نامه ای از یک خواهر دلسوز به یک خواهر شیعه

مقدمه

مقدمه

الحمد لله رب العالمين والصلاة والسلام على أشرف الأنبياء والمرسلين، نبينا محمد وعلى آله الطيبين الطاهرين وأصحابه الغرِّ الميامين... وبعد:

خواهر اندیشمندم! جوان رشید! ای آنکه خدا را پروردگار خود، محمدصرا پیغمبر و رسول خود، و شریعت اسلام را منهج و روش استوار خودت گردانیده‌ای... .

خواهر عزیزم! این کلمات را که با غم و اندوه خود سرشته‌ام و از صمیم قلبم استخراج کرده‌ام، برای تو می‌نویسم. کلماتی که مدادش محبت و وفای من نسبت به توست و ورقه‌اش صفحه‌های قلب صاف و خالص توست. به این امید که بتوانم سخنم را بر قلبت حک نمایم و آنها را به تصویر بکشم، چون تو را در دوستی با خودم صادق یافتم و پاک‌ بودن قلبت در قبال خودم را لمس نمودم.

خواهرم! در اثنای درس پیبردم که تو واقعاً جویای حقیقت هستی. به فطانت و عقلانیت تو اقرار می‌کنم و می‌دانم که کتاب خدا و سنت صحیح رسول الله صرا با چیزی عوض نمی‌کنی و از آن دو رویگردان نیستی.

خواهر ارجمندم! این کلمات را در حالی می‌نگارم که سراسر وجودم پر از امیدواری است: امید به اینکه این کلمات در گوشه‌ای از قلب بزرگ تو، در جای مناسب خودشان قرار بگیرند تا با صراحت حرفهایمان را به هم بزنیم. چون دو دوست با هم حرف بزنیم. چه زیباست اگر خطائی از من ببینی و مرا از آن بازداری و یا من از تو لغزشی مشاهده نمایم و آن را برای تو تبیین نمایم! چرا که زن مؤمن آیینه خواهر مؤمن خود می‌باشد: ﴿وَٱلۡمُؤۡمِنُونَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتُ بَعۡضُهُمۡ أَوۡلِيَآءُ بَعۡضٖۚ يَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ وَيُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَيُطِيعُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥٓۚ أُوْلَٰٓئِكَ سَيَرۡحَمُهُمُ ٱللَّهُۗ إِنَّ ٱللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٞ٧١[التوبة: ٧۱].

«مردان و زنان باایمان، ولى (و یار و یاور) یکدیگرند; امر به معروف، و نهى از منکر مى‏کنند; نماز را برپا مى‏دارند; و زکات را مى‏پردازند; و خدا و رسولش را اطاعت مى‏کنند; بزودى خدا آنان را مورد رحمت خویش قرارمى‏دهد; خداوند توانا و حکیم است».

روراست‌بودن چه زیباست! و چه زیباست که احساساتم را برای تو نگارش نمایم! این در عرصه صفا و صمیمت است، پس در مورد عقیده و دین چطور؟!

بی‌شک مسأله روشن و بدیهی است و به خدا سوگند! این نامه را به همین منظور می‌نویسم، زیرا که می‌بینم تو در مباحث عمومی به صراحت سخن می‌گویی، ولی در مورد دین و عقیده سکوت می‌نموده و به آهستگی صحبت می‌نمایی!! چرا ای خواهر عزیز؟! آیا مگر آنچه پذیرفته‌ای همان دین حقی نیست که باید آن را اظهار کنیم و به انتساب به آن افتخار نماییم؟!

آری خواهرم! وضعیت چنین شده... تصورش را بکن و الآن از تو می‌خواهم که نامه‌ام را بخوانی، شاید برای تو چراغی نورانی گردد، و آن جلساتمان را در کنار دروازه‌های دانشکده، داخل و پیرامون دانشکده و در راه‌پله‌ها و راهروهایش به تو یادآوری نماید. که چیزهایی را از من مخفی می‌کردی... و من الآن با صراحت سخنانم را به عرض تو می‌رسانم و از خداوند بلندمرتبه و توانا می‌خواهم که دروازه حقیقت را بر روی من و تو بگشاید که همانا خداوند بهترین گشایندگان است و خودش می‌فرماید: ﴿وَإِنِّي لَغَفَّارٞ لِّمَن تَابَ وَءَامَنَ وَعَمِلَ صَٰلِحٗا ثُمَّ ٱهۡتَدَىٰ٨٢[طه: ۸۲].

«و من هر که را توبه کند، و ایمان آورد، و عمل صالح انجام دهد، سپس هدایت شود، مى‏آمرزم».

خواهر خیرخواه و دوستدار شما.

أم عمار آل عبدالحمید

[email protected]

۲۱/٧/۱۴۲۳ه‍