فصل ششم:
معنای راستین توحید
در چند سده گذشته قرون اخیر، مخصوصاً در سده اخیر، در تمام نقاط جهان بالاخص در خاورمیانه مبلغان زیرک و حیلهگر ضد اسلام بین عوام چنین جلوه داده اند که توحید یعنی اعتقاد به وجود خدا و هر کس وجود خدا را به عنوان آفریدگار بپذیرد، موحد و یکتا پرست است. پارهای پا را فراترگذاشته اند و گفته اند: هر که معتقد به وجود خدا باشد و در رفتار با مردم نیکوکارباشد، مستقیماً به بهشت میرود. اینان آمده اند اصل و اساس ادیان آسمانی بویژه اسلام را در دو چیز خلاصه کرده اند:
۱) اصل توحید به معنای خداشناسی؛ به این معنا که خدا را به یکتایی بشناسد و قبول داشته باشد که خدایی هست، ذات بیمانندی هست که زمین، جهان، آسمان، خورشید و ماه را آفریده است. مادام قبول کرد که یک ذات بیمانندی هست که جهان را آفریده، موحد و یکتاپرست است.
۲) اصل احسان به مردم.
در این زمینه آیات قرآن و احادیث نبوی به حدی واضح و روشن است که کوچکترین شکی در این نیست که اصل اولی که این بیچارهها عنوان کرده اند، کاملاً بیاساس و بیمعناست؛ زیرا اصولاً در مسألهی خداشناسی، اعتقاد به وجود آفریدگار در قاموس پیامبران عنوان نشده است؛ برای اینکه شناخت خدا و پی بردن به وجود آفریدگار بیمانند اصلاً به پیامبران نیاز نداشته. هیچ پیامبری به ملتش نگفته خدا را بشناسید، وجود خدا را قبول کنید. تمام بشر بدون استثناء آفریدگار جهان را قبول داشتند؛ چه آنانی که عاقل بودند و چه آنانی که نیمه عاقل بودند. البته دیوانهها، آنانی که کاملاً وحشی و نیمه وحشی بوده اند، مسلماً از این قانون معاف هستند؛ چون تکلیف از آنان ساقط است. برای اثبات این موضوع صدها آیه و حدیث داریم. بنابراین اعتقاد به وجود خدا فقط انسان بودن را ثابت میکند و لا غیر؛ یعنی کسی که خدا را قبول کرد، فقط ثابت کرده که انسان است. تشخیص از نظر انسانیت درست است و بس و دیگر هیچ امتیازی ندارد. چنین به نظر میرسد که ارزش اعتقاد به وجود خدا به اندازه اعتقاد به کرویت زمین است. با اعتقاد به کروی بودن زمین، چه امتیازی به شخص تعلق خواهد گرفت؟ از کدام موسسه جغرافیایی لیسانس خواهد گرفت؟
شخص به مجرد کروی بودن زمین، هیچ امتیازی پیدا نمیکند و تنها ثابت کرده که تشخیصش درست است. عجیب این است که بعضی از جوانان بیچاره جامعه ما دراین زمان، سخت به این مسأله چسبیده اند که چون من معتقدم خدا هست پس دیگرمؤمنم؛ جالب اینکه بتپرستان جهان هم بدون استثنا خدا را قبول دارند، آفریدگار بیمانند را قبول دارند. بتپرستان معتقد بودند آفریدگار یکتا به حدی بزرگ هست که ما که ما نمیتوانیم او را بپرستیم. لذا بتها را مـیپرستیم که نزد خدا ارجمندند و مقام والا دارند و نزد خدا برای ما شفاعت میکنند. اصل بت پرستی همین است. و به هیچ وجه بتپرست، منکر وجود خدا نیست. خدای اصلی، همان آفریدگار بیمانند را قبول دارند. این موضوع بارها در قرآن تأکید شده است. اولین گواه این مطلب این است که: در قرآن هرگز کلمه «اعرفوا الله» (خدا را بشناسید) به کار نرفته، بلکه همیشه لفظ «اعبدوا» به کاررفته است؛ مانند:
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱعۡبُدُواْ رَبَّكُمُ﴾[البقرة: ۲۱].
«ای مردم، پروردگارتان را پرستش کنید».
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦ مَآ أُرِيدُ مِنۡهُم مِّن رِّزۡقٖ وَمَآ أُرِيدُ أَن يُطۡعِمُونِ ٥٧ إِنَّ ٱللَّهَ هُوَ ٱلرَّزَّاقُ ذُو ٱلۡقُوَّةِ ٱلۡمَتِينُ ٥٨﴾[الذاریات: ۵۶- ۵۸]
«جن و انس را نیافریدهام مگر برای اینکه مرا بپرستند (زیرا پرستش خدا سعادت و حسن ختام برای انس و جن در بردارد؛ یعنی وجود ما خلقت ما انسانها به گونهای است که اگر خدا را بپرستیم به سعادت ابدی میرسیم. و اگر خدا را آنطور که شایسته است نپرستیم، تعظیم خدا نکنیم، فرمانبردار وی نباشیم، به سعادت ابدی نمیرسیم؛ یعنی مسیر عوض میشود. رابطه خلقت ما چنین است. حال چرا چنین است؟ درجواب باید گفت: آفریدگار خواسته این طورباشد). من هرگز از اینها روزی نخواستهام و نخواستهام به من غذا بدهند. بیشک خداوند خودش روزیدهنده ودارای قدرت فوق العاده است».
ملاحظه میفرمایید در اینجا اصل لیعبدون (مرا بپرستند) مورد استدلال قرار گرفته است. دلایل دیگر که مهمتراست، این است که قرآن در همه جا تأکید میکند که اگر از مشرکان و بتپرستان مکه سوال شود چه کسی آسمانها و زمین را آفریده، خواهند گفت: الله.
﴿وَلَئِن سَأَلۡتَهُم مَّنۡ خَلَقَ ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ لَيَقُولُنَّ ٱللَّهُ﴾[لقمان: ۲۵، الزمر: ۳۸].
«اگر تو از آنان بپرسی چه کسی آسمانها و زمین را آفریده، در جواب خواهند گفت: الله».
مفصلتر از آن، خداوند میفرماید:
﴿قُلۡ مَن يَرۡزُقُكُم مِّنَ ٱلسَّمَآءِ وَٱلۡأَرۡضِ أَمَّن يَمۡلِكُ ٱلسَّمۡعَ وَٱلۡأَبۡصَٰرَ وَمَن يُخۡرِجُ ٱلۡحَيَّ مِنَ ٱلۡمَيِّتِ وَيُخۡرِجُ ٱلۡمَيِّتَ مِنَ ٱلۡحَيِّ وَمَن يُدَبِّرُ ٱلۡأَمۡرَۚ فَسَيَقُولُونَ ٱللَّهُۚ فَقُلۡ أَفَلَا تَتَّقُونَ ٣١﴾[یونس: ۳۱].
«به اینان (مشرکان مکه) بگو: چه کسی شما را از آسمان و زمین روزی میدهد [بالا بوسیله نور خورشید و باران و پایین هم به وسیله منابع زمینی] یا به اینان بگو: چه کسی مالک قوه شنوایی و بینایی است. و چه کسی مردهها را زنده میکند و از زندهها مرده بوجود میآورد؟ (قانون تولید و تبدیل، اصل تبدیل ماده به ماده به منظور تنوع در خلقت که قانون طبیعی زمین است. تبدیل شکل ماده به گونههای مختلف) و به اینان بگو: چه کسی امر جهان آفرینش را اداره میکند؟ درجواب خواهند گفت: الله (این کارها را انجام داده و لا غیر، وقتی پاسخ دادند الله این کار را انجام داده) بگو: آیا از چنین خدایی نمیترسید؟!».
پس چرا دیگران را میپرستید؟! چرا او را تعظیم نمیکنید؟! چرا از دیگران پروا دارید؟! چرا فرامین او را نمیپذیرید؟! واضح است که مشرکان مکه کلاً اعتقاد داشتند که هر آنچه در جهان صورت میگیرد، به امر خدا انجام میشود. حال چرا افراد حیلهگر زمان ما اصرار دارند که کل مطلب در شناخت خدا خلاصه میشود؟! چرا میخواهند قضیه را وارونه جلوه دهند؟ یک مثل معروف است که گویند: «وقتی توانستی خوب باشی سعی کن خوبیها را بد جلوه دهی». این یک اصل موذیانه است برای آدمهای نادرست و حیلهگر. اینان وقتی نتوانستند درستکار و مومن شوند حیله جالبی به کار بردند و گفتند: خوب! ما در این صورت اصول ایمان را بر هم میزنیم و میگوییم: ما مومن هستیم، خدا را قبول داریم و این کافی است؛ بنابراین شما بیخود زحمت مــــــیکشید. چیزهای دیگر لازم نیست. اصل خداست. ما خدا را قبول داریم، نیکوکار هم هستیم. بنابراین، نماز، روزه، زکات و حج، کلیه عبادات و درود فرستادن بر پیامبران و نبوت پیامبران و قبول پیامبران به عنوان رهبر همه اضافی است. به این ترتیب میخواهند امتیاز ادیان آسمانی بویژه دین اسلام را زیر پا بگذارند. این، حیله بسیار جالبی است که اگر کارگر بشود، به قول معروف باید حساب را از میان برداشت. دیگر نه مسجد لازم است، نه قرآن لازم است و نه عبادت لازم است. همه انسانهایی که نان میخورند و لباس میپوشند، وجود خدا را قبول دارند، پس همه مومن و موحدند. در حالی که چنین نیست و مسأله خداشناسی یک مسأله بدیهی است و هیچ ارتباطی به مذهب و دین هم ندارد. آنچه مورد نظراست، فرمان خدا را اطاعت کردن و خدا را به یکتایی پرستیدن است. جالب این است که در جامعه بتپرستان مکه، استعمال اسم عبد الله زیاد بود. آنان به خدا بسیار توجه داشتند ولی خدای با واسطه. آنان میگفتند لات و عزی و هبل و منات و نائله همگی بندگان خوب خدا بودهاند که از آنان تجلیل کرده است. ما به آن اشخاصی که مورد عنایت خدا بودهاند توجه میکنیم و آنان را میپرستیم و ستایش میکنیم و اینها پیش خدا برای ما شفاعت میکنند؛ همانطور که خداوند میفرماید:
﴿وَيَعۡبُدُونَ مِن دُونِ ٱللَّهِ مَا لَا يَضُرُّهُمۡ وَلَا يَنفَعُهُمۡ وَيَقُولُونَ هَٰٓؤُلَآءِ شُفَعَٰٓؤُنَا عِندَ ٱللَّهِ﴾[یونس: ۱۸].
«(مشرکان مکه) غیر از خدا معبودهایی را میپرستند که در حقیقت نه ضرری برایشان دارند و نه نفعی، و میگویند: اینها نزد خدا ما را شفاعت میکنند».
فلسفه بتپرستی این بوده که میگفتند ما این بتها را میپرستیم، چون پیش خدا برای ما شفاعت میکنند، برای ما از خدا التماس میکنند چون خدا اینها را دوست دارد و اینان بندگان خوب خدا هستند، دعای اینها را قبول میکند و مشکلات ما را حل میکند. بنا به صریح قرآن تمامی بتپرستان، منکر وجود خدا نبودند و آن خدای بیمانند و یکتا را قبول داشتند. در آیهای دیگر که باز هم مکی است چنین آمده است:
﴿وَٱلَّذِينَ ٱتَّخَذُواْ مِن دُونِهِۦٓ أَوۡلِيَآءَ مَا نَعۡبُدُهُمۡ إِلَّا لِيُقَرِّبُونَآ إِلَى ٱللَّهِ زُلۡفَىٰٓ﴾[الزمر: ۳]
«مشرکان کسانی هستند که غیر از خدا معبودهایی را انتخاب کرده (و میگویند:) ما این معبودها را نمیپرستیم، مگر برای اینکه ما را به خدا نزدیک کنند».
میگفتند ما خیلی کوچک هستیم، گنهکاریم، رو سیاهیم، ممکن است خدا ما را نپذیرد. برای آن مثال میزدند و میگفتند: شاه یک مملکت نمیتواند مستقیماً حاجت همه مردم را برآورده سازد؛ به عبارت دیگر، مشرکان مکه میگفتند: افراد ملت امکان ندارند، لیاقت و شایستگی ندارند که با شاه مملکت تماس بگیرند و از او حاجت بخواهند. وجود استاندار، فرماندار، وزیر و وکیل برای همین است که مردمی که نمیتوانند، با شاه تماس بگیرند از طریق مقامات حاجت خود را به دربار برسانند و شاه به وسیله آن مأمورین کارشان را انجام بدهد. آنان میگفتند: خدا خیلی بزرگ است، ما لیاقت نداریم با خدا تماس بگیریم؛ لذا با این نمایندگان خدا (بتهایشان) تماس میگیریم و اینها نزد خدا ما را کمک میکنند؛ ولی اینان در اشتباه بودند؛ زیرا اگر شاه یا رئیس جمهور مـیتوانست با همه مردم تماس بگیرد، دیگر وکیل و وزیر لازم نبود. عجز جناب رئیس جمهور و شاه باعث شده که وکیل و وزیر به وجود بیاید، خدا که عاجز نیست. خدا از رگ گردن هر انسانی به او نزدیکتر است. مادام که خدا خودش از هر کس به ما نزدیکتر است چه نیازی دارد که ما به درگاه دیگران برویم و کسی دیگر را واسطه قرار بدهیم؟ منظور از این بحث و اقامه دلایل این است که کل مشرکان مکه وجود خدای بیمانند را قبول داشتند؛ ولی به عللی از اجرای فرمان خدا، از پرستش خدای یکتا سرپیچی میکردند. جالبتر اینکه طبق بیان سوره انعام، مشرکان مکه قربانیها را هم دو قسمت کرده بودند. غالب اموال معروف مکه گوسفند و شتر بود. اینها برای اینکه گوسفندان و شترها از بلای آسمانی و زمینی مصون بمانند، در هر گلهای چند تا گوسفند برای بتها و خدا در نظر میگرفتند؛ یک گوسفند برای لات، یکی برای عزی، یکی برای منات، یکی برای نائله و یکی هم برای الله بود! جالب اینکه اگر گوسفند الله میمرد، به جایش گوسفند دیگر در نظر نمیگرفتند و میگفتند: الله گوسفند خودش را کشته و به ما ربطی ندارد، ولی اگر گوسفند لات یا عزی یا منات میمرد، بلافاصله گوسفند دیگری به جایش میگذاشتند و میگفتند: بت عصبانی میشود اگر گوسفند نداشته باشد! قرآن موضوع را به میان کشیده و میفرماید:
﴿وَجَعَلُواْ لِلَّهِ مِمَّا ذَرَأَ مِنَ ٱلۡحَرۡثِ وَٱلۡأَنۡعَٰمِ نَصِيبٗا فَقَالُواْ هَٰذَا لِلَّهِ بِزَعۡمِهِمۡ وَهَٰذَا لِشُرَكَآئِنَاۖ فَمَا كَانَ لِشُرَكَآئِهِمۡ فَلَا يَصِلُ إِلَى ٱللَّهِۖ وَمَا كَانَ لِلَّهِ فَهُوَ يَصِلُ إِلَىٰ شُرَكَآئِهِمۡۗ سَآءَ مَا يَحۡكُمُونَ ١٣٦﴾[الأنعام: ۱۳۶].
«(مشرکان) از زراعت و چارپایانی که الله آفریده، سهمی برای او مقرر کردند و به پندار خود گفتند: این، سهم پروردگار و این سهم بتهای ماست! آنچه سهم بتهایشان بود، به الله نمیرسید؛ ولی از سهم خدا به بتهایشان میرسید. چه بد حکم میکردند!».
یعنی: برای خدا از آنچه آفریده است از چهارپایان و کشت و کشتزار و زراعتها مقداری قرار دادهاند، برای بتها هم مقداری قرار دادهاند. وقتی از مال خدا کم شود جبران نمیکنند، ولی اگر از مال غیر خدا کم شود جبران میکنند.
آخرین مطلب در این مبحث به عنوان دلیل در مورد اینکه مشرکان مکه بتپرست بودند اما همه خداوند، آن معبود یکتا، را قبول داشتند، اینکه مشهور است در غزوه بدر- نخستین جنگ مسلحانه بین کفر و اسلام- لشکر اسلام به ریاست حضرت مصطفی جبا سیصد و سیزده سرباز مؤمن از مهاجرین و انصار، و لشکر کفر هم به ریاست ابو جهل، عمرو بن هشام مخزومی و عتبه ربیعه اموی عبد شمسی و نهصد وپنجاه سرباز که در راه کفر میجنگیدند، صفآرایی کردند. (آن روز چون اسلحه گرم نبود، باید صفها به هم نزدیک میشدند. فاصله صفها تیر رس بود و افراد دو صف خیلی به هم نزدیک بودند) قبل از شروع جنگ ابوجهل، رئیس لشکر کفر، دستها را بلند کرد و گفت:
«اَللُّهُمَّ أَقطَعنا لِلرَّحِمِ وأَغرَبنا لِما لا یُعرف وأبعدنا لِلحَقِّ فَأحنهُ الغَضابَة» ۲۶. ابوجهل دعا کرد وهمراهان آمین گفتند. او به لات وعزی توجه نکرد. (اللهم) کلمهای بود که عرب فقط برای «أرحم الراحمین» و «أحکم الحاکمین» به کار میبردند. اللهم، منادی الله است. ابوجهل رو به آسمان کرد وگفت:
«پرودگارا! هرکس خویشاوندی خود را نادیده گرفته، هرکس چیز غریب و ناشناختهای آورده، هرکس از حق دورتر است، اینجا نابودش کن».
رسول الله جدعای او را شنید و فرمود: الله اکبر! به نفرین خودش هلاک شد.
ملاحظه میکنید که ابو جهل نه تنها معتقد به خدای واحد بود، تازه معتقد بود آنچه او دارد حق است. خیلی مخلصانه میجنگید، فکر میکرد آنچه دارد حق است، اما چون باطل به نظرش حق جلوه کرده و در لباس حق درآمده بود، گمانش بیاساس و بیمعنا بود و هیچ نفعی برایش نداشت.
پس قرار نیست هر چه ما پسندیدیم و حق پنداشتیم همین را انجام دهیم و سعادتمند شویم و قرار نیست که ما بر اساس فطرت ابتدایی و انسانی خود، وجود خدا را تشخیص دهیم و قبول کنیم و بگوییم: حالا من مؤمن کاملم! قرار بر این است که برخلاف هوی و هوس اقدام کنیم؛ شهوتها را کنار بگذاریم؛ ریاضت روحی و جسمی را در حد دستورات شرع تحمل کنیم؛ بر خلاف خواسته نفس و هوی و هوسمان فرمان خدا را اجرا کنیم؛ خدا را به یکتایی بپرستیم، چنان که او را به یکتایی میشناسیم؛ همچنان که همه چیز را از خدا میدانیم، فقط از خدا بترسیم و فقط به خدا امیدوار باشیم. اگر حداقل این شرایط را انجام بدهیم، آن وقت موحد و مؤمن هستیم.
[۲۶] مسند امام احمد بن حنبل ( ۵/۴۳۱)؛ البدایة والنهایة ( ۳/ ۳۲۲).