چگونه باید قرآن را تفسیر کنیم؟

سؤال ۷

سؤال ۷

خداوند تعالی می‌فرماید: ﴿وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةً أَن يَفۡقَهُوهُ وَفِيٓ ءَاذَانِهِمۡ وَقۡرٗاۚ[الأنعام: ۲۵].

«آیه از اول اینست: بعضی هستند (بهنگام تلاوت) به تو گوش فرا می‌دهند (ولی نه برای فهمیدن و هدایت، بلکه برای طعنه زدن و ریشخند کردن آن, بدین سبب آنها را از فایدۀ عقل و گوش محروم کرده و گویی که) ما بر دل‌هایشان پرده افکنده‌ایم تا قرآن را نفهمند و در گوش‌های‌شان کری قرار داده‌ایم تا (ندای آسمانی قرآن را نشنوند...)» بعضی افراد هستند که می‌گویند از این آیه بوی جبر می‌آید، نظر شما در این‌باره چیست؟

پاسخ این است: قرار دادن مانع فهم و شنیدن تکوینی و قدری است ناگزیریم معنی (ارادۀ الهیه) را شرح دهیم: ارادۀ الهی دو نوع است: ارادۀ تشریعی و ارادۀ تکوینی.

ارادۀ تشریعی هر چیزی است که خداوند عزوجل برای بندگانش بعنوان دین قرار داده و برای انجام دادنش تشویق فرموده است مانند انواع طاعات و عبادات با احکام گوناگون آنها از فرض و مستحب و... پس این طاعات و عبادات را خداوند تبارک و تعالی خواسته است و دوست دارد.

اما ارادۀ تکوینی چیزهایی است که خداوند آنها را تشریع نکرده است ولی آن را تقدیر کرده است و این اراده را به این علت «ارادۀ تکوینی» می‌گویند زیرا از این آیه گرفته شده است که می‌فرماید: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢[یس: ۸۲].

«هرگاه خدا چیزی را بخواهد که بشود کار او تنها این است که خطاب به آن بگوید، بشو و آن هم می‌شود».

پس ﴿شَيۡ‍ًٔادر آیه فوق اسم نکره است و شامل همه چیز می‌شود چه اطاعت خدا باشد و چه معصیت و این‌هم تنها فرمودۀ خدا است که می‌فرماید: ﴿كُنیعنی بشو، یعنی به مشیئت و قضا و قدر اوست، و هرگاه این ارادۀ تکوینی را شناختیم و آن هم اینکه شامل همه چیز است هم طاعت و هم معصیت، ناگزیر باید به موضوع (قضا و قدر) برگردیم، چون فرموده خداوند عزوجل: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔا أَن يَقُولَ لَهُۥ كُن فَيَكُونُ ٨٢معنایش این است آنچه را به او گفته است «بشو» آن را امری قدر شده قرار داده و باید حتماً بوجود آید، پس همه چیز نزد خداوند عزوجل به قدر است و این قدر هم شامل خیراست و هم شر. اما در مورد آنچه به ما دوگروه انسان و جن بستگی دارد، مکلف و مامور هستیم که به اعمالی که انجام می‌دهیم نگاه کنیم وببینیم که آیا در حوضه اراده و اختیار ما است یا بر خلاف میل و خواست ما است، و نوع دوم طاعت و معصیت به آن تعلق نمی‌گیرد و عاقبت آن دوزخ و بهشت نیست، و تنها نوع اول است که به خواست و اختیار ما است واحکام شرعی بر آن می‌چرخد و جزای بهشت و جهنم برای انسان بر اینگونه از کارها است یعنی آنچه انسان به خواست و ارادۀ خود انجام می‌دهد و با کوشش و اختیار خود به سویش می‌شتابد بر آن محاسبه می‌شود، اگر کارش نیکو باشد جزایش نیک است، و اگر کارش بد باشد جزایش بد است.

مختار بودن انسان در قسمت بزرگی از کارهایش حقیقتی است که شرعاً و عقلاً مجادله بردار نیست، از جهت شرعی نصوص کتاب و سنت متواتر است، در اینکه به انسان امر می‌شود که مامورات را انجام دهد، و منهیات را ترک کند. و این نصوص بیشتر از آنند که ذکر شوند اما مختار بودن انسان در کارهایش از جهت عقل: برای هر انسان که خالی از هوا و غرض باشد واضح است که وقتی سخن می‌گوید وقتی که راه می‌رود، وقتی که می‌خورد و می‌آشامد، و هنگام انجام هر کاری از کارهایی که در حیطه اختیار او است، مختار است و مطلقاً مجبور و ناگزیر نیست و من هرگاه بخواهم سخن بگویم به طبیعت حال کسی من را بر این کار مجبور نمی‌کند و این سخن گفتن من تقدیر شده است، و معنی این سخن این است: با اینکه به اختیار خودم این کار را کرده‌ام مقدر است یعنی همراه با اختیار من در آنچه می‌گویم و درباره‌اش صحبت می‌کنم، ولی می‌توانم ساکت باشم تا برای کسی که در مختار بودن من شک دارد بیان کنم که من با اختیار خودم حرف می‌زنم.

بنابراین اختیار انسان از حیث واقعیت امری است که قابل مناقشه و مجادله نیست، و گرنه کسی که در این مسئله مجادله کند سفسطه می‌کند و در بدیهیات شک می‌اندازد و هرگاه انسان به این مرحله رسد گفتگو با او شایسته نیست.

پس اعمال انسان دو نوع می‌باشد: اختیاری و اضطراری. دربارۀ اعمال اضطراری حرفی نداریم، نه از ناحیۀ شرعی و نه از ناحیۀ واقعیت، و شرع تنها به امور اختیاری تعلق دارد و حقیقت این است و هرگاه این حقیقت را در گوش خود متمرکز کنیم آیۀ سابق را می‌توانیم بفهمیم: ﴿وَجَعَلۡنَا عَلَىٰ قُلُوبِهِمۡ أَكِنَّةًیعنی ما بر دل‌هایشان پرده‌انداخته‌ایم. و این «جعل» و قرار دادن (تکوینی) است و لازم است آیۀ سابق را یادآور شویم: ﴿إِنَّمَآ أَمۡرُهُۥٓ إِذَآ أَرَادَ شَيۡ‍ًٔاکه این اراده در این آیه ارادۀ تکوینی است اما نه کسی که خداوند بر قلب او پرده می‌اندازد، از ناحیه مادی مثالش این است که انسان وقتی که آفریده می‌شود فقط با گوشتی نازک و تروتازه خلق می‌شود، سپس کم کم که بزرگ می‌شود گوشتش تندتر و استخوانش محکم‌تر می‌شود، ولی همۀ مردم این طور نیستند. مثلاً کسی که تمام وقت خود را صرف تحصیل و دانش‌اندوزی می‌کند، این یک نفر از چه ناحیه‌ای قوی می‌شود؟ عقلش قوی می‌شود، و مغزش در ناحیه‌ای که در آن مشغول تحصیل است و تمام کوشش خود را در آن به کار‌انداخته تقویت می‌شود، اما از ناحیۀ بدنی جسمش قوی نیست و عضلاتش رشد نمی‌کند، و عکس این‌هم کاملاً درست است، این شخص در ناحیۀ مادی کاملاً مشغول است، او هر روز با تمرینات ورزشی سر و کار دارد – چنانچه امروزه می‌گویند – چنین شخصی عضلاتش تند و محکم شده و جسدش قوی می‌شود و یک شکل و هیکلی به خود می‌گیرد، چنانچه گاهی آنها را به واقع می‌بینیم و گاهی هم عکس آنها را می‌بینیم، پس این پهلوانان که تمام جسدشان عضله و ماهیچه است، آیا این پهلوان همین طور آفریده شده است، یا اینکه این بنیۀ قوی با عضلات فراوان را کسب کرده است؟ این چیزی است که با تلاش و اختیار خود به آن رسیده.

این است مثال انسانی که در گمراهی ماندگار می‌شود و به ستیزه‌جویی و کفر و انکار ادامه می‌دهد تا به مرحلۀ «ران» می‌رسد و این پرده‌هایی که خداوند بر قلبشان قرار می‌دهد, نه به فرض خدا بر آنها و نه با ناچار کردن خدا آنها را، بلکه تنها براثر کسب و اختیار آنهاست، این قرار دادن (تکوینی) است که این مردم کافر خود باعث آن شده‌اند و به این نقطه می‌رسد که نادان‌ها گمان می‌کنند بر آنها فرض شده و حقیقت این است این قرار گرفتن پرده بر قلب، بر آنها واجب نشده و تنها به کسب دست آنها بوده و خداوند هیچگاه به بندگان خود ظلم نمی‌کند.