بانوان صحابه الگوهای شایسته

غمیصان دختر ملحان مشهور به ام سلیم

غمیصان دختر ملحان مشهور به ام سلیم

«ما نشنیدیم زنی را که از ام سلیم مهرش گرامی‌تر و باارزش‌تر باشد چرا که مهر او اسلام بود»

«اهل مدینه»

در آن زمان که خورشید اسلام دمید و زمین را به نورش روشن ساخت؛ غمیصاء دختر ملحان میان‌سال بود او قریب به چهل سال عمر داشت.

او از ناحیه شوهرش بسیار خوشبخت بود. شوهرش مالک بن نضر، بسیار با او مهربان بود و فوق‌العاده به او عشق می‌ورزید و اظهار محبت می‌نمود تا آن حد که زندگی آنان سرشار از موفقیت، زیبائی و صمیمیت بود.

اهل مدینه نسبت به این همسر خوشبخت رشک می‌بردند و غبطه می‌خوردند چرا که او از زوجه‌ای بسیار نیکو سیرت، اندیشمند، دوراندیش و فرمانبردار برخوردار بود.

در یکی از روزهای خداوندی، توسط دعوتگر مکه مصعب ابن عمیر اولین پرتو از اشعه هدایت محمدی جبر اهل مدینه تابیدن گرفت.

غمیصاء در معرض این اشعه هدایت قرار گرفت و مانند گل‌های گلستان که با نسیم صبحگاهی تبسم می‌زنند و چهره می‌گشایند، در مقابل این پرتو هدایت قلب غمیصاء بال و پر گشود و چهره باز کرد.

او به زودی اسلامش را آشکار ساخت؛ در آن زمان که مسلمانان تعدادشان بسیار اندک بود و انگشت‌شمار.

این همسر مهربان از شوهر ایثارگرش خواست تا او نیز از این سرچشمه پاک و خوشگوار بهره‌مند شود و از سعادت ایمانی که او برخوردار گردیده شوهرش نیز برخوردار گردد.

اما شوهرش مالک بن نضر در مقابل این دین جدید تسلیم نشد و آن را نپذیرفت.

بلکه متقابلاً او نیز از همسرش خواست تا از اسلام دست بردارد و به دین آباء و اجدادی خویش بازگردد.

هر یکی از زوجین بر موضع خود پافشاری می‌کردند.

غمیصاء همانند شخصی که از آتش می‌هراسد و بیم دارد، دوست نداشت که بعد از بدست آوری شرف ایمان به جاهلیت و کفر برگردد.

و در مقابل مالک با تعصب و سرکشی فراوان طبل پیروی از دین آباء و اجدادی خویش را می‌نواخت.

غمیصاء از قدرت استدلال بالایی برخوردار بود و در دعوتش پرتو انوار حق متجلی بود به گونه‌ای که شوهرش را به زانو درآورده و به سکوت وا می‌داشت و اندیشه و افکار باطل، سست و بی‌اساس و درهم ریخته‌اش را بر باد می‌داد و نقش به آب می‌نمود مالک بتی داشت چوبین؛ همیشه آن را عبادت می‌کرد غمیصاء او را زیر سئوال برده و می‌پرسید: آیا چوب درختی را عبادت می‌کنی که از زمین روئیده است زمینی که رویش قدم می‌گذاری و فاضلاب خود را در آن می‌افکندی؟!

آیا در مقابل خداوند از چوبی استفاده می‌جوئی که آن را یک برده حبشی از صنعتگران مدینه برای تو ساخته است؟!

چون مالک نتوانست جواب استدلال‌های قوی همسرش را بدهد به تنگ آمد و مدینه را ترک گفت و پریشان و سرگردان، راهی سرزمین شام شد اما بعد از مدت کوتاهی در آن‌جا با همان عقیده شرکی‌اش مرد و به هلاکت رسید به محض این‌که خبر بیوه شدن غمیصاء در مدینه پیچید و شایع شد بسیاری از مردان آرزوی قلبی آن‌ها را به این سمت و سو تشویق می‌کرد تا از غمیصاء خواستگاری کنند اما آنان این ترس در دل‌شان بود که مبادا غمیصاء به آن جواب رد بدهد چرا که در دین و عقیده با هم اختلاف داشتند.

اما زید بن سهل که به کنیه ابوطلحه مشهور بود در این مورد امید موفقیت داشت رشته قرابتی که در میان آن دو بود او را امیدوار می‌کرد چرا که هر دویشان از قبیله بنی نجار بودند.

ابوطلحه جهت خواستگاری به خانه غمیصاء آمد و او را به کنیه‌اش صدا کرد و گفت: ای ام سلیم؛ من به خواستگاری تو آمده‌ام امیدوارم به من جواب رد ندهی و مرا ناامید نکنی.

ام سلیم گفت: قسم به خدای ابوطلحه تو کسی نیستی که به تو جواب رد داده شود اما باید بدانی که تو یک کافر هستی و من یک زن مسلمان، برای من جائز نیست در چنین صورتی با تو ازدواج کنم، اگر اسلام را بپذیری همین چیز مهر من است من چیزی به جر اسلام از تو به عنوان مهر نمی‌خواهم.

ابوطلحه گفت: به من فرصت بده تا در این مورد فکر کنم و رفت ...

فردای آن روز برگشت و گفت: «اشهدا ان لا اله الا الله وحد لا شریک له و اشهد ان محمداً عبده و رسوله».

غمیصاء گفت: حالا که تو مسلمان شدی و اسلام را پذیرفتی، من نیز راضیم که با تو ازدواج کنم.

با شنیدن این خبر مردم می‌گفتند: ما نشنیدیم زنی را که از ام سلیم مهر گرامی و باارزش‌تری داشته باشد چرا که مهر او اسلام بود.

ابوطلحه زوج خوشبختی بود چرا که همسرش ام سلیم از اخلاق کریمانه و سیرتی بسیار نیکو برخوردار بود و منبع فضائل اخلاقی بود.

این خوشبختی زمانی به اوج خود رسید که ام سلیم صاحب فرزند شد، فرزندی که مایه شادمانی و سرور قلبی آنان شده بود.

ابوطلحه مسافرتی در پیش داشت در همین هنگام بود که طفل خردسالش مریض شد و به بالین افتاد این مسئله او را بسیار ناراحت کرد تا حدی که نزدیک بود از سفرش منصرف شود.

در غیبت کوتاه ابوطلحه این جوانه حسن و زیبایی خشکید و گل وجودش پرپر شد و در دل خاک جای گرفت. بعد از وقوع این حادثه ام سلیم به اطرافیانش گفت در مورد این حادثه چیزی به او نگوئید من خودم او را در جریان مسئله قرار خواهم داد ابوطلحه از سفر بازگشت ام سلیم با چهره گشاده و با حالتی که حکایت از خوشحالی و شادمانی می‌کرد از او استقبال نمود.

ابوطلحه ابتدا حال بچه را جویا شد ام سلیم به او گفت:

تا آن‌جائی که من اطلاع دارم او از هر زمان دیگر هم‌اکنون از سکون و آرامش بیشتری برخوردار است سپس شام آورد و هم‌چنان او را خوشحال می‌نمود و سرور قلبی‌اش را فراهم می‌نمود چون مطمئن شد که ابوطلحه سیر شده و به حد کافی استراحت نموده است به او گفت: اگر گروهی کالایی را به عنوان امانت نزد گروهی دیگر بگذارند و بعد از مدتی خواسته باشند آن را پس بگیرند آیا آنان حق دارند مال را برای خود نگه داشته و به آنان ندهند و انکار کنند؟! ابوطلحه گفت: خیر نباید چنین بکنند. آن‌گاه ام سلیم گفت: اکنون باید بدانی که خداوند امانتی که نزد تو گذاشته بود پس گرفت تو باید صبر کنی و اجر و عوضش را از خداوند بخواهی.

ابوطلحه نیز در برابر قضای الهی سر رضا و تسلیم فرود آورد.

صبح آن شب در محضر رسول‌الله جحاضر شد و او را از این جریان و از صبر و استقامت ام سلیم آگاه ساخت آن حضرت نیز دعا کردند که خداوند عوضی بهتر از گمشده‌شان به آن‌ها عنایت فرماید و در او خیر و برکت قرار دهد. الله رب العزت دعای پیامبرش را پذیرفت و ام سلیم حامله شد.

اواخر دوران بارداری ام سلیم بود که او و همسرش همراه رسول الله جاز سفر بازمی‌گشتند. وقتی نزدیک مدینه رسیدند درد زایمان به سراغش آمد ابوطلحه در کنار همسرش توقف نمود.

پیامبر جمسیر را ادامه دادند تا قبل از فرا رسیدن شب وارد مدینه شوند در این هنگام ابوطلحه نگاهش را به آسمان دوخت و گفت: یارب تو خود بهتر می‌دانی که من بسیار دوست دارم به هنگام دخول و خروج همراه پیامبرت جباشم اما چه کنم تو خود مشکل مرا می‌دانی و می‌بینی.

با شنیدن این جملات ام سلیم گفت: ای ابوطلحه قسم به خدا من درد زایمانی که با این مولود احساس می‌کنم نسبت به زایمان‌های قبلی بسیار اندک است لذا مشکلی نیست راه را ادامه بده و خود را از همراهی رسول الله جمحروم نکن.

مسیر را ادامه دادند تا این‌که به مدینه رسیدند ‌آن‌جا وضع حمل نمود، خداوند به آن‌ها پسر داده بود. به اطرافیانش گفت: تا زمانی که این فرزند را نزد رسول الله جنبرده‌اید کسی حق ندارد به او شیری بخوراند.

صبح شد و برادرش انس او را نزد رسول الله جبرد چون رسول الله جاو را دید که به آن سو می‌آید فرمودند: حتماً ام سلیم زایمان کرده است.

او در جواب گفت: بله ای رسول خدا ج، پیامبر مولود را در آغوشش گرفت و از اطرافیان خواست تا از خرمای مدینه برایش بیاورند.

خرما حاضر شد و آن حضرت آن را در دهان نهاده و جویدند تا این‌که با آب دهان آن حضرت آمیخته و نرم شد آن‌گاه رسول الله جآن را در دهان طفل نهادند و طفل آن را خورد.

آن حضرت دستی بر رخسار آن طفل کشیدند و او را عبدالله نام نهادند، از نسل این مولود مبارک ده تن از بزرگ‌ترین علمای جهان اسلام و برگزیدگان امت پدید آمدند.

از ویژگی‌های بارز شخصیت ام سلیم این بود که عشق و علاقه فوق‌العاده‌ای نسبت به رسول الله جداشتند محبتی که با گوشت و استخوانش آمیخته شده بود و در ریشه‌های قلبش جای گرفته بود.

محبت و علاقه و عشق ام سلیم نسبت به رسول الله جتا آن اندازه بود که فرزندش انس چنین آن را توصیف می‌کند: یک روز ظهر بود که پیامبرجدر منزل ما مشغول به استراحت بود و هوا بسیار گرم و سوزان، مرواریدهای عرق رسول الله جاز پیشانی مبارک سرازیر بود، مادرم شیشه‌ای را در دست گرفت و قطرات عرق رسول الله جرا در آن شیشه جمع‌آوری نمود در این هنگام بود که رسول الله جبیدار شدند و پرسیدند: ای ام سلیم، این چه کاری است که می‌کنی؟!

ام سلیم گفت: دارم عرق شما را جمع‌آوری می‌کنم تا آن را با عطرهای خویش مخلوط سازیم و بهترین عطرها را بسازیم.

نمونه‌های عشق و محبت او نسبت به رسول اکرم جبسیار زیاد است از آن جمله:

فرزندش انس گیسویی داشت که بر پیشانیش متمایل و آویزان بود، شوهرش خواست تا این گیسو که بسیار بلند شده بود را قیچی کند اما ام سلیم اجازه نداد زیرا هر زمان که انس نزد پیامبر جمی‌آمد آن حضرت جدستی بر سر و گیسوی انس که بر پیشانی‌اش آویزان بود می‌کشیدند.

ویژگی‌ها و صفات خوب و پسندیده ام‌سلیم فقط در این خلاصه نمی‌شود که از او به عنوان یک بانوی مؤمن و راسخ الایمان، عاقل و بسیار خردمند و هوشمند و همسری نمونه و طراز اول نام برد.

بلکه بالاتر از همه این‌ها او مجاهدی پسندیده و مبارزی توانمند در راه خدا بود.

ریه‌های او از گرد و غبارهای عطرآگین و آمیخته با عطر بهشت پر شده بود.

و انگشتان مقاومش از زخم‌های مجاهدین رنگین شده بود زخم‌هایی که او شستشوی‌شان می‌داد و پانسمان‌شان می‌کرد.

و او بود که آب را در حلقوم تشنگانی می‌ریخت که جان‌هاشان را در طبق اخلاص گذاشتند و تقدیم پروردگارشان نمودند.

و او بود که به مجاهدین غذا و مواد غذائی را می‌رساند. و در تعمیر و ساختن تیرها به آنان کمک می‌کرد.

ام سلیم و شوهرش همراه رسول اکرم جدر جنگ احد شرکت داشتند در این جنگ ام سلیم و عایشهببر دوش خود آب می‌کشیدند و به مجاهدین اسلام آب می‌دادند.

او در جنگ حنین نیز شرکت داشت. وی همراه خود خنجری برداشت و آن را به کمر بست وقتی ابوطلحه او را در آن حالت دید گفت: ای رسول خدا ج: این ام سلیم است که خنجر همراه دارد.

پیامبر جبه او گفتند: ای ام سلیم این چیست؟!

او گفت: خنجری است، آن را برداشتم تا گر مشرکی به من نزدیک شود با آن شکمش را پاره کنم.

پیامبر جاز این گفته خوشحال شده و خندیدند.

آیا فکر می‌کنید در روی زمین زنی سعادتمند و خوش خاتمه‌تر از ام سلیم وجود دارد بعد از این‌که رسول الله جدر مورد ایشان فرمودند:

وارد بهشت شدم صدای پای کسی به گوشم رسید پرسیدم: این کیست؟ جواب دادند: غمیصاء بنت ملحان مادر انس بن مالکسمی‌باشد. [۱۰]

[۱۰] برای اطلاع بیشتر در مورد زندگی ام سلیم مراجعه شود به : الطبقات الکبری، ۱/۴۰۷-۴۶۷-۲/۱۱۶-۳/۵۱۵-۷/۱۹-۸/۸.