دوری
نگاه كودک غمزده به قبر پدرش دوخته شده بود و مادر بیچارهاش او را میكشيد تا به خانه رَوَند. بعد از آنكه خاک، چهره شوهرش را در خود پنهان كرده بود.
طفل گريه و زاری و مويه میكرد و اشکهای وی چون دانههای مرواريد از دوچشمان قرمز شده، بر صورت سياه چردهاش میريخت.
اين كودک بلال [۵] پسر رباح [۶] حبشی، بنده و مملوک يكی از سران بزرگ قريش، أمَيّه بن خَلَف بود.
روزها سپری میشد و كارهای طاقتفرسا، پدرش را از پای درمیآورد و وقتی كه پدرش رباح بيمار گرديد، به دلیل ضعف و ناتوانیای که داشت، تاب و تحمل و مقاومت در برابر بيماری را نداشت بنابراین، مرگ به سراغش آمد و او را از زبونی و خواری بردگی آزاد، و از كار زياد و توانفرسا، نجاتش داد و بلال چون كالائی به أميّةبنخلف به ارث رسيد.
قبر رباح كمكم از نظر موكب غمينی كه چند نفر بيش نبودند (همسر رباح و پسرش بلال و عدهای از بَردگانی كه درغمشان شريک و سهيم بودند) پنهان شد.
آری، كسی ديگر جز همان مملوكان همرديف كه در محنت و دردشان خود را دخيل میدانستند در اندوه اين خانواده مسكين شريک نشد. آری بَردگان عطوفت و همدردی خود را ابراز میداشتند، بلی مهربانی مسكين بر مسكين با وجود شركت بردگان در غم بلال و مادرش و تسليت اینان به بلال مويه بر پدر و اشکهای ناشی از گريه و زاری بلال قطع نمیگرديد.
وقتی به آبادی مكّه رسيدند، هريكی از بَردگان، سوی زندان بردگی و اسارت بهراه افتاد.
آری، همه حيات و زندگی بردگان در زندان بردگی توأم با كارهای جانفرسا میگذشت. اين بردگان چه گناهی مرتكب شدهاند تا تمامی عمر آنان در خواری و زبونی و غم و اندوه سپری شود!!؟
مگر این بردگان چه جنايت و عمل زشتی انجام داده بودند تا انسانيّت و آزادی و حرّيت از ايشان سلب گردد و پردهای ضخيم بين آزادگان! و بردگان كشيده شود!!!؟
كودک كه پدرش و مادر كه شوهرش را از دست داده بود، به خانه أميّه لانه ظلم و ستم رسيدند، اين مادر و پسر با دلهای شكسته كه غم و اندوه، جَوْر و ستم و نداشتن آزادی نشاط جوانی را از آنان گرفته بود، بر سَرور خود (اميّهبنخلف) سلام گفتند. أميّه جواب گفت، اما از او كلمه تسليت و یا سخنی مبنی بر ابراز همدردی با آنان نشيندند تا از غم و مصيبت وارده بر آنان، بكاهد.
اين گونه رفتار خشمانه علیه بردگان، جوش و خروش عليه ستمگران را در بلال به وجود میآورد. پس از اين برخورد با أميّه، بلال همراه مادر ستمديده به خوابگاه محقّر خود رفت و در آغوش مادر آرميد.
مادر با دستهای خشن كه كارهای زياد و طاقت فرسا، ظرافت و لطافت زنانه را از آنها سلب نموده بود، بر صورت پسر بیپدر خود بهعنوان ترحم و دلداری میكشيد كه با مشاهده اين منظر اگر در جمادات كمترين احساسی وجود میداشت، از بدحالی و بیچارگی مادر و فرزند متأثر میشدند، ولی أميّهبنخلف با ترحم و مهربانی و محبت آن هم نسبت به مملوک، بيگانۀبيگانه بود.
[۵. - بلال: آب و شير و هرچه حَلْق را تركُنَد و نام موذّن حضرت رسالت پناه ج. شمس اللغات، جزء اوّل، ص ۱۶۹. [۶. - رباح: به فتح راء و بای أبجد نام يكی از موالی آن سرور ج و حيوانی است مانند گربه كه دوشيده شود و كافور رباحی به آن منسوب است و به وزنه سوده و سود كردن و نام ساقی و نام شهری است. و (رِباح) به كسر راء «رِباح» فروختن چيزی بِه سُود و فائده كسی را دادن و قلعهای است به أندلس و بز و بزغاله و شتربچه. شمساللغات، جزء اوّل، ص ۳۴۳.