به تخصّصها احترام بگذاريد
به این جوانان نصیحت میکنم که اولاً:
به تخصصها احترام بگذارند؛ زیرا هر علمی، اهل مخصوص به خودش را دارد و هر فن و حرفهای، مردان خاصّ خویش را داراست. پس همانگونه که یک مهندس نمیتواند در امور طب و پزشکی، نظر دهد و فتوا صادر کند، و یک پزشک هم مجاز نیست در هر قانونی حکم کند و بلکه بالاتر، یک پزشک متخصص در رشتهای، نمیتواند ـ همینطوری ـ در رشتهای دیگر دخالت کند، برای علم شریعت نیز چنین است و شایسته نیست هرکس که بخواهد، برای مردم فتوا صادر کند و دخالت در علم شریعت را بر خود روا بدارد، با این ادعا که اسلام به گروه خاصّی منحصر نمیشود و برخلاف سایر ادیان، طبقهای به نام «رجال دین» را قبول ندارد و نمیشناسد.
آری! این درست است که اسلام طبقۀ «رجال دین» را هرگز به رسمیت نمیشناسد، اما دانشمندان و علمایی را میشناسد که در دین تخصّص دارند.. همان کسانی که قرآن کریم به آنها چنین اشاره میکند:
﴿فَلَوۡلَا نَفَرَ مِن كُلِّ فِرۡقَةٖ مِّنۡهُمۡ طَآئِفَةٞ لِّيَتَفَقَّهُواْ فِي ٱلدِّينِ وَلِيُنذِرُواْ قَوۡمَهُمۡ إِذَا رَجَعُوٓاْ إِلَيۡهِمۡ لَعَلَّهُمۡ يَحۡذَرُونَ﴾ [التوبة: ۱۲۲] .
«باید که از هر قوم و قبیلهای، عدهای بروند (و در تحصیل علوم دینی تلاش کنند) تا به تعلیمات دینی آشنا و مهارت به هم رسانند، و هنگامی که به سوی قوم و قبیلۀ خود برگشتند به تعلیم مردمان بپردازند و ارشادشان کنند و) آنان را (از مخالفت فرمان خدا) بترسانند تا (خویشتن را از عذاب و عقاب خدا برحذر دارند و از گمراهی و ضلالت) خودداری کنند».
«قرآن» و «سنّت» به ما میآموزند آنچه را که نمیدانیم، از اهل آن، یعنی دانشمندان و علمایی که فرزانه و خبرهاند، بپرسیم:
﴿فَسَۡٔلُوٓاْ أَهۡلَ ٱلذِّكۡرِ إِن كُنتُمۡ لَا تَعۡلَمُونَ﴾.
«از اهل علم و آگاهی بپرسید، اگر چنانچه نمیدانید».
﴿وَلَوۡ رَدُّوهُ إِلَى ٱلرَّسُولِ وَإِلَىٰٓ أُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنۡهُمۡ لَعَلِمَهُ ٱلَّذِينَ يَسۡتَنۢبِطُونَهُۥ مِنۡهُم﴾ [النساء: ۸۳] .
«اگر آن را به پیامبر و حکام واگذار کنند، کسانی آن را خواهند دانست که اهل حلّ و عقدند و آن را درک و فهم میکنند».
﴿فَسَۡٔلۡ بِهِۦ خَبِيرٗا﴾ [الفرقان: ۵٩] .
«از شخص بسیار آگاه و فرزانه بپرس».
﴿وَلَا يُنَبِّئُكَ مِثۡلُ خَبِيرٖ﴾ [فاطر: ۱۴] .
«و هیچکس مثل (خداوند آگاه و دانا)، تو را باخبر نمیسازد».
رسول خدا ص در مورد آن شخصی که سرش زخمی شده بود، و بعضی از مردم به وجوب غسل، با وجود جراحتش فتوا دادند و بعد از غسل جان سپرد، چنین فرمود:
«او را کشتند، خدا آنها را بکشد! چرا زمانی که نمیدانستند، نپرسیدند؟ بدانید که درمان جهل و نادانی، تنها سؤال و پرسش است».
زمانی که میبینیم بعضی به خود جرأت میدهند و در قضایا و مسائل مهم، بدون اینکه اهلیت و صلاحیتی در این کار داشته باشند، فتوا میدهند و حکم صادر میکنند، ترس سراپای وجودم را فرامیگیرد!
تمام علمای قدیم و جدید، با این کار مخالف بودهاند، و چه بسا این افراد، گاهی پا را فراتر نهاده و دیگران را نادان و جاهل میخوانند؛ زیرا خود را ـ با خیال خودشان ـ مقلّد نمیشمارند و حق خود میدانند که اجتهاد کنند؛ البته این درست است که باب اجتهاد برای همه باز است، اما باید بدانند که اجتهاد شرایطی دارد که هیچ یک از آنها، این شرایط را دارا نیستند!
علماء و محقّقین گذشته، بر بعضی از علمای همعصر خویش که در فتوادادن، متهورانه و بدون تأمل و تدبر کافی، شتاب به خرج میدادند، خُرده و ایراد گرفته و عیبجویی نمودهاند؛ مثلاً گفتهاند: «یکی از آنها در مسئلهای، فتوایی داده است که اگر برای عمرسگفته میشد، به خاطر آن، تمام اهل بدر را جمع میکرد!».. همچنین گفته شده است: «نترسترین و شجاعترین شما در برابر فتوا، باجرأتترین و شجاعترین شما در برابر آتش است!».
خلفای راشدین - با وجود اینکه خداوند به آنها گشادگی و سعۀ علم داده بود - هرگاه که با مسائل و مشکلاتی روبهرو میشدند، علماء و فضلای صحابه را جمع کرده و با آنها مشورت میکردند، و با نظریه و رأیشان راهیابی میگشتند و راه صواب و بهتر را انتخاب میکردند.. اصلاً از همین فتواها و آرای دستهجمعی بود که «اجماع» در آن عصر شکل گرفت.
حتّی بعضی از آنان، از فتوادادن خودداری میکردند. نه جواب میدادند و نه به دیگری میسپردند، بلکه میگفتند: «نمیدانم!».
«عتبةبن مسلم» گفته است: «من با إبنعمر، سی و چهار ماه همصحبت بودم، اما در جواب بیشتر آنچه که از او پرسیده میشد، میگفت: «نمیدانم!».
«إبن أبیلیلی» نیز گفته است: «من، صد و بیست نفر از انصار را دیده و درک نمودهام؛ هرگاه مسئلهای از یکی پرسیده میشد، آن را به دیگری ارجاع میداد، و آن نیز به کسی دیگر، تا جایی که به همان نفر اولی برمیگشت و بین آنها کسی پیدا نمیشد که حدیثی را بازگو کند، یا سؤالی را جواب دهد، مگر اینکه همواره دوست داشت، برادرش پیشقدم شود و آن را به او واگذار نماید».
«عطاءبن سائب» نیز گفته است: «افراد زیادی را دیدهام که اگر کسی از آنها دربارۀ چیزی سؤالی میکرد، به هنگام پاسخگفتن، حرف میزد در حالی که تمام اندامش میلرزید!».
و اگر کمی جلوتر بیاییم و به تابعین برسیم و به آنها نیز نظری افکنیم، سرور و فقیهترین آنها، «سعیدبن مسیب» را مییابیم که هرگز به فتوا نزدیک نمیشد و جوابی نمیداد، مگر اینکه میگفت: «پروردگارا! مرا سالم بدار، و دیگران را نیز از من سالم نگهدار!».
و بعد از تابعین، ائمۀ مذاهبی را ـ که هماکنون نیز از آنها پیروی میشود ـ مییابیم که اگر در مسئلهای خیر و صلاحی نمیدیدند، به هیچوجه تکبر نمیورزیدند و از گفتن کلمۀ «نمیدانم» ابایی نداشتند. در بین آنها، «مالک» در این مورد از همه شدیدتر و سرسختتر بود. او میگفت: «هر کس در مورد مسئلهای سؤالی کند، شایسته است قبل از اینکه جوابی دهد، خود را با بهشت و آتش جهنم روبهرو کند، و ببیند چگونه میتواند خود را از عذاب آخرت خلاص نماید، آنگاه به آن پاسخ گوید».
«إبن قاسم» گفته نیز است: «از مالک شنیدم که میگفت: من در مورد مسئلهای، حدود چند ده سالی فکر کردم، ولی تاکنون با هیچ رأیی توافق نکرده و هیچ حکمی دربارهاش صادر نکردهام».
«إبن مهدی» نیز از او شنیده که میگفت: «گاهی با مسئلهای مواجه میشدم و به خاطر آن، یک سال تمام، شبها نمیخوابیدم!».
«مصعب» نیز گفته است: «پدرم مرا برای مسئلهای نزد مالک فرستاد و صاحب آن سؤال نیز با من بود، و او ماجرایش را برای مالک بازگو کرد و سؤالش را پرسید، اما مالک در جواب گفت: در این مورد، جواب خوب و قانعکنندهای ندارم، بروید و از اهل علم بپرسید!».
«إبن أبیإحسان» نیز گفته است: «از مالک، بیست و دو مسئله پرسیده شد، اما به جز دو سؤال، هیچ جوابی نداد؛ آن هم بعد از اینکه چندین مرتبه ذکر «لا حول و لا قوة إلا باللّه» را تکرار نمود!».
ناگفته نماند، من با این سخنان نمیخواهم مانع درسخواندن و تعلیم و تعلّم جوانان مسلمان شوم؛ زیرا طلب علم، بر هر کسی واجب است و بایستی از گهواره تا گور، پایدار و مطلوب بماند، بلکه میخواهم بگویم: مسلّماً آنها هرچقدر هم با درس و مطالعه سر و کار داشته باشند، باز هم در احتیاج به اهل علم و تخصّص خواهند ماند، و نیز اینکه برای علم شریعت، ابزار و وسایلی است که نتوانستهاند به آنها دست یابند. همچنین دارای اصولی است که به خوبی آنها را نشناخته و فرانگرفتهاند، و نیز دارای فروع و مسائل جانبی است که اوقات و اعمالشان به آنان فرصت نمیدهد که تمام تلاش و کوشش خود را صرف آن کنند، و هرکس به کار خود مشغول است و برای کاری که برایش خلق شده، درست و آماده گشته است.
من نمیگویم که این جوانان، دانشگاههایشان را اعم از دانشگاههای نظری و علمی، همچون: ادبیات، اقتصاد، پزشکی، فنّی و مهندسی، جهت پرداختن به درسهای دینی و علوم شریعت ترک کنند؛ آن هم بعد از اینکه دورهای از تخصّص خود را تمام کردهاند و چند سالی را در دانشگاهها گذراندهاند، و حتّی دارای نمرات بالا و امتیازات خوبی در رشتههایشان بودهاند. آنها نمیدانند یا خود را به نادانی میزنند که طلب این علوم - بلکه به دستآوردن نمرات و درجاتی بالا و برتر در این رشتهها - بر هر مسلمانی واجب کفایی است. آنها نمیدانند که مسابقۀ بین آنها و مخالفین و دشمنانشان در این رشتهها به اوج خود رسیده است، و هرکس نیتی پاک داشته باشد، در طلب این علوم دنیوی و تعمق در آن، در حقیقت در عبادت و جهاد به سر برده است.
موقعی که رسول خدا ص مبعوث گردید، هریک از صحابۀ کرامش برای خود حرفه و شغلی داشت که از طریق آن کسب روزی و معاش میکرد، و همه را آزاد گذاشت که در شغلهایشان بمانند و هرگز خواستار آن نشد که از کارشان دست بردارند و تمام هم و غم و کوشش خود را ـ صرفاً ـ در تعلیم و دعوت و تبیلغ اسلام منحصر کنند؛ مگر اینکه کسی برای کاری مهم و بزرگی خواسته میشد، که البته در آن موقع بر او واجب میگردید که خود را برای قیام و انجام هرچه بهتر آن، آماده و وادار سازد.
چیزی که مرا بیش از این میترساند، شهوات درونی است که به دنبال این تغییرات، یعنی تغییر درس و رشته ظاهر میشوند و تنها برای خودنمایی و ریاست و کسب مقام باشد و باعث شود که در صدر مجالس و حلقات بنشینند و خود را برتر و بالاتر از همه بپندارند. چه بسا صاحبان این شهوات در وجود خود، اصلاً آن را احساس نکنند و متوجۀ آن نشوند، اما در اعماق درونشان مسکن گزیده و ریشه دوانیده است. در این صورت، وجودشان به یک بازنگری و بازرسی دقیق احتیاج دارد؛ زیرا نفس سرکش، طبیعتاً همیشه به شهواتگرایش دارد و زشتیها را تزیین کرده و مردم را شدیداً به بدیها فرامیخواند. همچنین راههای غامض و پیچیدهای که شیطان میتواند از طریق آن به درون انسان نفوذ پیدا کند، بسیار و پراکندهاند. بدین ترتیب، کسی موفّق است که بر سر دوراهی بایستد و قبل از گامگذاشتن در آن، اهداف و نیتها و اقدامات خود را بررسی کند و از خود بپرسد: آیا این برای دنیاست یا برای آخرت؟! آیا این برای خداست یا برای مردم؟! تا خود را فریب ندهد و راه روشن و آشکار پروردگارش را دنبال کند و به پایان برساند.
﴿وَمَن يَعۡتَصِم بِٱللَّهِ فَقَدۡ هُدِيَ إِلَىٰ صِرَٰطٖ مُّسۡتَقِيمٖ﴾[آلعمران: ۱۰۱] .
«و هرکس به خدا تمسک جوید، بدون شک به راه راست و درستی رهنمود شده است».