اسلام مصعب و تحمل سختیها:
مصعب از ترس قوم خود و به ویژه مادرش «خُناس بنت مالک» اسلام خود را پنهان داشت و مخفیانه به نزد رسول اللهصرفت و آمد میکرد تا آنکه «عثمان بن طلحه عَبدَری» از کار او آگاه شد و خانواده و مادرش را آگاه کرد. مادرش برای آنکه وی را مجبور به بازگشت از دین خود کند وی را حبس کرد و از همه اموالی که در اختیار داشت محروم نمود.
از عروة بن زبیر نقل است که گفت: به همراه عمر بن عبدالعزیز نشسته بودیم که وی گفت: روزی رسول خداصبه همراه اصحاب خود نشسته بود که مصعب بن عمیر در حالی که بُردهای پشمین که آن را با تکهای چرم وصله زده بود بر تن داشت، وارد شد. یاران پیامبرصاز روی دلسوزی و شرم سرشان را پایین انداختند زیرا نمیتوانستند کمکی در حق او روا دارند. او سلام گفت و رسول خداصسلام وی را پاسخ داد و او را به زیبایی ثنا گفت و فرمود: «ستایش مخصوص خداوند است که دنیا را بر اهل آن دگرگون میکند. او - یعنی مصعب- را دیدم در حالی که در مکه جوانی نبود که مانند او نزد پدر و مادرش در ناز و نعمت باشد. سپس دوستی خیر و محبت خدا و رسولش، او را از آن وضعیت بیرون آورد».
او تا هنگامی که به حبشه مهاجرت کرد در حبس خانواده خود بود.