نمونههایی از نیکی کردن سلف صالح
هنگامی که به سیره پیشینیان شایسته نگاه کنیم – صفحات درخشانی را مییابیم که بر اهتمام زیاد آنان به نیکی کردن به پدر و مادر دلالت میکند، از آن جمله امور زیرند:
۱- از ابی مرَّه مولی أم هانیء دختر أبی طالب آمده است:
«أنه ركب مع أبي هريرة إلى أرضه (العقيق) فإذا دخل أرضه صاح بأعلى صوته:
السلام عليك ورحمة الله وبركاته يا أماه.
تقول: وعليك السلام ورحمة الله وبركاته.
يقول: رحمك الله كما ربيتني صغيراً.
فتقول: يا بني! وأنت فجزاك الله خيراً ورضی عنك كما بررتني كبيراً». [۲۱]
«او با ابوهریره به سوی زمیناش در (عقیق) سوار شد و زمانی که وارد زمین شد با صدای بلند فریاد زد:
ای مادر بر تو سلام و رحمت و برکات خدا باد.
در جواب میگوید: و سلام و رحمت و برکات خدا بر تو باد.
میگوید: خداوند ترا رحم کند چنانکه مرا در کودکی پرورش دادی.
مادر میگوید: ای فرزندم! خداوند به تو پاداش خوب دهد و از تو راضی باشد چنانکه در بزرگسالی به من نیکی کردی».
۲- این ابن عمر – خداوند از هر دو خشنود و راضی باشد – است که در راه مکه به مرد عرب رسید، و عبدالله بن عمر به او سلام داد، و او را سوار بر الاغ خود کرد، عمامهاش را به او داد.
ابن دینار گفت: به او گفتیم: خداوند از تو خوشنود باشد او اعرابی است و به اندک راضی میشود.
عبدالله پسر عمر گفت: پدر این مرد دوست عمر فاروقسبود و من از رسول خداصشنیدم که فرمود:
«إن أبرَّ البرصلة الولدِ أهلَ ودِّ أبیه» [۲۲].
۳- از مادر مؤمنان عایشه – خدا از او راضی باشد – روایت شده که گفته است: رسول خداص فرمود:
«دَخَلْتُ الْجَنَّةَ، فَسَمِعْتُ فِيهَا قِرَاءَةً، قُلْتُ: مَنْ هَذَا؟ قَالُوا: حَارِثَةُ بْنُ النُّعْمَانِ، كَذَاكُمُ الْبِرُّ كَذَاكُمُ الْبِرُّ، وکان أبر الناس بأمه». [۲۳]
«به بهشت وارد شدم و در آن قرائتی را شنیدم، و گفتم: این کیست؟ گفتند: حارثه ابن النعمان است، همینطور شما نیکوکارهستید، همینطور شما نیکوکار هستید، و نیکوکارترین مردم نسبت به مادرش است».
۴- از ابی عبدالرحمن حنفی آمده است که گفت: کهمس بن الحسن عقربی را در خانه دید و خواست آن را بکُشد، یا آن را بگیرد، عقرب از او پیشی گرفت و به سوراخی وارد شد، او دستش به سوراخ وارد کرد تا عقرب را بگیرد عقرب او را نیش زد، به او گفته شد: چه چیزی را خواستی؟ گفت: ترسیدم که از سوراخ خارج شود، و به سوی مادرم رود و او را نیش زند. [۲۴]
۵- ابوالحسن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب/که لقبش زینالعابدین است و از بزرگانِ تابعین میباشد – نسبت به مادرش نیکی زیادی کرد تا اینکه درباره او گفتهاند: تو از نیکوکارترین مردم نسبت به مادرت هستی، و ترا نمیبینیم که به همراه مادرت بخوری، سپس گفت: میترسم که دستم پیش از چشم مادر به سوی چیزی رود، در این صورت از او نافرمانی کردهام». [۲۵]
۶- هشامبن حسان گفت: «حفصه بنت سیرین برای من بازگو کرد، گفت: مادر محمد بن سیرین حجازی بود، و رنگ را میپسندید، و محمد اگر لباسی برای او میخرید، نرمترین لباس را که مییافت، میخرید، و اگر عید میشد لباس را برای او رنگ میکرد، و او را ندیدم که صدایش را بلندتر از مادر کند و مانند شنونده با مادر صحبت میکرد». [۲۶]
از برخی از خانواده سیرین آمده که گفت: «محمد پسر سیرین را ندیدم که هرگز با مادرش جز با تضرع صحبت کند».
از ابن عون آمده، که محمد اگر در نزد مادرش میبود و کسی او را میدید، به خاطر کمصدایش در نزد مادر، گمان میکرد که دارای بیماری است. [۲٧]
از ابن عون آمده که گفت: «مردی بر محمد پسر سیرین وارد شد در حالی که نزد مادرش بود و گفت: کار محمد چیست؟ آیا از چیزی شکایت دارد؟ گفتند: نه؛ ولی همینطور پیش مادرش میباشد». [۲۸]
٧- «جعفر پسر سلیمان از محمدبن المنکدر روایت کرد که صورتش را بر روی زمین قرار داد، سپس به مادرش گفت: برخیز، پایت را بر روی صورتم بگذار». [۲٩]
۸- از ابن عون مزنی آمده که مادرش او را صدا زد، و به او جواب داد، و صدای او بلندتر از صدای مادرش شد بنابراین دو برده را آزاد کرد». [۳۰]
٩- از عمربن ذر پرسیدند: نیکی پسرت به تو چگونه بوده است؟ گفت: هرگز در روز راه نرفتم مگر اینکه پشت سرم راه میرفت، و در شب راه نرفتم مگر اینکه جلوم میرفت، و از سطحی بالا نرفت مگر اینکه زیر او بودم». [۳۱]
۱۰- صالح عباسی در مجلس منصور (خلیفۀ مسلمین در عهد عباسیان) حاضر شد، و برای او بازگو میکرد، و زیاد میگفت: «خدا پدرم را رحم کند» و ربیع به او گفت : در حضور امیر مؤمنان، زیاد رحمت به پدرت نفرست. و به او گفت : ترا سرزنش نمیکنم؛ زیرا تو شیرینی پدران را نچشیدهای.
منصور خندید، و گفت: این یاد فرۀ کسی است که معترض بنیهاشم شود. [۳۲]
۱۱- از نیکوکاران به پدر و مادر، بُندار محدث است که ذهبی دربارۀ او میگوید: «حدیث بصره را جمع کرد، و به خاطر نیکی به مادرش مسافرت نکرد». [۳۳]
عبدالله بن جعفربن خاقان مروزی گفت: «از بندار شنیدم که میگفت: خواستم خارج شوم – مقصودم خروج به خاطر طلب دانش بود – مادرم مرا منع کرد، و از او اطاعت کردم و این امر برای من مبارک شد». [۳۴]
۱۲- و اصمعی گفت: مردی از اعراب برای من بازگو کرد و گفت: بیرون رفتم تا نافرمانترین و فرمانبرترین مردم را بیابم، و در محلهها میگشتم تا به پیرمردی رسیدم که ریسمانی در گردن داشت و با سطل آبکشی در وسط روز و هوای گرم، آب برمیداشت که شتر توانایی آن را نداشت، و پشت سرِ او جوانی بود که در دستش تازیانهای بود که بدینوسیله او را میزد و پشتش ترک برداشت. و گفتم: آیا درباره این پیرمرد ناتوان از خدا نمیترسی؟ آیا کشیدن این تازیانه برایش کافی نیست تا او را بزنی؟
گفت: او با وجود این پدرم است، گفتم: خدا پاداش خوب به تو ندهد.
گفت: ساکت باش، او همینطور با پدرش رفتار میکرد، و پدرش همچنین با پدربزرگش برخورد میکرد، گفتم: این نافرمانترین مردم است.
سپس گشتم تا به جوانی رسیدم که در گردنش زنبیلی داشت و در آن پیرمردی بود که مانند جوجهای بود، و در هر ساعتی جلو خود میگذاشت و غذا به او میداد چنانکه به جوجه داده میشود، گفتم: این چیست؟ گفت: پدرم است که خرف و دچار کمعقلی شده است، و من سرپرست او هستم، گفتم: این نیکوکارترین عرب است. [۳۵]
۱۳- طلق بن حبیب از بندگان و دانشمندان بود، و سرِ مادرش را میبوسید، و بر پشتبامِ خانهای راه نمیرفت در حالی که مادرش زیر آن خانه باشد تا او را احترام کرده باشد. [۳۶]
۱۴- عامربن عبدالله بن الزبیر گفت: «پدرم درگذشت» بنابراین یک سال تمام از خداوند عفو و بخشش او را خواستم». [۳٧]
ختم دعا و گفتار ما: شکر و سپاس پروردگار جهانیان را سزا است، و درود و سلام خدا بر پیامبر ما محمد و بر خاندان او و همۀ یارانش باد.
[۲۱]. به روایت بخاری در: الأدب المفرد (۱۴)، و البانی در: صحیح الأدب المفرد. [۲۲]. به روایت: مسلم (۲۵۵۲)، و أبوداود (۵۱۴۳). [۲۳]. به روایت: الإمام احمد ۶/۱۵۱، و عبدالرزاق فی المصنف (۲۰۱۱٩)، و البغوی فی شرح السنة (۱۳/٧)، و صححه الحاکم ۳/۲۰۸، و وافقه الذهبی. [۲۴]. حلیة الأولیاء، ۶/۲۱۱، و نگاه کن به: سیر أعلام النبلاء ۶/۳۱٧. [۲۵]. عیونالأخبار، ۳/٩٧. [۲۶]. سیر أعلام النبلاء، ۴/۶۱٩. [۲٧]. المحاسن والمساویء، لابراهیم البیهقی، ص ۶۱۴. حلیه الأولیاء ۲/۲٧۳. [۲۸]. سیر أعلام النبلاء، ۶/۱۲۸. [۲٩]. سیر أعلام النبلاء، ۴/۶۲۰. [۳۰]. سیر أعلام النبلاء، ۶/۳۶۶. [۳۱]. عیون الأخبار، ۳/٩٧. [۳۲]. بر الوالدین، للحناوی، ص ٩۸، به نقل از: محاضرات الأدباء ومحاورات الشعراء، ص ۱/۲۰۳. [۳۳]. سیر أعلام النبلاء، ۱۲/۱۴۴. و نگاه کن: ترجمه بندار فی السیر، ۱۲/۱۴۴-۱۴٩. [۳۴]. سیر أعلام النبلاء، ۱۲/۱۴۵. [۳۵]. المحاسن والمساویء، لإبراهیم البیهقی، ص ۶۱۴. [۳۶]. برالوالدین للحافظ الطرطوشی، ٧۸. [۳٧]. برالوالدین للحافظ الطرطوشی، ٧۸.