اسماء دختر ابیبکر صدیقبذات النطاقین
اسماء صد سال تمام عمر با برکت داشت با این حال هیچ دندانی از او نیفتاد و در عقل و خردش خدشهای وارد نیامد. «تاریخنگاران»
این بانوی عالیقدر و با عظمت صحابی، از چند جهت شرافت و بزرگواری را به ارث برده است.
پدرش صحابی، پدربزرگش صحابی، خواهرش صحابی، شوهرش صحابی و فرزندش نیز صحابی هستند.
و همین سند برای افتخار و شرافت نسبی کافیست.
پدرش ابوبکر صدیقسمیباشد دوست رسول کریم جدر زندگی و خلیفه و جانشین آن حضرت بعد از وفات و پدربزرگش ابوقحافه پدر بزرگوار ابوبکر صدیق میباشد و اما خواهرش عایشه است آن بانوی پاک و پاکیزه، آن کسی که برائتش را قرآن به صراحت اعلام فرمود.
و شوهرش، حواری و نصرتدهنده رسول خدا جاست یعنی زبیر بن عوامسو فرزندش عبدالله بن زبیرسمیباشد.
و به عبارتی رسا و بهتر او اسماء دختر ابوبکر صدیقسمیباشد و همین رشته نسبی در راستای شرافت و کرامت نسبی او کافی است.
اسماء کسی است که از پیشگامان به سوی اسلام به شمار میآید به جز هفت تن از زنان و مردان صحابه کسی در بدست آوری این فضیلت بزرگ از او پیشگام نبوده است.
اسماء به لقب ذات النطاقین شهرت یافت زیرا او در روزی که پیامبر جو ابوبکر صدیق به سوی مدینه هجرت کردند آذوقه و توشه سفر را برایشان فراهم آورد و مشکی از آب پر نمود تا همراه داشته باشند اما چیزی نیافت که با آن رف غذا و دهان مشک آب را ببندد از اینرو کمربند خود را دو نصف نمود با یک قسمت دهانه مشک و با قسمت دیگر ظرف توشهدان را محکم ساخت.
پیامبر جنیز در حق او این دعا را کرد که خداوند در عوض این کمربند او را در بهشت دو کمربند عنایت فرماید.
و از آن روز به (ذات النطاقین) شهرت یافت.
زبیر بن عوام با او ازدواج کرد او بسیار تنگدست و فقیر بود خادمی نداشت که کمر به خدمت او ببندد و مال و سرمایهای هم نداشت تا آسایش و راحتی خانوادهاش را فراهم سازد به جز یک اسب که پرورشش داده بود.
اسماء برای زبیر همسری نیکوسیرت و صالحی بود کمر به خدمت او بسته بود و به خوبی از پس پرورش و تهیه آذوقه اسبش برمیآمد و هستههای خرما را جهت تغذیه اسبش آرد مینموده و مهیا میساخت تا اینکه خداوند فرجی گشاد و مرحمتی فرمود و در شمار ثروتمندان صحابه قرار گرفت.
اسماء وقتی توفیق آن را یافت تا به خاطر دین خدا و سالم ماندن عقیدهاش به سوی مدینه هجرت نماید، حامله بود و عبدالله را در شکم داشت اما این حالت مانع حرکتش در این مسیر مبارک نشد و سختیها و مشکلات طاقتفرسای این سفر طولانی را با جان و دل خرید.
به محض اینکه به محل قباء رسید وضع حمل نمود و فرزندش به دنیا آمد.
مسلمانان با گفتن تکبیر و لا اله الا الله از این مولود مبارک استقبال نمودند و اظهار سرور و شادمانی کردند زیرا او اولین مولود در میان مهاجرین بود که در مدینه دیده به جهان گشود.
اسماء نورسیدهاش را به آغوش گرفت و در محضر رسول الله جحاضر شد و او را در دامان آن حضرت نهاد.
آن حضرت جمقداری از آب دهان مبارکشان را در دهان آن نوزاد قرار دادند و چیزی را جویدند و به کام او مالیدند و در حق او دعا کردند بدین ترتیب اولین چیزی که وارد معده او شد و با آن تغذیه کرد آب دهان مبارک رسول الله جبود.
فضائل و مکارم اخلاقی در سطحی بالا، نجابت و بزرگواری، خردمندی و اندیشه سالم و... از صفات و ویژگیهای برجسته اسماء به حساب میآیند صفاتی که به جز در تعداد انگشت شماری از مردان در وجود دیگر کسی یافت نمیشد.
وی در سخاوت و احسان ضرب المثل بود و زبانزد خاص و عام.
پسرش عبدالله در این مورد میگوید: در میان تمامی زنان، خالهام عایشهلو مادرم اسماء نسبت به دیگران از سخاوت بیشتری برخوردار بودند و در نیکوکاری پیشگام؛ اما سخاوت و احسان این دو تن با هم تفاوت داشت.
خالهام هر چیزی که به دستش میآمد ذخیره میکرد و چون به مقدار کافی و به اندازه لازم جمعآوری میشد آنگاه همه مایملک خویش را در میان نیازمندان و مستمندان تقسیم مینمود.
و اما مادرم نمیگذاشت مال و سرمایهاش، شب را در خانهاش سپری نماید فیالفور آن مال را به هر مقدار که میبود در میان نیازمندان تقسیم مینمود.
علاوه بر این اسماء از درایت و زیرکی و مهارت خاصی برخوردار بود و در مواقع حساس نیز تصرفاتش زیرکانه بود.
از جمله زمانی که صدیق اکبرسبه همراه پیامبر جراهی سفر هجرت شدند همه دارائیها و اموال خود را که بالغ بر شش هزار درهم بود همراه کرد و چیزی برای خانواده خود باقی نگذاشت.
ابوقحانه پدر صدیقسکه تا آن زمان مشرک بود، وقتی از سفر پسرش اطلاع یافت به خانه صدیق آمد و به اسماء گفت: قسم به خدا: من گمان میکنم که ابوبکر همانطور که شما را بیکس و تنها گذاشته از نظر مالی نیز شما را دست خالی رها نموده است و به شما اجحاف کرده است.
اسماء گفت: ای پدر، هرگز چنین نیست او سرمایه و اموال زیادی برای ما باقی گذاشته است.
با گفتن این سخن به سرعت از جا برخاست و مقدار زیادی سنگ در همان محلی که دارائیها و اموال ابوبکر نگهداری میشد قرار داد و چادری روی آن انداخت و سپس دست پدر بزرگش را که نابینا بود گرفت و گفت: ای پدربزرگ. ببین چقدر مال و دارائی در اینجا وجود دارد.
او نیز دست را بدانجا برد و بعد از لمس آن گفت: بسیار خوب، این سرمایه بسیار زیادی است که برای شما رها نموده و کار بسیار خوبی کرده است.
اسماء به اینصورت میخواست پریشانی درونی این پیرمرد را برطرف سازد و او را مجبور نسازد تا دست کمکی به سویش دراز کند و به او احسانی نماید زیرا او نمیخواست و مناسب با شخصیت اسلامی خویش نمیدید که زیر بار منت یک مشرک حتی اگر پدربزرگش هم باشد، قرار بگیرد.