روابط علوم اسلامی با زندگی و کارنامه اسلاف در این خصوص
قبلاً این حقیقت را فهمیدید که مسیرتان از یکسوی با رسالت محمدی ج و از سوی دیگر با زندگی بشر در ارتباط است. به طور فشرده، مسئولیتمان پیروان رسالت محمدی ج را بیان کردیم و اکنون مسئولیتمان، راجع به زندگی بشر را مورد بررسی قرار میدهیم.
ای جانشینان بر حق پیامبر ج آن نظام زندگی که پیامبر خدا به امت تقدیم نمودند، اینطور نیست که بخشی از آن را دنبال نموده و بخشی دیگر از آن را رها سازید. اسلاف شما، اصلاً حاضر به این نبودند، کوچکترین خللی در دین به وجود آید و این امانت را کاملاً، بدون کوچکترین نقص و خللی به ما و شما رسانیده تحویل دادند و مساعیشان پیوسته بر این بود، که نظام اصیل شریعت را در جامعه بشری به مرحله اجراء عملی درآورند. و بنابه فراست و حکمت و دانائیشان موفق شدند مثال زنده علوم نبوت را به گونهای پیش کنند، که هیچگونه ابهام و تردیدی برای آیندگان باقی نماند، و نسبت به اصول و قوانین دین مبین اسلام، دارای ارادههای مصمم و خلل ناپذیری بودند و در تشریح و تفیهم شریعت، همانند کششِ شاخههای گل و به نرمی ابریشم بودند.
اخلاق و کردارشان تفسیر این قول حضرت علی س بود که فرموده بودند:
«كلموا الناس على قدر عقولهم أتريدون أن يكذب الله ورسوله»[١٣].
چنانچه بنابه اقتضای زمان، حقیقت دین را به مردم، ابلاغ میکردند، با توجه به اینکه چگونگی اوضاع سیاسی و اجتماعی وقت را نیز به نحو احسن، در نظر گرفته بودند.
در قرن سوم هجری قمری همزمان با خلافت مأمون و معتصم، علوم و فنون فلسفه یونان و افکار و اندیشههای اعتزالی، بین مردم رواج یافته بود و در پرتوی این اندیشههای اعتزالی، هر کسی خود را متفکر و دانشمند، قلمداد میکرد. چنانچه در مقابل این حرکت نوین فکری، امام ابوالحسن اشعری قیام کرده، همان روشی را که آنان اختیار کرده بودند را برگزید و وارد صحنه عمل شد و حقانیت دین مبین اسلام را برای مردم به اثبات رسانید و نتیجه این انقلاب فکری آن شد که معتزلیها در کوتاهترین مدت، شکست خورده و مسلمانان اطمینانخاطر حاصل نمودند.
در همین رابطه ابوبکر صیرفی میگوید:
«معتزلیها با آمادگی کامل، وارد صحنه عمل شده بودند و جهت مقابله و رویاروئی با آنان، امام ابوالحسن اشعری قیام نموده و بر اثر تأییدات الهی و با استمداد از نیروی عقل موفق شدند، بر افکار و اندیشههای معتزلیها چیره گردند».
نتیجۀ این همه کوششها و حرکتهای فکری، این بود که اندیشمندان و دوراندیشانی چون ابوبکر اسماعیلی حضرت امام ابوالحسن اشعری را از زمره مجددان امت اسلامی به شمار آورد. بعد از امام ابوالحسن اشعری شاگردانش، افکار امام را تدوین نموده گسترش دادند وائمهای چون قاضی ابوبکر باقلانی ،شیخ ابواسحاق اسفرائینی و اساتیدی چون علامه ابو اسحاق شیرازی و امام الحرمین و غیره ادامهدهنده نهضت فکری و انقلابی امام ابوالحسن اشعری شدند و پایه و اساس اهل سنت و جماعت را قائم و استوار نگه داشتند. اما این زمان، مصادف با دورانی بود که علوم و فنون یونانی، به زبان عربی ترجمه گردیدند و فلاسفه و پیروان مکتب باطنیه با همدیگر، به فلسفه، جامۀ تقدس را پوشانده بودند. تا اینکه فلسفه معیار سنجش اساسی، برای عقول و اندیشهها، قرار گرفت. و از سوی دیگر نیاز مبرمی بر این بود که شخصیتهای کارشناس و محقق و آگاهی، که بر علم کلام تسلط کامل داشتند، میبایست وارد صحنه عمل گردند. اما با کمال تأسف در آن وقت دچار جمود و تقلید کورکورانهای شده بودند.
در عهد امام ابوالحسن اشعری /، فلسفه دوران طفولیت خویش را میپیمود و تازه به عنوان یک فکر و اندیشه نوین در جامعه اسلامی مطرح شده بود. اما مقارن با قرن پنجم هجری، فلسفه به اوج جوانی خویش رسید. و پنجههایش را بر پیکرۀ جامعۀ اسلامی فرو برده بود. و اوضاع اجتماعی و فرهنگی و فکری، بسیار متشنج و خراب شده بود و در این وقت هم نیاز شدیدی به وجود شخصیتی بود که از اسرار و قواعد علم کلام، به روش جدید آشنائی کامل میداشت. چنانچه برای این خدمت ارزنده، خداوند امام غزالی / را برگزید. امام غزالی در تألیفات و تصنیفاتشان، عقاید و قوانین اسلامی را با روش و اسلوب جدیدی، مورد تحقیق و برای اثبات آنها دلائل و براهین مفیدی که مؤثر بودند را مورد استفاده قرار داده، سرانجام روش نوین امام غزالی /، روح تازهای در کالبد عقاید اهل سنت و جماعت دمید و موجب اطمینانخاطر و روشن به نور ایمانشدن هزاران قلب سیاه گردید. هرچند این روش مورد هجوم و تنقید مخالفین قرار گرفت، اما جواب کلیه اعتراضات مخالفین را امام غزالی / در کتابش، موسوم به فیصل التفرقه بین الاسلام و الزندقة به بهترین اسلوبی داده است. چنانچه جامعه اسلامی هم، به زحمات و خدمات ارزنده امام / معترف گردید.
امام غزالی / به خاطر اینکه بهتر بتواند در مقابل تهاجمات فکری فلسفه مقاومت کند، مجبور شد منابع اصلی فلسفه را مورد تجزیه و تحلیل قرار دهد، تا پایههای تحقیقی و نقدیِ علمیِ ارزندهای را به دست آورد، بالآخره بعد از دو سال سعی و تلاش پی در پی، در کتاب المنقذ من الضلال چنین مرقوم میدارد:
«بعد از تحقیقات فراوان، موفق گردیده تا با اصول و ضوابط فلسفه و عقاید و اندیشههای مکتب باطنیه آشنائی پیدا کند».
امام غزالی / بعد از نوشتن کتاب «مقاصد الفلاسفة» کتاب «تهافت الفلاسفة» را به رشته تحریر درآورد. در کتاب «تهافت الفلاسفة» روش جدیدی در پیش گرفته شده، تا آن وقت متکلمین اسلامی فقط روش تدافعی را، آن هم در سطح بسیار پایینی در پیش گرفته بودند. امام غزالی / اولین دانشمند اسلامی است که اساس و بنیاد فلسفه یونان را از هم گسیخت. بنابه اعتراف مورخین غربی، بنیاد فلسفه بر اثر حملات علمی و تحقیقی امام غزالی /، در حدود یک قرن کلاً از هم پاشید. بعد از گذشت نود سال، بالآخره ابن رشد به حمایت از فلسفه کتاب «تهافت التهافت» را در ردّ کتاب «تهافت الفلاسفة» نوشت.
بعد از امام غزالی /، باز هم ریشههای اساسی فلسفه مورد حملات علمی و تحقیقی قرار میگرفت و برای مردم روشن میگشت که اساس فلسفه مبنی بر قیاس و فکر میباشد. و برای این کارِ حساس، نیاز به قلمی نقاد و حقیقت نگر بود. برای این خدمت ارزنده، خداوند علامه ابن تیمیه / را برگزید، ایشان در تالیفاتشان، خصوصاً در «الرد علی المنطقیین» وجود فلسفه را کلاً بیارزش و بیمحتوی ثابت میکند و در حال حاضر کتاب مذکور برای قلبهای افسرده بسیار مفید و روحافزا است.
بعد از اینکه فلسفه با علم کلام با هم درآمیخت، فلسفه به طرز جدیدتری در جامعه مطرح گردید، تا جائی که در افکار عمومی مسلمین این تصویر پیدا شد، تنها راهیافتن به راستگوئی و رستگاری و رسیدن به حقانیت، روش استدلالی میباشند.
بعد از علامه ابن تیمیه /، فلسفه سبک جدیدی را در پیش گرفت. و اکنون به اندازهای گسترش یافته، که اخلاق و عرفان را هم در بر گرفته و دارد محدودۀ سیاست را هم متأثر میسازد. برای تردید فلسفه، تنها کنجکاوی و تلاش در مباحث علم کلام و الهیات کافی نمیباشد. و تنها کسی میتواند در مقابل امواج سهمگین فلسفه، مقاومت کند که از الهیات و علم اخلاق یونان، و فلسفه افلاطونی مصر، اشراقیت هند، فسلفه عرفان، اخلاق، سیاست و نظام اقتصاد اسلامی آگاهی کامل داشته باشد.
بالآخره در همین قرون اخیر، شخصیت علمی وارستهای چون شاه ولیالله / به پا میخیزد و با نوشتن کتب با ارزشی همچون «حجة الله البالغه» و «إزالة الخفاء» برتری دین مبین اسلام را در مجامع علمی دنیا، به اثبات رسانید و از حیثیت و شرف علم و علماء، محافظت فرمود.
بعد از اینکه هند به اشغال نیروهای متجاوز انگلیس درآمد، شعلههای فتنه و آشوب از هرسوی شعلهور گردید. و برای مبلغین اسلامی، لازم بود تا در مقابل تبلیغات سوء مبلغین و مبشرین مسیحی، مقاومت نموده معیار علمی خویش را نشان دهند و از نسخههای مختلف انجیل هم آگاهی کامل داشته باشند، خصوصاً از آن رشته مسائلی که بین مسلمین و مسیحیان مختلف فیه بود. در همین وقت بسیار حساس، مولانا رحمت الله کیرانوی با نوشتن کتاب «إظهار الحق» و «إزالة الأوهام» سد مستحکمی در مقابل تهاجمات فکری و علمی مسیحیان به وجود آورد. و این کتابها با استقبال چشمگیر مردم در هندوستان، مصر، ترکیه و کشورهای دیگر قرار گرفت. و تا کنون از مخالفین، کسی نتوانسته جواب این کتابها را بنویسد.
بعد از به قدرترسیدن آریاییها، تهاجمات فکری تازهای، علیه عقاید و الهیات آغاز گردید و نظریات جدیدی در حادث و قدیمبودن جهان، ذات و صفات خداوندی، زندگی بعد از مرگ، زنده و یا عدم زندهبودن پیامبران در عالم برزخ و مباحث دیگر در جامعه مطرح گردید، در این چنین اوضاع و احوالی، فقط اکتفاءنمودن بر استدلالات و اسلوبهای قدیمی کافی نبود. چنانچه مولانا محمد قاسم / نانوتوی؛ بنابه اقتضای وقت، علم کلام را به روش جدیدتری مطرح نمود. با ایراد مثالهای ساده و مختصر و با بیانی شیوا، جواب بسیاری از مشکلات پیش آمده را دادند. آثار ارزنده مولانا محمد قاسم / (همانند: تقریر دلپذیر، حجة الاسلام، آب حیات، قبلهنما وغیره) بیانگر فهم و فراست و اندیشه سالم میباشد.
متأسفانه در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم، بار دیگر آتش فتنههائی که میخواست، ساحه مقدس نبوت را متأثر سازد، شعلهور گردید. پایگاه همه این فتنهها و آشوبها مرکز ایالت پنجاب بود. بر اثر نقشههای از بیش برنامهریزیشدۀ دشمنان قسم خورده، میرفت که حملات و ضربات سختی، بر پیکر اسلام وارد گردد. اما علمای محققین با همآهنگی کامل قیام نمودند و با واردشدن در میدان مبارزه، سد مستحکمی را در مقابل این همه ارتدادها ایجاد کردند. شخصیتهای عالیقدری چون مولانا سید محمد علی مونگیری (بنیانگذار دانشگاه ندوةالعلماء) و مولانا سیدانورشاه کشمیری / و دیگر علمای مبارز، از برجستهترین آنانند.
[١٣]- «با مردم به مقدار فهمشان تكلم كنید، آیا میخواهید که (در نتیجۀ عدم فهم شان، مردم) خدا و رسولش را تکذیب کنند».