پیشگفتار مترجم
بر جویندگان حقیقت، روشن است که دشمنان اسلام از دیرباز و از همان روزهای نخست ظهور اسلام، بر ضد این دین حنیف توطئه کردند تا خطر سبز (اسلام) را نیست و نابود کنند و در این میان چندی از طریق مسخره و ایذاء و آزار وارد شدهاند و گاهی از جنگهای گوناگون در میدانهای احد، احزاب و حنین و...،
گاهی از طریق توطئههای داخلی منافقان، با مسلمین رویارو شدند و زمانی از طریق ایجاد اختلاف در میان صفوف مسلمین و زمانی از طریق جنگهای صلیبی مسلمین را به تنگنا کشاندند و گاهی از طریق تقسیم کشور عظیم اسلامی به بیش از چهل کشور! و گاهی از طریق برنامهی تغییر خط و بریدن جوانان اسلام از فرهنگ کهن خویش و مدتی از طریق اشغال سرزمین قدس و قبلهی اول مسلمانان، آنان را مورد هدف قرار دادند و در نهایت نیز از طریق اشاعهی فحشا و وسایل فساد اخلاق و انحراف عقیده در میان قشرهای جوان و همچنین از طریق استعمار نظامی، سیاسی و اقتصادی، فتنهای نو به پا کردند و مآلاً هر روز با لباسی نو قصد تعرض به کیان مسلمانان را داشتند، که در این مقولهی مختصر به توضیح بعضی از این نقشهها میپردازیم.
امروزه دشمن کنونی اسلام یعنی غرب و در رأسش آمریکا چنین نقشههایی را دنبال میکند و از طرق مختلف وارد شده و روز به روز نقشههایش جدید و جدیدتر میگردد و در صدد است که به هر نحو ممکن، ولو به قیمت به خطر افتادن جان صدها نفر، چنین طرحهایی را پیاده کند، چرا که میبیند اولاً: منافعش با وجود اسلام در خطر است و ثانیاً: اگر خواسته باشد به منافعی دست یابد و جای پایی برای خود در مناطق نفتخیز اسلامی و دارای ذخایر عظیم باز کند. باید دست به چنین اعمالی بزند، لذا به روشنی میبینیم که روزی قلمرو اسلامی را با تکه تکه کردن و ترویج ناسیونالیسم، مورد هجوم قرار میدهد، بدین معنی که میکوشد تا قدرت سیاسی اسلام را با تزریق و گسترش حکومتهای ملی، محو کند و از طرفی استقبال بینظیر غربزدگان یا شیفتگان زرق و برق غرب که علیالظاهر مسلمانان هستند، به این امر کمک میکنند و امروزه از راه دیگر یعنی جهانی شدن، وارد شده است. لذا به دنبال اینکه با تبلیغات فراوان و گستردهی خود، توانست قدرت و توانایی همه جانبهی خویش را در عرصههای مختلف فرهنگ، تمدن، اقتصاد، دین، زبان، اجتماع و به ویژه سیاست، مطرح و زبانزد عام و خاص کند، شروع به فراگیر نمودن آنها از طریق جهانی شدن کرده است. تا در نتیجه، قدرت سیاسی خود را جایگزین قدرت سیاسی اسلام کند و فرهنگ، تمدن، اقتصاد، دین، زبان و سبک اجتماعی و اداری خویش را جایگزین همین موارد در اسلام سازد و این خود سبب شد که مسلمانان هویت و شخصیت خود را نادیده گرفته و شیفتهی غرب گردند و در نتیجه به زیر سلطهی غرب درآیند، بنابراین به نظرم برای غرب فقط کافی است که امت اسلامی زیر سلطهاش درآیند، همینکه از لحاظ سیاسی و نظامی در برابر غرب مغلوب گشتند و تحت نفوذ آن درآمدند، در دیگر بسترها خیلی راحت میتواند وارد عمل شود و برای اشاعهی الگوهایش دست به کار گردد و به تازگی و در این راستا کشورهایی چون عراق، کرهی شمالی و ایران و ... را که در برابرش ایستاده و طبق گفتهاش دارای سلاحهای هستهای بوده و توانایی مقابله با آن را دارند، تهدید میکند و یا حتی بر ضد آنان میجنگد تا به اصطلاح خودش خلع سلاحشان کند، تا دیگر چنین قدرتهای سیاسیای در عرصهی جهانی وجود نداشته باشد که تهدیدی برایش باشد و نتواند نقشههایش را به ویژه در خاورمیانه - قلب جهان اسلام - عملی سازد. و بعد از حمله به چنین کشورهایی بدون هیچگونه مجوز و دلیل موجهی، البته برای اینکه ظاهراً بتواند رضایت سازمانهای بینالمللی را جلب کند و افکار عمومی را قانع سازد، از حق وتوی خویش در سازمان ملل استفاده کرده و به توجیه عملکردهایش میپردازد - چنانکه مقتضای آن چنین است - و اگر در حین اجرای نقشههایش جان صدها انسان هم به خطر بیفتد - چنانکه در عراق مشاهده کردیم - برایش اهمیتی ندارد و در مقابل دم از حقوق بشر میزند و در این راستا قوانینی را وضع و یا با دیگر کشورها قوانینی مبنی بر مصونیت افراد امضا میکند و حال آنکه اولین ناقص چنین قوانین و قراردادهایی، خودش است و بستر اجرای چنین مصونیتهایی را فقط مختص خود دانسته و به غیر از خود، خصوصاً در سرزمینهای عربی اسلامی چنین چیزی برایش معنی ندارد، چون میبیند که کسی محاکمه و بازخواستش نمیکند و از مسلمانان و بعضاً رهبران دکوری که بگذریم، بلکه سازمانهای بینالمللی را چیزی به حساب نمیآورد، چون امت اسلامی و در رأس آن حاکمان اسلامی در مقابل چنین اعملای از خود واکنشی نشان نمیدهند و به جای اتحاد بر ضد غرب به نفعش همدست گشته و با آن همکاری میکنند تا با تفکر پوچی که از پدران خود به ارث بردهاند، بدون اینکه از اسلام نشأت گرفته باشد، در میان حکومتهای اسلامیشان آن حکومتی را که دارای قدرت سیاسی، اقتصادی، نظامی، فرهنگی و... است، نیست و نابودکنند و غافلند که روزی نوبت خودشان نیز خواهد رسید که غرب به آنان هم هشدار دهد.
در اینجا جا دارد داستانی در این زمینه نقل کنم و آن اینکه: روزی شخصی وارد باغش شد و دید که سه نفر مشغول خوردن میوههای باغش هستند، یکی سید، یکی امام محل و دیگری شخصی عادی بود. صاحب باغ با خود اندیشید که چطور هر سه را تنبیه کند و خطاب به فرد عادی گفت: سید از اولاد پیامبرصاست و دیگری هم امام محله است، تو چرا وارد باغ شدهای؟! لذا سید و امام و صاحب باغ متفقاً او را کتک زدند و پایش را بستند و سپس صاحب باغ رو به امام محل کرد و گفت: این شخص، سید و از اولاد پیامبرصاست، تو چرا؟! این شخص را هم با همکاری سید کتک زد و دست و پایش را بست و آنگاه به سید گفت: درست است که از اولاد پیغمبری، ولی چرا بیاجازه وارد با غم شدهای؟ و او را تنبیه کرد!.
غرب و به ویژه آمریکا و اسرائیل میخواهند از فرصت استفاده کنند، فرصت تفرقه و اختلاف، ناآگاهی، غفلت و... تا چنین سیاستهایی را اعمال کنند، نه برای اینکه حقی را به دست آورند، بلکه برای این که حقی را ضایع گردانند، حق عدم تفتیش عقاید هر فرد، آزادی، عدالت، زیستن و...! و نیز جرمی را از بین ببرند، جرم مسلمان بودن، دفاع از خویشتن، مقابله با ظلم و ستم، خط مشی جداگانه داشتن و بالاخره جرم نپذیرفتن همه چیز غرب! و در کل میخواهند ریشهی اسلام را برکنند، چرا که اسلام چنین چیزهایی را قبول ندارد ولی غافلند که اسلام هرگز محو و نابود نخواهد شد:
﴿يُرِيدُونَ لِيُطۡفُِٔواْ نُورَ ٱللَّهِ بِأَفۡوَٰهِهِمۡ وَٱللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡكَٰفِرُونَ ٨﴾[الصف: ۸].
«آنان میخواهند نور خدا را با دهان خود خاموش کنند، ولی خداوند نور خود را کامل میکند، هر چند کافران خوش نداشته باشند».
و روزی خواهد رسید که از میان همین امت اسلامی، مردانی برخیزند و با هدایت جریان بیداری اسلامی برای بار دوم، بساطش را برچینند و آن را برای همیشه در زبالهدان تاریخ اندازند و لازم به ذکر است که تأخیر یا کندی سیر حرکت بیداری اسلامی، ریشه در ناسیونالیسم دارد، ناسیونالیسمی که - همانطور که اشاره شد - یکی از نقشههای غرب بود که سالها پیش در قلمرو اسلامی پیاده شد و به دنبال آن حکومت عثمانی تبدیل به نظام ملوکیه گردید و این نظام ملوکیه با رهبران موروثی خود که به هیچ وجه درایت و شایستگی چنین مقامی را نداشتند، سبب شد تا قدرت سیاسی اسلام رو به زوال نهد. این امر از یک سو با تحویل محمولههای مهر و موم شده که حاوی نحوهی تجزیهی قلمرو اسلامی به همراه زبان، تاریخ و جهانبینی خاص غرب و... به آن حاکمان است و در دیگر سوء استقبال همه جانبهی خود حاکمان، تحقق یافت. به عبارت دیگر، قلمرو اسلامی تبدیل به حکومتهای ملی گردید و این حکومتهای استعماری که بعداً نام حکومتهای ملی به خود گرفتند، لبریز از مرزهای ملی، زبانهای ملی، لباسهای ملی، فرهنگهای ملی و بالاتر از همه منافع ملی شدند! به دیگر سخن، مانع اساسی تحول امت، ناسیونالیسم است که همچون هیولایی از طریق غرب تحت عنوان «نهضت استقلال طلبی» وارد قلمرو اسلامی شد و اکنون ما - امت اسلامی - به زندانیان «مستقل» غرب بدل گشتهایم که هیچ اختیاری از خود نداریم، تا جایی که جهان اسلام به ملتهایی تبدیل شده که نیرویش متفرق و عاجز از هر گونه اقدام مفیدی است.
از طرفی امت و در رأس آنان حکام، به جز عدهی معدودی، پذیرفتند که اگر بخواهند خود را با پیشرفتهای غربی وفق دهند و دوشادوش آنان حرکت کنند، لازم است که همه چیز آنان را چشم و گوش بسته بپذیرند، از طرز لباس پوشیدن گرفته تا رفتار، آداب معاشرت، سبک زندگی، زبان، فرهنگ اروپایی و آمریکایی و غیره، و به اصطلاح، متمدن گردند، که متأسفانه این، اشتباهی محض است.
حالا این سؤال پیش میآید که راه چاره چیست و در برابر چنین اعمال و رفتار و نقشههای درونی و بیرونیای، چه باید کرد؟ در توضیح این مطلب باید گفت: جهان اسلام لازم است در برابر چنین مواردی قبل از شروع هر کاری، تفکر عمیق و دقیق و برنامهریزی مفصل داشته باشد. بدین معنی که در چنین مسائل سرنوشت سازی که مایهی نابودی یا نجات یک امت است، نباید عجولانه عمل کرد، زیرا که عجله کار شیطان و تأنی و صبر از آن خداوند متعال است. لذا جهان اسلام باید هوشیارانه همهی جوانب امر را در نظر بگیرد و راهکاری بیندیشد که پشیمانی به دنبال نداشته باشد و به نجات امت از چنین دوزخ دنیوی و ساخت بشریای بینجامد و نیز باید به صورت اتحادیهی اسلامی مشترک مجدداً قدرت سیاسی خود را به دست گیرد تا بتواند در دیگر زمینهها وارد بازار جهانی شود.
بنابراین، جهت تحقق این امر در اول قدم باید مردمسالاری دینی را در سرزمینهای تحت نفوذش پیاده کند، نه دموکراسیای که غرب به وجود آورده است تا به گرایش خود به سوی حکومت غیرمذهبی لعاب اخلاقی بزند و در اینجا جهان اسلام پنداشت که چنین دموکراسیای هستهی مرکزی هدف سیاسی شورا در اسلام به شمار میآید و بر این اساس با اشتیاق کامل به استقبال آن رفت، زیرا این دموکراسی و فراتر از آن تمام فلسفههای سیاسی غرب، دارای اسامی و برچسبهای غربی جذاب و فریبندهای بود، مانند آزادی، عدالت، اخوت، دولت منتخب، و نمایندهی مردم، مساوات، آزادی بیان و تساوی شرایط. و این در حالی است که اولین ناقضان چنین مواردی، خود غربیان بودند و تنها در محدودهی خودشان و آن هم در صورتی که به نفعشان بود، چنین اصطلاحاتی معنی و مفهوم پیدا میکرد و نگارنده در اینجا از این جهت روی سیاست زیاد تأکید میکنم که در جهان کنونی حرف اول را قدرت میزند و کلیه استعمارها مولد استعمار نظامی و سیاسی میباشند [۱]و همین که کشوری از لحاظ نظامی و سیاسی بر جهان چیره گشت، در دیگر جنبهها نیز به قدر مسلم چیره خواهد شد، چنانکه امروزه در رابطهی جهان با آمریکا چنین چیزی را مشاهده میکنیم. همچنین ما باید رابطهمان را با خدا مستحکم کرده و به «حبل الله المتین» چنگ زنیم و خود و دینمان (اسلام) را خوب بشناسیم و نیز موقعیتمان را درک کنیم و نیروهای نهفته در خود و اسلام را کشف و آنها را به کار گیریم، از نیروی انسانی گرفته تا قدرت فکری الهی موجود در آنها.
مادام که مسلمانان درگیر مسائل جزئی میان خود و نیز اختلافات پوچ و حتی اساسی موجود باشند، نخواهد توانست همچون حکومت اسلامی صدر اسلام، در عرصهی جهانی نقش فعالانه داشته باشند و توطئههای شوم غرب را دریافته و خنثی کنند، بلکه باید اختلافات و مسائل جزئی را کنار گذاشته و اختلافات اساسی را بر اساس فرمودهی خداوند در قرآن با رجوع به او وصحل و فصل کنند:
﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ إِن كُنتُمۡ تُؤۡمِنُونَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِۚ ذَٰلِكَ خَيۡرٞ وَأَحۡسَنُ تَأۡوِيلًا﴾[النساء: ۵٩].
«[(ای مؤمنان!)] اگر در چیزی اختلاف داشتید، آن را به خدا و پیغمبرش برگردانید، اگر به خدا و روز قیامت ایمان دارید. این کار بهتر و خوش فرجامتر است».
بحث ما دربارهی اسلام و نقشههای غرب است و لازم به توضیح است که جهان اسلام با دو شیطان بیرونی و درونی مواجه است. اگر در پی حذف و طرد شیطان درونی - که همان نفس است - باشیم، باید رهنمودهای قرآن و سنت را سرلوحهی کارمان قرار دهیم و آنگاه که چنین شیطانی را از خود دور کردیم، میتوانیم با استعانت از خداوند متعال و از طریق نیروی قوی ایمانی خود و با عمل دستهجمعی نه فردی - چرا که دست خداوند همراه جماعت است - و با اتحادیهی اسلامی مشترک، دشمن بیرونی را مغلوب سازیم. دشمنی که در برابر دیدگانمان به ما ظلم و حق مسلممان را پایمال میکند و برادران دینیمان را در فلسطین، عراق و دیگر سرزمینهای اسلامی، قتل عام میکند و ما نیز نظارهگری بیش نیستیم. در صورتی که اگر مسلمان واقعی هستیم، باید به این سخن رسول اللهصگوش فرا داده و به آن عمل کنیم: «هر کس از شما عمل ناپسندی را مشاهده کند، وظیفه دارد با دست جلوی آن را گرفته و تغییرش دهد. اگر قدرت ندارد، باید با زبان در تغییر آن بکوشد و اگر با زبان هم نتوانست، قلباً باید از آن کار ناراضی باشد که این دیگر ضعیفترین حد ایمان است». بنابراین ما باید اکنون بیشتر به بند اول این حدیث عمل کنیم، چرا که حدود ۵/۱ میلیارد مسلمان در جهان وجود دارد.
و نیز عمل به بند دوم و سوم یعنی عمل با زبان و ابزار انزجار دیگر کارایی کمتری دارد، چرا که اکثر کشورها را نیز در مواجهه با قضایای کنونی، ابزار انزجار کرده و با حمل پلاکارتها و پارچه نوشتههایی شعار سر داده و چنین فجایعی را محکوم میکنند و با تمامی این اوصاف هیچکس و حتی سازمانهای بینالمللی به اینها توجه نمیکنند و گویی که نمیشنوند و نمیبینند! به عبارتی دیگر، امروزه شعار کافی است و باید وارد عمل شویم و اگر بخواهیم به این حدیث پیامبرصدر همهی جوانب عمل کنیم، باید دروازهی جهاد و اجتهاد را بگشاییم، اجتهاد را بدین جهت که رهنمودهای اسلامی را به روز ارائه دهیم و این ذهنیت منفی که اسلام دیگر کارایی ندارد و تاریخ گذشته است، را از اذهان پاک کنیم و بتوانیم این دین را آنطور که هست و به صورتی قابل فهم برای عصر حاضر، ارائه دهیم، تا وعدهی الهی مبنی بر جهانی شدن این دین زودتر تحقق یابد:
﴿لِيُظۡهِرَهُۥ عَلَى ٱلدِّينِ كُلِّهِۦ وَلَوۡ كَرِهَ ٱلۡمُشۡرِكُونَ﴾[التوبة: ۳۳].
«تا اسلام را بر همهی آیینها پیروز گرداند، هر چند مشرکان نپسندند».
وگرنه همان عدهای نیز که اکنون مسلمان یا منتسب به اسلاماند، از آن بر خواهند گشت و جهاد را بدین جهت که بتوانیم از خود و عقیدهیمان دفاع کنیم و هویت و شخصیت اسلامیمان را حفظ کنیم.
و من الله التوفیق و علیه التکلان
۱۳ اردیبهشت ۱۳۸۲ مصادف با اول
ربیعالاول ۱۴۲۴،آغاز هجرت رسول اکرمص
[۱] البته استعمار اگر از طرف کفر باشد، چیزی منفور و مطرود است؛ ولی اگر از جانب مسلمانان (دارالاسلام) بر دیگر سرزمینهای غیراسلامی (دارالکفر) باشد، چیزی پذیرفته شده است که جهاد نام دارد و بلکه در قرآن بدان امر شده است و به مسلمانان دستور داده شده تا دارالکفر را در قلمرو دارالاسلام درآورند و این جزء مسئولیت تکلیفی مسلمانان است که باید آن را ادا کنند و متأسفانه در دنیای کنونی چنین چیزی دیگر جای خود را به حفظ همان قلمرو اصلی اسلام داده و مسلمانان به جای گسترش قلمرو اسلام، در صددند تا قلمرو خودشان را حفظ و از تهاجمات همه جانبهی کفر دفاع کنند. به عبارت دیگر سؤال از چگونگی گسترش اسلام به سؤال از نحوهی محافظت از قلمرو اسلامی، تغییر جهت داده است؛ چرا که کفر و سردمدارش آمریکا و اسرائیل نمیخواهند که اسلام گسترش یابد، بلکه خواهان نابودی کامل آن از صحنهی روزگارند و نمیخواهند مسلمانان مجدداً قدرت خودشان را در عرصههای مختلف دوباره بهدست آورند و حتی خواب آن روزهای صدر اسلام را هم ببینند!.