشان عامل جانب غربی و عباس بن محمد بن جبریل قائد خراسانی نیز عامل جانب شرقی حکومت بودند. آنگاه یکی از نزدیکان احمد بن نصر را آورده و تهدید کردند ایشان نیز به همان چیزی که عیسی اعور اعتراف کرده بود اقرار نماید. به نزد احمد بن نصر که در حمام بود رفتند. ایشان به مأموران حاکم گفت: این منزل من است اگر پرچمی یا وسایل جنگی و یا چیزی دیگر را یافتید همگی همراه خون من برایتان مباح باشد. ولی در نتیجه جستجو چیزی را نیافتند سرانجام ایشان را پیش محمد بن ابراهیم بن مصعب بردند. او را با دو زنجیر بسته همراه دو نفری که اقرار نموده بودند و دو فرزندش و نفری که او را پنهان کرده بود پیش امیرالمؤمنین الواثق که آن هنگام در سامره بود فرستادند. الواثق نسبت به محل آنها اطلاع یافت. ابن داود و اصحابش را احضار نمود و یک مجلس عمومی را برایشان ترتیب داد تا آنها را بیازماید و حالشان را کشف کند. جملگی افراد در حضورش همراه زندانیان جمع شدند و چنانکه می‌گویند: ظاهراً احمد بن داود به وسیله تهدید به قتل او را به حضور در آن مجبور کرده بودند، هنگامی که احمد بن نصر را آورند الواثق در مورد اخلال و آشوب از او چیزی نپرسید و همچنین در مورد اینکه قصد خروج بر علیه او را داشته با او مناظره و گفتگو نکرد بلکه به او گفت: ای احمد در مورد قرآن نظرت چیست؟ جواب داد: قرآن کلام خداست. سؤال کرد: آیا آن مخلوق است؟ جواب داد: آن کلام خداست. سؤال نمود: در مورد پروردگار چه می‌گویید؟ آیا در قیامت دیده می‌شود؟ جواب داد: ای امیرالمؤمنین، از رسول خدا به ما رسیده که فرمود: «تَرَوْنَ رَبَّكُمْ كَمَا تَرَوْنَ الْقَمَرَ لاَ تُضَامُونَ فِي رُؤْيَتِهِ»«پروردگارتان را می‌بینید همانگونه که ماه را می‌بینید و در دیدنش شک نمی‌کنید». پس ما بر خیر می‌باشیم.

اسحاق بن ابراهیم به او گفت: وای بر تو! بنگرید چه می‌گوید! گفت: تو مرا به آن امر کردی. اسحاق از سخنانش ترسید و گفت: آیا من تو را به این سخنان دستور دادم! گفت: آری. به من امر کردی که او را هنگامی امیرالمؤمنان است نصیحت کنم و از جمله نصیحت من برای او این است که او از حدیث رسول الله صنمی‌ترسد.

الواثق به اطرافیانش گفت: در موردش چه می‌گویید؟ همگی دهن گشودند، عبدالرحمن بن اسحاق که قبلاً بر جانب غربی بغداد قاضی بود و عزل شده بود و در مجلس حضور داشت و از جمله ارادتمندان احمد بن نصر هم بود گفت: ای امیرمؤمنان او خونش حلال است و ابو عبدالله ارمنی که رفیق پسر ابوداود بود گفت: ای امیرمؤمنان خونش را به من بدهید. آنگاه الواثق گفت: او کشته می‌شود.

ابن ابی داود گفت: ای امیرمؤمنان: کافری است که از او درخواست توبه می‌شود شاید دچار نوعی جنون و یا عقلش زایل شده باشد [گویا مجبور شده که به واسطه آن کشته شود] الواثق گفت: هرگاه مرا دیدید که به سوی او برمی خیزم هیچکس با من برنخیزد و به راستی که من به واسطه قدم زدن به سوی او خواهان اجر و پاداش الهی هستم. دستور داد یک شمشیر تیغ را برایش آوردند آن را به دست گرفت و به طرف او حرکت کرد، ایشان در وسط خانه بود درخواست کرد پوستی را برایش بیاورند آن را در وسطش قرار داد و ریسمانی خواست سرش را محکم به آن بست و ریسمان را کشید آنگاه واثق یک ضربه شمشیر به او زد که بر ریسمانی روی شانه اش اصابت کرد سپس ضربه‌ای بر سرش وارد نمود آنگاه شمشیر را تکانی داد و کار را یکسره کرد و شمشیری بر گردنش زد و سرش را از تن جدا نمود. و گویند: الواثق سر شمشیر را در شکمش فرو برد و پس از آنکه کار را یکسره کرد دستور داد آن را به صلیب بکشند و در حالیکه با دو زنجیر پاهایش را بسته بودند و با یک پیراهن و دامن او را در محله‌ای از شهر قرار دادند. سرش را به بغداد حمل کردند و روزها آن را در قسمت شرقی و به همان صورت در قسمت غربی بغداد نهادند سرش را بر درختی نهاده و خیمه‌ای را بر آن زده و نگهبانانی بر آن گماشتند که آن محل به مکان سر احمد بن نصر معروف شد و در گوشش یک برگ کاغذ نهاده و بر آن نوشته بودند: «این سر کافر مشرک گمراهی است!!! او احمد بن نصر بن مالک است او کسی است که خداوند وی را به دست عبدالله هارون الإمام الواثق بالله امیرالمؤمنین بعد از آنکه در مورد خلق قرآن و نفی تشبیه نمودن حجت بر او تمام گردید و توبه به او عرضه گردید و امکان برگشت به حق به او داده شد ولی ایشان روی برتافت و عناد و سرکشی نمود و به موارد مورد اشاره تصریح نمود به قتل رسید، حمد و ثنا برای خداوندی که برای بردنش به آتش و عذاب دردناکش در مورد او تعجیل نمود و امیرالمؤمنین درآن مورد از او سؤال نمود و ایشان به تشبیه اقرار و به کفر سخن گفت و بدین سبب امیرالمؤمنین خونش را مباح و او را لعن نمود». و دستور داد همراهان و دوستان احمد بن نصر آنهایی که جزو یاران او به حساب می‌آمدند را داغ کنند و زندانی نمایند سپس بیست و اندی از این زندانیان داغ شده را در یک مکان تاریک زندانی و آنها را از گرفتن زکاتی که زندانیان می‌دادند منع کردند و از ملاقات ممنوعشان کردند و آهن را به آنها بسته بودند تا سنگین شوند بعد او هارون السراج و دیگری که با او بود را به سامره حمل کردند سپس دوباره آنها را به بغداد بازگرداندند و آنها را در زندان حبس کردند.

علت گرفتار شدن کسانی که به سبب احمد بن نصر دستگیر شدند مرد گازری بود که در یک کاروانسرا ساکن بود. ایشان پیش اسحاق بن ابراهیم بن مصعب آمد و گفت: من تو را برای دستگیری یاران احمد بن نصر راهنمایی می‌کنم لذا کسانی را همراه و به دنبال او فرستادند، آنگاه که همگی دستگیر و باهم جمع گردیدند فهمیدند که مرد گازر (لباسشوی) سبب دستگیری آنها بوده است که در مهرزار باغ نخلی دارد بعد باغش را بریدند و منزلش را به تارج بردند [۶].

حرکت احمد بن نصر بعد از مرگش نیز ادامه یافت و به علت آشکار شدن امورشان در زندگی نتوانست در نتیجه حرکت و قیامش به مقصود برسد و از بررسی دورانی که به دنبال مرگش فرا رسید دانسته می‌شود که حرکت ایشان از بین نرفت و معانی که او برای آن قیام نمود تأثیر گذاشت و باعث تحول در متوکل و حتی باعث شد الواثق از آنچه انجام داده بود توبه کند و در صدد تغییر برآید و بازگشت به حق و راستی را آغاز کند و به نصیحت و خیرخواهی ابن نصیر عمل کند و او را مبتدعه اطراف خودش کشتند.

شاهد ما در این قصه این بود که امام احمد بن نصر منکری را بر حاکم جامعه که خارج از اسلام بود انکار می‌نمود و بر مخالفت کردن با حاکم و خروج نمودن بر علیه او بیعت نمود و صف اسلامی را مشخص نمود و آن را از اهل بدعت و دیگرانی که در صف مخالف حکومت بودند جدا نمود و عالمان عصرش این کارش را ستوده تا جایی که امام احمد بن حنبل امام اهل سنت در موردش گفت: «رحمت خدا بر او باد با جان خود فداکاری نمود».

چیزی که باعث جمع شدن امام احمد بن نصر و دوستانش با همدیگر گردید، تنها جنگیدن با بدعت و کمک کردن به سنت بود، بنابراین هرگاه جماعتی بر اطاعت خداوند و رسولش اجتماع نمایند و همدیگر را بر این کار یاری کنند عملشان همانگونه که از خلال تمامی مثالهایی که گذشت مشروع می‌باشد چون دوری جستن از ظلم و تعصبات جاهلی هدفشان بوده است. شعارشان این نبود که «نحن مع كل أحد منا في كل شيء»«ما در تمامی مسائل با همدیگر هستیم»یا اینکه «نبايع علی السمع والطاعة في المكره والمنشط في كل شيء»!! «با همدیگر در هر شرایط و در مورد همه مسائل به قصد اطاعت و فرمانبری بیعت می‌کنیم»!! بلکه باید اجتماع براساس یک کار معروف و پسندیده که همه مجتمعین نسبت به آن اطلاع دارند صورت گیرد. یا اینکه اجتماع براساس جنگیدن با یک امر ناپسند و مکروه که پیش همه اجتماع کنندگان شناخته شده و جملگی از آن بیزار هستند صورت گیرد که در غیر این صورت عهد و پیمانشان از جنس همان پیمانهایی خواهد بود که مشرکان انجام می‌دادند.

اگر فرد متعرض به حدیث عباده بن صامت که در صحیح آمده استدلال نماید که گوید: «بَايَعْنَا رَسُولَ اللَّهِ ج عَلَى السَّمْعِ وَالطَّاعَةِ فِي الْعُسْرِ وَالْيُسْرِ»«با رسول خدا در اطاعت و فرمانبری در آسایش و سختی بیعت نمودیم». در جواب او همان چیزی را اظهار می‌داریم که ابن جوزی گفته است: «وأين اشتراط الشيخ علی المريد، من اشتراط رسول الله ج الواجب الطاعة علی البيعة الإسلامية اللازمة» [٧]. «شرایط بیعت یک شیخ با مریدش کجا و شرط بیعت با رسول اللهصکه اطاعت کردنش در بیعت اسلامی واجب و لازم است کجا»ابن قیم بیان می‌دارد که از جمله مکر و کید شیطان با صوفیه این است که: «به آنها دستور می‌دهد که شکل واحد داشته باشند، لباس واحد، شکل و شمایل واحد و راه رفتن معین و شیخ مشخص و طریقه‌ای ساخته شده و همه این‌ها را بر آنها لازم می‌نماید چنانکه مانند فرائض آن را بر خود لازم می‌دارند و هرکس از آن خارج گردد از او ایراد می‌گیرند و او را مورد ذم و نکوهش قرار می‌دهند». در ادامه می‌گوید: «آنها مشغول به حفظ نمودن رسومات از شریعت و حقیقت هستند لذا در مقابل رسومات اهل بدعت توقف می‌کنند نه با اهل فقه هستند و نه همراه اهل حقایق و کشفند چون صاحبان حقیقت مقید شدن به رسومات قراردادی را شدیدترین چیز بر خود می‌داند و این امر از جمله بزرگترین پرده بین دلش و الله می‌باشد پس هرگاه به آن مقید می‌شود دلش را از سیر و حرکت باز می‌دارد و بدترین احوالاتش توقف همراه رسومات وضعی می‌باشد و در حرکت متوقف نمی‌گردد بلکه یا پیش می‌رود یا پس می‌گردد همانگونه که خداوند می‌فرماید: ﴿لِمَن شَآءَ مِنكُمۡ أَن يَتَقَدَّمَ أَوۡ يَتَأَخَّرَ ٣٧«برای آن کس از شما که بخواهد به پیش و یا به عقب رود». لذا توقفی در راه نیست تنها رفتن و پیشرفت و رجوع و برگشتن است [۸].

بنابراین کسانی که در صدد انجام عمل دینی هستند باید هدفهای بلند خویش را حاضر و ماندگار کنند و به آن تمسک جویند و از هرگونه غل و زنجیری آن را دور گردانند چیزی که آنها را متوجه نفسهایشان خواهد کرد و بسیاری از عوارضات و اراضی را چون ظن و گمان فاسد در مورد مردم بطور عام و در مورد دعوتگران بصورت خاصی ایجاد می‌نماید تا جایی که چنان عبارات تندی را در مورد هم به کار می‌برند که گاهاً به حدی می‌رسد که بعضی از دیگران درخواست توبه نمایند و آن وقت در چنان ظن و گمان فاسد و تعصب قرار می‌گیرند که نتیجه‌ای جز باطل شدن اجر و پاداش و یا ناقص گردیدنش می‌گردد. والعیاذ بالله تعالی.

و چنانکه خواهد آمد شیخ الإسلام این طایفه را مورد ندای خویش قرار می‌دهد و از آنها می‌خواهد آنچه را در این رساله مسطور نموده بخوانند... و به آنچه در آن آمده عمل کنند... که شما بیش از هرکس دیگر به آن محتاجید.

مسئله دوم: منظور از جماعتی که مسلمانان به سبب ترک‌کردنش گناهکار می‌گردد چیست؟ آیا منظور از آن تشکیلات‌ها و تنظیمات‌های موجود در زمان ماست که در اکناف زمین پراکنده هستند می‌باشد؟ یا منظور از آن جماعتی از مسلمانانی است که براساس بیعت با حاکم مسلمان مجتمع گشته‌اند؟

[۱] تاریخ بغداد ۸/ ۴۳٩. [۲] طبقات ابن سعد٧/۱۴۳، سیر أعلام النبلاء۴/ ۱٩۵. [۳] امام احمد در مسندش آن را تخریج و همانگونه که در فتح الربانی ۱٩/۲۸٧ آمده سندش خوب است. [۴] شرح ثلاثیات مسند امام احمد بن حنبل ۲/۱۶۲- ۱۶٧- ۱۶۸ را ملاحظه نمایید. [۵] رطل یک وسیله سنجش و معادل ۸۴ مثقال است. مترجم [۶] تفصیل این جریان را در تاریخ طبری٩/۱۳۵- ۱۳٩- ۱٩۰، سیر أعلام النبلاء۱۱/۱۶۶، طبقات الحنابلة۱/۸۰- ۸۲، طبقات الشافعیة۲/۵۱، تاریخ بغداد۵/۱٧۳- ۱٧۶، البدایة والنهایة۱۰/۳۰۲- ۳۰٧ مطالعه نمایید. [٧] تلبیس ابلیس ص۱٩۲. [۸] إغاثة اللهفان۱/۱۲۵- ۱۲۶.