فصل سوم:
قرآن، کلام خدا یا تراوش ذهنی پیامبر؟
زندگی خصوصی رسول اکرم جدر قرآن مجید به گونهای بازگو شده که میرساند این کتاب سخن بشر نیست؛ مثلاً در عرف بشر چنین است که اگر بزرگی، رهبری، رئیس قومی بخواهد کتاب یا یادداشت روزانهای بنویسد و در آن از زندگی خصوصیش صحبت کند، هرگز اشتباهات، عیبها، نقصها و آنچه مربوط به حریم خصوصی است را بازگو نمیکند؛ بلکه معمولاً مطالبی که به سیاستش صدمه نمیزند و او را در چشم قومش بزرگتر میکند، این گونه مسائل معمولاً در زندگیاش مطرح میکند.
اما آنچه مربوط به زنان پاک دامن پیامبر جدر قرآن مجید است، درست برعکس است؛ مطالبی است که به هیچ وجه در رابطه با اظهار نظر شخصی یا رابطه شخصی انسان، و یا رابطه معمولی انسان با همسر نیست. بلکه بیشتر جنبه تذکر، دستور، فرمان یا جلوگیری از اشتباه است. از فرزندان رسول الله جدر قرآن نامی به میان نیامده است. فقط یک بار کلمه ﴿وَبَنَاتِكَ﴾در ضمن این فرمان آمده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ قُل لِّأَزۡوَٰجِكَ وَبَنَاتِكَ وَنِسَآءِ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ يُدۡنِينَ عَلَيۡهِنَّ مِن جَلَٰبِيبِهِنَّۚ ذَٰلِكَ أَدۡنَىٰٓ أَن يُعۡرَفۡنَ فَلَا يُؤۡذَيۡنَۗ وَكَانَ ٱللَّهُ غَفُورٗا رَّحِيمٗا ٥٩﴾[الأحزاب: ۵۹]
«ای پیامبر! به همسران و دخترانت و زنان مومنان بگو: چادرهای خود را بر خویشتن فروپوشند. این پوشش به اینکه (به پاکدامنی) شناخته شوند، نزدیکتر است و بدین ترتیب مورد آزار قرار نمیگیرند. و الله، آمرزنده مهربان است».
در اینجا لفظ ﴿بَنَاتِكَ﴾«دخترانت» آمده است. در مورد زنان پاک دامن پیامبر جغالب قضایایی که دانستنش مهم بوده و ارتباط به امور زناشویی خاص نداشته، بیان شده است. حتی جریانی درسوره تحریم یاد شده که اگر این قرآن سخن بشر بود، امکان نداشت بازگو بشود؛ یعنی غیر ممکن است یک شوهر چنان مطالبی از خانواده خودش برای امتش، و برای همه پیروانش بازگو کند که در طول تاریخ بماند. جریان سوره تحریم که خیلی خصوصی است، ولی بالاخره چون در قرآن آمده دانستنش لازم است؛ جریان از این قرار است که: رسول اکرم جروزی در اتاق حفصه بود. ماری (ماریه) مادر ابراهیم یعنی مادر فرزند رسول الله جکه کاری داشت به اتاق آمد، رسول الله جدر اتاق با او صحبت میکرد، ناگهان حفصه وارد شد و سخت نگران شد. گفت: یا رسول الله! در اتاق من این کنیز با تو حرف میزند؟ حضرت رسول جکه حفصه را خیلی نگران دید فرمود: نگران مباش، من برای همیشه او را برخود حرام میکنم؛ ولی این جریان را به هیچ کس مگو. حفصه ضمن تشکر از رسول الله جبرای اینکه حضرت رسول او را خیلی دوست داشته و به احترام او کنیزی را برای همیشه از خود رانده بود، از فرط خوشحالی ما وقع را به عایشه گفت وتأکید کرد که رسول الله فرموده نباید کسی از این جریان باخبر شود، ولی من نتوانسـتهام آن را نگه دارم، از این رو آن را به تو گفتم. خداوند این مطلب را به رسول الله جبازگو کرد. حضرت رسول به حفصه فرمود: قرار نبود سر را فاش کنی. مگر نگفتم به کسی نگو؟! حفصه فکر کرد حتماً عایشه آن را به پیامبر جگفته است. یعنی انتظار نداشت که عایشه پیمان شکنی کند، چون او هم تأکید کرده بود که نباید به کسی گفته شود. از این رو، حفصه به پیامبر گفت: چه کسی به تو خبرداده؟ رسول الله جفرمود: الله به من خبرداده است. بعد حفصه معذرت خواست و گفت: یا رسول الله! برای من از خدا طلب مغفرت کن. توبه میکنم و عهد میکنم که دیگر خلاف فرمان اقدام نکنم. حضرت نیز از او راضی شد و برایش از خداوند طلب مغفرت کرد. این جریان در سوره تحریم این گونه بازگو شده است:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّبِيُّ لِمَ تُحَرِّمُ مَآ أَحَلَّ ٱللَّهُ لَكَۖ تَبۡتَغِي مَرۡضَاتَ أَزۡوَٰجِكَۚ وَٱللَّهُ غَفُورٞ رَّحِيمٞ ١ قَدۡ فَرَضَ ٱللَّهُ لَكُمۡ تَحِلَّةَ أَيۡمَٰنِكُمۡۚ وَٱللَّهُ مَوۡلَىٰكُمۡۖ وَهُوَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡحَكِيمُ ٢ وَإِذۡ أَسَرَّ ٱلنَّبِيُّ إِلَىٰ بَعۡضِ أَزۡوَٰجِهِۦ حَدِيثٗا فَلَمَّا نَبَّأَتۡ بِهِۦ وَأَظۡهَرَهُ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ عَرَّفَ بَعۡضَهُۥ وَأَعۡرَضَ عَنۢ بَعۡضٖۖ فَلَمَّا نَبَّأَهَا بِهِۦ قَالَتۡ مَنۡ أَنۢبَأَكَ هَٰذَاۖ قَالَ نَبَّأَنِيَ ٱلۡعَلِيمُ ٱلۡخَبِيرُ ٣ إِن تَتُوبَآ إِلَى ٱللَّهِ فَقَدۡ صَغَتۡ قُلُوبُكُمَاۖ وَإِن تَظَٰهَرَا عَلَيۡهِ فَإِنَّ ٱللَّهَ هُوَ مَوۡلَىٰهُ وَجِبۡرِيلُ وَصَٰلِحُ ٱلۡمُؤۡمِنِينَۖ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةُ بَعۡدَ ذَٰلِكَ ظَهِيرٌ ٤﴾ ۱۳[التحریم: ۱- ۴].
«ای پیامبر بزرگوار! چرا بر خودت حرام میکنی چیزی که خدا آن را برتو حلال کرده؟ میخواهی به وسیله حرام کردن چیز حلال بر خود رضایت زنانت را فراهم کنی؟ خداوند بسیار آمرزنده و مهربان است. خداوند بر شما لازم دانسته است که قسم خودتان را پس بگیرید. خداوند مولای شماست و او بسیار دانا و باحکمت است. آن هنگام که پیامبر مطلب خاصی به یکی اززنانش مخفیانه گفت، چون آن زن مطلب را آشکار کرد خداوند پیامبر خود را بر آن آشکار ساختن آگاه ساخت، پیامبر قسمتی از آن را ارائه و قسمتی را نادیده گرفت. پس هنگامی که پیامبر آن زن را از آشکار ساختن مطلع ساخت، همسر پیامبر به او گفت: چه کسی تو را به این حقیقت خبرداده است؟ پیامبر گفت: خداوند علیم و خبیر مرا ازآن آگاه کرده است. اگر شما به سوی خدا باز گردید و از اشتباهتان معذرت بخواهید، دل شما نرم و با ایمان شده، ولی اگر بخواهید از داخل خانه بر ضد پیامبر اقدام کنید پس بدانید که خداوند مولای اوست و جبرئیل و مؤمنان درستکار و فرشتگان بعد از این پشتیباناند».
با مقدمهای که برای داستان عرض شد، موضوع آیه کاملاً روشن است و اصل داستان بیش از این نبوده است. این گونه آیات، وحیانی بودن قرآن را ثابت مــــیکند و اینکه به هیچ وجه خود رسول الله جدر تنظیم و گردآوری قرآن دخالتی نداشته است.
آیات قرآن به گونهایست که به هیچ وجه امکان اینکه سخن بشر باشد، یا سخن رسول الله باشد، در آن منتفی است. و غالب کسانی که اظهار نظر کردهاند – اعم از کافران علنی و مسلمانان فریبخورده بدبخت، مسلمانان به اصطلاح بـــــاسواد و اهل مطالعه و اهل قلم در قرن اخیر– و گفته اند قرآن سخن بشر است، به خاطر عدم آگاهی به قرآن است. بعضی از این افراد حتی سعی کردهاند که کفر خویش را اینگونه مخفی کنند که قرآن به این معنا سخن خداست که خداوند مغز و دل پیامبر اسلام جرا روشن کرده و سخنان خوب گفته و چون سخنش خیلی خوب و بیمانند بوده، گفته شده سخن خداست. این تازهترین کفری است که احمد کسروی ارائه داده؛ یعنی کفر صریح زیر پرده اسلام. البته مشابه آن نیز در مصر و جاهای دیگر مطرح شده؛ یعنی افرادی که جرأت نداشتند از اسلام خارج بشوند. خوب از اسلام خارج شدن نیزخودش شهامت مـیخواهد که اعلام کند مسلمان نیست و کاری به اسلام ندارد. حالا گاهی مصلحت ایجاب میکند که تظاهر به اسلام بکند؛ خوب زن میخواهد، مـیخواهد دختر شوهر بدهد، زن برای پسرش بگیرد، سلام و علیک با مردم دارد، به این خاطر ناچاراً اسلام را رد نمیکند در نتیجه کفرش را اینگونه ارائه میدهد؛ میگوید: قرآن سخن بشر است، اما اگر گفته شده سخن خداست به این معناست که خداوند ذهن پیامبر را روشن کرده و چون آن حضرت ذهنش روشن بوده، خوب صحبت کرده؛ ازاین رو میگوییم سخنش، سخن خداست. این کفر است در لباس اسلام، کفر زیر پرده اسلام.
مطالبی همچون سوره تحریم به طور قطع ثابت میکند که به هیچ وجه قرآن تراوش ذهن رسول الله نیست. بویژه آیات محکمات دیگری بیانگر حقیقتی است که هیچ عاقلی نمیتواند تصور کند که قرآن سخن بشر است. غالب کسانی که گفتهاند قرآن تراوش ذهن بشر است، هر چند کسرویمآبانه کفر خویش را پنهان کرده باشند، علت این اظهار نظر فقط عدم آگاهی به قرآن است؛ یعنی به خود جرأت نداده وخود را به زحمت نینداخته که همه آیات قرآن را بررسی کنند؛ چه اگر همه آیات قرآن را بررسی میکردند، پیش خود این نتیجه را هم میگرفتند که امکان ندارد این قرآن، سخن بشر و تراوش ذهن یک انسان باشد. این افراد مطالبی را از قول مستشرقین، از قول خاورشناسان غرب، از قول آنانی که یهودی یا مسیحی بودند یا علناً مسلمان نیستند، شنیدهاند و فکر کردهاند آنان درست گفتهاند، تحقیق کردهاند.
حضرت رسول اکرم جدر بیانات خود بارها تأکید کردند که سخن خدا را به وسیله یک موجود مستقلی به نام روح الامین، که در تورات جبرئیل معرفی شده، دریافت کرده است. پیامبر جدر جایی میفرمایند: روح الامین اگر غالبا ً به شکل بشر برای من پیدا شده به شکل دحیه کلبی دیدهام. یکی از صحابه، جوانی سفید چهره، خیلی زیبا و خوشقیافه به نام دحیه بن خلیفه کلبی بود. کلب قبیله بزرگی از شام است، که همان عرب بادیهنشین سوریه میباشد. در زمان رسول الله جقبیله بزرگی به نام کلب بودند که دحیه بن خلیفه منسوب به این قبیله بود. به حدی این مسأله روشن است که اگر کسرویون و احمد کسرویها کمی از آیات قرآن خوانده بودند، خجالت میکشیدند که بگویند قرآن تراوش فکر بشر است. تراوش فکر پاک مرد عرب است. این جرأت را نمیکردند بالاخره انسان هم شرم دارد، حیا دارد. علت این اظهار نظرها این است که آنان به طور کلی قرآن نخوانده اند.
یکی از دلایل این است: وقتی پیامبر جبه مدینه منوره آمد (البته در مکه لفظ جبرئیل در قرآن نیامد؛ زیرا کلمه جبرئیل، عبری است و قرآن عربی است. در مکه آورندهی قرآن روحالامین و روح القدس اعلام شد. خداوند در آخر سوره شعراء ضمن بیان آورندهی قرآن میفرماید:
﴿وَإِنَّهُۥ لَتَنزِيلُ رَبِّ ٱلۡعَٰلَمِينَ ١٩٢ نَزَلَ بِهِ ٱلرُّوحُ ٱلۡأَمِينُ ١٩٣ عَلَىٰ قَلۡبِكَ لِتَكُونَ مِنَ ٱلۡمُنذِرِينَ ١٩٤ بِلِسَانٍ عَرَبِيّٖ مُّبِينٖ ١٩٥ وَإِنَّهُۥ لَفِي زُبُرِ ٱلۡأَوَّلِينَ ١٩٦﴾[الشعراء: ۱۹۲- ۱۹۶]
«و بیشک این سخن نازل شده از پروردگار جهانیان است که روح الامین این سخن را به زبان عربی آشکار بر دل تو فرود آورده است. و بیشک آن در کتابهای پیامبران پیشین نیز بوده است».
در سوره نحل، روح الامین، روح القدس نامیده شده است. روح الامین یعنی روح با امانت، نیروی با امانت. روح القدس یعنی نیروی مقدس، نیروی محترم.
در سوره نحل این مطلب خیلی جالب بیان شده است. مقدمهاش به این صورت است که: سران قریش بعد از فکرهای زیاد، تصمیم گرفتند به هرصورتی که شده پی ببرند چه کسی این سخن را به محمد یاد داده؟ گفتند خودش که بچه است، سواد ندارد و مدرسهای هم که نیست. آخر از چه کسی آن را یاد گرفته است؟! سخنی که نه شاعران ما میتوانند همانند آن را بگویند و نه سخنوران ما. بعد از فکر زیاد بالاخره روزی نتیجه گرفتند و گفتند: بله فهمیدیم قضیه از چه قراراست! یادتان هست بیست سال پیش یک آهنگر ایرانی از یمن به اینجـــــــــا (مکه) آمد و چاقو تیز میکرد، شمشیر درست میکرد، دم میدمید؟! آن آهنگر یادتان هست؟! بیست سال قبل از نبوت که آن آهنگر به اینجا آمد، این پیامبر در حدود بیست و پنج سال سن داشت. در نهایت همگی تأیید کردند که یادشان هست بیست سال قبل آن آهنگر به اینجا آمده است. گفتند: یاد شان هست او کتاب جنگ پشم و داستان رستم و سهراب و اسفندیار برای ما میگفت؟! گفتند: بله! گفتند: خوب حالا فهمیدیم. این آهنگر ایرانی دو کتاب داشته: یکی، کتاب عاد و ثمود و نوح، که به طور محرمانه آن را به محمد داده، ودیگری، کتاب داستان رستم و سهراب و اسفندیار، که علناً برای ما گفته است. بنابراین، ماهیت امر در اینجاست. فقط این آهنگر است که قرآن را به محمد یاد داده است. و بدین ترتیب خودشان را قانع کردند که حقیقت امر را فهمیدهاند. هر چند این حرف خیلی بدبختانه است، ولی به هر حال در جامعه پیچید. چون کسی که تهمت میزند، هر چند تهمتش نیز بیاساس باشد، عدهای آن را میشنوند و نقل میکنند.
قرآن در سوره نحل به این تهمت اینگونه پاسخ داد:
﴿وَلَقَدۡ نَعۡلَمُ أَنَّهُمۡ يَقُولُونَ إِنَّمَا يُعَلِّمُهُۥ بَشَرٞۗ لِّسَانُ ٱلَّذِي يُلۡحِدُونَ إِلَيۡهِ أَعۡجَمِيّٞ وَهَٰذَا لِسَانٌ عَرَبِيّٞ مُّبِينٌ ١٠٣﴾[النحل: ۱۰۳].
«ما میدانیم که کافران میگویند: این آیات را انسانی به پیامبر آموزش میدهد. زبان کسی که اینها را به او نسبت میدهند، عربی نیست و این قرآن به زبانی عربی فصیح و روشن است».
قرآن الفاظ فارسی و ایرانی و از این قبیل کلمات را به کار نبرده است. در این آیه خداوند میفرماید: زبان کسی که کفر خود را به او نسبت میدهند (یعنی آن آهنگر ایرانی)، زبانش عجمی است و قرآن به زبان عربی آشکار است. چه طور میشود یک عجمی که عربی شکسته، آب نخورده یاد گرفته بهترین سخن عرب را به یک عرب یاد بدهد؟ قبل از این آیه میفرماید:
﴿وَإِذَا بَدَّلۡنَآ ءَايَةٗ مَّكَانَ ءَايَةٖ وَٱللَّهُ أَعۡلَمُ بِمَا يُنَزِّلُ قَالُوٓاْ إِنَّمَآ أَنتَ مُفۡتَرِۢۚ بَلۡ أَكۡثَرُهُمۡ لَا يَعۡلَمُونَ ١٠١ قُلۡ نَزَّلَهُۥ رُوحُ ٱلۡقُدُسِ مِن رَّبِّكَ بِٱلۡحَقِّ لِيُثَبِّتَ ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُسۡلِمِينَ ١٠٢﴾[النحل: ۱۰۱- ۱۰۲]
«هرگاه آیهای را (از روی حکمت) به جای آیهای دیگر قرار بدهیم (یعنی مطلبی دیگر به جای مطلب قبلی یا در توضیح مطلب قبلی بیاوریم) آنان میگویند تو خودت آن را میسازی. بلکه بیشتر آنان حقیقت را نمیدانند. بگو: روح القدس این سخن را از جانب پروردگارت فرود آورده است، تا دل مؤمنان را به وسیله این سخن استوار نماید و راهنما و مژده باشد برای مسلمانان».
چنان که بیان شد در مکه لفظ روحالقدس و روح الامین به عنوان فرشته وحی یاد شد. خاخامهای یهود، دارندگان تورات تحریف شده، پیروان تلمود (کتاب قراردادی یهود است که به جای تورات مورد استفاده یهود قرارگرفته است. تلمود مجموعهی احکام دینی است که مورد توافق علماء یهود قرار گرفته و به طور کلی بر نژاد پرستی و خود را ما فوق بشر دانستن، استوار شده و بسیاری از آن احکام هم ضد تورات است. یهودیهای کنونی خود را تابع تلمود میدانند) به حضور حضرت آمدند و گفتند: ای محمد! چه فرشتهای برای تو وحی میآورد؟
حضرت فرمود: همان فرشتهای که برای پیامبران وحی آورده. یهودیان گفتند: اسمش چیست؟ پیامبر فرمود: اسمش در قرآن، روح الامین و روح القدس آمده است. گفتند: در تورات اسمش چیست؟! این اسم که عربی است. پیامبر فرمود: اسمش جبرئیل است. خاخامها صحنهسازی کرده به همدیگر نگاه کرده و گفتند: حالا معلوم شد که این پیامبر نیست؛ زیرا جبرئیل مأمور عذاب است، از طرف خدا عذاب میآورد و میکائیل وحی میآورد. تو اگر پیغمبر بودی، جبرئیل برایت وحی نمیآورد؛ جبرئیل عذاب میآورد نه وحی. چون جبرئیل دشمن ماست، عذاب برایمان میآورد، ما سخنی که به وسیله دشمن مان بیاید، قبول نمیکنیم و حال اگر فرشتهای دیگر برایت وحی میآورد تا تو را قبول کنیم. حالا اینجا چون یهود کلمه جبرئیل یا میکائیل مطرح کرد، قرآن آن را به کار برد. در سوره بقره که مدنی است در پاسخ این جمله فرمود:
﴿قُلۡ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّـجِبۡرِيلَ فَإِنَّهُۥ نَزَّلَهُۥ عَلَىٰ قَلۡبِكَ بِإِذۡنِ ٱللَّهِ مُصَدِّقٗا لِّمَا بَيۡنَ يَدَيۡهِ وَهُدٗى وَبُشۡرَىٰ لِلۡمُؤۡمِنِينَ ٩٧ مَن كَانَ عَدُوّٗا لِّلَّهِ وَمَلَٰٓئِكَتِهِۦ وَرُسُلِهِۦ وَجِبۡرِيلَ وَمِيكَىٰلَ فَإِنَّ ٱللَّهَ عَدُوّٞ لِّلۡكَٰفِرِينَ ٩٨ وَلَقَدۡ أَنزَلۡنَآ إِلَيۡكَ ءَايَٰتِۢ بَيِّنَٰتٖۖ وَمَا يَكۡفُرُ بِهَآ إِلَّا ٱلۡفَٰسِقُونَ ٩٩﴾[البقرة: ۹۷- ۹۹].
«بگو: کسی که دشمن جبرئیل باشد باید بداند که آن جبرئیل این سخن را از طرف خداوند بر دل تو نازل کرده، موافق است با کتابهای قبلی و راهنما و مژده است برای مؤمنان. کسی که دشمن خدا و فرشتگانش و جبرئیل و میکائیل باشد، باید بداند که خداوند دشمن کافران است. بیشک ما این آیات را بر تو نازل کردهایم، آیات آشکار و مستدل، و جز تبهکاران کسی به آن کافر نمیشود».
ملاحظه فرمودید که کلمه جبرئیل و میکائیل در پاسخ یهود به کار رفته و گرنه در قرآن روح الامین و روح القدس به کار رفته است. به نظر میرسد که این دلایل کافی باشد برای اینکه معلوم شود قرآن، سخن و تراوش ذهن بشر نیست. مشهور است وقتی حالت وحی به حضرت دست میداد، در شدت سرمای زمستان به شدت عرق میریخت و چهره سفید و نورانی مبارکش به سرخی میگرایید و ساکت و آرام مینشست و ظاهراً بدن مبارکش بسیار سنگین میشد ۱۴. در یک مورد حضرت بر شتر سوار بود، وحی آغاز شد. شتر خیلی سریع خود را به زمین زد و شروع کرد به فریاد زدن. حضرت آهسته کنار شتر نشست تا وحی تمام شد؛ یعنی شتر نتوانست چند ثانیه بایستد( ۱۵). و یک بار حضرت در مجلسی بود، مجلس تنگ بود، همه جفت نشسته بودند. حضرت چهار زانو نشسته بود به گونهای که زانوی یک مسلمان زیر زانوی پیامبر بود. وحی آغاز شد آن مسلمان فریاد برآورد و به زحمت زانوی خود را بیرون کشید( ۱۶). وقتی وحی تمام شد، حضرت در حالی که عرق از پیشانی مبارک خویش پاک میکرد فرمود: نویسندهای بیاورید تا بنویسد. همین که وحی نازل میشد، بلافاصله نویسنده میآمد یادداشت میکرد. نویسنده معینی برای وحی نبود. بیش از بیست و چند نفر این توفیق را یافته اند که وحی را بنویسند؛ یعنی هر کس سواد داشت و حاضر بود، وحی را مینوشت و این نیز از معجزات خداست. اگر نویسندهای برای وحی تعیین شده بود مثلاً حضرت علی سسواد داشت و نویسنده وحی بود یا حضرت عمر سسواد داشت و نویسنده وحی بود یا زید بن ثابت سسواد داشت و نویسنده وحی بود، اگرشخص خاصی نویسنده وحی بود، دستاویز خوبی برای کافران میبود. وآن موقع میگفتند: اگرمحمد خودش سواد نداشته این سخن نویسندهاش است. نویسندهاش انسان باسوادی بوده و چیزهای خوبی گفته است. ولی برای اینکه این هم دستاویز کافران قرار نگیرد، نویسندهای هم برای وحی تعیین نشده است. تمام کسانی که سواد داشتند و حاضر بودهاند، وحی مینوشتند ۱۷. و بالاخره حضرت أم المؤمنین عایشه صدیقه لمیفرمود: اگر رسول الله جمیتوانست چیزی از قرآن را مخفی کند، آیات سوره احزاب را مخفی میکرد. آن آیهای که خداوند فرمود: چون زید او را رها کرد ما او را به ازدواج تو درمیآوردیم.
در مقدمه این آیات به رسول الله گفته شد: به زید میگفتی زنت را نگه دار. در حالی در خاطرت مخفی میکردی چیزی که خدا آن را آشکار خواهد کرد. آن مطلب این بود که با او ازدواج کنی؛ یعنی به خاطر پیامبر آمده بود که اگر زید زینب را طلاق دهد، نمیگذارم دختر عمهام بیسرپرست باشد و با او ازدواج میکنم. این مطلبی بود که پیامبر آن را در خاطرش مخفی کرده بود و قرآن آن را آشکار کرد ۱۸. ام المؤمنین عایشه لفرمود: اگررسول الله جمیتوانست چیزی از قرآن را مخفی کند، این آیه را مخفی میکرد. لزومی نداشت مردم بفهمند ۱۹.
وبالاخره تمامی قسمتهای مربوط به جهان اسلام که از نظر عقیدتی برای همه قابل فهم است، برای عبرت و اندرز در قرآن بیان شده است. مجموعهای که به طور خصوصی و آن قسمتی که برای مسلمانان به دلایل مختلفی توجه به آن و یاد گرفتنش لازم است.
همین مطلب اول سوره تحریم نشان میدهد که این سخن خداست؛ زیرا هیچ مردی، هیچ نویسندهای و هیچ بزرگی نمیآید اختلاف خودش با زنش را در کتابی بنویسد و در اختیار امتش قرار دهد. اصلاً چنین چیزی امکان ندارد. ولی خداوند است که این کار را انجام میدهد؛ زیرا برای خداوند چنین چیزی مهم نیست و مهم تنها آن است که حقائق – هرچه باشد – در اختیار بشر قرار گیرد.
[۱۳] ابن کثیر /میگوید که در مورد سبب نزول اوایل سورهی تحریم اختلاف است، سپس روایاتی را در این مورد میاورد و در اخیر میگوید: «والصحيح أن ذلك كان في تحريمه العَسَل، كما قال البخاري عند هذه الآية» ... سپس روایت ذیل را ذکر میکند: قال الإمام البخاری: «حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى، أَخْبَرَنَا هِشَامُ بْنُ يُوسُفَ، عَنْ ابْنِ جُرَيْجٍ، عَنْ عَطَاءٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ عُمَيْرٍ، عَنْ عَائِشَةَ ل قَالَتْ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ج يَشْرَبُ عَسَلًا عِنْدَ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ وَيَمْكُثُ عِنْدَهَا فَوَاطَيْتُ أَنَا وَحَفْصَةُ عَلَى أَيَّتُنَا دَخَلَ عَلَيْهَا فَلْتَقُلْ لَهُ: أَكَلْتَ مَغَافِيرَ إِنِّي أَجِدُ مِنْكَ رِيحَ مَغَافِيرَ، قَالَ: لاَ وَلَكِنِّي كُنْتُ أَشْرَبُ عَسَلًا عِنْدَ زَيْنَبَ بِنْتِ جَحْشٍ فَلَنْ أَعُودَ لَهُ، وَقَدْ حَلَفْتُ لَا تُخْبِرِي بِذَلِكَ أَحَدًا». (بخاری، كتاب التفسیر سوره تحریم، ج۱۱، ص ۵۴ ؛ ومسلم، ج۵، كتاب الطلاق، باب وجوب الكفارة على من حرم امرأته ولم ینو الطلاق، جزء ۱۰، صص ۷۸-۷۳). [۱۴] قال الإمام مسلم /: «حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْمُثَنَّى، حَدَّثَنَا عَبْدُ الأَعْلَى، حَدَّثَنَا سَعِيدٌ، عَنْ قَتَادَةَ، عَنِ الْحَسَنِ، عَنْ حِطَّانَ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ، عَنْ عُبَادَةَ بْنِ الصَّامِتِ، قَالَ: كَانَ نَبِىُّ اللَّهِ ج إِذَا أُنْزِلَ عَلَيْهِ الْوَحْىُ كُرِبَ لِذَلِكَ وَتَرَبَّدَ وَجْهُهُ». (صحیح مسلم، كتاب الفضایل، باب عرق النبی جفی البرد، ج ۸، ح۸۸ -۸۹ ؛ وكتاب الحدود، باب حد الزنى، ( ۶ / ۱۳). [۱۵] قال ابن سعد فی الطبقات الکبری: «أخبرنا محمد بن عمر الأسلمي، أخبرنا أبو بكر بن عبد الله بن أبي سبرة عن صالح بن محمد عن أبي سلمة بن عبد الرحمن عن أبي أروى الدوسي قال: رأيت الوحي ينزل على النبي ج، وأنه على راحلته، فترغو وتفتل يديها حتى أظن أن ذراعها تنقصم، فربما بركت وربما قامت موتدة يديها حتى يسرى عنه من ثقل الوحي، وإنه ليتحدر منه مثل الجمان». (الطبقات الكبری لابن سعد ۱/۱۹۷، وصفة الصفوة ابن جوزی ج۱، ص۴۲، باب ذكركیفیة إتیان الوحی إلیه). [۱۶] قال الإمام البخاری: «حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ الزُّهْرِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنِي صَالِحُ بْنُ كَيْسَانَ، عَنْ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ سَهْلِ بْنِ سَعْدٍ السَّاعِدِيِّ أَنَّهُ قَالَ: رَأَيْتُ مَرْوَانَ بْنَ الْحَكَمِ جَالِسًا فِي الْمَسْجِدِ فَأَقْبَلْتُ حَتَّى جَلَسْتُ إِلَى جَنْبِهِ فَأَخْبَرَنَا أَنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ أَخْبَرَهُ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ج أَمْلَى عَلَيْهِ ﴿لاَ يَسْتَوِي الْقَاعِدُونَ مِنْ الْمُؤْمِنِينَ وَالْمُجَاهِدُونَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ﴾ قَالَ: فَجَاءَهُ ابْنُ أُمِّ مَكْتُومٍ وَهُوَ يُمِلُّهَا عَلَيَّ فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ! لَوْ أَسْتَطِيعُ الْجِهَادَ لَجَاهَدْتُ وَكَانَ رَجُلًا أَعْمَى فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَتَعَالَى عَلَى رَسُولِهِ ج وَفَخِذُهُ عَلَى فَخِذِي فَثَقُلَتْ عَلَيَّ حَتَّى خِفْتُ أَنَّ تَرُضَّ فَخِذِي ثُمَّ سُرِّيَ عَنْهُ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ: ﴿غَيْرُ أُولِي الضَّرَرِ﴾». (صحیح بخاری، كتاب الجهاد والسیر، باب ۱۳ ( ۷/ ۲۸۳۲) وكتاب التفسیر، باب ۱۸ (۱۰/۴۵۹۲)). [۱۷] مثل زید بن ثابت، ابی بن کعب، عبدالله بن سعد بن ابی سرح، خلفاء چهارگانه، زبیر بن عوام، خالد و سعید ابنا العاص بن أمیه، حنظله بن ربیع الأسیدی، معیقیب بن أبی فاطمه، عبدالله بن أرقم، شرحبیل بن حسنه، عبدالله بن رواحه. (فتح الباری شرح صحیح البخاری، ج۱۱، صص۲۲۰-۲۲۱ در شرح باب کاتب النبی ج). [۱۸] در تفسیر أضواء البیان شنقیطی آمده: «ذَكَرَ الْقُرْطُبِيُّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ: أَنَّ اللَّهَ أَوْحَى إِلَى نَبِيِّهِ ج أَنَّ زَيْدًا سَيُطَلِّقُ زَيْنَبَ، وَأَنَّ اللَّهَ يُزَوِّجُهَا رَسُولَهُ ج، وَبَعْدَ أَنْ عَلِمَ هَذَا بِالْوَحْيِ. قَالَ لِزَيْدٍ: «أَمْسِكْ عَلَيْكَ زَوْجَكَ» . وَأَنَّ الَّذِي أَخْفَاهُ فِي نَفْسِهِ، هُوَ أَنَّ اللَّهَ سَيُزَوِّجُهُ زَيْنَبَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا ، ثُمَّ قَالَ الْقُرْطُبِيُّ بَعْدَ أَنْ ذَكَرَ هَذَا الْقَوْلَ: قَالَ عُلَمَاؤُنَا رَحْمَةُ اللَّهِ عَلَيْهِمْ : وَهَذَا الْقَوْلُ أَحْسَنُ مَا قِيلَ فِي تَأْوِيلِ هَذِهِ الْآيَةِ. وَهُوَ الَّذِي عَلَيْهِ أَهْلُ التَّحْقِيقِ مِنَ الْمُفَسِّرِينَ، وَالْعُلَمَاءِ الرَّاسِخِينَ، كَالزُّهْرِيِّ، وَالْقَاضِي بَكْرِ بْنِ الْعَلَاءِ الْقُشَيْرِيِّ، وَالْقَاضِي أَبِي بَكْرِ بْنِ الْعَرَبِيِّ وَغَيْرِهِمْ». [۱۹] ترمذی کتاب تفسیر القرآن، باب ۳۴، (۵/۳۲۰۷و۳۲۰۸).