به سوی شام
شب سخت تاريک است و تيرگی شدّت يافته نورهای ضعيف در تاريكی چشمک میزنند و دريكی از دروازهای مكه مكرمه اميّة با بلال قدمزنان صحبت میكند و برای قافلهای كه قرار است هنگام فجر به سوی شام حركت كند، آروزی نفع فراوان مینمايد.
هنوز به مكه نرسيدند كه اميّه جدا شد، اميّه به سوی مجلس عيش و نوش و طرب روانه گرديد و بلال به طرف بتها آْمد تا درباره سفر سحرگهان قافله، از صنم، اطلاعاتی كسب كند. نزد كاهن رفت و بعد از آنكه حق و حقوق وی را نسبت به انجام این کار پرداخت نمود، از وی خواست تا فال ببيند و چوبهای ويژه فال اندازد. فال اولی بشارت خوبی نداد. غم و اندوه وجود بلال را فرا گرفت. كاهن طلب قربانی ديگری كرد، كاهن برای مرتبه دوّم و سوّم فال گرفت و چوب انداخت تا اينكه چوب موردنظر بلال كه خبر از كاميابی و پيشرفت وی میداد، خارج شد و اين همان چوبی بود كه بلال در انتظارش بود؛ چون برای بلال كه تمامی مقدمات و وسائل سفر را مجهّز كرده بود، رای بت و مصلحت فال در چوب اوّلی خوشايند نبود، بدينجهت آرام نگرفت تا بعد از خروج سهم دوّمی و سوّمی كه اجازه سفر را صادر میكرد و رخصت عزيمت به شام پس از خروج سهم سوم و ترخيص از طرف بت و فال بر آن شد تا به ديدار أميّه برود و وی را از اجازه فالی که گرفته بود، آگاه نماید و علاوه بر آن، اجازه سفر را هم از أميه بگيرد. بعد از كسب تكليف از اميّه بهسوی منزل حركت نمود و با فجر أوّلی كه سفيديش بر قلههای تپّهها بوسه میزند و با زمين گسترده، همواره دست میدهد، كاروان بلال و دوستان وی بهسوی شام حركت كرد و آواز شيرين و دلنواز بلال درميان شنزارها و تپّهها لطف خاصی به قافله میبخشيد.