رد (سخن) کسانی که قایل به بدعت حسنه هستند
کسانی که قائل به بدعت حسنه هستند، شبهاتی به شرح زیر مطرح میکنند و با استناد به آنها بدعت را به بدعت خوب و بد تقسیم میکنند. ولی اگر شبهات آنان را مورد بررسی قرار دهیم میبینیم که استدلال آنها از اعتبار چندانی برخوردار نیست و قابل ارزش و اعتبار نیست.
۱- «ما رآه المسلمون حسنا فهو عند الله حسن وما رآه المسلمون سيئا فهو عند الله سييء»«هر آنچه نزد مسلمانان خوب باشد، نزد خدا هم خوب است. و هر آنچه نزد مسلمانان بد باشد نزد خدا هم بد است».
این حدیث به صورت مرفوع صحیح نیست (بلکه موقوف است) و جزو کلام ابن مسعودساست. عجلونی در کتاب «کشف الخفاء» به نقل از حافظ ابن عبدالهادی گفته است: «سند این حدیث ساقط است و صحیحتر آن است که این حدیث موقوف بر ابن مسعودساست» [۲۷].
سخاوی هم در کتاب «المقاصد الحسنه» گفته است: «این حدیث موقوف و حسن است».
علامه آلبانی هم در کتاب «سلسله الحادیث الضعیفه» گفته است: «دلیلی مبنی بر مرفوع بودن این حدیث وجود ندارد، و این حدیث در واقع موقوف بر ابن مسعود است» [۲۸].
بنابراین، این حدیث به صورت مرفوع صحیح نبوده و نمیتوان با آن در برابر احادیث قاطعه که در مذمت بدعت وارد شدهاند، استدلال کرد.
چنانچه فرض را بر صحت مرفوع بودن این حدیث هم بگیریم، اگر الف و لام واژهی «المسلمون» را برای استغراق و «المسلمون» را به معنی تمام مسلمانان در نظر بگیریم، اجماع به حساب میآید و اجماع بدون شک حجت است ولی اجماع معتبر از نظر اصولیان، اجماع عالمان در هر عصر است و شکی در این نیست که مقلدان جزو اهل علم به حساب نمیآیند. و اگر الف و لام را الف و لام جنس بدانیم، در این صورت (میتوان از حدیث فهمید که) مانند بیشتر بدعتها، بعضی از افراد از خردها و خواهشهای نفسانی و نظریات مختلفی برخوردار هستند. بنابراین (در هر صورت) نمیتوان با این حدیث برای اثبات بدعت حسنه استدلال کرد.
ولی باید دانست که الف و لام در اینجا برای عهد است و منظور از این حدیث اجماع و اتفاق اصحاب پیامبرصبر یک امر است که سیاق حدیث هم بر این مطلب دلالت میکند؛ چون اصل حدیث چنین است: «...ثُمَّ نَظَرَ فِى قُلُوبِ الْعِبَادِ بَعْدَ قَلْبِ مُحَمَّدٍصفَوَجَدَ قُلُوبَ أَصْحَابِهِ خَيْرَ قُلُوبِ الْعِبَادِ فَجَعَلَهُمْ وُزَرَاءَ نَبِيِّهِ يُقَاتِلُونَ عَلَى دِينِهِ فَما رَأَى الْـمُسْلِمُونَ حَسَناً فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ حَسَنٌ وَمَا رَأَوْا سَيِّئاً فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ سَيِّئٌ»«... سپس خداوند بعد از قلب محمدصبه قلب بندگان خود نگاه کرد و قلب اصحاب محمدصرا بهترین قلب بندگان خود یافت، پس آنان را وزرای پیامبرش قرار داد که به خاطر دین او به جهاد میپردازند. پس آنچه که مسلمانان خوب ببینند، نزد خداوند هم خوب است، و آنچه که مسلمانان بد ببینند، نزد خداوند هم بد است».
امام احمد در مسندش (۱/۳۷۹) و طیالسی در مسند خود (ص ۲۳) و خطیب در کتاب «الفقیه والمتفقه» (۱/۱۶۶) این حدیث را روایت کردهاند. حاکم هم تنها جملهی آخر «فَما رَأَى الْـمُسْلِمُونَ حَسَناً...»را روایت کرده و این جمله را هم بر آن افزوده است: «وقد رأى الصحابة جميعا أن يستخلفوا أبا بكرس»یعنی همهی اصحاب بر این باور بودند که ابوبکرسرا به عنوان خلیفه انتخاب کنند.
این جملهی آخر در واقع منظور از حدیث را بیان میکند: چرا که عبدالله بن مسعود برای اثبات خلافت ابوبکرسبه اجماع اصحاب استدلال کرده است. زمانی این امر روشنتر میشود که بدانیم عبدالله بن مسعود از سختگیرترین اصحاب نسبت به انکار بدعت و دوری از بدعتگذاران بوده است که قبلاً به برخی از اقوال و افعال او اشاره کردیم.
۲- «نعمت البدعة هذه»«خوب بدعتی است این (به جماعت خواندن نماز تراویح در مسجد)».
برخی از متأخرین به این سخن عمرساستدلال کرده و آن را مخصص «کل بدعة ضلالة» یعنی هر بدعتی گمراهی است، قرار دادهاند. ولی این استدلال مردود است؛ چرا که مشروعیت نماز تروایح به نص حدیث پیامبرصثابت شده است. از جابر بن عبداللهسروایت شده که «وقتی که پیامبرصبه همراه مردم یکی از شبهای ماه رمضان را احیا میکرد، هشت رکعت نماز (تراویح) میخواند و (بعد از آن) نماز وتر را بجای میآورد» [۲۹].
مشروعیت به جماعت خواندن نماز تراویح هم بدین خاطر است که پیامبرصسه شب آن را با اصحاب به صورت جماعت خوانده است، ولی پیامبرصاز ترس اینکه مبادا نماز تراویح بر مسلمانان واجب گردد از آن پس آن را به صورت جماعت نخوانده است. دلیل این امر حدیثی است که مسلم و بخاری از عایشهلروایت کردهاند که در آن آمده است: «وَلَكِنْ خَشِيتُ أَنْ ففْرَضَ عَلَيْكُمْ فَتَعْجِزُوا عَنْهَا»«ولی ترسیدم که (نماز تراویح) بر شما واجب گردد و از عهدهی آن بر نیایید».
اما با تمام شدن وحی ترس واجب شدن نماز تراویح منتفی گردید، و در نتیجه مستحب بودن به جماعت خواندن آن به حالت خود باقی ماند؛ چرا که علت و معلول در وجود و عدم با یکدیگر مرتبط هستند.
با توجه به آنچه گفته شد در مییابیم که بدعت به اصطلاح شرعی تنها در موارد مذموم به کار میرود ولی در لغت هر چیزی که بدون نمونهی قبلی به وجود بیاید، بدعت نامیده میشود؛ خواه محمود و پسندیده باشد و یا مذموم و ناپسند قبلاً به تفصیل در این موارد سخن گفتیم.
علامه ابن تیمیهسدر این باره گفته است: «اما قول عمرسکه گفته است: نعمت البدعه هذه، اکثر کسانی که به آن استدلال کردهاند اگر بخواهیم چیزی را که هیچ مخالفتی با سنت نبوی ندارد با سخن عمرسثابت کنیم، میگویند قول صحابی حجت نیست. پس اگر قول عمرسمخالف حدیث نبوی باشد به طریق اولی نباید به آن اعتقاد داشت. ولی در هر دو صورت معارضهی حدیث با قول صحابی صحیح نیست. آری، تخصیص عموم حدیث (که به دو صورت روایت شده است) با قول صحابیای که با یکی از دو روایت حدیث مخالفتی ندارد، صحیح است. و این تنها بر حسن بدعت مورد نظر صحابی دلالت میکند نه غیر آن. و تنها چیزی که در سخن عمر وجود دارد این است که به جماعت خواندن نماز تراویح را بدعت حسنه نامیده است، و این نامگذاری یک نامگذار لغوی است نه شرعی. و این بدین خاطر است که بدعت لغوی بر هر چیزی که بدون نمونهی قبلی انجام گرفته باشد اطلاق میشود در حالی که بدعت شرعی آن است که مستند به یک دلیل شرعی نباشد. پس اگر نصی از رسول خداصوجود داشته باشد که بر مستحب بودن و یا وجوب کاری بعد از مرگ پیامبر و یا به طور مطلق دلالت کند و تنها بعد از مرگ پیامبر بدان عمل شود مانند صدقه (بردن میراث پیامبران) که ابوبکرسآن را روایت کرده است، پس اگر کسی بعد از مرگ پیامبرصآن کار را انجام دهد، میتوان کار او را در لغت بدعت نامید؛ چرا که از ابتدا و بدون نمونهی قبلی آن را انجام داده است. همان طور که دینی که پیامبرصآورده است در لغت بدعت و محدث نامیده میشود [۳۰]. کاری که مستند به کتاب و سنت باشد، اگرچه در لغت بدعت نامیده میشود، در اصطلاح شرعی بدعت به حساب نمیآید؛ چرا که لفظ بدعت در لغت عامتر از اصطلاح شرعی آن است. و معلوم است که منظور پیامبرصاز «کل بدعه ضلاله»هر کاری که از ابتدا و بدون نمونهی قبلی انجام گیرد نیست، بلکه منظور وی اعمالی است که وی آنها را تشریع نکرده است» [۳۱].
۳- «من سن في الاسلام سنة حسنة»قبل از اینکه به رد سخن بدعت گذارانی بپردازیم که برای اثبات بدعت حسنه به این حدیث استدلال کردهاند. خود حدیث را به صورت کامل ذکر میکنیم.
از جریر بن عبدالله روایت شده که گفت: ما صبحگاهی در محضر رسول خدا نشسته بودیم که مردمانی پا برهنه و لخت که جامههای خطدار پشمین پوشیده و شمشیرها را به خود بسته بودند و بیشتر آنان و بلکه همهی آنان از قبیلهی مضر بودند وارد شدند، چهرهی پیامبرصبر اثر فقری که بر آنان دید تغییر کرد. پیامبرصوارد شد و سپس خارج گردید و به بلال دستور داد که اذان و اقامه بگوید پس پیامبرصنماز را اقامه کرد و سپس خطبهای خواندند و در آن فرمودند.
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ﴾[النساء: ۱].
«ای مردم! تقوای پروردگارتان را پیشه کنید؛ پروردگاری که شما را از یک انسان آفریده است».
﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ ٱتَّقُواْ ٱللَّهَ وَلۡتَنظُرۡ نَفۡسٞ مَّا قَدَّمَتۡ لِغَدٖ﴾[الحشر: ۱۸].
«ای کسانی که ایمان آوردهاید! تقوای خدا پیشه کنید و هرکس باید نگاه کند که چه چیزی را برای فردای خود پیشاپیش فرستاده است».
(و سپس گفت): انسان باید از دینار و درهم و لباس و گندم و خرمایش صدقه بدهد اگرچه دانهی خرمایی باشد (جریر بن عبدالله) گفت: مردی از انصار کیسهای آورد که به سختی میتوانست آن را بر دارد، سپس مردم پشت سر هم آمدند تا اینکه دو کومهی بزرگ خوراک و لباس را مشاهده کردم که بعد از آن دیدم چهرهی پیامبرص(از خوشحالی) درخشان گردید. پس پیامبرصفرمود: «مَنْ سَنَّ فِي الإِسْلامِ سُنَّةً حَسَنَةً، فَلَهُ مِثْلُ أَجْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا ، فِي أَنْ لا يُنْقَصَ مِنْ أُجُورِهِمْ شَيْءٌ ، وَمَنْ سَنَّ فِي الإِسْلامِ سُنَّةً سَيِّئَةً فَعَلَيْهِ مِثْلُ وِزْرِ مَنْ عَمِلَ بِهَا ، فِي أَنَّهُ لا يُنْقَصُ مِنْ أَوْزَارِهِمْ شَيْءٌ» [۳۲]. «هرکس سنت نیکویی را در اسلام پایهریزی کند (که مردم از طریق آن کار مشروعی را انجام دهند) پاداش آن و پاداش هرکس که بعد از او بدان عمل کند به وی میرسد بدون اینکه چیزی از پاداش آنان کم شود و هرکس بنیانگذار سنت بدی در اسلام باشد، گناه آن و گناه هرکس که بعد از او بدان عمل کند بر وی خواهد بود بدون اینکه چیزی از گناه آنان کم شود».
کسی که به این حدیث استناد میکند بدون اینکه به شأن نزول آن توجه کند، همانند کسی است که «ویل للمصلین» را میخواند و ما بعد آن را نمیخواند تا معنی آن کامل گردد و چنین شخصی در واقع حقایق و موازین را دگرگون میسازد؛ چون چگونه خداوند متعال نماز گزاران را مورد تهدید قرار میدهد در حالی که به اقامهی نماز دستور داده است. در واقع خداوند گروهی از نمازگزاران را مورد تهدید قرار داده است که آنان را این چنین توصیف میکند:
﴿فَوَيۡلٞ لِّلۡمُصَلِّينَ ٤ ٱلَّذِينَ هُمۡ عَن صَلَاتِهِمۡ سَاهُونَ ٥ ٱلَّذِينَ هُمۡ يُرَآءُونَ ٦ وَيَمۡنَعُونَ ٱلۡمَاعُونَ ٧﴾[الماعون: ۴-۷].
«وای به حال نمازگزاران؛ نمازگزارانی که از نمازشان غافلند، کسانی که ریا و خودنمائی میکنند و از دادن وسایل کمکی ناچیز (منزل) خودداری میکنند».
این شخص همچنین مانند کسی است که ﴿وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾را میخواند بدون اینکه به ﴿وَأَنتُمۡ سُكَٰرَىٰ﴾توجه کند. امثال اینها در کتاب و سنت زیادند و از همین نمونهها مسألهی سیاق در اصول فقه نشأت گرفته است.
خود سیاق حدیث تفسیری که در میان بدعتگذاران شایع است و با استدلال بدان قایل به بدعت حسنه شده و عموم «کل بدعه ضلاله»را با آن تخصیص کردهاند، رد میکند و نشان میدهد که چنین تفسیری یاوهگویی و نادرست است؛ چرا که مرد انصاری تنها کاری که انجام داد این بود که دادن صدقه در حادثهی مورد نظر را آغاز کرد و مشروعیت صدقه هم قبلاً با نص ثابت شده است. بنابراین نمیتوان گفت این صحابی بدعت حسنهای را انجام داده و پیامبرصهم به دنبال او آن را انجام داده است. بنابراین، منظور از سنت حسنه احیاء امر مشروعی است که انجام دادن آن به خاطر ترک سنتها در میان مردم مرسوم نبوده است. در دوران معاصر هم اگر کسی سنت متروکهای را احیا کن، گفته میشود سنت حسنهای را انجام داده است و گفته نمیشود که بدعت حسنهای را انجام داده است. بنابراین سنت حسنه آن است که مشروعیت آن مستند به نص صحیحی باشد ولی مردم بدان عمل نکرده باشند و سپس کسی بیاید و آن را درمیان مردم احیاء کند. همان طور که عمرسسنت به جماعت خواندن یازده رکعت نماز تراویح را احیاء کرد.
در سالهای اخیر مردم شام چنین میپنداشتند که خواندن نماز عید فطر و قربان در مساجد سنت است و در نتیجه آنها را تنها در مساجد اقامه میکردند، ولی کسانی پیدا شدند که لوای سنت را بر دوش گرفته و به مردم فهماندند که سنت آن است که نماز عید فطر و قربان در مصلی خوانده شود نه در مساجد. همچنین مردم شام بر این باور بودند که سنت تراویح بیست رکعت است ولی افراد مزبور مردم را به سنت صحیحی که پیامبرصآن را انجام میداد و اصحابشهم از او پیروی میکردند، راهنمایی نمودند. در مورد چنین افراد و دعوتگرانی گفته میشود که اینان سنت حسنهای را در اسلام پایهگذاری کردهاند.
از سنتهای متروکهای که انتظار میرود کسی پیدا بشود و آن را به مورد اجرا بگذارد و با آن جهان اسلام را منور بگرداند، شریعت و قانون خدا است که طاغوتها آن را از دایرهی حکومت دور ساخته و باز ماندههای سفرههای غرب و افکار مشرکان را جایگزین آن ساختهاند و این بازماندهها را بر هر امر کوچک و بزرگی در حیات فردی و اجتماعی مسلمانان حاکم گردانیدهاند. پس اگر حاکمی پیدا شود که بشریت را از این لجن واگیرداری که در آن گیر کرده و از این احکام پست نجات دهد و شریعت خدا را در امور بندگان خدا حاکم گرداند، گفته میشود این حاکم سنت حسنهای را در اسلام پایهگذاری کرده است که اگر حاکمان دیگر هم از او پیروی نمایند پاداش آنان هم برای او نوشته میشود بدون اینکه از پاداش آنان چیزی کم شود. پس ای حکام مسلمانان! این فرصت را غنیمت بشمارید. هم چنین وقتی که محمد علی پاشا قوانین فرانسه را وارد کرد و رفاعه طهطاوی آن را برای وی ترجمه نمود و آن را بر جامعهی مصر تطبیق کرد و حاکمان دیگری هم از او پیروی کردند، در واقع سنت بدی را در اسلام پایهگذاری کرد.
﴿وَرَهۡبَانِيَّةً ٱبۡتَدَعُوهَا مَا كَتَبۡنَٰهَا عَلَيۡهِمۡ إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ فَمَا رَعَوۡهَا حَقَّ رِعَايَتِهَاۖ فََٔاتَيۡنَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُواْ مِنۡهُمۡ أَجۡرَهُمۡۖ وَكَثِيرٞ مِّنۡهُمۡ فَٰسِقُونَ﴾[الحدید: ۲۷].
«و رهبانیتی که آنان خود پدید آوردهاند ما آن را بر آنان واجب نکرده بودیم بلکه خودشان آن را برای به دست آوردن رضایت خدا به دست آورده بودند اما آنان چنان که باید آن را مراعات نکردند. ما به کسانی که از آنان که ایمان آوردهاند پاداششان را دادیم ولی بیشتر آنان فاسق هستند».
در این آیه هیچ دلیلی مبنی بر وجود بدعتهای حسنه وجود ندارد؛ چون اگر ﴿إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ﴾به ﴿ٱبۡتَدَعُوهَا﴾برگردد معنی آیه چنین میشود: «خداوند رهبانیت را بر آنان مقرر نکرده بلکه آنان خود به قصد تقرب و نزدیکی به خدا آن را ابداع کردند». و این چیز مذمومی است؛ چون خدا بر آنان واجب نکرده است. و اینکه به آنچه که خود ابداع کرده بودند ملتزم نبودند و چنان که باید آن را مراعات نکردند. بر قبح کارشان میافزاید و این خود در واقع نوع تقبیح مضاعف کار آنان است.
و اگر ﴿إِلَّا ٱبۡتِغَآءَ رِضۡوَٰنِ ٱللَّهِ﴾به ﴿مَا كَتَبۡنَٰهَا﴾برگردد معنی آیه چنین میشود: «آنان خود را ملزم به ابداع رهبانیت کردند پس خداوند هم آن را بر آنان مقرر کرد؛ یعنی خداوند احکم الحاکمین رهبانیت را دین مشروع آنان قرار داد». و این نوعی تقریر است که در دین اسلام هم روی داده است؛ چون پیامبرصگاهی اقوال و افعال اصحاب خود را که قبلاً مشروع نبودهاند مورد تأیید قرار میداد و بدین ترتیب اقوال و افعال آنان مشروعیت پیدا میکرد و خداوند با آنها مورد پرستش قرا میگرفت. نمونههای زیادی از این نوع تقریرات در سنت نبوی وجود دارند. اما بعد از وفات پیامبرصنیازی به زیاد کردن چیزی در شریعت وجود ندارد؛ چرا که خداوند اسلام را کامل کرده و پیامبرصهم هر چیزی را که ما را به بهشت نزدیک کند و ما را از آتش دوزخ دور سازد بیان نموده است.
به طور کلی میتوان گفت که این آیه مربوط به شریعت امتهای قبل از ما است و قول راجح در علم اصول فقه آن است که شریعت امتهای قبل از ما برای ما شریعت به حساب نمیآید؛ چرا که پیامبرصفرموده است: «أُعْطِيتُ خَمْسًا لَـمْ يُعْطَهُنَّ أَحَدٌ مِنَ الْأَنْبِيَاءِ قَبْلِي... وَكَانَ النَّبِيُّ يُبْعَثُ إِلَى قَوْمِهِ خَاصَّةً، وَبُعِثْتُ إِلَى النَّاسِ عَامَّةً» [۳۳]. «پنج چیز به من داده شدهاند که به هیچیک از پیامبران قبل از من داه نشدهاند .... و پیامبران پیشین تنها برای قوم خود مبعوث میشدند ولی من برای تمام مردم مبعوث شدهام».
این حدیث دلالت میکند بر اینکه شریعت پیامبران پیشین به اقوام آنان اختصاص دارد. از این روی اسلام با عقاید و عبادات و احکام و قوانینش دین و شریعت کاملی است که نیازی به دیگر ادیان ندارد بلکه خداوند آن را بر ادیان دیگر مسلط ساخته و آن را ناسخ ادیان پیشین قرار داده است به طوری که بر مسلمانان واجب است که تنها به اسلام مراجعه کنند؛ چون اسلام تنها آیین و شریعتی است که خداوند اصول و فروع آن را حفظ کرده و آن را به عنوان دین فرزندان آدم تا زمانی که خود زمین و زمینیان را به ارث میبرد مورد پسند قرار داده است. و شریعت گمراهان و کسانی که مورد خشم و غضب خداوند قرار گرفتهاند چگونه میتواند شریعت و قانون ما قرار بگیرد در حالی که، باطل و گمراهی و شرک و کفر و فساد و غیر صحیح است مگر آنچه که در قرآن و سنت صحیح آمده است.
از این قاعده چنین برمیآید که شریعت اسلامی برای تکامل خود به شریعت اهلکتاب نیاز دارد در حالی که نصوص (شرعی) صراحت دارند در اینکه باید در هر امر کوچک و بزرگی با اهل کتاب مخالفت کرد. کسی که در کتاب خدا و سنت صحیح نبوی و روش سلف صالح تدبر کند در مییابد که سد محکمی میان مسلمانان و اهل کتاب وجود دارد و مسلمانان باید به سرعت از آنان دور شوند.
خداوند متعال مخالفت با اهل کتاب و دیگر امتها را به عنوان اصل مهمی در نظر گرفته است تا امت اسلامی دارای روش و منش خاص خود گردد و افعال و عبادتهای امت اسلامی با افعال دیگر امتها اختلاط پیدا نکند. شیخ الاسلام (ابن تیمیه) این اصل را در کتاب ارزشمند خود «اقتضاء الصراط الـمستقیم مخالفه اصحاب الجحیم»ص (۳۱-۱۱) توضیح داده و فساد این قاعده که شریعت پیشینیان ما، شریعت ما به حساب میآید» را بیان کرده و شاطبی هم در کتاب «الاعتصام» (۱/۳۳۲) آن را تأیید نموده و گفته است: «براساس آنچه که در علم اصول آمده است آنچه که برای غیر ما شریعت بوده، برای ما شریعت به حساب نمیآید».
با وجود اینکه امام شاطبی از غرب و شیخ الاسلام (ابن تیمیه) از شرق (جهان اسلام) بوده است، سخن آنان در اینجا همخوانی دارد؛ چرا که هر دو از روش علمی صحیح پیروی کرده و بر پاکسازی اسلام از انحرافاتی که در دورهی انحطاط سرچشمهی زلال آن را مکدر ساختهاند، حرص میورزند.
کسی که میخواهد در این مورد بیشتر بداند، باید به کتابهای مفصل راجع اصول بویژه کتابهایی که نویسندگانشان اهل تقلید نبودهاند مانند «الإحکام في اصول الأحکام»ابن حزمس(۵/۱۸۷-۱۶) مراجعه کند.
حتی اگر قاعدهی «شریعت پیشینیان ما، شریعت ما به حساب میآید» را درست بدانیم، این امر مشروط به دو شرط زیر است:
۱- باید از طریق نقل موثق ثابت شود که این شریعت، شریعت مورد پسند خدا برای آنان بوده است.
۲- نباید در شریعت ما بیان خاصی در مورد آن وجود داشته باشد. بنابراین در آیهی مورد بحث هیچ سندی برای کسانی که قائل به بدعت حسنه هستند وجود ندارد؛ چرا که اسلام بیان کرده است که هر بدعتی، گمراهی و هر گمراهی، به آتش دوزخ منتهی میگردد.
۵- عرف:
آنچه که مخصص (کتاب و سنت) قرار میگیرد تنها کتاب و سنت و اجماع است و عرف و عادت مردم و سخن علما و غیره نمیتواند در تعارض با کلام خدا و رسول خداصقرار بگیرد.
کسی که عادات مخالف سنت مردم را همچون سنت قبل از نماز جمعه، [۳۴]مراسم مولودی [۳۵]و مذهبگرایی [۳۶]را اجماع بپندارد، در واقع به خطا رفته است؛ چرا که در هر دوره و زمانی کسانی بودهاند که آنها را انکار کردهاند. و اگر بیشتر علما اجماع اهل مدینه را در عصر امام مالک با وجود ایمان و دانشی که از آن برخوردار بودند معتبر ندانستهاند، بلکه سنت را حجت میدانستند پس چگونه میتوان عرف و عادات عامهی مردم را که نه رسوخی در علم و دانش دارند و نه اولوالامر به حساب میآیند و نه هنوز ایمانشان به خدا و رسول خداصکامل گردیده است. معتبر دانست؟!
الحر من خرق العادات منتهجاً
نهج الصواب ولو ضد الجماعات
ومن اذا خذل الناس الحقیقه عن
جهل اقام لها في الناس رایات
ولـم یخف في اتباع الحق لائمه
ولو اتته بحد الـمشرفیات
«آزاده کسی است که از عرف و عادات بگذرد و راه درست را در پیش بگیرد اگرچه برخلاف عامهی مردم باشد. و کسی است که اگر مردم از روی جهل و نادانی حقیقت را رها کردند، بیرق آن را در میان مردم افراشته سازد و در راه پیروی کردن از حق از هیچ ملامتگری نهراسد اگرچه با شمشیرهای تیز و برنده او را ملامت کنند».
باید دانست که ملاک شناخت حق، کثرت انگشتان بالا رفته و جنجال تبلیغاتی نیست. لکه حق دارای نور روشنی است که در جامعه میدرخشد، اگرچه تنها باشد و کسی از آن پیروی نکند. سخنان سلف صالح هم این موضوع را تأیید میکند.
عبدالله بن مسعودسگفته است: «جماعت آن است که موافق حق باشد اگرچه تنها باشید» [۳۷].
قاضی عیاضیسگفته است: «راه حق را در پیش گیر و از کمی سالکان آن به خود هراسی راه نده. و از راه باطل دوری کن و از کثرت هلاکشدگان فریب نخور» [۳۸].
این اقوال بر گرفته از فرمودهی پیامبرصمیباشد، که گروهی از مؤمنان را با آن توصیف کرده است که با وجود اینکه بیشتر مردم دچار فساد (و انحراف) میشوند، با (چنگ و) دندان سنت پیامبرصرا حفظ میکنند و به راه راست تمسک میجویند و به مخالفت کسانی که از راه راست منحرف شدهاند، توجهی نمیکنند: چرا که منحرفان از راه حق اگرچه تعدادشان زیاد باشند، ارزشی ندارند. پیامبرصفرموده است: «إِنَّ الإِسْلامَ بَدَأَ غَرِيبًا، وَسَيَعُودُ كَمَا بَدَأَ، فَطُوبَى لِلْغُرَبَاءِ، قِيلَ: مَنِ هُم يا رسول الله؟ قالَ: الَّذِينَ يُصْلِحُونَ مَا أَفْسَدَ النَّاسُ» [۳۹]. «اسلام با غربت آغاز شده است، و همانطور که با غربت آغاز شده است دوباره غریب خواهد شد، پس خوشا به حال غریبان! گفته شد: ای رسول خدا! آنان چه کسانی هستند؟ فرمود: آنان کسانی هستند که زمانی که مردم فاسد میشوند، راه صلاح را در پیش میگیرند».
چنین غریبانی که هنگام فاسد شدن مردم، صالح باقی میمانند تعدادشان اندک است؛ چرا که به سنتهای پیامبرصتمسک میجویند و با بدعتها مبارزه میکنند.
پیامبرصفرموده است: «طوبى للغرباء أناس صالحون في أناس سوء كثير من يعصيهم أكثر ممن يطيعهم» [۴۰]«خوشا به حال غریبان؛ مردمان صالحی که در میان تعداد زیادی از مردمان بد بسر میبرند و کسانی که از آنان نافرمانی میکنند بیشترند از کسانی که از آنان اطاعت میکنند».
پس ای برادر ایمانی! حریص باش بر اینکه با تمسک به سنت پیامبرصو دوری از بدعتها و بدعتگذاران خود را برادر رسول خداصقرار دهی! همانا پیامبرصفرموده است: «وَدِدْتُ أَنَّا قَدْ رَأَيْنَا إِخْوَانَنَا. قَالُوا: أَوَلَسْنَا إِخْوَانَكَ يَا رَسُولَ اللَّهِ قَالَ: بَلْ أَنْتُمْ أَصْحَابِى، وَإِخْوَانِى الَّذِينَ لَمْ يَأْتُوا بَعْدُ» [۴۱]«دوست داشتم که ما برادران خود را میدیدیم. گفتند: ای رسول خدا! مگر ما برادران شما نیستیم؟ (پیامبرص) فرمود: شما اصحاب من هستید و برادران ما کسانی هستند که هنوز نیامدهاند».
چنین غریبانی که هنگام تفرق امت از سنت پیامبرصپیروی میکنند و در اوج تاریکی به هدایت و روش او تمسک میجویند، برادران پیامبر به حساب میآیند. پس خوشا به حال آنان که خوب جایگاهی دارند.
۵- نهی اختصاصی از محرمات: نمیتوان حدیث «کل بدعه ضلاله»را به گناهانی که شارح حکیم از آنها نهی کرده است، مثل زنا، دزدی، ربا و ... اختصاص داد؛ چرا که این امر فایدهی حدیث را از بین میبرد و نوعی تحریف و الحاد به حساب میآید و مفاسد زیر را در بردارد:
الف- اعتمادی به این حدیث باقی نخواهد ماند؛ چون هر چیزی که از آن نهی شده حکم خاصی در مورد آن صادر شده است.
ب- نام «بدعت» بدون تأثیر خواهد ماند.
ج- از هر بدعتی به طور اختصاصی نهی نشده است و هر چیزی که به طور اختصاصی از آن نهی شده، بدعت به حساب نمیآید، پس حمل یکی بر دیگری پنهان کاری و پوشاندن حقیقت است.
د- بدعتها با گناهان مساوی خواهند شد در حالی که بدعتها از گناهان بدتر هستند. همانطور که سفیان ثوری گفته است: «شیطان بدعت را بیشتر از گناه دوست دارد؛ چرا که از گناه میتوان توبه کرد ولی چون بدعت، گمراهی در اعتقاد است از گناه زشتتر است».
پیامبرصهم تفاوت میان گناه و بدعت را بیان کرده است. در مورد گناهان امام بخاری در صحیح خود روایت کرده است: «مردی که ملقب به حمار بود و شراب میخورد و پیامبرصرا به خنده میآورد و هر گاه نزد پیامبرصآورده میشد، او را (برای نوشیدن شراب) تازیانه میزدند، یک بار مردی او را لعنت کرد و گفت: خدا او را لعنت کند چقدر نزد پیامبرصآورده میشود؟ پیامبرصدر پاسخ آن مرد فرمود: «لاَ تَلْعَنْهُ فَإِنَّهُ يُحِبُّ اللَّهَ وَرَسُولَهُ». «او را لعنت نکن؛ چرا که او خدا و رسولش را دوست میدارد».
اما در مورد بدعتها بخاری و مسلم روایت کردهاند که در حالی که پیامبرصغنائم را تقسیم میکرد، مردی با پیشانی کشیده و ریش زیاد و سر تراشیده که آثار سجده در میان چشمان او پیدا بود، بر او وارد شد و بر تقسیم پیامبرصاعتراض کرد. پیامبرصفرمود: «یخرج من ضئضیء هذا قوم یحقر احدکم صلاته مع صلاتهم، وصیامه مع صیامهم، وقراءته مع قراءتهم، یقرؤون القرآن لایجاوز حناجرهم، یمرقون من الاسلام کما یمرق السهم من الرمیة، لئن ادرکتهم لاقتلنهم قتل عاد»«از اصل و تبار این شخص مردانی بیرون میآیند که شما نماز خواندن و روزه گرفتن و قرآن خواندن خود را در مقایسه با نماز و روزه و قرآن خواندن آنان کم به حساب میآورید، مردمانی که قرآن میخوانند ولی از حنجرههایشان تجاوز نمیکند و از اسلام خارج میشوند همان طوری که تیر از نخجیر خارج میشود، و اگر به آنان برسم آنان را همانند قوم عاد میکشم».
در اینجا پیامبرصاز لعنت کردن شخص شارب الخمر نهی کرده و به صحت اعتقاد او گواهی دادهاست و این به صراحت دلالت میکند بر اینکه گناه انحرافی است در عملکرد اعضای بدن. اما شخصی که بر پیامبرصاعتراض کرد با وجود اینکه زیاد روزه میگرفت و زیاد نماز میخواند به طوری که آثار سجده بر پیشانی او پیدا بود، پیامبرصفرمودند که نسل او را به علت بدعتگذاری میکشند اگرچه زیاد نماز میخواندند و روزه میگرفتند و قرآن تلاوت میکردند و اهل زهد و عبادت بودند و اینها در واقع جزو همان بدعتگذاران هستند.
بدین ترتیب زشتی بدعتها از گناهان بدتر است؛ چرا که بدعت، گمراهی در اعتقاد و انحراف در بینش و فساد در ایمان است در حالی که گناه انحرافی است در عملکرد اعضای بدن.
ه- اختصاص بدعتها به اموری که به طور اختصاصی از آنها نهی شده است، بر بدعتها انطباق ندارد؛ چون هیچ گونه دلیلی مبنی بر مشروعیت بدعتها وجود ندارد در حالی که دلیل بر مشروعیت اجتناب و دوری از گناهان وجود دارد.
۶- جمعکردن قرآن در یک مصحف و اکتفا نمودن به مصحف عثمانس؛ قائلان به بدعت حسنه بر این باورند که جمع قرآن در یک مصحف و اکتفا نمودن به مصحف عثمانسبدعتی در دین بوده که اصحاب و تابعین مرتکب آن شدهاند و این را دلیلی بر استحسان بدعت میدانند.
قبل از اینکه به رد سخن آنان و به بیان تلاش گمراهانهی آنان بپردازیم، لازم است آنچه را که آنان بدان استدلال کردهاند با مثالهای موثق و دلایل درست شرح دهیم.
اصحاب پیامبرصبر جمع قرآن اتفاق نظر داشتهاند. بخاری در جاهای متعددی از صحیح بخاری و هم چنین غیر او روایت کردهاند که: «زید بن ثابتسگفته است: کشته شدن حافظان قرآن در جنگ یمامه به ابوبکرسگزارش داده شد و در آن هنگام عمر بن خطابسهم در آنجا حضور داشت. ابوبکرسگفت: عمرسبه من مراجعه کرد و گفت: در جنگ یمامه بسیاری از قاریان قرآن شهید شدهاند و من بیم آن را دارم که اگر این روند شهید شدن قاریان قرآن در جاهای دیگری هم تکرار شود، بسیاری از آیات قرآن از بین برود و من بر این باورم که شما دستور جمع قرآن را صادر کنی. به عمرسگفتم: چگونه کاری را انجام دهیم که رسول خداصآن را انجام نداده است؟ عمر گفت: به خدا قسم این (جمع کردن قرآن) کار خوبی است. و عمر آن قدر به من مراجعه کرد تا اینکه خدا سینهام را برای این کار گشود و با عمرسهم عقیده شدم. زید گفت: ابوبکرسبه من گفت: شما مرد جوان و خردمند و غیرمتهم هستی و برای رسول خداصوحی را مینوشتی، پس به جستجوی قرآن بپرداز و آن را جمع کن (زید گفت): به خدا قسم اگر مرا به منتقل کردن کوهی مکلف میکردند به اندازهی تکلیف جمع کردن قرآن بر من سنگینی نمیکرد. گفتم: چگونه کاری را انجام میدهید که رسول خداصآن را انجام نداده داست؟ ابوبکرسگفت: به خدا قسم کار خوبی است. و ابوبکر آن قدر به من مراجعه کرد تا اینکه خداوند سینهی مرا برای آنچه که سینهی ابوبکر و عمر را برای آن گشوده بود، گشود. پس در مورد قرآن به تتبع و تحقیق پرداختم و آن را از روی برگهای درختان و تختهسنگها و سینهی حافظان قرآن جمع آوری کردم تا اینکه به آخر سورهی توبه رسیدم و آن را از آیهی ﴿لَقَدۡ جَآءَكُمۡ رَسُولٞ مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ عَزِيزٌ عَلَيۡهِ مَا عَنِتُّمۡ﴾[التوبة: ۱۲۸]. تا آخر سوره، تنها نزد ابو خزیمه انصاری یافتم. این صحیفهها تا زمان در گذشت ابوبکرسنزد آن حضرت بودند و سپس در طول حیات عمر نزد آن حضرت بودند و بعد از آن تحویل حفصه، دختر عمرسگردیدند.
همچنین از انس بن مالکسروایت شده است که «حذیفه بن یمان که با شامیان و عراقیان مشغول فتح ارمنستان و آذربایجان بود و از اختلاف آنان در قرائت قرآن بیم داشت نزد عثمانسآمد و بدو گفت: ای امیر مؤمنان! این امت را دریاب قبل از اینکه همچون یهودیان و نصاری در قرآن دچار اختلاف شوند. پس عثمانس(کسی را) نزد حفصه فرستاد تا صحیفهها را پیش او بفرستد تا نسخههایی را از آنها را استنساخ کنند و سپس آنها را به او باز گرداند. پس حفصه آنها را برای عثمان فرستاد و عثمان به زیدبن ثابت و عبدالله بن زبیر و سعید بن عاص و عبدالله بن حارث بن هشام دستور داد که این کار را انجام دهند و صحیفهها را در چند مصحف استنساخ کنند و به گروه سه نفرهی قریشیان گفت: اگر در مورد چیزی از قرآن با زید بن ثابت دچار اختلاف شدید، آن را به زبان قریش بنویسید؛ چرا که قرآن به زبان قریش نازل شده است. آنان هم این کار را انجام دادند و صحیفهها را در چند مصحف استنساخ کردند و عثمان صحیفهها را به حفصه باز گرداند و هر کدام از مصحفهای استنساخ شده را به یکی از مناطق فرستاد و دستور داد که تمام صحیفهها و مصحفهای دیگری که قرآن در آنها نوشته شده بود، سوزانده شوند».
با تأمل در این روایات میتوان به نکات زیر پی برد:
الف- کار اصحاب (در جمعکردن قرآن کریم) روشی مناسب با اهداف شریعت دارد به طوری که با هیچ یک از اصول و دلایل شرعی منافات ندارد. و اینکه ابوبکر صدیق به عمر فاروق و زید بن ثابت به ابوبکر صدیقسگفتند: چگونه کاری را انجام میدهید که رسول خداصانجام نداده است، دلالت نمیکند بر اینکه آنان آگاهی داشتهاند از اینکه کارشان منافی شریعت بوده است؛ چون مانع جمع کردن قرآن در دوران رسول خدا این بود که پیامبرصمنتظر نزول آیاتی بود که احکام یا تلاوت بعضی از آیات قرآن را نسخ میکردند؛ چرا که وحی پیوسته نازل میشد و خدا آنچه را که میخواست تغییر میداد و یا تثبیت میکرد و اگر قرآن در یک مصحف جمع میشد، تغییر آن در هر زمان دشوار یا متعذر میبود. ولی وقتی که با در گذشت پیامبرصنزول قرآن به پایان رسید، شریعت اسلامی استقرار پیدا کرد و مردم از زیاد نشدن و کم نشدن قرآن کریم و عدم افزایش واجبات و محرمات اطمینان یافتند و خداوند به خلفای راشدین الهام کرد که قرآن را جمع و استنساخ کنند و به مصحف عثمانساکتفا نمایند و این کار اصحاب در واقع در چارچوب سنت قرار داشته است.
بدین ترتیب خداوند متعال به وعدهی صادق خود مبنی بر تضمین حفظ قرآن کریم برای امت محمدص- خدا بر شرافت آن بیفزاید - وفا کرده است. خداوند متعال فرموده است:
﴿إِنَّا نَحۡنُ نَزَّلۡنَا ٱلذِّكۡرَ وَإِنَّا لَهُۥ لَحَٰفِظُونَ ٩﴾[الحجر: ۹].
«به درستی که ما خود قرآن را نازل کرده، و خود حافظ و نگه دارندهی آن هستیم».
این کار به دست ابوبکر صدیقسو مشورت عمر فاروق صورت گرفت. قبل از آن قرآن کریم در صحیفههای پراکندهای نوشته شده بود. خداوند متعال فرموده است:
﴿رَسُولٞ مِّنَ ٱللَّهِ يَتۡلُواْ صُحُفٗا مُّطَهَّرَةٗ ٢﴾[البینة: ۲].
«پیامبری که صحیفههای پاک و مطهر را میخواند».
از این روی زید بن ثابت هم گفت: «به تتبع و جستجو پرداختم و قرآن را از برگهای درخت خرما و تخته سنگها و سینههای حافظان قرآن جمع کردم».
ب- جمع قرآن کاری نبود که اصحاب از پیش خود آن را انجام داده باشند، بلکه در واقع تحقق بخشیدن به وعدهی خدا بود؛ چون خداوند متعال همان طور که وعدهی حفظ قرآن را داده، وعدهی جمع کردن آن را هم داده و فرموده است:
﴿إِنَّ عَلَيۡنَا جَمۡعَهُۥ وَقُرۡءَانَهُۥ ١٧﴾[القیامة: ۱۷].
«بیگمان جمع کردن قرآن و خواندن آن بر ما است».
اگر آیهی سورهی حجر را که خداوند در آن وعدهی حفظ قرآن را دادهاست، در کنار آیهی سورهی قیامه که در آن وعدهی جمع کردن قرآن را داده است، قرار دهیم، به یک اصل مهم که قبلاً به آن اشاره شد پی میبریم و آن اینکه خدایی که هدف را تشریع کرده وسیلهی رسیدن به آن هدف را نیز فراموش نکرده است؛ مثلاً همانطور که حفظ قرآن هدفی است که خداوند تشریع کرده، جمع قرآن هم وسیلهای است (برای حفظ آن) که خداوند آن را بیان نموده است. این قرآن در دوران پیامبرصدر صحیفههایی از برگ درختان و تخته سنگها مکتوب و در سینهها محفوظ بود، وقتی که اصحاب دیدند که در جنگ یمامه بسیاری از قاریان قرآن کشته شدند، به وسایل دیگری که قرآن در آنها مکتوب بود پناه بردند و آنها را جمعآوری کردند و بدین ترتیب وعدهی خدا مبنی بر جمع کردن و حفظ کردن قرآن کریم تحقق پیدا کرد.
ج- اصحاب در مورد جمع قرآن اتفاق نظر داشتند و این خود اجماعی بود از جانب آنان و شکی در حجیت اجماع وجود ندارد. چگونه در حجیت اجماع آنان تردیدی وجود خواهد داشت در حالی که آنان مردمانی هستند که بر گمراهی اجماع نمیکنند؟
د- این کار اصحاب مربوط به امور عقلی بوده است؛ اموری که اگر بر عقل انسان عرضه شوند، آنها را میپذیرد و ارتباطی با امور تعبدی که خارج از دایرهی عقل انسان هستند، ندارد. از این روی حذیفهسکه استنساخ مصحفها را به عثمانسپیشنهاد کرد، فرموده است: «کل عبادة لـم یتعبدها اصحاب رسول اللهصفلاتعبدوها فإن الاول لـم یدع للاخر مقالا»«هر عبادتی که اصحاب رسول خداصآن را انجام نداده باشند، انجام ندهید؛ چون (نسل) اولی سخنی را برای (نسل) بعدی باقی نگذاشته است».
ه- کار اصحاب در واقع وسیلهای برای حفظ یک امر ضروری و یا دفع ضرر و زیان اختلاف مسلمانان در مورد قرآن بوده است که اولی از قبیل اصل «دفع مفاسد و سد ذرایع» است و هر کدام از اینها جزء قواعد اصولی مستنبط از کتاب و سنت به حساب میآیند.
و- وسایل هرچند به خودی خود مورد نظر نیستند ولی منجر به چیزهایی میشوند که مشروعیت آنها با نص ثابت شده است.
ز- کارهایی که اصحاب انجام دادهاند از قبیل جمع و استنساخ قرآن و اکتفا به مصحف عثمانسو جنگ با مرتدان و بیرون راندن اهل کتاب از جزیره العرب و انتصاب عمرسو تعریب دیوان همه و همه کارهایی هستند که به کل امت اسلامی ارتباط دارند.
بنابر آنچه گفته شد درمییابیم که بدعتها با آنچه اصحاب پیامبرصانجام دادهاند، در تضاد هستند؛ چون بدعتها با مقاصد شریعت هیچ تناسبی ندارند و تنها متناسب با مصالح بدعتگذاران هستند. از طرف دیگر آنچه اصحاب انجام دادهاند در دایرهی معقولات قرار داشته است درحالی که بدعتها در مورد امور تعبدی هستند و حتی اگر به عادات هم مربوط باشند به جنبهی تعبدی آنها تعلق دارند و چون امور تعبدی خارج از دایرهی عقل بشری قرار دارند، شارع حکیم بیان آنها را به انسان واگذار نکرده است. بنابراین در امور تعبدی باید به همان حدی اکتفا کرد که شارع حکیم مشخص کرده است و هرگونه زیاد کردن و کم کردنی در این زمینه بدعت به حساب میآید.
بدعتها وسیله هم محسوب نمیشوند بلکه منظور از آنها تعبد است و این خود باعث زیاد کردن و کم کردن شریعت میگردد و این خود تشدید و سختگیری است و با مقاصد شریعت مبنی بر رفع حرج و آسان گیری در تضاد است.
بدعتها به کل امت اسلامی ارتباط ندارد بلکه تنها برای بدعتگذارانی که آنها را تأمین کنندهی مصالح و شهوات خود میدانند اهمیت دارد. و کسی که وضعیت بدعت گذاران را در طول قرنها مورد بررسی قرار دهد، به این امر پی میبرد و نسبت به آن یقین پیدا میکند.
بدعتها همان طور که در موضع عرف گفتیم، در طول قرنها مورد اختلاف بودهاند به طوری که عدهای آنها را خوب دانسته و عدهای هم آنها را رد کردهاند در حالی که اصحاب در مورد آنچه که انجام دادهاند اجماع و اتفاق نظر داشتهاند.
بدین ترتیب در مییابیم که در آنچه اصحاب انجام دادهاند، حجت و سندی برای بدعت گذاران به حساب نمیآید بلکه تنها موجب افزایش ضعف و زبونی آنان میگردد.
۷- تقسیم بدعت به احکام پنجگانه: برخی از علما احکام پنجگانهی شریعت را به بدعت سرایت دادهاند و آنها را تنها یک قسم مذموم به حساب نیاوردهاند، بلکه آنها را به واجب و مندوب و مباح و مکروه و حرام تقسیم کردهاند. از جملهی این افراد میتوان به قرافی در کتاب «الفروق» اشاره کرد که این سخن خود را از استاد خود، عز بن عبدالسلام گرفته است که میگوید «بدعت آن است که در زمان رسول خداصانجام نگرفته باشد و به بدعت واجب، حرام، مندوب، مکروه و مباح تقسیم میشود ...» [۴۲].
این تقسیم بنابر دلایل زیر (نادرست و) ناپسند است:
الف- این تقسیم یک امر ساختگی و متناقض است و هیچ گونه دلیل شرعی ندارد؛ چون اصل بدعت آن است که دلیل شرعی نداشته باشد حال اگر دلیلی مبنی بر وجوب، مندوب، اباحه، تحریم و کراهت آن وجود داشته باشد، دیگر بدعتی در کار نخواهد بود و طبق دلیل خود امر مشروعی خواهد بود.
ب- جمع میان امور مستند به دلایل صحیح و بدعتها، جمع میان دو امر متناقض است
ج- حدیث پیامبرصکه میفرماید: «كُلَّ مُحْدَثَةٍ بِدْعَةٌ وَإِنَّ كُلَّ بِدْعَةٍ ضَلاَلَةٌ»دلالت میکند بر اینکه هر بدعتی حرام است و منجر به گمراهی میشود و هر گمراهیای موجب رفتن به آتش جهنم میگردد.
د- گناه قدر مشترک همهی بدعتها است و نمیتوان حکم کرد که گناه بدعتی از بدعتهای دیگر کمتر است. تفاوت قایل شدن میان بدعتها در میزان گناه بودنشان دلیلی جز پیروی از هوای ندارد و خود در واقع بدعتی دیگر است و بر کوچک شمردن بدعتها تأثیر میگذارد و قبلاً دانستیم که بدعتهای کوچک به بدعتهای بزرگ تبدیل میشوند.
ه- منظور عز بن عبدالسلام از (بدعت) واجب همان طور که خود تصریح کرده است آن چیزی است که در دایرهی اصل «هرچه واجب بدون آن تمام نشود، خود آن چیز هم واجب است» قرار میگیرد و قبلاً دانستیم که این اصل وسیلهای است برای حفظ چیزی که شرعاً ضروری است و با بدعت یکسان نیست. و اما آنچه که عز بن عبدالسلام (بدعت) مندوب نامیده است، بدعت به حساب نمیآید؛ چرا که ساختن پلها و دژهای نظامی در مرزها و مدارس وسایلی برای دفع ضرر و جلب منفعت برای عامهی مردم به حساب میآیند؛ مثلاً دژهای نظامی مرزی، توطئهی دشمنان را دفع کرده و آنان را دچار ترس و رهبت میکنند و پلها، حرکت نقل و انتقال مردم را تسهیل کرده و جان آنان را حفظ میکنند، و مدارس هم زمینهی تحقق بخشیدن به فریضهی علم آموزی را فراهم مینمایند. و اما نماز تراویح سنت است و رسول خداصآن را انجام داده است و قبلاً در توضیح سخن عمرسکه فرمود: «نعمت البدعة هذه»بیان کردیم.
بدین ترتیب میتوان تمام مثالهایی را که در این زمینه آوردهاند، توجیه و تفسیر کرد. شاطبی در کتاب «الاعتصام» (۱/۲۲۰-۱۸۸) به خوبی این تقسیم را مورد بررسی قرار داده و فساد آن را بیان کرده است. خوانندگان گرامی به آن مراجعه کنند؛ چون (خیلی) مهم است.
۸- کسانی که قائل به بدعت حسنه هستند بر این باورند که امام شافعیسهم معتقد به بدعت حسنه بوده است. و در واقع به سخنی که از وی در مورد بدعت روایت شده، فریفته شدهاند که گفته است: «امور محدثه و نوساخته دو نوعند: یکی اموری که مخالف کتاب، سنت، اثر و یا اجماعی باشند که چنین بدعتی گمراهی است. و دیگری امور خیر و نوساختهای که با هیچ کدام از آنها مخالفتی ندارند که این امور، امور محدثهی غیر مذموم هستند. عمرسدر مورد (به جماعت خواندن) نماز تراویح در ماه رمضان گفته است: این امر بدعت خوبی است؛ یعنی امر نوساختهای است که قبلاً نبوده است و اگر قبلاً هم بوده باشد این بدعت گذشته را رد نمیکند» [۴۳].
در روایت دیگری هم از امام شافعیسنقل شده است که: «بدعت دو نوع است: بدعت پسندیده و بدعت ناپسند. هر بدعتی که موافق سنت باشد، پسندیده و هر بدعتی که مخالف سنت باشد، ناپسند محسوب میشود. و به قول عمرسدر مورد نماز تراویح استدلال کرده است که فرمود: این بدعت خوبی است» [۴۴].
الف- اگر سخن شافعیسصحیح باشد، نمیتواند در تعارض با عمومیت حدیث رسول خداصقرار گیرد و یا مخصص آن واقع شود؛ چرا که اصحاب امام شافعیساز وی نقل کردهاند که «قول صحابی» اگر به تنهایی باشد حجت محسوب نمیشود و تقلید از او واجب نیست [۴۵]. پس چگونه قول شافعی حجت محسوب میشود در حالی که قول صحابی حجت به حساب نمیآید؟
ب- امام شافعیسچگونه قائل به بدعت حسنه خواهد بود؟! در حالی که خود گفته است: «من استحسن فقد شرع»یعنی هرکس قائل به استحسان باشد، در واقع دست به تشریع و قانونگذاری زده است. هم چنین در کتاب «الرساله» (ص ۵۰۷) گفته است: «انما الاستحسان تلذذ»یعنی استحسان در واقع تلذذ و لذت خواهی است. علاوه بر این در کتاب «الام» (۷/۳۰۴-۲۹۳) هم فصلی را به «ابطال استحسان» اختصاص داده است. پس اگر کسی بخواهد کلام امام شافعیسرا تفسیر کند، باید با توجه به اصول و قواعد شافعی دست به این کار بزند و لازمهی این کار فهم اصول شافعی است. رعایت این اصل در تمام علوم مشهود است به طوری که هرکس با اصطلاحات صاحبان علوم آشنایی نداشته باشد، نمیتواند سخنان آنان را بفهمد و تفسیر کند. برای پی بردن به اهمیت این مسأله به دو مثال اشاره میکنیم:
۱- «متفق علیه» در اصطلاح محدثین یعنی آنچه که بخاری و مسلم بر آن اتفاق نظر دارند و هر دو آن را روایت کرده باشند ولی از نظر ابو البرکات عبدالسلام بن تیمیه صاحب کتاب «منتقی الاخبار» یعنی آنچه که احمد و بخاری و مسلم روایت کرده و بر آن اتفاق نظر داشته باشند.
۲- «شیخین» از دیدگاه مورخان یعنی «ابوبکر و عمرب»، از دیدگاه محدثین یعنی «بخاری و مسلم» و از دیدگاه شافعیها یعنی «رافعی و نووی».
ج- کسانی که قائل به بدعت حسنه هستند کلام امام شافعی/را تحریف و الفاظ او را طوری تأویل میکنند که با خواستههای آنها سازگار باشد، و گرنه یکی از علمای برجستهی اسلامی یعنی ابن رجب حنبلی در کتاب ارزشمند خود «جامع العلوم والحکم» منظور امام شافعی/را توضیح داده و گفته است: «منظور امام شافعی/آن است که قبلاً ذکر کردیم مبنی بر اینکه اصل بدعت مذموم آن است که اصلی در شریعت نداشته باشد که به آن برگردد و این، بدعت شرعی نامیده میشود، ولی بدعت محمود و پسندیده آن است که موافق سنت باشد؛ یعنی اصلی از سنت داشته باشد که به آن برگردد، و این، بدعت لغوی به حساب میآید نه شرعی؛ چرا که این بدعت موافق سنت است» [۴۶].
به نظر من میتوان این نکته را از استدلال شافعی: به قول صحابی، عمر بن خطابسدر روایت حرمله بن یحیی به خوبی دریافت و کلام شافعی رحمه الله هم باید بر این مبنا تفسیر شود که منظور وی از بدعت (محمود و پسندیده) همانند عمر بن خطابسبدعت لغوی بوده است نه بدعت شرعی؛ چرا که بدعت شرعی کلاً گمراهی و مخالف کتاب و سنت و اجماع و آثار (علما) است در حالی که شریعت چیزی جز اینها نیست.
[۲۷] عجلونی، کشف الخفاء، ج ۲، ص ۲۶۳. [۲۸] ناصر الدین البانی، سلسلة الاحادیث الضعیفة، ج ۲، ص ۱۷. [۲۹] این حدیث صحیح است که طبرانی در «المعجم الصغیر» و ابن حبان در صحیح خود آن را روایت کردهاند و این حدیث به صراحت نشان میدهد که نماز تراویح بدون نماز وتر هشت رکعت است. [۳۰] شاهد این امر آیهی ۲ از سورهی انبیاء است که میفرماید: ﴿مَا يَأۡتِيهِم مِّن ذِكۡرٖ مِّن رَّبِّهِم مُّحۡدَثٍ إِلَّا ٱسۡتَمَعُوهُ وَهُمۡ يَلۡعَبُونَ ٢﴾[الأنبیاء: ۲]. «هیچ بخش تازهای از قرآن از سوی پروردگارشان بدیشان نمیرسد مگر اینکه آن را (به شوخی) میشنوند و به بازی میگیرند». در این آیه هیچ دلیلی مبنی بر مخلوق بون قرآن وجود ندارد. [۳۱] ابن تیمیه، اقتضاء الصراط المستقیم، مخالفة اصحاب الجحیم، ص ۲۷۷-۲۷۵. [۳۲] مسلم و نسائی و احمد و دارمی آن را روایت کردهاند. [۳۳] متفق علیه. [۳۴] ابن تیمیه، الفتاوی الکبری، بیروت، دارالمعرفة، ج ۱، ص ۱۶۲ و الالبانی، الاجوبة النافعة، المکتب الاسلامی، ص ۲۳-۲۶. [۳۵] ابوبکر الجزائری الانصاف فیما قیل فی المولد من الغلو و الاجحاف. [۳۶] سلیم الهلالی، مؤلفات سعید حوی، دراسة و تقویم، چاپ اول، ص ۷۹-۸۷. [۳۷] مشکاة المصابیح، تحقیق البانی، ج ۱، ص ۶۱. [۳۸] ابن القیم، مدارج السالکین، ج ۱، ص ۲۲. [۳۹] سلسلة الاحادیث الصحیحة، (۱۲۷۳). [۴۰] صحیح الجامع الصغیر، (۳۸۱۶). [۴۱] مسلم آن را روایت کرده است. [۴۲] عز بن عبدالسلام، قواعد الاحکام فی مصالح الانام، بیروت، دارالکتب العلمیة، ج ۲، ص ۱۷۲. [۴۳] بیهقی در مناقب الشافعی (۱/۴۶۹) این سخن را از ربیع بن سلیمان روایت کرده است که در سند آن محمد بن موسی بن فضل وجود دارد و کسی را نیافتم که شرح حال او را نوشته باشد. [۴۴] ابو نعیم در «الحلیة» (۹/۱۱۳) این سخن را از حرمله بن یحیی روایت کرده است که در سند آن عبدالله بن محمد عطشی هم وجود دارد که خطیب در تاریخش و سمعانی در «الانساب» از او یاد کردهاند بدون این که او را جرح یا تعدیل نمایند. [۴۵] الزنجانی الشافعی، تخریج الفروع علی الاصول، تحقیق: محمد ادیب صالح، بیروت، مؤسسة الرسالة، ص ۱۷۹. [۴۶] ابن رجب حنبلی، جامع العلوم و الحکم، ص ۲۵۳.