سوال ۱
استاد گرامی! در کتاب کوچکی حدیثی را خواندهام که میگوید: «خذ من القرآن ما شئت لما شئت»یعنی «از قرآن هر چقدر میخواهی برگیر برای هرچه میخواهی» آیا این حدیث صحیح است؟ خواهشمندم بفرمایید.
جواب: متاسفانه این حدیث که بر سر زبان بعضی از مردم افتاده است، از جمله احادیثی است که در سنت اصلی ندارد، لذا روایت این حدیث و نسبت دادن آن به پیامبر گرامی ججایز نیست.
همچنین ای مفهوم گسترده و شامل نه تنها درست نیست بلکه اصولا در شریعت اسلام چنین چیزی وجود ندارد که «از قرآن هر چقدر میخواهید برگیر برای هرچه میخواهید» مثلاً من در کنج خانه بنشینم و هیچ کاری در کارگاه و محل شغلم انجام ندهم و از خدا بخواهم که روزی من را از آسمان فرو فرستد، چون من از قرآن این را برمیگیرم! چه کسی چنین میگوید؟! این سخن باطلی است و شاید ساختۀ این صوفیهای تنبل باشد که به نشستن در جایی بنام خانقاه = «تکیه رباط» عادت کردهاند و در آنجا میآیند و منتظرند که رزق خدا از سوی مردم به آنها برسد، در حالی که معلوم است این روش طبیعت مسلمان نیست، چون پیامبر جمسلمین را بر علو همت و عزت نفس تشویق کرده است و میفرماید: «الید العلیا خیر من الید السفلی فالید العلیا هی المنفقه والید السفلی هی السائله»[بخاری ۱۴۲۹، مسلم ۱۰۳۳] یعنی دست بالا بهتر از دست پایین است، دست بالا دست نیکوکار است و دست پایین دست گدا است. به این مناسبت دوست دارم یکی از داستانهایی را که دربارۀ پارسایان صوفیه خواندهام بطور خلاصه بازگو نمایم، که داستانهایشان عجیب و فراوانند – به گمان آنها میپندارند که یکی از آن پارسایان بدون توشه راه گردشگری در روی زمین را در پیش گرفت، تا اینکه کارش به جایی رسید که نزدیک بود از گرسنگی جان دهد، در آن موقع از دور یک آبادی ظاهر شد سپس به سوی آبادی به راه افتاد آن روز جمعه بود و او به گمان خویش بر خدا توکل کرده بود و لذا بخاطر اینکه توکلش ناقص نشود خود را نزد جمعیت حاضر در مسجد آشکار نساخت بلکه در زیر منبر خود را پنهان کرد تا کسی به وجود او پی نبرد، اما با خود میگفت شاید کسی مرا حس کرده باشد، همچنان خطیب به خطبۀ خود ادامه میداد و مردم دسته دسته و یکی یکی از مسجد خارج شدند و دیگر آن مرد فکر کرد که شاید مسجد خالی شود و در مسجد هم قفل شود و دیگر بدون خوراک تنها بماند، ناچار سرفههایی کرد تا وجود خود را بر حاضرین آشکار نماید سپس به سویش التفات نمودند و دیدند که از گرسنگی و تشنگی گویی فقط استخوان است و در این حال برای نجاتش شتافتند، از او پرسیدند ای مرد! تو کیستی؟
گفت: من زاهدم و بر خدا توکل کردهام.
گفتند: چگونه میگویی بر خدا توکل کردهام در حالیکه نزدیک بود بمیری، اگر بر خدا توکل کرده بودی گدایی نمیکردی، و مردم را با سرفه آگاه نمیساختی تا اینکه بر اثر گناهت میمردی! این مثالی بود که مثال این حدیث به آن سر میکشد هرچه میخواهی «از قرآن برگیر برای هر کاری که میخواهی» و خلاصه این حدیث اصل ندارد.