بررسی حکم ریش در اسلام

فصل پنجم ریش صحابهش

فصل پنجم ریش صحابهش

۳۱- از عائشهلکه گفت: سَهلَه بنت سُهَیل نزد رسول الله صآمد و گفت: ای رسول الله! همانا من از صورت ابی حُذَیفه متوجه می‌شوم که از داخل شدن سالم [کراهت دارد]؛ پیامبر صفرمود: «به او شیر بده».

گفت: چگونه به وی شیر بدهم در حالی که او مرد بزرگسالی است؟ رسول الله صاز این سخن ام تبسم نموده و فرمود: «همانا من می‌دانستم که او مرد بزرگسالی است».

گفت: او دارای ریش است. پیامبر صنیز فرمود: «او را شیر بده تا آنچه در صورت ابی خذیفه وجود دارد، از بین برود». [امام مسلم شماره: ۱۴۵۳]

۳۲- از عثمان بن عفانسآمده است که کنار قبری ایستاده و گریه می‌کرد تا جائی که ریشش خیس شد, گفته شد: بهشت و جهنم را یاد کن و گریه نکن, آیا از اینها گریه می‌کنی؟! رسول الله صنیز فرمود: «همانا قبر از اولین منزلگاه‌های آخرت می‌باشد، اگر از آن نجات یافته شود، آنچه که بعد از آن است از آن آسانتر است و اگر از آن نجات حاصل نشود، آنچه که بعد از آن است از آن شدیدتر است».

[ترمذی و ابن ماجه. و شیخ مقبل/در «الصحیح المسند» (۲/۷۱) و «الجامع الصحیح» (۲/۲۷۵) آن را صحیح دانسته است].

۳۳- از عبدالله بن عباسبکه گفت: شوهر بَریرَه جوانی بود که به گفته می‌شد مُغِیث، در کوچه‌های مدینه تعقیبش می‌کردم در حالی که گریه می‌نمود و اشک‌های وی بر ریشش جاری شده بود, رسول الله صبه عباس فرمود: «ای عباس! آیا از دوست داشتن بریره توسط مغیث و نفرت بریره از مغیث تعجب نمی‌کنی؟»، رسول الله ص[به بریره] فرمود: «او را بسوی خود باز بگردان»، گفت: ای رسول الله! آیا به من امر می‌نمایی؟ فرمود: «[نه] فقط میان جیگری می‌کنم». گفت: من به آن نیازی ندارم.

[بخاری شماره: ۴۹۷۹].

۳۴- از ابی‌سعید خدریسآمده است که گفت: وقتی رسول الله ص[غنایم] را تقسیم می‌نمود تمام هدیه‌ها را به قریش و قبائل دیگر عرب عطا فرمود و ذره‌ای از آن را به انصار نداد و به همین خاطر گروهی از انصار در درونشان ناراحتی احساس کردند تا اینکه سخن گفتن در این مورد بین آن‌ها بالا گرفت تا آن‌جا که یکی از آن‌ها گفت: رسول الله صبه قوم خودش می‌رسد؛ پس از آن سعد بن عُبَاده به نزد پیامبر صرفت و گفت: ای رسول الله! این گروه از انصار در درونشان از تو حرجی احساس می‌کنند، این غنیمت‌هایی را که به دست آوردی بین قوم خودت و قبائل دیگر عرب پخش نمودی و به این گروه از انصار چیزی عطا ننمودی؛ فرمود: «ای سعد تو از کجا هستی؟» گفت: یا رسول الله! من شخصی از قومم هستم و منظورم خودم نیست! فرمود: «قومت را در این محلی که خرما خشک می‌کنند جمع کن». سعد رفت و مردم در جای خشک کردن خرما جمع شدند؛ عده‌ای از رجال مهاجرین آمدند و آن‌ها را برگرداندند و به همین ترتیب گروه‌های دیگری از آن‌ها را نیز برگرداندند؛ وقتی جمع شدند سعد نزد پیامبر صآمد و گفت: این گروه از انصار به خاطر شما جمع شده‌اند؛ پیامبر صنزد آن‌ها آمد و خداوند را ستایش و سپاس فرمود و چیزی که او از اهل آن بود را ثنا نمود، سپس فرمود: «ای جماعت انصار! سخنهای شما که در مورد چیزی است که در درون خود یافته‌اید به من رسید، آیا نزد شما نیامدم در حالی که گمراه بودید و خداوند شما را هدایت نمود؟ و فقیر بودید و خداوند شما را بی‌نیاز نمود؟ و با یکدیگر دشمن بودید و خداون بین قلب‌های شما الفت و مهربانی بر قرار کرد؟» گفتند: بله، الله و رسولش دارای منت و فضیلت بیشتری می‌باشند. فرمود: «اما قسم به الله آنچه را که خواستید گفتید، پس همانا راست گفتید و این سخن شما درست است که: نزد ما در حالی آمدی که تکذیب شده بودی و ما تو را تصدیق کردیم، و شکست خورده آمدی و ما تو را یاری نمودیم، طرد شده بودی و تو را پناه دادیم، و فقیر بودی و به تو کمک کردیم، در درونتان مشکلی می‌یابید ای جماعت انصار! بخاطر بهای ناچیزی از دنیا که توسط آن در درون قومی محبت ایجاد کردم تا اسلام بیاورند و شما را بر اسلام خودتان وکیل نمودم؟ ای جماعت انصار آیا راضی نمی‌شوید که مردم با گوسفند و شتر برگردند و شما با فرستاده‌ی خداوند؟ و قسم به کسی‌که جان محمد در دست اوست اگر هجرت نبود مردی از انصار بودم؛ اگر مردم به راهی می‌رفتند و انصار به راهی دیگر همانا من به راهی می‌رفتم که انصار از آن می‌گذشتند؛ خداوندا! به انصار رحم کن و پسران انصار و همچنین نوادگان انصار». گفت: و جماعت انصار گریستند تا جائی که ریش‌های آن‌ها خیس شد و گفتند: به تقسیم نمودن و بخشش رسول الله صراضی هستیم، سپس رسول الله صرفت و آن‌ها نیز متفرق شدند.

[احمد (۱۸/۲۵۳-۲۵۵) (۱۱۷۳۰) و بیهقی در «دلائل النبوه» (۵/۱۷۶-۱۷۷).

شیخ مقبل/در «الجامع الصحیح مما لیس فی الصحیحن» (۴/۱۴) آن را حسن دانسته است.

و شیخ شعیب الأرناؤوط در تحقیقش بر «المسند» آن را حسن دانسته است].