بخش ششم: نامههایی که از آنها خون میبارد
آری خواهرم! نامههایی که با مداد بر روی ورقه نگاشته شده بودند ولی در واقع قطرات اشکی – و اگر خواستی بگو: قطرات خونی – بودند که بر روی صفحههای قلب مجروح چکانده شده بودند! نزدیکترین نزدیکان دست از کمک او برداشته، و عزیزترین عزیزان او را از رسیدن به هدفش بازمیدارند.
آری خواهر ارجمندم! چندین نامه از خواهران گرامیام به من رسید. خواهرانی که نور ایمان بر قلبهایشان تابیده بود و به آنها این مجال را داده بود که شب و روزهایی با آزاد اندیشی و هوشیاری و بیداری قلب و درون داشته باشند، کتاب خدا را حکم و فیصلهدهنده خود گردانند، از قید و بندهای تقلید و تاریکیهای تبعیت کورکورانه بگریزند، قفل جمود را با کلید اندیشه باز کنند و هر کلامی را که متکی به برهانی از سوی خدا نباشد، بسوزانند تا به وسیله آن نوری برافروزند و با آن در بین مردم به راه و حرکت خود ادامه دهند: ﴿يَوۡمَ تَرَى ٱلۡمُؤۡمِنِينَ وَٱلۡمُؤۡمِنَٰتِ يَسۡعَىٰ نُورُهُم بَيۡنَ أَيۡدِيهِمۡ وَبِأَيۡمَٰنِهِمۖ بُشۡرَىٰكُمُ ٱلۡيَوۡمَ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَاۚ ذَٰلِكَ هُوَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ١٢﴾[الحديد: ۱۲].
«(این پاداش بزرگ) در روزى است که مردان و زنان باایمان را مىنگرى که نورشان پیشرو و در سمت راستشان و به اندازه اعمال خود بر پل صراط حرکت مىکند (و به آنها مىگویند:) بشارت باد بر شما امروز به باغهایى از بهشت که نهرها زیر (درختان) آن جارى است; جاودانه در آن خواهید ماند! و این همان رستگارى بزرگ است!».
اینان پی برده بودند که حق و حقیقت با مشعل نورانی کتاب خدا و هدایت پیغمبرش صعجین شده است. از طرف خدا نیز ثبات بر هدایت، لذتبردن از ایمان، انسگرفتن به عبادتهای موحدانه و نمازخواندن در تاریکی شبها و در خلوت به آنها الهام میشد. در آن لحظههای عبادات به مناجات با پروردگار جهانیان میپرداختند و برای لحظههایی در غیرهدایت و دعوت تباه گردیده بود از او عافیت و مغفرت می طلبیدند لحظههایی که آمیخته با ترس، اضطراب، شرمندگی، فریب شیطان را خوردن و برآوردهای غیرمنطقی تباه گردیده بود.
اینان تنها به قرآن و سنت پیغمبرش صتکیه میکنند و دلیل صحیح و صریح را در اصول و فروع مرجع خود میدانند.
در مقابل اینان، گروه دیگری هستند که دلیل آنها منقولات معصومین است، حال آن منقولات به هر طریقی نقل شده باشند! بدون عنایت به صحیح و غیر صحیح. شخص یا باید تسلیم این روایات گردد و یا اینکه کافر شمرده میشود، و به دروغ از امام روایت کردهاند که: «قبول نکردن گفتار امام، مثل قبول نکردن کلام رسول خداست، و قبول نکردن کلام رسول خدا مثل قبول نکردن کلام خداست... ».
خواهرم! اندکی تفکر و تأمل در پیشگاه خدا و طلب هدایت و توفیق از او، ضامن تغییر حال و تبدیل تاریکیها به نور و اندوه و کدورت به خوشبختی و صمیمت میباشد و این گام اول در شاهراه هدایت است.
خواهر ارجمندم! تو که یکی از پیشگامان این طریق هستی، گمان نکن که تنها رهگذر این راهی و به تنهایی باید از امواج سهمگین آن بگذری، بلکه خواهران نزدیک بسیاری با تو هستند ولی شرایط زندگى راه [آشنایی] را بر آنها بسته است. خداوند آگاه به آشکار و نهان است و با سختی، آسانی همراه است، و هر کس تقوای خدا را پیشه کند خداوند گریزگاهی برایش قرار میدهد. خداوند با تقدیری سابق و نافذ این را برای آن مقدر نموده است.
خواهرانی که در این مرحله هستند چارهای نمیبینند جز اینکه قلم به دست بگیرند و کلماتی نورانی برای ما بنویسند که از قلبشان برمیخیزد تا بدون واسطه و بدون مقدمه بر قلب ما بنشیند. محبت دین حق این خواهران را دور هم جمع کرده است، قرآن و معانی آن را شناختهاند و به توحید و غایات آن یقیین حاصل کردهاند و بر مبنای دلایل موجود در قرآن و سنت ایمان آوردهاند و از آن دو به سوی دیگری روی نیاوردهاند، با وجود اینکه شرایط زندگی آنها مختلف و شیوههای زندگیشان متفاوت است: یکی از خانواده کوچک و فقیر است، دیگری دانشگاهی است، سومی دبیرستانى، چهارمی خانهدار، پنجمی پزشک یا پرستار و ... .
و زحمات معلمان فاضل شگفتانگیز است زیرا به منابع و مصادر هدایت تبدیل شدهاند، و البته جای تعجب نیست زیرا آنها اندیشمندان بلیغ و معادن احساسات و عواطف استوار هستند و شریفترین وظیفه را انجام میدهند: وظیفه تعلیم و تربیت را. و همیشه در آمد و شد هستند. راست را از دروغ تشخیص میدهند، و پی بردهاند که شنیدن همچون دیدن نیست، و به خاطر استعداد درخشان بدون مشقت و بلکه با اندک نگاهی به کتاب خدا و اطلاع از رسالهها و کتابچههای اهل سنت که در هر جایی توزیع میشوند، توانایی طی طریق هدایت را پیدا کردهاند.
مثلاً زهره خانم که معلم فاضلی است در یکی از بیمارستانها بستری بوده که کتابچههای ارزشمندی در آنجا موجود بوده است و او به صورت اتفاقی کتابچهای را تحت عنوان «العقیده الصحیحه وما یضادها» برداشته و مطالعه نموده و همان کتابچه نقطه شروع هدایت وی گشته است.
و خانم (ع. م) که معلم باهوشی است کتابچهای تحت عنوان «عقیده اهل السنه والجماعه» را به عنوان هدیه از یکی از دانشآموزانش دریافت و بعد از مطالعه و چندین بار خواندن آن، حقیقت را لمس کرد و بدون تردید آن را پذیرفت.
و یکی دیگر از معلمان یک نوار کاست را در کیف دستى خود پیدا کرده و به آن گوش داد و همین نوار کاست سبب هدایت وی و تبدیلش به یک دعوتگر شد. و معلمان بسیار دیگری که بعضی از آنها را فقط خدا میشناسد.
خواهر ارجمندم! راهی را که میروی قبل از تو نیز توسط گذشتگان صحابه مردان و زنان پیموده شده است ولی [سختی] این کار آنها را از ترک شرک و داخلشدن در اسلام باز نداشت و تبدیل به کوههای استواری از ثبات شدند، در دنیا چنین بودند: ﴿تَرَىٰهُمۡ رُكَّعٗا سُجَّدٗا يَبۡتَغُونَ فَضۡلٗا مِّنَ ٱللَّهِ وَرِضۡوَٰنٗاۖ سِيمَاهُمۡ فِي وُجُوهِهِم مِّنۡ أَثَرِ ٱلسُّجُودِ﴾. [الفتح: ۲٩].
«پیوسته آنها را در حال رکوع و سجود مىبینى در حالى که همواره فضل خدا و رضاى او را مىطلبند (تا آنان را به بهشت وارد نماید); نشانه (اطاعت) آنها (از خداوند) در صورتشان از اثر سجده (و عبادت) نمایان است».
و در آخرت نیز: ﴿لَهُمۡ جَنَّٰتٞ تَجۡرِي مِن تَحۡتِهَا ٱلۡأَنۡهَٰرُ خَٰلِدِينَ فِيهَآ أَبَدٗاۖ رَّضِيَ ٱللَّهُ عَنۡهُمۡ وَرَضُواْ عَنۡهُۚ ذَٰلِكَ ٱلۡفَوۡزُ ٱلۡعَظِيمُ﴾[المائدة: ۱۱٩].
«براى آنها باغهایى از بهشت است که نهرها از زیر (درختان) آن مىگذرد، و تا ابد، جاودانه در آن مىمانند; هم خداوند از آنها خشنود است، و هم آنها از خدا خشنودند; این، رستگارى بزرگ است».
خاطرهای از یک خواهر مؤمن یادم آمد که در توصیف حال خود میگفت: زندگی من کاملا شبیه حال کسی بود که در ساحل نهر خروشانی از آب صاف و گوارا نشسته و ظرف کوچکی از آب به دست گرفته که پدرانش آن آب را از آن نهر گرفتهاند ولی با گذشت زمان تغییر یافته و چنان شده که از آببودن جز اسمی برایش باقی نمانده است: رنگش تیره و کدر و مزهاش تلخ و بدبو شده است، به هر چیزی شبیه است جز به آب. ولی پدرانش آن را تقدیس میکرده و آن را آب کوثر، آب حیات و آب جاودانگی مینامند و رودخانه صاف و گوارا که سرچشمه اصلی است رود هلاکت و وادی جهنم به حساب میآورند... . و بعد از اینکه به حقیقت پی بردم در کنار آن آب گندیده و بدبو و بدمزه نشسته و شروع کردم به گریه و زاری. تشنگی داشت مرا هلاک میکرد و از ته قلب آرزو میکردم که بتوانم آن آب گندیده بدبو را تصفیه نمایم به خود گفتم: به خودت رحم کن و پناهگاهی برای خودت پیدا کن، زیرا که مرگ از رگ گردن نزدیکتر است و همه چیز واضح و روشن است: ﴿وَٱلۡأٓخِرَةُ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰٓ١٧﴾[الأعلى: ۱٧].
«در حالی که آخرت(از دنیا) بهتر و پایدارتر است».
﴿وَرِزۡقُ رَبِّكَ خَيۡرٞ وَأَبۡقَىٰ﴾[طه: ۱۳۱].
«روزی (اخروی) پروردگارت بهتر و پایدارتر(از نعمتهای زودگذر جهان فانی) است».
خواهرم! میدانم که چقدر اندوهگینی و چقدر در رنج و عذابی. ولی خواهر عزیزم! این شیرینی ایمان است و سوگند به خدا! شادابی و طراوت ایمان وارد قلبت نمیگردد مگر اینکه آن را با خوشبختی حقیقی آراسته میگرداند و حتی اگر در زندان کوچکی باشی، آن تلخی و اندوه را به قوت و اراده تبدیل میکند.
خواهرم! اکثر شیعیان مذهب خود را از پدرانشان گرفته و هیچ وقت آن را بر کتاب خدا عرضه نکرده اند تا شرک، غلو، اهانت به زن در قالب متعه! مسح قبرها، دعای غیر خدا و طلب شفاعت از مردگان بر ایشان آشکار شود. آیا دین صحیح اسلام که محمدصبا آن مبعوث شده چنین میباشد؟
اجازه بده خاطره دیگری بازگو کنم. خاطره مباحثه یک دانشجوی شیعه با استادش، در دانشگاه استاد آن خاطره را اینگونه بازگو میکند: «در حالی که غرق در آمادهشدن برای درس بودم یکی از دانشجویان دختر اجازه ورود خواست. به محض اجازه با دوستانش داخل شد و قبل از اینکه مجال آن را بیابم که حاجت او را بپرسم، پیش دستی کرد و گفت: میخواهم یک سؤال از شما بپرسم و میخواهم سؤالم را به صراحت جواب دهی: چه چیزی باعث میشود که انسان عقیدهاش را تغییر دهد؟
انتظار این سؤال را نداشتم ولی جاخوردن خود را اظهار نکردم. گمان کرد که منتظر توضیح بیشتر هستم و لذا ادامه داد: منظورم این است که چرا انسان عقیده پدران و نیاکانش را که بر آن بزرگ شده، نمیپذیرد؟ و آیا چیزی وجود دارد که شایستگی آن را داشته باشد که انسان عقیدهاش را به خاطر آن تغییر دهد؟
بلافاصله جواب دادم: سؤالت خیلی کلی است و سؤال کلی را تنها میتوان به صورت کلی جواب داد، کاش! سؤالت را محدودتر میکردی و منظورت را واضحتر بیان میکردی.
گفت: منظورم شماست، چرا عقیدهتان را تغییر دادهای؟
نخواستم از او بپرسم از کجا میداند که عقیدهام را تغییر دادهام و لذا جواب دادم: در درون کتابها و مباحثات علماء و بزرگان و نوارها حقیقت را جستجو کردم تا اینکه خداوند سینهام را گشایش پذیرفتن آن چیزی عطا کرد که الآن بر آن هستم و امیدوارم این همان چیزی باشد که رسول اکرمصو صحابهاششبر آن بودهاند، و امیدوارم بر همین عقیده بمیرم. گفت: ولی آیا تصور نمیکنی که دوستانت و همسرت بر تو تأثیر گذاشتهاند؟
نخواستم به این سؤال جواب بدهم و لذا سؤال دیگری مطرح کردم: آیا میخواهی به حقیقت برسی؟ بیا در مورد بعضی از عقایدت با هم بحث کنیم:
تو معتقدی که جمیع صحابه جز سه یا پنج نفر بعد از پیغمبر صمرتد شدند. آیا این طور نیست؟
گفت: به فرض که این طور باشد... .
گفتم: چگونه پیغمبر تو راضی میشود با دختر منافقی ازدواج کند که بعد از وفات وی مرتد میشود؟ ما مردان اگر بشنویم که مردی بداخلاق و ریاکار است – چه برسد به منافق و کافر – به ازدواج با دختر او حتی فکر هم نمیکنیم، پس چگونه رسول الله صاین کار را کرده، آن هم با دو تن از همسران - به گمان شما - منافقزاده؟
به علاوه، خداوند ابوبکر را صاحب پیغمبر مینامد: ﴿إِذۡ يَقُولُ لِصَٰحِبِهِۦ لَا تَحۡزَنۡ﴾[التوبة: ۴۰].
«در این هنگام پیغمبر خطاب به همراهش گفت: غم مخور... ».
ولی شما او را منافق میشمارید؟!
انکار مصاحبت ابوبکرسبا پیغمبر صکفر است، چون به مثابه انکار قرآن است.
با اعتماد کامل گفت: ولی مصاحبت که همیشه بر مبنای محبت و الفت استوار نیست و چه بسا مراد از آن مصاحبت مکانی و در یک مکانبودن باشد همچنانکه یوسف÷دو زندانی همسلول خود را صاحب میخواند: ﴿يَٰصَٰحِبَيِ ٱلسِّجۡنِ﴾[یوسف: ۳٩].
«ای همراهان زندانی من!».
آیا آن دو همسلولی یوسف÷صحابه وی نیز بودند؟
جواب دادم: آیا واقعا تصور میکنی مصاحبت ابوبکرسبا پیامبر صاز نوع مصاحبت آن دو زندانی با یوسف بوده است؟ و آیا یوسف به اختیار خود به آن زندان و آن سلول رفته بود تا مصاحبت او با مصاحبت ابوبکر مقایسه شود؟
به علاوه چگونه پیامبر صبا شخصی قرین میشود که بعد از وفاتش مرتد گردد؟ و یا اینکه چگونه آنحضرت از همه کارهای بد ابوبکر و عمرببیخبر بوده ولی دیگران باخبر شدند؟
علاوه بر همه اینها واژه «معنا» در آیه: ﴿إِنَّ ٱللَّهَ مَعَنَا﴾[التوبة: ۴۰].
«خدا با ماست».
مقتضی معیت خدا با هر دو نفر است، زیرا معیت خدا با لفظ تثنیه آمده و نفرموده «إن الله معي» و این نشاندهنده فضیلت ابوبکرسمیباشد، وگرنه مثل همراهان موسی÷ ذکر میشد که خداوند در بازگوکردن سرگذشت آنان میفرماید: ﴿فَلَمَّا تَرَٰٓءَا ٱلۡجَمۡعَانِ قَالَ أَصۡحَٰبُ مُوسَىٰٓ إِنَّا لَمُدۡرَكُونَ٦١﴾[الشعراء: ۶۱].
«هنگامى که دو گروه یکدیگر را دیدند، یاران موسى گفتند: «ما در چنگال فرعونیان گرفتار شدیم».
و موسی چنین جواب میدهد: ﴿قَالَ كَلَّآۖ إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهۡدِينِ٦٢﴾[الشعراء: ۶۲].
«(موسى) گفت: «چنین نیست! یقینا پروردگارم با من است، بزودى مرا هدایت خواهد کرد».
موسی میفرماید: ﴿إِنَّ مَعِيَ رَبِّي﴾و نمیفرماید: «معنا» و این مطلب نشان میدهد که لفظ تثنیه در آیه ناظر به جریان محمد صو ابوبکرسبه خاطر فضیلت ابوبکرسمیباشد.
باید اضافه کرد که آرامشدادن و رفع نگرانی و اندوه از ابوبکرستوسط پیغمبرصبا منافق بودن ابوبکر منافی است. چگونه خداوند پیغمبرشصرا یاری میدهد ولی منافقترین شخص را با او همراه میسازد؟
بلکه اصلاً چگونه معیت خاص خدا برای منافق قابل تصور است؟ و چگونه پیغمبرصنگرانی و اندوه یک منافق را رفع میکند؟ چگونه خداوند منافق را یاری میدهد؟ چه عقلی این را میپذیرد؟!
اگر ایراد وارد شود که: اگر این طور است پس چرا خداوند فرموده: ﴿فَأَنزَلَ ٱللَّهُ سَكِينَتَهُۥ عَلَيۡهِ﴾[التوبة: ۴۰].
«در این موقع، خداوند سکینه (و آرامش) خود را بر او فرستاد».
و نفرموده: «عليهما».
در جواب میگوییم: زیرا سیاق آیه در بیان حال پیامبر صمیباشد: ﴿إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدۡ نَصَرَهُ ٱللَّهُ﴾
«اگر پیامبر را یاری نکنید خدا او را یاری کرد... ».
و این سیاق اقتضا میکند که صیغهها به صورت مفرد بیایند، و این مقتضای زبان عربی است. به علاوه اثبات معیت خدا برای ابوبکر به معنی انزال آرامش بر او نیز میباشد و لذا نیازی به ذکر آن نبوده است، زیرا ذکر امر بدیهی و واضح، لغو شمرده میشود.
ولی باید یادآور شوم که این اشکال از تدبر کم در قرآن ناشی میشود، مثل کسی که «لا تحزن» خطاب به ابوبکر را مذمتی برای او میپندارد، در حالی که در قرآن خطاب به پیغمبر صآمده که: ﴿وَلَا يَحۡزُنكَ قَوۡلُهُمۡۘ إِنَّ ٱلۡعِزَّةَ لِلَّهِ جَمِيعًاۚ هُوَ ٱلسَّمِيعُ ٱلۡعَلِيمُ٦٥﴾[يونس: ۶۵].
«سخن آنها تو را غمگین نسازد! تمام عزت (و قدرت)، از آن خداست; و او شنوا و داناست».
و ملائکه به لوط÷فرمودند: ﴿وَقَالُواْ لَا تَخَفۡ وَلَا تَحۡزَنۡ إِنَّا مُنَجُّوكَ وَأَهۡلَكَ﴾. [العنکبوت: ۳۳].
«(فرشتگان به لوط) گفتند: «نترس و غمگین مباش، ما تو و خانوادهات را نجات خواهیم داد».
و آیات فراوان دیگری از این باب. باید بگوییم تدبر در قرآن مستلزم تدبر در زبان عربی آشکار است، تدبری مخلصانه و بدور از هویپرستی و تعصب.
از خدا میخواهیم که ما را از هویپرستی دور نگه دارد و حق را به ما حق بنمایاند، و پیروی از آن را نصیب ما گرداند، و باطل را باطل بنمایاند، و اجتناب از آن را نصیب ما گرداند.
بدیهی است همسر آدم در دنیا، در آخرت نیز همسر اوست به شرط اینکه هر دو بهشتی باشند.
دانشجو کلامم را قطع کرد و گفت: نمیخواهم در مورد صحابه با تو مباحثه کنم، سؤالم در مورد علت تغییر مذهبت بود؟
جواب دادم: اتفاقاً این بحث از بطن عقیده سرچشمه میگیرد. مگر چه کسانی قرآن را به ما منتقل کردهاند؟ چه کسانی حافظ سنت بودندهاند؟
اگر بگوییم: صحابه همگی کافر و یا مرتد شدند، صحت قرآن را زیر سؤال بردهایم و البته بسیاری نیز در مهمترین کتابهای مورد اعتماد خود این کار را کردهاند. و نتیجه این تحلیل این خواهد بود که پس عقیدهمان از ریشه باطل و نادرست است زیرا کافر[یا مرتد] شایستگی نقل اخبار را ندارد.
گفت: آیا تو امامت را قبول نداری؟
جواب دادم: اگر مرادت از امامت، صلاح و فضیلت شخص در تقوی و ایمان باشد که من آن را در مورد ابوبکر، عمر، عثمان، علی، حسن، حسین، زینالعابدین و صادقشمیپذیرم. و اگر منظورت از امامت آن منزلتی است که امام بر مبنای آن شایستگی تصرف در هستی را مییابد، و هر طور که بخواهد در آن تصرف میکند، و بر غیب آگاهی مییابد، و به مراتب پیامبران و ملائکه مقرب میرسد. من این معنی از امامت را نمیپذیرم و سید ائمه، محمد صنیز نه توانایی تصرف در هستی را داشت و نه غیب را میدانست: ﴿وَلَوۡ كُنتُ أَعۡلَمُ ٱلۡغَيۡبَ لَٱسۡتَكۡثَرۡتُ مِنَ ٱلۡخَيۡرِ وَمَا مَسَّنِيَ ٱلسُّوٓءُ﴾[الأعراف: ۱۸۸].
«و اگر از غیب باخبر بودم، سود فراوانى براى خود فراهم مىکردم، و هیچ بدى (و زیانى) به من نمىرسید».
منظور شما کدام معنی از امامت است؟
گفت: به موضوع عقیده برگردیم.
گفتم: از هر کجا که میخواهی شروع کن. میخواهی در مورد ایمان به خدا و اسماء و صفات او صحبت کنیم، یا در مورد ایمان به پیغمبر ص، و یا ایمان به قرآن؟
گفت: گمان میکردم در مورد قضایای ایمان به خدا و ایمان به پیغمبر و قرآن با هم اختلافی نداریم.
گفتم: این تنها یک گمان است. عقیدهای که داخل کتابهای مورد اعتماد شما نوشته شده، با عقیدهای که در کتب مورد اعتماد من مکتوب شده، متناقض میباشد. و به خاطر همین اختلاف باید ابتدا مرجع مورد اتفاق را پیدا کنیم. اگر تصور میکنی که قرآن مرجع مناسبی برای این کار است، من ثابت میکنم منابع مورد اعتماد تو مخالف قرآن هستند، و اگر بر این باوری که قرآن تحریف شده، من با دلایل عقلی ثابت میکنم که تحریف آن با فطرت سلیم منافات دارد.
سخنم را قطع کرده و گفت: ولی من بر این باورم که قرآن موجود تحریف نشده و صحیح بوده و هیچ غباری بر آن نیست و فکر میکنم هر مسلمانی بر این باور است.
گفتم: اگر حدیث صحیح و صریحی از کتابهای مورد اعتمادت نقل کنم که میگوید: قرآن تحریف شده، چی؟!
اندکی تردید کرد و گفت: شاید معنی حدیث را آنگونه که باید، نفهمیدهای.
گفتم: اگر بخواهی شرح آن حدیث توسط مؤلف کتاب را نیز بازگو میکنم.
گفت: کدام کتاب؟
گفتم: مشکل شما و بسیاری دیگر این است که اصول دین خود را نمیدانید، و نمیدانید کتابهای مرجع مذهبتان شامل چه مطالبی هستند. فلان حدیث را در فلان صفحه از فلان کتاب، تألیف فلان عالم بخوان و وقتی دیدی که آنچه میگویم، راست است بیا تا مباحثهمان را ادامه دهیم» [۲٧].
خواهرم! آیا میدانی که بسیاری مذهب خود را به ارث میبرند. مثلا این دانشجو اصول اساسی عقیده خودش را که در کتابها و منابع مورد اعتماد علمایشان مذکور است، نمیدانست و به خاطر عدم آگاهی به همین حقایق و جهل به محتوای کتابهای مذهب خود که مخالف دین اسلام و عقیده مسلمانان است، با استادش مباحثه میکند.
خواهرم! بیا و خالصانه دعای زیر را بخوان تا شاید خداوند گشایشی در قلب تو ایجاد نماید:
خداوندا! ای پروردگار جبرئیل و میکائیل و اسرافیل! ای پدیدآورندة آسمانها و زمین! ای آگاه به غیب و آشکار! از تو میخواهم که بین بندگانت در مورد آنچه اختلاف دارند، داوری کنی، مرا به حق و حقیقتی هدایت کنی که در آن اختلاف شده زیرا تویی که هرکسی را بخواهی، هدایت مینمایی.
[۲٧] این واقعه با اندکی تصرف از کتاب «کلمات في العقيده»، تألیف دکتر امیر حداد، ص ۱۵۸ نقل گردید.