بررسی حکم ریش در اسلام

فصل اول: واجب بودن بلند کردن ریش و گرفتن [۱]سیبیل

فصل اول: واجب بودن بلند کردن ریش و گرفتن [۱]سیبیل

۱- از عبدالله ابن عباسبآمده است: پیامبر صفرموده‌اند: «...سیبیل‌ها را کوتاه کنید و ریش‌ها را بلند نمائید...».

[طبرانی در «الأوسط» (۱۰/۱۹۴)(۹۴۲۲).

ابو ابراهیم: (حسن لغیره)، همانطور که در «إشراقة أولی النُهی فی حکم الأخذ من اللحی» صفحه‌ی ۳۱-۳۳ آمده است].

۲- از مردی از انصارساز پیامبر صکه فرمودند: «ریش‌های‌تان را بلند کنید و به یهودیان تشابه پیدا نکنید».

[بخاری در «التاریخ الکبیر» (۴/۱۴۵-۱۴۶)(۲۲۷۰).

ابو ابراهیم: (حسن لغیره)، نگاه شود به «الإشراقه» از عبدالسلام الریمی، صفحه‌ی ۳۵-۳۶].

۳- از عبدالله ابن عمرو بن عاصبکه پیامبر صفرمودند: «... سیبیل‌ها را بگیرید و ریش‌های‌تان را بلند کنید ...».

[طبرانی در «الأوسط» (۸/۱۸۴-۱۸۵)(۷۳۷۶).

شیخ آلبانی/در «صحیح الترغیب والترهیب» شماره (۲۷۲۳): (حسن لغیره)].

۴- از انس بن مالکساز پیامبر صکه فرمود: «سیبیل‌ها را بگیرید و ریش‌ها را بلند کنید و به یهودیان تشابه پیدا نکنید».

[الطحاوی در «شرح معانی الآثار».

ابو ابراهیم: (حسن لغیره) در سند آن أبوجعفر عبدالله بن جعفر بن نجیح پدر علی المدینی وجود دارد که ضعیف محسوب می‌شود، نگاه شود به «الضعیفه» از آلبانی شماره: ۲۱۰۷].

۵- از عبد الله بن عمرب: نزد رسول الله صاز آتش پرستان یاد شد و او فرمود: «آن‌ها سیبیل‌های‌شان را بلند می‌کنند و ریش‌های‌شان را می‌تراشند، پس با آن‌ها مخالفت کنید».

[ابن حبان (۵۴۵۲)، بیهقی (۱/۱۵۱) و در «شعب الإیمان» (۵/۲۲۲)، ابوحامد الخضرمی در «حدیثه»، ابوعروبه الحرانی در «حدیث الجزریین».

شیخ آلبانی/در «السلسله الصحیحه» شماره (۲۸۳۴): (اسناد آن جید است و رجال آن ثقات است)].

۶- از ابوهریرهس: پیامبر صفرموده‌اند: «ریش‌ها را بلند کنید و سیبیل‌های‌تان را بگیرید، و رنگ سفید موهای‌تان را تغییر دهید و به یهودیان و مسیحیان تشابه پیدا نکنید».

[امام أحمد: (۱۴/۳۰۵)(۸۶۷۲) و با لفظی دیگر (۷۱۳۲)

شیخ آلبانی/در «صحیح الجامع» شماره ۱۰۶۷ آن را صحیح دانسته است.

و شیخ شعیب الأرناؤوط در تعلیقات وی در «المسند» آن را صحیح دانسته است].

۷- از عبدالله ابن عمرباز پیامبر صکه فرمود: «با مشرکین مخالفت کنید، ریش‌های‌تان را بلند کنید و سیبیل‌های‌تان را بگیرید». [بخاری ۵۵۵۳ و ۵۵۵۴ و مسلم ۲۵۹. و لفظ بخاری و مسلم با هم فرق می‌کنند].

۸- از ابوهریرهساز پیامبر صکه فرمود: «سیبیل‌ها را بگیرید و ریش‌ها را بلند کنید و با آتش‌پرستان مخالفت ورزید». [مسلم:۲۶۰].

۹- أبی‌آُمامه الباهلیسگفت: به رسول الله صگفتیم: ای رسول الله! اهل کتاب ریش‌های‌شان را می‌گیرند و سیبیل‌هایشان را بلند می‌کنند؟ او صدر جواب فرمود: «سیبیل‌های‌تان را بگیرید و ریش‌های‌تان را بلند کنید و با اهل کتاب مخالفت ورزید».

[أحمد (۳۶/۶۱۳)(۲۲۲۸۳)؛ طبرانی در «الکبیر» شماره: ۷۹۲۴، بیهقی در «شعب الإیمان».

شیخ شعیب الأرناؤوط نیز آن را صحیح دانسته است.

نگاه شود به «السلسله الصحیحه» از آلبانی شماره: ۱۲۴۵ و «صحیح الجامع» شماره: ۷۱۱۴].

۱۰- رسول الله صبرای پادشاه فارس نامه‌ای نوشت و او را به اسلام دعوت نمود؛ وقتی پادشاه ایران نوشته‌ی رسول الله صرا خواند آن را پاره کرد؛ وقتی خبر آن را به رسول الله صرساندند برای آن‌ها دعا کرد تا خداوند آن‌ها را را پاره پاره کند [۲]، سپس پادشاه فارس برای کارگزارش پادشاه یمن باذان نامه‌ای نوشت با این مضمون که دو نفر از مردان شلاق‌زنت را بسوی این مردی (رسول الله ص) که در حجاز است بفرست تا او را برای من بیاورند، باذان قهرمان خود بابویه - که نویسنده‌ای دانا به نوشته‌های فارسی بود- و مردی از فارس که به او خُرَّخُسره گفته می‌شد را مأمور کرد و نامه‌ای توسط آن‌ها به پیامبر صنوشت تا همراه آن دو به کسری (محل حکومت پادشاه فارس) برود و به بابویه گفت: به سرزمین این مرد (رسول اللهص) برو و با او سخن بگو و خبر آن را برای من بیاور. آن دو حرکت کردند و به مردان نخبه‌‌ای از سرزمین طائف رسیدند و درباره‌ی پیامبر صاز آن‌ها سوال کردند؛ آن‌ها در جواب گفتند: او در مدینه است، مردان طائفی از دیدن آن دو خوشحال شده و بهم دیگر گفتند: خوشحال باشید که کسری پادشاه پادشاهان می‌خواهد به او ضرری برساند و آن مرد (پادشاه کسری) برای شما کافی خواهد بود!.

آن دو به حرکت افتاده تا اینکه به رسول الله صرسیدند و بابویه با وی گفتگو کرد و گفت: همانا شاهنشاه، پادشاه پادشاهان کسری برای پادشاه باذان نامه‌ای نوشته است و از او خواسته است تا تو را برای وی بفرستد؛ و او مرا انتخاب کرد تا همراه من بیایی؛ اگر بیایی پادشاه پادشاهان به تو سود رسانده و از تو دست بر می‌دارد، و اگر بمانی [و همراه ما نیایی] تا آن‌جا که می‌دانم او تو و قومت را هلاک خواهد کرد و سرزمینت را ویران خواهد ساخت؛ آن‌ها در حالی به نزد رسول الله صآمدند که ریش‌های خود را تراشیده بودند و سیبیل‌های‌شان را بلند نموده بودند، پیامبر صنیز از نگاه کردن به آن‌ها کراهت نمود سپس رو به آن‌ها نمود و فرمود: «وای برشما! چه کسی به این کار شما را امر نموده است؟» آن دو گفتند: خدای ما -پادشاه کسری- به ما امر نموده است؛ رسول الله صفرمود: «ولی خدای من به من امر نموده است تا ریش خود را بلند کنم و سیبیل خود را بگیرم»، سپس به آن دو فرمود: «برگردید و فردا بسوی من بیائید»، برای پیامبر صاز آسمان خبر آمد که خداوند پسر کسری را شیرویه را بر وی مسلط می‌گرداند و او را در فلان ماه و فلان شب می‌کشد، و وقتی آن شب فرا رسید پسر کسری (شیرویه) بر وی مسلط شد و او را کشت.

واقدی گفته است: شیرویه شب سه‌شنبه پدرش را به قتل رساند، وقتی که ده شب از جمادی الأولی سال هفتم گذشته بود و لحظه‌ای از ساعت وعده داده شده اضافه‌تر نگذشت.

[طبری در «تاریخ الرسل والملوک» (۲/۶۵۵-۶۵۶) و ابن سعد در «الطبقات» (۱/۲۵۸و ۴۴۹) و ابن أبی شیبه (۵/۲۲۶) (۲۵۵۰۲).

شیخ آلبانی/در تعلیقش بر «فقه السیره» از غزالی صفحه‌ی(۳۸۹) گفته است: «ابن جریر از یزید بن ابی حبیب آنرا به شکل مرسل و ابن سعد در «الطبقات» از عبیدالله بن بدالله به شکل مرسل روایت کرده‌اند و سند آن صحیح می‌باشد و ابن بشران در «الأمالی» از ابوهریره با سند سست آن را روایت کرده است».

نگاه شود به «الدفاع عن الحدیث النبوی» از آلبانی/صفحه ۵۰].

[۱] در بین علمای امت در برداشت از این حدیث اختلاف وجود دارد و امام احمد بن حنبل و امام شافعی/این کلمه را کوتاه کردن معنی کرده‌اند و امام ابوحنیفه و امام مالک/از ته گرفتن آن را معنی کرده‌اند. (مترجم) [۲] بخاری ۶۴ و ۲۷۸۱ و ۴۱۶۲ و ۶۸۳۶ از ابن عباسب.