توحید، نبوت، معاد

حکمت ازدواج‌های پیامبر جدر چند سال آخر حیات شریفشان با استناد به قرآن و سیرت نبوی:

حکمت ازدواج‌های پیامبر جدر چند سال آخر حیات شریفشان با استناد به قرآن و سیرت نبوی:

حضرت از سال پنجم تا هشتم هجری - در چهار سال- پنج زن گرفته و هدف از این ازدواجها تنها پیشرفت و استحکام عقیده اسلامی و مسائل مهمی برای جامعه بوده است؛ مثلاً در ازدواج با صفیه ۲۰، دختر حیی بن أخطب، هدف این بود که حضرت به یهود ثابت کند که پیامبر اسلام نژاد پرست نیست و عرب را برتر از یهود نمی‌داند. حضرت صفیه را، که از خانواده مذهبی یهود بود، به همسری برگزید تا یهودیان محمد بن عبدالله جرا داماد خود بدانند و بدانند که امت اسلام نژادپرست نیست و یهود می‌تواند برادر عرب باشد؛ می‌تواند خویشان همسر رسول الله باشند؛ چون جامعه اسلامی به وصلتها خیلی اهمیت می‌دهد.

در ازدواج با أم حبیبه ۲۱، دختر ابوسفیان، مسأله خیلی جالب است. سال هفتم هجری به ظاهر صلحی بین کفر و اسلام امضاء شد اما در باطن دشمنی‌ها خیلی شدید بود. ابوسفیان در مکه در دارالندوة می‌نشست و خطیبان عرب با شعر و نثر و نظم به رسول الله جناسزا می‌گفتند، و وی گوش می‌داد و از آن لذت می‌برد؛ چون با طنز و طعنه و عبارات گوناگون رقیب را می‌کوبیدند. در همان زمان بعد از صلح حدیبیه أم حبیبه، که از سابقین اولین بود و با شوهرش به حبشه هجرت کرده بود، در آن کشور بیوه شد و شوهرش نصرانی شده مُرد. أم حبیبه به پیامبر جدر مدینه سفارش کرد که ای رسول خدا! من دختر ابوسفیانم و بـی‌سرپرستم و در حبشه نمی‌توانم تنها بمانم. چه کنم؟ به مکه برگردم، تکلیف دین و مذهبم چه می‌شود و اگر به مدینه هم بروم محرمی ندارم. در مدینه به خانه چه کسی بروم، پدر و برادر که همگی در مکه کافرند؟ رسول الله با دریافت این پیغام عمرو بن أمیة ضمری را به حبشه فرستاد. نامه‌ای به او داد تا آن را به دست نجاشی، پادشاه حبشه، برساند. در آن نامه رسول الله جپادشاه حبشه را وکیل کرده بود که أم حبیبه را برای رسول الله جعقد کند؛ چون پیامبر می‌دانست که أم حبیبه دختر رئیس قبیله قریش است و بدون تضمین آینده به مدینه برنخواهد گشت؛ چون در مدینه محرم ندارد، وقتی آمد به خانه چه کسی برود؟ یک زن جوان و بی‌شوهر و بی‌سرپرست خانه چه کسی منزل کند؟ مراسم عقدی به وسیله پادشاه حبشه صورت گرفت و آنجا اعلام شد که ام حبیبه طی عقدی از این به بعد همسر رسول الله جاست. سپس أم حبیبه با جمعی از زنان و مردان به سرپرستی حضرت جعفر بن ابی طالب در روز فتح خیبر به مدینه منوره برگشت. سال هفتم هجری این قافله به مدینه رسید و حضرت جاز جعفر استقبال کرد و در آغوش گرفت و پیشانیش را بوسید و فرمود:

«لا أدري أَبِفتح خیبر أفرحُ أم بِقدوم جعفر» ۲۲. «نمی‌دانم به فتح خیبر شادمان شوم یا به آمدن جعفر؟».

سپس طی مراسم جشن مختصری ازدواج ام حبیبه با رسول الله جاعلام شد و با رسیدن خبر به مکه ابوسفیان گفت: افسوس! محمد کمرم را درهم شکست. دیگر نمی‌توانم به او فحش بدهم، دیگر نمی‌توانم فحش و ناسزا گفتن به او را بشنوم و در اولین جلسه روز بعد که در دارالندوة تشکیل شد، اولین سخنران ابوسفیان بود. رئیس بزرگ قریش با تأسف و ناراحتی گفت: هر کس می‌خواهد از این به بعد به محمد ناسزا بگوید مواظب باشد توهین ناموسی به او نکند؛ زیرا اینک او داماد رئیس شماست. بزرگان مکه همه خنده کردند و وقتی ابو سفیان حالت آنها را دید چنین گفت: «إنَّ محمداً قرنٌ لا یجدع أنف»: «بی‌شک محمد شیرمردی است که دماغ سوخته نمی‌شود». خیلی عبارت مهمی است. قرن به معنی شیرمرد است. خوب این ازدواج می‌بایست صورت می‌گرفت تا طایفه ابوسفیان شمشیرها را برای اسلام و برای لا إله إلا الله از نیام بیرون کشند و اندلس و بخارا فتح کنند.

اما مشهورترین ازدواج‌های پیامبر که خداوند در قرآن صیغه عقد آن را خوانده، ازدواج با زینب بنت جحش ۲۳است. خلاصه داستان چنین است: زید بن حارثه ۲۴غلام خدیجه بود. و چون وی با حضرت ازدواج کرد زید را به عنوان خدمتگذار به او داد. زید در آن روز دوازده، سیزده ساله بود و از عرب‌های شام بود که اسیر شده و در مکه فروخته شده بود. وی مدت ده، پانزده سال در خدمت رسول الله بود و پیامبر به عنوان یک پدر از او سرپرستی می‌کرد. کمی قبل از نبوت، حارثه بن شراحیل کلبی، پدر زید، به مکه آمد. او سال‌ها دنبال پسرش می‌گشت و درباره پسرش شعرها گفته بود. پدر و پسر در مکه همدیگر را دیدند و همدیگر را شناختند. حارثه بن شراحیل به در خانه رسول الله جآمد و گفت: شنیده‌ام مرد درست و با امانت و با گذشتی هستی، زید پسر من، غلام شماست. وی اسیر شده است، هر مبلغی که بگویی به تو می‌دهم و در عوض پسرم را آزاد کن تا او را با خود ببرم. حضرت فرمود: راهی بهتر از این است، اگر موافق باشی؟ حارثه گفت: چه راهی؟ حضرت فرمود: او را دعوت می‌کنیم و بین انتخاب من و تو مخیر می‌کنیم؛ اگر تو را ترجیح داد او را مجانی ببر؛ ولی اگر مرا ترجیح داد به هیچ قیمتی واگذارش نخواهم کرد. حارثه گفت: به خدا تصور نمی‌کردم کسی تا این حد انصاف داشته باشد! پیامبر زید را صدا کرد و فرمود: این را می‌شناسی؟ زید گفت: بله! این پدر من است. من ده، یازده ساله بودم که اسیر شدم. کاملاً وی را می‌شناسم. پیامبر فرمود: تو آزادی و می‌توانی با پدرت بروی. زید گفت: به خدا سوگند! پدری بهتر از تو نمی‌خواهم و انتخاب نمی‌کنم، خواهش می‌کنم مرا از خودت جدا نکن و تا زنده‌ام مرا نزد خودت نگه‌دار. حارثه که هرگز چنین انتظاری نداشت خیلی خوشحال شد و از رسول الله تشکر کرد و به تنهایی به دیار خود برگشت. رسول الله جنیز برای قدردانی از زید او را به میان قریش آورد و اعلام کرد که زید پسر محمد است. این رسم در جاهلیت بود که وقتی کسی می‌خواست از کسی قدردانی کند اگر کوچکتر بود او را پسر خود اعلام می‌کرد؛ جشن می‌گرفت و غذا می‌داد، و به همه طایفه می‌گفت این پسر من است. حال اگر سنشان به هم نمی‌خورد، او را برادر خودش اعلام می‌کرد، که البته مسأله برادری به ندرت صورت می‌گرفت. همان پسرخواندگی خیلی مهم بود که به آن قانون تَبَنّی می‌گفتند؛ یعنی دیگری را به پسری برگزیدن. بر این اساس، چند سالی قبل از نبوت، زید بن محمد شناخته شد و دیگر کسی نمی‌گفت زید بن حارثه. تا رسول الله جبه پیامبری مبعوث شد و حضرت زید مدت سیزده سال در مکه با رسول الله جبود. و پیامبر کنیز پدر خودش که زنی سی، چهل ساله بود را به او داد و زید از کنیز حبشی صاحب پسری به نام اسامه شد. اسامه بن زید که محبوب رسول الله بود، در همان سال‌های نخست نبوت در مکه متولد شد. وقتی که مادر اسامه درگذشت، زید مجدداً تصمیم داشت ازدواج کند. پیامبر جبرای خواستگاری به خانه بچه‌های عمه خودش رفت (عبد الله بن جحش، زینب بنت جحش، حمنة بنت جحش، دو پسر و دو دختر بچه‌های عمه رسول الله بودند. جحش بن رئاب از قبیله‌های معروف مکه یا از شخصیت‌های معروف مکه بود) وقتی پیامبر نشست فرمود: من برای خواستگاری زینب آمده‌ام. اعضای خانواده فکر کردند پیامبر برای خودش خواستگاری می‌کند، با ادب و معرفت گفتند: یا رسول الله! سرور ما هستی، صاحب اختیار ما هستی خواستگاریت قبول شده است. امر بفرما اطاعت می‌کنیم. بعد فرمود: من زینب را برای زید خواستگاری می‌کنم. آنان چنین انتظاری نداشتند؛ اما چون قبلاً قبول کرده بودند، نتوانستند مخالفت کنند، از این رو آن را قبول کردند و این ازدواج ناخواسته صورت گرفت. از روز اول ازدواج، زینب به زید می‌گفت: تو برده‌ای، من دختر عمه رسول خدا هستم، از قریشم، زن آزادم و هرچه باشد تو برده‌ای بیش نیستی. و میان زن و شوهر از روز اول هیچ وفاق و حسن تفاهمی نبود. بارها زید گفته بود: یا رسول الله! این برای من زن خوبی نیست. می‌خواهم طلاقش دهم، پیامبر فرمود: ﴿أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ «زنت را نگه دار و خدا را در نظر بگیر».

زنی مسلمان، نسبتاً کم سن، در حدود سی، سی و پنج سال، شایسته نیست در جامعه اسلامی یک زن مومن با شخصیت بی‌سرپرست باشد. طبیعی بود زینب حاضر نبود همسر بلال و عمار شود؛ چون مادام که با زید بن حارثه که پسرخوانده محمد جبود سازگاری نداشت، چگونه ممکن بود زن بلال و عمار بشود؟ وقتی پیامبر به فکر مبارکش خطور کرد که اگر زید، زینب را طلاق بدهد و با او ازدواج کند، مردم خواهند گفت: محمد با زن پسرش ازدواج کرده است! پس این کار را نخواهد کرد؛ یعنی پیامبر هم در ذهن خودش ازدواج با زینب را مطرح کرد و هم انصرافش را به خاطر ترس از ملامت مردم را. بالاخره زید تصمیم خودش را گرفت و اعلام کرد که زینب را طلاق داده و گفت: من نمی‌توانم با او زندگی کنم. این، زن من نیست؛ زنی که خود را از شوهر بالاتر می‌داند نمی‌تواند همسر خوبی برای مردش باشد. و بعد از پایان این ماجرا، چند ماهی که از اعلام طلاق گذشت، خداوند در سوره احزاب چنین فرمود:

﴿وَإِذۡ تَقُولُ لِلَّذِيٓ أَنۡعَمَ ٱللَّهُ عَلَيۡهِ وَأَنۡعَمۡتَ عَلَيۡهِ أَمۡسِكۡ عَلَيۡكَ زَوۡجَكَ وَٱتَّقِ ٱللَّهَ وَتُخۡفِي فِي نَفۡسِكَ مَا ٱللَّهُ مُبۡدِيهِ وَتَخۡشَى ٱلنَّاسَ وَٱللَّهُ أَحَقُّ أَن تَخۡشَىٰهُۖ فَلَمَّا قَضَىٰ زَيۡدٞ مِّنۡهَا وَطَرٗا زَوَّجۡنَٰكَهَا لِكَيۡ لَا يَكُونَ عَلَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ حَرَجٞ فِيٓ أَزۡوَٰجِ أَدۡعِيَآئِهِمۡ إِذَا قَضَوۡاْ مِنۡهُنَّ وَطَرٗاۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ مَفۡعُولٗا ٣٧ مَّا كَانَ عَلَى ٱلنَّبِيِّ مِنۡ حَرَجٖ فِيمَا فَرَضَ ٱللَّهُ لَهُۥۖ سُنَّةَ ٱللَّهِ فِي ٱلَّذِينَ خَلَوۡاْ مِن قَبۡلُۚ وَكَانَ أَمۡرُ ٱللَّهِ قَدَرٗا مَّقۡدُورًا ٣٨ [الأحزاب: ۳۷- ۳۸].

«آن هنگام که می‌گفتی به کسی که تو بر او نعمت دادی (او را آزاد نمودی و به فرزندی قبول کردی) خدا نیز به او نعمت داد (که این مقام را به او ارزانی کرد، مقام ایمان و نزدیکی با پیامبر، خویشاوندی با رسول الله جاز طریق پسر اعلام شدن) زنت را نگه‌دار و از خدا بترس در حالی که تو (پیامبر) در خاطرت مخفی می‌کردی چیزی که خدا آشکار خواهد کرد و از ملامت مردم می‌ترسیدی. در حالی که تو نباید از مردم بترسی؛ خداوند شایسته‌تر است که از او بترسی. اینک چون زید او را طلاق داده ما او را به ازدواج تو در آورده‌ایم تا برای مومنان اشکالی نباشد در آینده وقتی بخواهند با زن پسرخوانده‌هایشان که طلاق داده شده‌اند ازدواج کنند. نباید برای پیامبر اشکالی باشد در مطلبی که خدا بر او لازم دانسته است. (اشاره به اینکه پیامبر دیگر میل نداشت با زینب ازدواج کند ولی خدا این جریان را بر او لازم دانسته است)...».

حضرت ام المومنین عایشه لفرمود: اگر رسول الله جچیزی از قرآن را مخفی می‌کرد، این آیه را مخفی می‌کرد. اما مطلبی که رسول الله جدر خاطرش مخفی کرده و خداوند آن را آشکار کرده همان ازدواج با زینب بوده است. در قرآن لفظ ﴿زَوَّجۡنَٰكَهَاآمده، یعنی ما او را به ازدواج تو در می‌آوریم. بیش از این، در باره زینب و زید چیزی در قرآن نیامده است. حال اگر در قرآن آمده بود که زینب را دوست می‌داشتی؛ او را دیدی و او را پسندیدی. پس همین بوده که پیامبر آن را مخفی می‌کرده، ولی در قرآن چنین کلماتی نیست. این اشاره به مطلبی است که ممکن است بعضی جوانان خوانده باشند که خاورشناسان و دشمنان اسلام گفته‌اند: پیامبر اسلام زینب را دید و به نظرش خیلی زیبا آمد و زینب به زید گفت که رسول الله جمرا دیده و خیلی از من تعریف کرده. از این رو زید گفت: پس اگر این طور است باید تو را طلاق بدهم تا با خود رسول الله جازدواج کنی. چون وقتی مورد پسند رسول الله هستی درست نیست که در خانه من باشی. منافقان و یهودیان زمان پیامبر و کمونیست‌های زمان ما چنین ادعا می‌کنند.

گذشته از این، زینب، دختر عمه رسول الله جبوده و مدت سی و پنج سال در مکه با هم بودند. روزی نبوده که پیامبرجزینب را نبیند. آن وقت حجابی هم نبوده و حجاب در مدینه آمده است. خوب پیامبر مدت سی و پنج سال روزی چندین بار زینب را می‌دیده و خودش نیز او را برای زید خواستگاری کرد. حضرت علی سفرمود:

«اَلحَمدُ لله الَّذی جَعَل أَعداءَنا مِنَ الحَمقی». «خدایی را ستایش می‌کنیم که دشمنان‌مان را از احمقان قرار داده است».

چون وقتی دشمن احمق باشد کار خیلی آسان است. خودش، خودش را لو مـی‌دهد. دیگر لزومی ندارد کسی با او بجنگد. آنانی که این افسانه‌ها را می‌تراشند، متوجه نیستند که زینب سی و پنج سال با رسول الله جدر یک محله و دختر عمه وی بوده است. مطمئناً روزی چندین بار پیامبر زینب را دیده است؛ زیرا شهر مکه کوچک بود و کار زیاد و مشغلتی هم نبود و به طور عادی پسر دایی و دختر عمه همدیگر را می‌دیدند. بنابراین، یک در میلیون هم امکان ندارد که این مسأله صورت گرفته باشد. ولی مگر می‌شود زبان بد اندیش را بست؟! چه کسی می‌تواند زبان بداندیش را ببندد؟ فقط مرگ زبان بد اندیش را می‌بندد. هیچ انتظاری غیر از این را نداریم. ما هرگز انتظار نداریم که منافقان و یهودیان و کمونیستها از اسلام تعریف کنند. گر نبینــد به روز شب پره چشـم
چشمـــه آفتـــاب را چه گنـــــاه
ج
راست خواهی هزار چشم چنان
کــور بهتـر کـه آفتــــاب سیــــاه ۲۵
ج [۲۰] البدایة والنهایة ( ۴/۲۳۰-۲۳۲) سیره ابن هشام ( ۴/۲۹۶). [۲۱] البدایة والنهایة ( ۴/ ۱۷۱-۱۷۲) ؛ سیره ابن هشام ( ۴/۲۹۴) [۲۲] سیرة ابن هشام ( ۴/۳)؛ البدایة والنهایة ( ۴/۲۴۲). [۲۳] سیره ابن هشام ( ۴/۲۹۴)؛ البدایة والنهایة ( ۴/۱۷۳-۱۷۴). [۲۴] الإصابة في تمییز الصحابة ( ۱/۵۶۳)؛ سیره ابن هشام ( ۱/ ۲۶۴). [۲۵] قبل از این دو بیت چنین آمده است: شوربختان به آرزو خواهند مقبلان را زوال نعمت وجاه. (گلستان سعدی، باب اول درسیرت پادشاهان، ص۳۱).