نافرمانی والدین

نمونه‌های از داستان‌های نافرمانی

نمونه‌های از داستان‌های نافرمانی

۱- اصمعی می‌گوید: «برخی از عرب‌ها مرا آگاه ساختند که مردی در زمان عبدالملک بن مروان بود و پدر پیری داشت، و مرد جوان از پدرش نافرمانی کرد، و اسم مرد جوان «منازل» بود بنابراین شیخ گفت:

جزت رحمُ بیني و بین منازلٍ
جزاءاً کما یستنجز الدینَ طالبه
تربّت حتی صار جعداً شمردلاً
إذا قام ساوی غارب الفحل غاربه
تظلّمنی ما لي کذا و لوی یدی
لوی یده اللهُ الذي لا یغالبه
وإني لداعٍ دعوةً لو دعوتها
علی جبل الریان لا نهدَّ جانبه

این به گوش امیر رسید، و به سوی جوان فرستاد تا او را بگیرند، سپس پیرمرد به او گفت: او را از پشت خانه بیرون اندازید، و فرستادگان امیر سبقت گرفتند. سپس مرد جوان با فرزندی گرفتار شد که در پایان عمر از او نافرمانی کرد، و گفت:

تظّلمني ما لي خلیج وعقّني
علی حین کانت کالحنیّ عظامي
تخیّرته وازددته لیزیدنـــي
فلا یفرحن بعدي امرؤ بــغلام

بنابراین حاکم خواست که او را بزند، و پسر به حاکم گفت: عجله مکن، این همان منازل بن فرعان است که پدرش دربارۀ او گفته است:

جزت رحم بیني وبین منازل
جزاءاً کما یستنجز الدین طالبــه
تربّت حتی صار جعداً شمردلاً
إذا قام ساوی غارب الفحل غاربه
تظّلمنی ما لي کذا و لوی یدی لوی یده اللهُ الذي لا یغالبــــه
وإني لواعٍ دعوةً لو دعوتــها
علی جیل الدیان لا نهدّ جانبــه

سپس حاکم گفت: «ای پسر تو نافرمانی کردی و نافرمانی از تو شد». [۸]

۲- و دیگری گفت که از غم و ناراحت خود به او شکایت کرد و فرزندش را به خاطر نافرمانی سرزنش می‌کرد:

غذوتك مولوداً ومنتك یافعاً
تُعلُّ بما أجنی علیك وتنهلُ
إذا لیلةٌ نالتك بالشّکو لم أبتْ
لشکواك إلا ساهراً أتململُ
کأنی أنا المطورق دونك بالذي
طرقت به دوني وعیني تهمل
تخاف الردی نفسی علیك وإنها
لتعلم أن الموت وقتٌ مؤجلُ
فلّما بلغت السنّ والغایة التي
إلیها مدی ما کنت فیك أؤمل
جعلتَ جزائي غلظهً وفضاضةً
کأنت أنت المنعمُ المتفضلُ
فیتك إن لم ترع حقّ أُبوَّتي
فعلتَ کما الجار المجاور یفعل
فأولیتني حقَّ الجوارِ و لم تکن
عليَّ بما لي دون مالك تبخلُ
تراه مُعداً للخلاف کأنّــــــه
بردٍّ علی أهل الصواب موکّلُ[٩]

۳- دکتر محمد صباغ می‌گوید: «شنیده‌ام که یکی از فرزندان فرومایه و کم‌عقل، پدرش را به خانه سالمندان برده است تا او را به تنگنا اندازد یا همسرش را از او طرد و دور کند». [۱۰]

۴- استاد عبدالرؤوف حناوی – خدا او را رحمت کناد – می‌گوید: «فامیلی داشتم که ثروت نقدی زیاد و کشتزارهای فراوان داشت، و از بازرگانان مشهور بود، روزی مورد خشم مادرش قرار گرفت، و در حق او نفرین تلخ و شدیدی کرد، و به همین خاطر آفت و بلا او را فرا گرفت، فقیرانه مرد؛ با وجود اینکه هرگز راههای زشتکاری و محرمات را در پیش نگرفته بود.

پدرم – خدا او را رحمت کناد – به او صدقه می‌داد، و طعام و خوراک از خانه‌اش برای او و همسر و فرزندانش می‌فرستاد». [۱۱]

[۸]. عیون الأخبار لابن قتیبه، ۳/۸۶-۸٧، کتاب الإخوان، و نگاه کنید: بر الوالدین للحناوی، ص ۱۳۸-۱۳٩. [٩]. این ابیات منسوب به: یحیی بن سعید و ابن عبدالأعلی، و ابوالعباس الأعمی و أمیه بن ابی الصلت هستند، نگاه کنید: عیون الأخبار ۳/۸٧، کشف الخفا للعجلونی ۱/۲۰٧-۲۰۸ و بر الوالدین للإمام الطرطوشی، ص ۱۰۸-۱۰٩. [۱۰]. نظرات فی الأسرة المسلمه. د/ محمدبن لطفی الصباغ، ص ۴٩. [۱۱]. بر الوالدین للحناوی، ص ۱۳۵.