موضعگیری صفیه در روز خندق
آنچه گذشت از موضعگیری صفیه در روز احد خبر داد.
اما موضعگیریاش در روز خندق؛ داستانی است زیبا و هیجانانگیز که تار و پودش را تیزهوشی و کاردانی و قهرمانی و قاطعیت تشکیل میدهند.
گوش جان میسپاریم به کتب تاریخ تا این داستان را برایمان بیان کند:
یکی از عادتهای مبارک و روشهای زیبای پیامبر اکرم جاین بود که وقتی میخواستند به غزوهای بروند و وارد میدان نبرد بشوند زنان و کودکان را در یکی از پناه گاهها و دژهای مستحکم و امن قرار میدادند تا مبادا در غیاب مجاهدین و رزمندگان اسلام کسی قصد خیانت و یا تجاوز به مدینه را داشته باشد.
جنگ خندق بود پیامبر اکرم جهمسران و عمه خویش و عدهای از زنان مسلمان را در پناهگاه و دژی از حسان بن ثابت که از اجدادش به ارث برده بود قرار داد این دژ از امنترین و مستحکمترین دژها بود و کسی توان دسترسی به آن را نداشت.
درست در همان زمانی که رزمندگان سپاه صحابهسدر دور و اطراف خندق مشغول دفاع و حفاظت از خویش بودند و به علت رویارویی با قروش و همپیمانانش، نتوانستند از زنان و کودکان سررسی و خبرگیری نمایند؛ ناگهان صفیه دختر عبدالمطلب در تاریکی صبح شبحی را دید که به سوی آنها در حرکت است.
گوشها و چشمهایش را تیز کرد او متوجه شد که یکی از یهودیان به فکر این دژ افتاده و در اطراف آن گردش میکند و در جستجوی اخبار داخلی دژ و اینکه چه کسانی در این دژ هستند به سر میبرد.
زکاوت و تیزهویش صفیه به او حکم میکرد که این شخص یکی از جاسوسان دشمن است او میخواهد بداند آیا در این دژ مردان مجاهدی هستند که از زنان و کودکان دفاع کنند و یا اینکه فقط زنان و کودکان در آن بهسر میبرند او با خودش گفت: یهودیان بنی قریظه در عهد و پیمان خود با پیامبر جوفاداری نکرده و آن را شکستند و هماکنون در کنار قریش و همپیمانانشان قرار گرفته و آنها را مورد کمک و حمایت خود قرار میدهند؛ و از طرف دیگر هیچ یک از مردان مجاهد در میان ما نیستند تا به دفاع از ما بپردازند. رسول الله جو همراهانش نیز در مقابل دشمن به دفاع از خویش و نبرد مشغولند در اینصورت اگر این دشمن خدا و این جاسوس یهودی، بتواند حقیقت آنچه که در دژ است را دریافته و به خویشاوندان خود منتقل سازد این یهودیان منافق زنان را به اسارت خواهند برد و کودکان را به بردگی خواهند گرفت آنگاه است که مسلمانان گرفتار مصیبتی بزرگ خواهند شد و شکست میخورند در این هنگام و بعد از این افکار و اندیشهها تصمیم قاطعی گرفت چادرش را به سرش پیچید و لباسهایش را نیز به کمر جمع کرده و محکم بست و چوبی را بر دوش انداخته و خود را به دروازده دژ رساند.
و با کمال متانت و بردباری، روزنهای از در را گشود و از آنجا مراقب حرکات دشمن بود تا اینکه مطمئن شد الان دشمن در محلی قرار دارد که دستش به او میرسد.
ناگهان و با کمال شدت و برقآسا به او حمله برد و با چوب ضربه محکمی را بر فرقش فرود آورد و او را نقش زمین نمود.
ضربات دوم و سوم را نیز نثارش کرد تا اینکه روحش پرواز کرد و به هلاکت رسید.
او بهخاطر ایجاد رعب و وحشت در دشمن؛ بلافاصله چاقویی را که همراه داشت درآورده و سرش را برید و به پائین دژ انداخت.
آن دسته از یهود که در پائین دژ منتظر بودند تا دوستشان خبرهای دست اول به آنها بیاورد ناگهان با سر بریدهای که در جلو آنها افتاد مواجه گشتند.
عدهای از آنان با دیدن سر بریده دوستشان گفتند: ما میدانستیم که محمد ج، زنان و کودکان را بیسرپرست و بدون هیچ حفاظت و نگهبانی رها نمیسازد و سپس از همان راهی که آمده بودند برگشتند.
خداوند از صفیه دختر عبدالمطلب راضی گردد.
یقیناً او الگو و سرمشق شایسته زن مسلمان بود، تربیت تنها فرزندش را به عهده داشت و چه زیبا تربیتش نمود.
با غم و مصیبت، فقدان برادر و عزیزش روبهرو شد و چه زیبا صبر و استقامت از خود نشان داد.
مصائب و مشکلات دست به دست همدیگر دادند تا او را بیازمایند اما او را قاطع، اندیشمند و قهرمان یافتند.
و تاریخ نیز زیباترین و روشنترین صفحات خود را برای صفیه اختصاص داده است آنجا که میگوید: صفیه دختر عبدالمطلب در تاریخ اسلام تنها و اولین زن مسلمانی بود که به خاطر دفاع از حریم دین و عقیده خون مشرکی را بر زمین ریخت. [۶]
[۶] برای آگاهی و اطلاع بیشتر در مورد زندگینامه صفیه دختر عبدالمطلب رجوع شود به : الاصابه، ۴/۳۴۸؛ المستطرف؛ الاغانی لابی الفرج؛ اعلام النساء للکحاله، ۲/۳۴۱-۳۴۶؛ المعارف لابن قتیبه؛ الاستیعاب بهامش الاصابه، ۴/۳۴۵؛ الطبقات الکبری، ۸/۴۱؛ سمط اللالی، ۱/۱۸؛ السیره النبویه ابن هشام؛ حیاه الصحابه، ۱/۱۵۴؛ ذیل تاریخ الطبری؛ الکامل فی التاریخ؛ اسد الغابه، ۷/۱۷۱؛ فتوح البلدان؛ سیر اعلام النبلاء، ۲/۱۹۳؛ ابن کثیر، ۴/۱۰۸.