ثابت بن الدحداح
ثابت ابن الدحداحسقصه دلچسبی دارد که آن را بخاری و مسلم روایت کردهاند: یتیمی از جمله انصار باغی داشت که از سالها به باغ شخص دیگری پیوست بود، روزی این یتیم تصمیم گرفت دیواری درمیان باغ خودش و باغ آن شخص بنا کند، وقتی به کار شروع نمود درخت خرمایی در راه دیوار او واقع شد پس نزد صاحب باغ رفت و از وی خواست تا آن درخت را که از آن اوست به وی بدهد زیرا مانع دیوار او شده است، صاحب باغ گفت: سوگند به اللهﻷکه این درخت بتو ندهم، یتیم گفت: ای برادر! این درخت را یا مفت و یا به قیمت بمن بده، گفت: سوگند به اللهﻷهرگز چنین کاری را نکنم، یتیم نزد رسول الله جرفت و جریان را به وی عرض نمود، و از رسول الله جخواست که به صاحب باغ سفارش کند که از این درخت واگذار شود تا دیواری را که میخواهد درمیان باغ خود و آن شخص بسازد، مستقیم شود، رسول الله جامر نمودند که صاحب باغ را به حضور او فرا خواند، یتیم رفت و به صاحب باغ گفت: ترا رسول الله جمیخواهد، هنگامی که صاحب باغ آمد رسول الله جبسوی او متوجه شد و گفت: باغ تو در جوار باغ رفیقت واقع است و او میخواهد دیواری اعمار کند تا باغ خود را از باغ تو جدا سازد و در راه دیوار درختی که مربوط به تو میشود واقع شده آن درخت را به برادرت بده، صاحب باغ گفت: نی یا رسول الله، گفت: آن درخت را به برادرت بده، گفت: نی یا رسول الله، گفت: آن درخت را به برادرت بده، گفت: نی یا رسول الله، پس رسول الله جفرمود: آن درخت را به وی بده و برای تو درختی در جنت است، گفت: نی یا رسول الله، رسول الله جسکوت اختیار نمود زیرا بیشتر از این چه بگوید، در جمله صحابه شخصی بود به نام ابو الدحداحسوقتی او این پیشنهاد رسول الله جرا شنید که به عوض یک درخت در دنیا درختی در جنت داده میشود، و انسان امروز یا فردا خواهد مرد، از آن جمله درخت «طوبی» است که شخص سوار در سایه آن صد سال سفر نماید آن را پیمودن نمیتواند، ابو دحداحسوقتی این مژده را شنید صبر نتوانست و از جای برخاست و گفت: یا رسول الله! بمن خبر بده اگر این درخت را از او بخرم و به فلانی صدقه کنم آیا برای من درختی در جنت داده خواهد شد؟ رسول الله جفرمودند: بلی ترا درختی در جنت است، ابو الدحداحسدر تفکر فرو رفت و مال و داراییهای خود را به خاطر میآورد تا کدام یک بهتر است که میشود توسط آن صاحب درخت را راضی کند و آن درخت را از وی بستاند سپس به یتیم بدهد، به یادش آمد که در مدینه منوره باغی دارد که دارای ششصد درخت خرماست و در آن خانه و چاهی هم وجود دارد و اکثر تاجران مدینه آرزوی خریدن آن را دارند، ابو دحداحسصاحب باغ را بسوی خود خواند و گفت: آیا باغ مرا که در فلان جای است دیدهای؟ گفت: بلی، آن را دیدهام، آیا کسی وجود دارد که همچو باغی را که میوه لذیذ دارد ندیده باشد و یا نشناسد؟ ابو الدحداحسگفت: همه آن باغ را بگیر و این درخت را بمن بده، آن باغ را به شمول خانه و چاه و هرچه که در آن است بگیر و این درخت را بمن بده، صاحب باغ بسوی ابو الدحداحسدید سپس متوجه حاضرین شد که آنها به این معامله گواهی میدهند، گفت: بلی باغت را گرفتم و درخت را بتو دادم، ابو الدحداحسبسوی یتیم نگریست و گفت: این درخت از طرف من برای تو هدیه است آن را بپذیر، یتیم آن را قبول کرد، بعد از آن ابو الدحداح روی به رسول الله جنمود و گفت: یا رسول الله! حالا برای من درختی در جنت است؟ رسول الله جفرمودند: «كَمْ مِنْ عَذْقٍ رَدَاحٍ لأَبِى الدَّحْدَاحِ فِى الْجَنَّةِ». «چه بسا خوشههای پُر از خرما برای ابو دحداح در جنت است»، راوی حدیث (انسس) میگوید: رسول الله جاین جمله را یکبار و دو بار نی بلکه بار بار تکرار مینمود تا آنکه ابو الدحداحساز آنجا خارج شد و به باغ رفت تا بعضی سامان خود را از آن بیرون کشد، وقتی دروازه باغ را کوبید آواز خانم و اطفالش را شنید که در داخل باغ مشغول ساعتتیریاند، قصد داخل شدن به باغ را نمود ولی نفسش آن را تحمل نداشت، که وارد باغ شود و به همسر و اولاد خود بگوید از باغ بیرون شوید، ما باغی نداریم، این باغی که سالهای دراز بخاطر خریدن آن مال جمعآوری نمودیم تا در آن سکونت کنیم و بعد از ما برای اولاد ما باقی بماند حالا به یک چشم زدن از دست ما برود، تحمل آن را نداشت که اولادش را از فراخی بسوی تنگی بیرون کند، دروازه باغ را بار بار میکوبید ولی توان داخل شدن در آن را نداشت پس به آواز بلند از بیرون باغ فریاد نمود: ای مادر دحداح! ام دحداح در داخل باغ تعجب نمود که چرا ابو دحداح امروز وارد باغ نمیشود در حالی که باغ از آن اوست، گفت: لبیک یا ابو الدحداح، ابو الدحداحسگفت: از باغ بیرون شوید، گفت: از باغ بیرون شویم؟ ابو الدحداحسگفت: بلی، یقیناً باغ را فروختم، گفت: به کی فروختی؟ ابوالدحداحسگفت: به ربم به درختی در جنت فروختم، ام دحداح گفت: الله اکبر، بسیار بیع سودمند است ای ابو دحداح، داخل نشو، ضرورت به داخل شدن تو نیست، بعد از آن اطفال خود را گرفت تا از باغ بیرون شوند، وقتی به دروازه باغ رسیدند ام دحداح پسران خود را ایستاد کرد و به تفتیش جیبهای آنان پرداخت و آنچه از میوه پیدا میکرد آن را میگرفت و در داخل باغ مینهاد و میگفت: حالا این میوه از ما نیست، این خاص برای رب جهانیان است، یکی از اطفال کم سن او در حالی که گرسنه بود و در وقت بیرون شدن از باغ چیزی در دهانش بود و میخورد او را نیز ایستاد کرد و خرمای که در دهانش بود آن را بیرون کرد و در باغ نهاد و گفت: این میوه مال ما نیست، بلکه مال رب عالمیان است، بعد از آن از باغ بیرون شدند، ابو دحداح با همسر و اطفالش باغ و درختان و میوهها و سایهها را ترک گفتند و از معیشت دنیاشان و از باغیچهها بسوی تنگیها منتقل شدند، خواهشات را فروگذاشتند و به قربات روی آوردند، در دنیاشان تشنگی و گرسنگی را بخاطر ربشان دیدند، و در راه رضای ربشان هرچیز را ترک کردند و یا فروختند، ابو دحداحسچنین کاری کرد تا او با همسر و اولادش در سایههای بهشت بر بالای تختهای آن تکیه زنان بنشینند. ﴿إِنَّ أَصۡحَٰبَ ٱلۡجَنَّةِ ٱلۡيَوۡمَ فِي شُغُلٖ فَٰكِهُونَ ٥٥ هُمۡ وَأَزۡوَٰجُهُمۡ فِي ظِلَٰلٍ عَلَى ٱلۡأَرَآئِكِ مُتَّكُِٔونَ ٥٦ لَهُمۡ فِيهَا فَٰكِهَةٞ وَلَهُم مَّا يَدَّعُونَ ٥٧ سَلَٰمٞ قَوۡلٗا مِّن رَّبّٖ رَّحِيمٖ ٥٨﴾[یس: ٥٥-٥٨].
«بهشتیان در چنین روزی، سخت سرگرم خوشی، و شادانند (و بیخبر ازغم واندوه دیگران، و خندان از نعمتهای اللهاند). آنان و همسرانشان در سایههای پر و فراخ، بر تختها تکیه زدهاند. برای آنان در بهشت میوههای لذت بخش و فراوانی است. و هرچه بخواهند در اختیار ایشان خواهد بود. از سوی رب مهربان، بدیشان درود و تهنیت گفته میشود».
﴿إِنَّ ٱلۡمُتَّقِينَ فِي جَنَّٰتٖ وَنَعِيمٖ ١٧ فَٰكِهِينَ بِمَآ ءَاتَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ وَوَقَىٰهُمۡ رَبُّهُمۡ عَذَابَ ٱلۡجَحِيمِ ١٨ كُلُواْ وَٱشۡرَبُواْ هَنِيَٓٔۢا بِمَا كُنتُمۡ تَعۡمَلُونَ ١٩ مُتَّكِِٔينَ عَلَىٰ سُرُرٖ مَّصۡفُوفَةٖۖ وَزَوَّجۡنَٰهُم بِحُورٍ عِينٖ ٢٠ وَٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ وَٱتَّبَعَتۡهُمۡ ذُرِّيَّتُهُم بِإِيمَٰنٍ أَلۡحَقۡنَا بِهِمۡ ذُرِّيَّتَهُمۡ وَمَآ أَلَتۡنَٰهُم مِّنۡ عَمَلِهِم مِّن شَيۡءٖۚ كُلُّ ٱمۡرِيِٕۢ بِمَا كَسَبَ رَهِينٞ ٢١ وَأَمۡدَدۡنَٰهُم بِفَٰكِهَةٖ وَلَحۡمٖ مِّمَّا يَشۡتَهُونَ ٢٢ يَتَنَٰزَعُونَ فِيهَا كَأۡسٗا لَّا لَغۡوٞ فِيهَا وَلَا تَأۡثِيمٞ ٢٣ ۞وَيَطُوفُ عَلَيۡهِمۡ غِلۡمَانٞ لَّهُمۡ كَأَنَّهُمۡ لُؤۡلُؤٞ مَّكۡنُونٞ ٢٤ وَأَقۡبَلَ بَعۡضُهُمۡ عَلَىٰ بَعۡضٖ يَتَسَآءَلُونَ ٢٥ قَالُوٓاْ إِنَّا كُنَّا قَبۡلُ فِيٓ أَهۡلِنَا مُشۡفِقِينَ ٢٦ فَمَنَّ ٱللَّهُ عَلَيۡنَا وَوَقَىٰنَا عَذَابَ ٱلسَّمُومِ ٢٧ إِنَّا كُنَّا مِن قَبۡلُ نَدۡعُوهُۖ إِنَّهُۥ هُوَ ٱلۡبَرُّ ٱلرَّحِيمُ ٢٨﴾[الطور: ١٧-٢٨].
«اما پرهیزگاران درمیان باغهای بهشت و در نعمتهای فراوان جای دارند. و در برابر چیزهایی که ربشان بد یشان دادهاست شاد و خوشحالاند، و (نعمت بزرگتر از ا ین، این که) ربشان آنان را از عذاب دوزخ محفوظ و مصون داشته است. به پاداش کارهای که کردهاید بخورید و بیاشامید، نوش و گوارا یتان باد! ا ین در حالی است که در تختهای ردیف و کنار هم چیده تکیه زدهاند، و زنان سیاه چشم و درشت چشم زیبای بهشتی را همسرشان نمودهایم (و در کنارشان قراردادهایم). کسانی که خودشان ایمان آوردهاند و فرزندانشان از ایشان در ایمان آوردن پیروی کردهاند، (در بهشت) فرزندانشان را بدیشان ملحق میگردانیم (تا زادهگان دلبند خود را در کنار خود ببینند و از انس با آنان لذت بیشتر ببرند) بیآنکه ما اصلاً از عمل آن کسان چیزی بکاهیم (و از اندوخته پدران ومادران چیزی برداریم وبه فرزندانشان بدهیم، ویا بدین وسیله بر حسنات فرزندان بیفزاییم و یاگناهانشان را از این راه بزداییم). چرا که هرکس در گروکارهایی است که کرده است. پیوسته هرگونه میوهای و گوشتی راکه بخواهند در اختیارشان میگذاریم. آنان در آنجا جامهای (شراب طهور) راکه نه بیهودهگویی و یا وه سرای در آن است و نه با گناه همراه است، از دست یکدیگر میگیرند (و سر میکشند و خوش میشوند). پیوسته در گرداگرد آنان نوجوانان ایشان (برای خدمتگزاریشان) در چرخش و گردشاند. انگار آنان (در صفا و پاکی) مرواریدهای پنهان (در صدف) هستند. پرسشکنان روی به همدیگر میکنند ( و هر یک از آنان از نعمتها و خوشیهای بهشت و الطاف بیکران اللهﻷبا دیگری سخن میگوید). میگویند: ما پیش از این (در دنیا) در میان خانواده وفرزندان مان بیمناک (از خشم اللهﻷ وحساب و کتاب و خزاوسزای قیامت) بودیم. سرانجام اللهﻷدرحق ما لطف و مرحمت فرمود و از عذاب سراپای شعله دوزخ مارابه دور داشت. ما پیش ازاین (در جهان، تنها) او را به فریاد میخواندیم و فقط وی را عبادت میکردیم. واقعاً او نیکو و مهربان است».
مشتاقان جنت با ربشان رازها و خبرهای دارند، آنان نه تنها به بیدار خوابی در شب و روزه داشتن در روز و پاکدامنی و پرهیز از نظر کردن بسوی نامحرم و اشتغال به عبادات اکتفا نکردند، بلکه به عزیزترین آنچه که مالک آن بودند دیدند که آن عبارت از نفسهایشان است که زندگیشان بدان استوار است و آن را در راه بدست آوردن خوشنودی الله غالب و با حکمت پیشکش نمودند.