توحید، نبوت، معاد

فصل اول:
منشأ قرآن، خدا یا کتب پیشین؟

فصل اول:
منشأ قرآن، خدا یا کتب پیشین؟

الحمد لله رب العالمین وصلی الله وسلم وبارك علی رسوله الأمین سیدنا ومولانا وشفیع ذنوبنا محمد وعلی آله وصحبه أجمعین.

قرآن مجید به سه بخش مهم دینی اختصاص دارد:

اول، توحید (یکتـــاپرستی)

دوم، مسئله سرنوشت ابدی، زندگی بعد ازمرگ؛ بویژه زندگی در روز حساب که هنوز برای کسی شروع نشده است.

و مسئله سوم نبوت. اصل نبوت بدین معنا بوده که آیا منشأ احکام اسلام فکر خود رسول الله جاست؟ مانند آنچه افلاطون برای ملتش آورده، مانند آنچه دیگر فلاسفه یونان، فلاسفه ایران قدیم، فلاسفه مصر برای ملت‌هایشان آورده‌اند؟ یا اینکه تفکر و اندیشة بشر در آن هیچ دخالتی نداشته است؟ از همان ابتدای اسلام، بزرگان قریش معتقد بودند آنچه محمد (ج) آورده همان چیزی است که فلسفه قدیم گفته است افلاطون ۱، سقراط ۲، بَطلَمیوس ۳، بوذرجمهر ۴و پلی تارک ۵از فلاسفه یونان قبل از میلاد مسیح گفته‌اند. اما خود رسول الله جو مومنان با دلایل قوی و محکم اصرار داشتند که افکار اسلام شبیه افکار بشر نبوده و هرگز تراوش فکر و اندیشه کسی نیست. اصل و شالوده مسئله نبوت همین است.

بایستی مومنان به این مطلب توجه کنند که در پاکی رسول الله بین کافران و مسلمانان اختلافی نبوده و هیچ کس پیامبر اسلام را متهم به کار بدی نکرده است. بنابراین، اگر کسی بگوید محمد مرد پاک و خوب و بزرگ و دانایی بوده است، به این معنا نیست که وی فردی مومن است؛ بلکه زمانی مومن و مسلمان است که علاوه برآنها، بپذیرد محمد بن عبدالله بن عبد المطلب، پیغام‌رسان و سفیر خداوند به سوی بشر بوده که گفتار و پیام خداوند را به بشر رسانده است.

بنابراین، مسالة پاکی رسول الله جاصلا محل مناقشه نیست. این مساله به قول عرب، امر مطروح منه است. و همه انسانها درمورد آن اتفاق نظردارند. آنچه که جای بحث است، این است که پیامبر جگفتارش را از کجا آورده است؟ مشرک‌های مکه تا کمونیست‌های عصر ما، وتا آن مرده های کسروی ۶معتقد بودند که قرآن سخنان خوبی است، محمد جخوب فکر می‌کرده، مرد دانایی بوده، کتابهای دیگران را خوانده و نتیجه خوبی گرفته است، درد ملتش را فهمیده و در صدد معالجه آن برآمده است. کمونیست، بت پرست، کسروی و دیگران این چنین فکر می‌کنند. اما مسلمانان به استناد قرآن معتقدند که قضیه این چنین نیست و طرز تفکر این عده از افراد کاملا مردود است بلکه آنچه حضرت محمد جآورده مستقیماً کلام خداوند است؛ خداوند به پیامبر وحی کرده و پیامبر آنچه را که شنیده بدون کم و زیاد در اختیار مردم قرار داده است.

در مبحث نبوت مطالب بسیار مهمی در خود قرآن وجود دارد. چنین به نظر می‌رسد آنان که سخن رسول الله جبویژه قرآن را فکر خود آن حضرت یا نتیجه تلقین دیگران به وی می‌دانند و می‌پندارند افرادی مخفیانه آن را به پیامبر یاد می‌داده‌اند، آنقدر بیچاره و بدبختند که حتی زحمت به خود نداده‌اند آیات قرآن را بررسی کنند. مگر این امکان وجود دارد که مجموع آیات قرآن فکر کسی دیگر باشد که به پیامبر تلقین شده باشد؟! زیرا اگر کسی مخلصانه، بدون غرض و منصفانه آیات قرآن را بررسی کند خود همین آیات به وضوح نشان می‌دهد که این کتاب کلام بشر نیست. سخن کسی نیست که آن را به رسول الله، چه در احکام و چه در داستانها تلقین کرده باشد. این امر را از خود قرآن به روشنی می‌توان دریافت.

بحث نبوت در قرآن چهار جنبه دارد:

اول: دلایل متعدد اثبات این حقیقت که محمد جدر تنظیم قرآن هیچ دخالتی ندارد و تنها آنچه را می‌شنود بدون کم و زیاد برای مردم بازگو می‌کند.

دوم: توضیح و تکرار اینکه آنچه بر سر پیامبر آمده و آنچه پیامبر با آن روبرو می‌شود مشابه چیزهایی است که بر سر پیامبران پیشین آمده است. مبارزه بین حق و باطل همیشه یک شکل داشته و تنها وسایل و ابزار این مبارزه در طول تاریخ متفاوت بوده است. وسایل مبارزه بین حق و باطل، بین کفر و اسلام در قرنها فرق داشته ولی جوهر و حقیقت قضیه همیشه یکی بوده و فرق نداشته است؛ به عنوان مثال: ابوجهل‌های زمان پیامبر دارای لیسانس و دکترا و دیپلم نبودند ولی بالاخره همان حرف دکترها و لیسانس‌های غیراسلامی زمان ما را می‌زدند و می‌گفتند این سخن از جانب خودت است! می‌گفتند خدا که حرف نمی‌زند! مثلا ابوجهل می‌گفت: مگرخداوند زبان یا دندان دارد که حرف بزند؟! خدا که حرف نمی‌زند، تو از قول خودت آورده‌ای، خودت درست کرده‌ای! یعنی درست همان حرفی بود که کمونیست‌های امروز می‌گویند. آنان بدون مدرک تحصیلی این حرف را می‌زدند. بنابراین، حقیقت و ماهیت مبارزه آنان یکی است و هیچ فرقی با هم ندارند.

سوم: بررسی مأموریت رسول الله جو اینکه پیامبر جاز هر جهت، یک بشر است و از نظرمسئولیت، وظیفه سنگین‌تری به عهده دارد. و پیامبر جبا این همه امتیازات از دایره بشریت خارج نشده و درپیشگاه خدای متعال همانند یک بشر است. و از میان امتش، آنانی که ازپیامبرجپیروی کرده‌اند، به تبع وی به بهشت می‌روند.

چهارم: بررسی مسائل مربوط به خانوادة رسول الله جاز نظر آنچه برای مسلمانان اهمیت داشته است.

چگونه ثابت می‌شود که قرآن سخن خود رسول الله جنیست؟

به سه مطلب از قرآن اشاره می‌کنیم که این سه مطلب کافی است برای اینکه قرآن نمی‌تواند سخن بشر باشد.

وقتی وحی آغاز شد تلقی وحی از طرف رسول الله ج، مطابق بیان خود آن حضرت، به سه صورت بوده است. از حضرت سوال شد وحی را چگونه دریافت می‌کنی؟ فرمود: به سه حالت: «أَحْيَانًا يَتَمَثَّلُ لِي الْمَلَكُ رَجُلا فَيُكَلِّمُنِي فَأَعِي مَا يَقُولُ، وأَحیاناً أسمَعُ الصَّوتَ وَلاَ أَرَی أَحَداً، وَأَحْيَانًا يَأْتِينِي فِي مِثْلِ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ، وَهُوُ أَشَدُّ عَلَيَّ» ۷. این لفظ حدیث است از قول رسول الله در پاسخ اینکه وحی را چگونه دریافت می‌کنی؟ حضرت فرمود: «به سه صورت (گاهی فرشته وحی به شکل انسانی جلو من مجسم می‌شود، حرف می‌زند، می‌شنوم و حفظ می‌کنم. گاهی کلمات را می‌شنوم ولی کسی را نمی‌بینم. و گاهی کلمات وحی به شکل صداهای زنگ ممتد به مغز و دل من می‌رسد و این بر من بسیار سخت است».

همین سه مورد در آیاتی از قرآن آمده، در آخر سوره شوری می‌خوانیم:

﴿وَمَا كَانَ لِبَشَرٍ أَن يُكَلِّمَهُ ٱللَّهُ إِلَّا وَحۡيًا أَوۡ مِن وَرَآيِٕ حِجَابٍ أَوۡ يُرۡسِلَ رَسُولٗا فَيُوحِيَ بِإِذۡنِهِۦ مَا يَشَآءُۚ إِنَّهُۥ عَلِيٌّ حَكِيمٞ ٥١[الشوری: ۵۱]

«وهیچ بشری را نرسد که با خدا سخن گوید جز (از راه) وحی یا از فراسوی حجابی، یا فرستاده‌ای بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحی نماید. آری، اوست بلند مرتبه سنجیده کار».

و در آیه بعد این چنین می‌گوید:

﴿وَكَذَٰلِكَ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ رُوحٗا مِّنۡ أَمۡرِنَاۚ مَا كُنتَ تَدۡرِي مَا ٱلۡكِتَٰبُ وَلَا ٱلۡإِيمَٰنُ وَلَٰكِن جَعَلۡنَٰهُ نُورٗا نَّهۡدِي بِهِۦ مَن نَّشَآءُ مِنۡ عِبَادِنَاۚ وَإِنَّكَ لَتَهۡدِيٓ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ ٥٢[الشوری: ۵۱]

«و همینگونه روحی از امر خودمان به سوی تو وحی کردیم. تو نمی‌دانستی کتاب چیست و نه ایمان (کدام است؟) ولی آن را نوری گردانیدیم که هر که از بندگان خود را بخواهیم به وسیله آن راه می‌نماییم، و به راستی که تو به خوبی به راه راست هدایت می‌کنی».

حال دقت بفرمایید آیا این مضمون می‌تواند سخن غیرخدا باشد؟ چه کسی به محمد جمی‌گوید: تو نمی‌دانستی کتاب چیست؟ ایمان چیست؟ و لیکن ما این سخن را فروغ جاودانه قرار داده‌ایم تا به وسیلة آن، کسانی از بندگان‌مان را که بخواهیم هدایت کنیم.

عرب و قریش بنده چه کسی بودند؟ بنده علمای یهود بودند؟ بنده مزدکی‌ها بودند؟ بنده کشیش‌های مسیحی بودند؟ مردم عرب بنده که بودند؟ برای اینکه سخن می‌گوید: ما می‌خواهیم بدینوسیله هدایت کنیم از بندگانمان کسانی را که بخواهیم. پس رب، بندگانی دارد، حرف می‌زند، پروردگار بندگان صحبت می‌کند خیلی واضح است!.

وقتی در مکه برحضرت وحی می‌آمد گاهی رسول الله هنگام شنیدن کلمات قرآن چه از روح الامین به شکل بشر، چه بدون دیدن شخص، به فکر اینکه ممکن است فراموش کند، لبها را حرکت می‌داد تا آنچه می‌شنود یک بار تکرار کند و در ذهنش ثابت بماند. قرآن در سوره قیامت به حضرت چنین گفت:

﴿لَا تُحَرِّكۡ بِهِۦ لِسَانَكَ لِتَعۡجَلَ بِهِۦٓ ١٦ إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧ فَإِذَا قَرَأۡنَٰهُ فَٱتَّبِعۡ قُرۡءَانَهُۥ ١٨ ثُمَّ إِنَّ عَلَيۡنَا بَيَانَهُۥ ١٩ [القیامة: ۱۶- ۱۹]

«زبانت را حرکت مده که عجله کنی به گفتن آن. بی‌شک بر ماست جمع کردن و خواندن آن. و هرگاه ما آن را بر تو خواندیم بعداً تو خواندنش را دنبال کن. سپس بی‌شک بیانش برماست».

ولی چون حضرت عادت کرده بود احتمالاً یک بار دیگر که وحی بر حضرت آمد طبق عادت موقع شنیدن وحی لب‌های مبارک و زبان مبارک خود را حرکت داد تا کلمات در ذهنش ثابت بماند. طبق آن عادتی که احتمالاً چند بار انجام داده بود. این بارخداوند چنین فرمود:

﴿وَكَذَٰلِكَ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَانًا عَرَبِيّٗا وَصَرَّفۡنَا فِيهِ مِنَ ٱلۡوَعِيدِ لَعَلَّهُمۡ يَتَّقُونَ أَوۡ يُحۡدِثُ لَهُمۡ ذِكۡرٗا ١١٣ فَتَعَٰلَى ٱللَّهُ ٱلۡمَلِكُ ٱلۡحَقُّۗ وَلَا تَعۡجَلۡ بِٱلۡقُرۡءَانِ مِن قَبۡلِ أَن يُقۡضَىٰٓ إِلَيۡكَ وَحۡيُهُۥۖ وَقُل رَّبِّ زِدۡنِي عِلۡمٗا ١١٤ وَلَقَدۡ عَهِدۡنَآ إِلَىٰٓ ءَادَمَ مِن قَبۡلُ فَنَسِيَ وَلَمۡ نَجِدۡ لَهُۥ عَزۡمٗا ١١٥[طه: ۱۱۳- ۱۱۵].

«به این ترتیب ما این سخن را به عنوان قرآنی به زبان عربی نازل کرده‌ایم و در آن مسائل گوناگونی مطرح نموده‌ایم؛ شاید بدین وسیله مردم به یاد خدا باشند یا به فکر سرنوشت خود بیفتند. پس بلند مرتبه است خداوند پادشاه برحق، و به خواندن عجله نکن پیش از اینکه وحی آن به سوی تو تمام شود، و بگو: خدایا! علمم را بیفزا. ما قبلاً به آدم توصیه کردیم، ولی او فراموش کرد و عزم راسخی نداشت».

به نظر شما این می‌تواند سخن یک بشر باشد؟ روشن است که چنین چیزی امکان ندارد. اما مخالفان امروزه می‌گویند: خوب، داستان‌های قرآن در تورات و انجیل هم آمده، بنابراین یا خود پیامبر تورات و انجیل خوانده و داستانهایش را به زبان عربی نقل کرده، یا افرادی، جهانگردانی تورات و انجیل را خوانده اند و داستان ابراهیم، موسی، عیسی، زکریا، یحیی، داود و سلیمان را برای پیامبر جنقل کرده اند و پیامبر هم به سبک عربی پیاده کرده است. اگر انسان قرآن نخوانده باشد، بیسواد باشد، چنین حرفی خیلی درست و جالب است، و فریب آن را می‌خورد؛ اما کسی که قرآن خوانده باشد امکان ندارد این افسانه کودکانه را بپذیرد؛ چون قرآن این فکرها را کرده، گوینده خداست، خدا می‌دانسته که بندگان عجیب و غریبش این تهمت‌ها را می‌تراشند، از این رو داستان‌های قرآن به گونه‌ای تنظیم شده که امکان ندارد سخن کسی باشد که تورات خوانده و آن را از تورات نقل کرده باشد.

اکنون نگاهی گذرا به داستان‌های قرآن می‌افکنیم؛ البته این را باید در نظر داشته باشیم که چون تورات و انجیل کلام خداست و قرآن هم کلام خداست، معقول و منطقی است سرگذشت نوح ÷در تورات و قرآن شبیه به هم باشد؛ زیرا هر دو سخن خداست. خداوند سرگذشت نوح ÷را به زبان عبری بر موسی ÷فرو فرستاده و همان سر گذشت را هزار سال بعد به زبان عربی برمحمد جفرو فرستاده است؛ بنابراین طبیعی است که این دو داستان شبیه هم باشند؛ زیرا منشأ و مصدر هر دو سخن یکی است. هر دو کلام خداست، پس معقول است که مثل هم باشد. حال ببینیم قرآن چه پیش‌بینیهای جالبی کرده تا کسی نتواند مدعی اخذ داستان‌های قرآن از تورات باشد؟! به عنوان مثال، سوره هود را بررسی می‌کنیم؛ در ابتدای داستان می‌فرماید:

﴿وَلَقَدۡ أَرۡسَلۡنَا نُوحًا إِلَىٰ قَوۡمِهِۦٓ إِنِّي لَكُمۡ نَذِيرٞ مُّبِينٌ ٢٥[هود: ۲۵].

«بی‌شک ما نوح را به سوی قومش فرستاده‌ایم».

چه کسی نوح ÷را فرستاده؟ کشیش‌های مسیحی؟ مزدکی‌ها؟ فلاسفه‌ی ایران؟ کاهنان عرب؟ چه کسی قبل از شش هزار سال نوح ÷را فرستاده؟ آنکه نوح ÷را فرستاده به محمدجمی‌گوید ما نوح را به سوی قومش فرستاده‌ایم. خوب معلوم و واضح است که این، سخن چه کسی است؟! داستان درسوره هود ادامه می‌یابد. وسط سرگذشت نوح ÷یک مرتبه داستان را این طور قطع می‌کند:

﴿أَمۡ يَقُولُونَ ٱفۡتَرَىٰهُۖ قُلۡ إِنِ ٱفۡتَرَيۡتُهُۥ فَعَلَيَّ إِجۡرَامِي وَأَنَا۠ بَرِيٓءٞ مِّمَّا تُجۡرِمُونَ ٣٥[هود: ۳۵].

«آیا می‌گویند این سخن را خودش بافته؟ بگو: اگر من این را بافته ام جنایتش برخود من است ولی اگر شما حق را انکار می‌کنید جنایت‌تان برخودتان است».

و در پایان داستان می‌فرماید:

﴿تِلۡكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهَآ إِلَيۡكَۖ مَا كُنتَ تَعۡلَمُهَآ أَنتَ وَلَا قَوۡمُكَ مِن قَبۡلِ هَٰذَاۖ فَٱصۡبِرۡۖ إِنَّ ٱلۡعَٰقِبَةَ لِلۡمُتَّقِينَ ٤٩[هود: ۴۹].

«این از گذارش‌های غیبی است که ما بر تو وحی کرده‌ایم. نه تو این داستان‌ها را قبلاً می‌دانستی و نه طایفه‌ات؛ پس شکیبا باش زیرا عاقبت ازآن پرهیزکاران است».

این سخن کیست؟ چه کسی می‌تواند دنبال سرگذشت نوح ÷این سخن را بگوید؟ این از گذارش‌های غیبی است که ما بر تو وحی کرده‌ایم، نه تو قبلاً این داستان‌ها را می‌دانستی و نه طایفه ات. خوب معلوم است که این سخن خداست.

از مفصل‌ترین سرگذشت‌های شیوا و ادیبانه و زیبای قرآن، داستان مفصل حضرت یوسف صدیق ÷است، با آن زندگی عجیب و غریب و پرفراز و نشیبش در مصر؛ اول از کنعان و در چاه افتادن، بعد به صورت برده فروخته شدن و بالاخره زندان و بعد به سلطنت رسیدن یا به نخست وزیری رسیدن در مصر الی آخر. داستانی بسیار جالب است. مسلماً خلاصه این داستان به گونه‌ای در تورات آمده است. حالا احتمال دارد که یکی بگوید: داستان یوسف در قرآن (سوره یوسف) از تورات گرفته شده است. حال ببینیم این در خود قرآن می‌گنجد؟ در ابتدای داستان می‌فرماید:

﴿الٓرۚ تِلۡكَ ءَايَٰتُ ٱلۡكِتَٰبِ ٱلۡمُبِينِ ١ إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢ نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣ إِذۡ قَالَ يُوسُفُ لِأَبِيهِ يَٰٓأَبَتِ إِنِّي رَأَيۡتُ أَحَدَ عَشَرَ كَوۡكَبٗا وَٱلشَّمۡسَ وَٱلۡقَمَرَ رَأَيۡتُهُمۡ لِي سَٰجِدِينَ ٤[یوسف: ۱- ۴].

«المر، این کتاب آشکار خداوند است. بی‌شک ما این را به صورت قرآنی به زبان عربی فرستاده‌ایم تا شما با خرد و عقل‌تان راهنمایی شوید. اینک ما زیباترین داستان را برای تو بازگو می‌کنیم به وسیله آنچه بر تو وحی کرده‌ایم و بی‌شک تو قبل از این بیان از غافلان بودی. به یاد آور آن هنگام که یوسف به پدرش گفت: ای پدر، من به خواب دیدم که یازده ستاره با خورشید و ماه برایم سجده می‌برند».

حالا شما به عنوان یک دانشجو یا دانش‌آموز مقدمه این سوره را بررسی کنید، می‌تواند سخن یک کشیش باشد؟ خوب دقت کنید آیات می‌گوید:

﴿إِنَّآ أَنزَلۡنَٰهُ قُرۡءَٰنًا عَرَبِيّٗا لَّعَلَّكُمۡ تَعۡقِلُونَ ٢[یوسف: ۲].

«ما این را به صورت قرآنی عربی بر تو نازل کرده‌ایم شاید شما با خردتان حقیقت را بیابید».

سپس می‌گوید:

﴿نَحۡنُ نَقُصُّ عَلَيۡكَ أَحۡسَنَ ٱلۡقَصَصِ بِمَآ أَوۡحَيۡنَآ إِلَيۡكَ هَٰذَا ٱلۡقُرۡءَانَ وَإِن كُنتَ مِن قَبۡلِهِۦ لَمِنَ ٱلۡغَٰفِلِينَ ٣[یوسف: ۳].

«ما زیباترین ونیکوترین داستانها را برای تو بازگو می‌کنیم به وسیله آنچه از این قرآن بر تو وحی کرده‌ایم و بی‌شک تو قبلاً ازاین داستان غافل بودی».

داستان مفصل یوسف تمام می‌شود ودر پایان داستان این است:

﴿ذَٰلِكَ مِنۡ أَنۢبَآءِ ٱلۡغَيۡبِ نُوحِيهِ إِلَيۡكَۖ وَمَا كُنتَ لَدَيۡهِمۡ إِذۡ أَجۡمَعُوٓاْ أَمۡرَهُمۡ وَهُمۡ يَمۡكُرُونَ ١٠٢ وَمَآ أَكۡثَرُ ٱلنَّاسِ وَلَوۡ حَرَصۡتَ بِمُؤۡمِنِينَ ١٠٣ وَمَا تَسۡ‍َٔلُهُمۡ عَلَيۡهِ مِنۡ أَجۡرٍۚ إِنۡ هُوَ إِلَّا ذِكۡرٞ لِّلۡعَٰلَمِينَ ١٠٤[یوسف: ۱۰۲-۱۰۴].

«این از اخبار غیب است که به تو وحی نمودیم و آن‌هنگام که در نیرنگشان به اتفاق نظر رسیدند و دسیسه می‌چیدند، نزدشان نبودی. هر چقدر که مشتاق باشی، بیشتر مردم ایمان نمی‌آورند. و تو هیچ پاداشی در قبال تبلیغ قرآن از آنان درخواست نمی‌کنی. قرآن، تنها یادآوری و پندی برای جهانیان است».

پرواضح است که این پایان مهر بر این است که مطالب سوره یوسف از کتاب دیگری گرفته نشده، بلکه این مطالب از عرش آمده است. همان خدایی که تورات را بر موسی÷فرو فرستاده، هزار سال بعد قرآن را برمحمد جفرو فرستاده است.

بار دیگر یکی دیگر از داستان‌ها را بررسی می‌کنیم. سرگذشت حضرت موسی ÷درقرآن مجید زیاد آمده، درپایان سوره قصص اینگونه آمده است:

﴿وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلۡغَرۡبِيِّ إِذۡ قَضَيۡنَآ إِلَىٰ مُوسَى ٱلۡأَمۡرَ وَمَا كُنتَ مِنَ ٱلشَّٰهِدِينَ ٤٤ وَلَٰكِنَّآ أَنشَأۡنَا قُرُونٗا فَتَطَاوَلَ عَلَيۡهِمُ ٱلۡعُمُرُۚ وَمَا كُنتَ ثَاوِيٗا فِيٓ أَهۡلِ مَدۡيَنَ تَتۡلُواْ عَلَيۡهِمۡ ءَايَٰتِنَا وَلَٰكِنَّا كُنَّا مُرۡسِلِينَ ٤٥ وَمَا كُنتَ بِجَانِبِ ٱلطُّورِ إِذۡ نَادَيۡنَا وَلَٰكِن رَّحۡمَةٗ مِّن رَّبِّكَ لِتُنذِرَ قَوۡمٗا مَّآ أَتَىٰهُم مِّن نَّذِيرٖ مِّن قَبۡلِكَ لَعَلَّهُمۡ يَتَذَكَّرُونَ ٤٦[القصص: ۴۴- ۴۶].

«و آن‌گاه که فرمان (نبوت) را به موسی دادیم، تو در کرانه‌ی غربی نبودی و حضور نداشتی. ولی ما نسل‌هایی (پس از موسی) پدید آوردیم که روزگار درازی بر آنان گذشت. و تو در میان اهالی «مدین» نبودی تا آیاتمان را بر آنان بخوانی و این ما بودیم که پیامبرانی فرستادیم. و آن‌گاه که (به موسی) ندا دادیم، کنار کوه «طور» نبودی؛ ولی به رحمت پروردگارت (وحی نازل شد) تا گروهی را بیم دهی که پیش از تو، هیچ هشداردهنده‌ای برایشان نیامده بود؛ باشد که پند بگیرند».

خوب معلوم است که خداوند حرف می‌زند. این آیه مؤید این است که قرآن از کتاب دیگری گرفته نشده است. علت تشابه داستان‌های قرآن با داستان‌های تورات این است که هر دو ازیک مصدرند: مصدر وحی، مصدر خدا. حضرت جبرئیل ÷تورات را به زبان عبری بر موسی ÷نازل کرده، که در آن سرگذشت پیامبران قبل از او بوده است. همین جبرئیل هزار سال بعد قرآن را به زبان عربی بر محمد جنازل کرده است. طبیعی است که داستان‌های تورات به زبان عربی تکرار شود؛ چون مصدر هر دو یکی است.

لازم به یادآوری است که امور اعتقادی در اسلام خیلی مهم و ظریف است و نقش اساسی دارد. اگر ما در مسائل توحید و نبوت و معاد کوتاهی کنیم، دلائل نبوت را خوب ندانیم و در برابر یک اتهام تسلیم شویم، تمام ریشه‌های مذهب خویش را قیچی کرده ایم؛ از این رو می‌توان این مسائل را مسائل بنیادی نام نهاد.

به عنوان مثال، درمیان این مسائل اساسی اگر انسان نبوت را به آن معنی واقعی و صحیحش قبول نداشته باشد، طبیعی است که اگر اعمالی انجام بدهد هرگز مخلصانه نخواهد بود و هرگز در مذهبی که بنیادش متزلزل است جایی نخواهد داشت.

[۱] افلاطون بن ارسطون یا اریستن از شاگردان فیثاغورث بود که به همراه سقراط نزد او تلمذ می‌کرد. گویند: افلاطون در هنگام قدم زدن به تعلیم متعلمان می‌پرداخت و به همین جهت به فرقه مشائیان شهرت یافت، وی براین باور است که جامعه نیز همچون فرد از سه جزء ترکیب شده است: اول، اولیاء امور یعنی حکماء که به منزله قوه عاقله‌اند و در جماعت و در جماعت حکم سر را دارند. دوم سپاهیان که حافظ و نگهبان اجتماع‌اند و به منزله قوه غضبیه هستند و حکم سینه را دارند. سوم، پیشه‌وران و ارباب صنایع و زارعان که رفع احتیاجات به وسیله آنهاست و حکم شکم را دارند. او دست به مسافرت‌هایی زد که در جریان آنها مورد خشم بعضی امراء آن سرزمینها قرار گرفت و به بندگی و اسارت درآمد.سرانجام به کمک یکی از مریدانش آزاد گردید و همان دوستش باغهایی در اطراف آتن برای او خرید و بدو هدیه کرد که تا آخر عمر همانجا اقامت گزید و از درآمد آن کسب روزی کرد و یکی از آن باغها را مجلس درس خود قرار داد و چون باغی را که وقف تعلیم و متعلمان کرده بود، آکادمیا نام داشت، فلسفه وی به فلسفه آکادمی معروف شد و پیروان او را آکادمیا نامیدند. (دهخدا، ج ۱۱، صص ۳۱۴۲ -۳۱۴۱). [۲] متولد درآتن (۴۶۸ تا ۴۷۰ ق. م). در سال (۳۹۹ یا ۴۰۰ ق.م) از طرف حکومت محکوم به اعدام گردید و با نوشیدن شوکران مسموم شد و درگذشت. وی استاد افلاطون و بنیانگذار روش سقراطی است. پدرش مردی حجار بود و سقراط پس از آن که ایام جوانی چندی درخدمت وی به سر برد، به دستیاری کریتو از پیروی شغل پدر کناره گرفت و دل بر فلسفه نهاد. سقراط به وجود خدای یگانه پی برد و سعی داشت مردم را نیز بدین حقیقت رهبری نماید. (دهخدا ، ج ۲۹، ص۵۴۴). [۳] کلاودیوس بطلیموس (بطلمیوس) یکی از فیلسوفان و اخترشناسان یونان باستان بود که به احتمال زیاد در اسکندریه واقع در مصر می‌زیست. وی الگویی را برای کیهان شناخته شده روزگار خود که همان سامانه خورشیدی ماست ارائه کرد که در آن زمین در مرکز گیتی قرار داشت و خورشید و ماه و بقیه سیارات بدورش می‌چرخید. در آن زمان به مدار فلک می‌گفتند و در آن زمان ۴ سیاره بیشتر کشف نشده بودند.او می‌گفت: هفت فلک وجود دارد که آخرین فلک فلک الافلاک نام دارد که همه ستاره‌ها روی آن چسبیده‌اند. او نیز معتقد بود که خدا و فرشتگان بعد از فلک الافلاک زندگی می‌کنند.به این نظریه که بطلمیوس در باره جهان ارائه کرد ، نظریه زمین مرکزی می‌گویند. [سایت ویکی‌پدیا، دانشنامه آزاد] [۴] بوذر جمهر (بزرگمهر) نام حکیم بزرگوار و نجیب دانش شعار پسر بختان که سال‌ها وزارت انوشیروان دادگر را به عهده داشت. به حکمت معروف است و به تدبیر مشهور و در اغلب کتب تواریخ و شاهنامه فردوسی حالات وی مسطور است. ( دهخدا، ج۱۱، ص ۱۴۵) [۵] پلو تارک (پلو تارخس) مورخ یونانی که تقریبا بین ۵۰ و۱۲۰ میلادی می‌زیست. او علوم وقت را در آتن آموخت و پیرو فلسفه افلاطون گردید. (دهخدا،ج۱۳، ص ۴۳۴). [۶] سید احمد فرزند حاج میرقاسم از نویسندگان و مورخان ایران است. درسال ۱۲۶۹شمسی در تبریز متولد شد. تاریخ‌دان و آشنا به زبان و ادبیات عرب بود. علاوه بر فارسی و عربی، زبان‌های انگلیسی و فرانسه و روسی هم می‌دانست و روزنامه‌ای به نام پرچم منتشر کرد که ناشر افکار وی و طرفدارانش بود. تالیف وی درحدود ۷۰ مجلد است که از آن جمله تاریخ مشروطه ایران، تاریخ هیجده ساله آذربایجان، تاریخ پانصد ساله خوزستان، پیدایش آمریکا، زندگانی من، صوفی‌گری، بهایی‌گری، ده سال در عدلیه، پیرامون اسلام و شهریاران گمنام را می‌توان نام برد. او در۲۰ اسفند ۱۳۲۴ هنگامی که به اتفاق منشی خود برای توضیح دادن پاره‌ای از نوشته‌هایش به دادگستری تهران رفته بود، در دادگاه به دست دو تن از گروه فدائیان اسلام کشته شد. (دهخدا ج۳۹ ص۵۲۷). [۷] قال الإمام البخاری /: «حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يُوسُفَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا مَالِكٌ، عَنْ هِشَامِ بْنِ عُرْوَةَ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ عَائِشَةَ أُمِّ الْمُؤْمِنِينَ ل، أَنَّ الْحَارِثَ بْنَ هِشَامٍ س سَأَلَ رَسُولَ اللَّهِ ج فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! كَيْفَ يَأْتِيكَ الْوَحْيُ؟ فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ج: أَحْيَانًا يَأْتِينِي مِثْلَ صَلْصَلَةِ الْجَرَسِ وَهُوَ أَشَدُّهُ عَلَيَّ فَيُفْصَمُ عَنِّي وَقَدْ وَعَيْتُ عَنْهُ مَا قَالَ، وَأَحْيَانًا يَتَمَثَّلُ لِي الْمَلَكُ رَجُلًا فَيُكَلِّمُنِي فَأَعِي مَا يَقُولُ. قَالَتْ عَائِشَةُ ل: وَلَقَدْ رَأَيْتُهُ يَنْزِلُ عَلَيْهِ الْوَحْيُ فِي الْيَوْمِ الشَّدِيدِ الْبَرْدِ فَيَفْصِمُ عَنْهُ، وَإِنَّ جَبِينَهُ لَيَتَفَصَّدُ عَرَقًا«. (بخاری، باب کیف کان بدء الوحی إلی رسول الله جج۱، ص۲ نیز کتاب بدء الخلق، باب ذکر الملائکة، صلوات الله علیهم، ج۸، ص۳۴، ح ۳۲۱۵). «از ام الموُمنین؛ عایشه ل؛ روایت است كه حارث ابن هشام از رسول الله جپرسید و گفت: یا رسول الله! وحی چگونه نازل می‌شود؟ رسول الله جفرمود: «گاهی مانند صدای زنگ (یعنی بصورت زمزمه) نازل می‌شود و این، سخت‌ترین نوع آنست. و پس از فراگرفتن وحی، این كیفیت، خاتمه پیدا می‌كند. گاهی هم فرشته وحی، بصورت انسان می‏آید و با من سخن می‌گوید و من گفته‌هایش را حفظ می‌كنم». عایشه لمی‏گوید: در فصل زمستان و شدت سرما، شاهد نزول وحی بر آنحضرتجبودم. و در این هنگام، چون وحی تمام می‌شد، پیشانی رسول الله جخیس عرق می‌شد و از آن، عرق می‌چكید».