هجرت به مدینه
خبر مسلمان شدن تعداد زیادی از مردم مدینه به گوش قریش رسید و آنان اذیت و آزارشان را نسبت به مسلمانان شدیدتر کردند به همین خاطر رسول خدا جبه مسلمانان دستور فرمود که به شهر مدینه هجرت کنند؛ مسلمانان به طور محرمانه به مدینه هجرت نمودند ولی عمر بن خطاب سآشکارا هجرت کرد او اعلام نمود که میخواهد به مدینه هجرت کند به آنان گفت: کسی که میخواهد مادرش به عزایش بنشیند فردا در این وادی سر راه من قرار گیرد ولی کسی جرات نداشت که در راه او حاضر شود.
وقتی مشرکین قریش فهمیدند که مسلمانان در مدینه در عزت و آرامش بسر میبرند در محلی به نام (دارالندوة) جلسهیی تشکیل دادند آنها تصمیم گرفتند که شخص پیامبر جرا به قتل برسانند گفتند: در هر طایفهای جوانی نیرومند انتخاب شود و با هم محمد را بکشند تا خون او در میان همۀ طایفهها تقسیم شود و طایفۀ (بنی مناف) نتوانند با همهی آنان جنگ کنند بلکه و فقط با پرداخت خونبها راضی شوند آنان این چنین پیمانی بستند و جوانان انتخاب شده در کنار درِ خانهی آن حضرت کمین گرفتند تا شب هجرت ایشان را بکشند اما رسول خدا جآن شب در بسترش نخوابید و از علی بن ابی طالب سخواست تا در جای او بخوابد و صبح امانتهای مردم را که نزد پیامبر جبود به صاحبانشان برگرداند.
آری، پیامبر جخانهاش را ترک نمود ولی کسانی که در کمین بودند تا ایشان را به شهادت رسانند آن حضرت را ندیدند، رسول خدا جبه خانهی ابوبکر سرفت؛ ابوبکر از پیش دو شتر را برای سواری پیامبر جو خودش آماده کرده بود آنان برای رفتن از مکه آماده شدند ابوبکر مردی را اجاره گرفت تا ایشان را از راهی به طرف مدینه راهنمایی کند که کافران به آن راه پی نبرند. آری، رسول خدا جو ابوبکر صدیق مکه را ترک گفتند در حالی که به جز علی بن ابی طالب سو خانوادهی ابوبکر سکسی از هجرت آنان خبر نداشت، آنان به همراه راهنمای خویش از مسیر یمن به طرف مدینه حرکت کردند تا به غار (ثور) رسیدند و در آنجا سه شب ماندند.
نجات پیامبر جاز قتل برای قریش قیامتی شد آنها از راه معروف مکه به مدینه به دنبال محمد جو یارش ابوبکر سرفتند اما ایشان را نیافتند سپس از راه یمن تا غار ثور رفتند در دم غار ماندند بعضی از آنان گفتند: شاید محمد و رفیقش در این غار باشند و بعضی دیگر گفتند: مگر نمیبینید که عنکبوت درِ غار را تنیده و کبوتران در آنجا لانه ساخته و تخم گذاشتهاند همۀ اینها دلیل بر آن است که مدتها است کسی داخل این غار نشده است. ابوبکر سدر حالی که پای آنان را میدید که در دم غار ایستادهاند از ترس جان پیامبر جنگران شد و گفت: ای رسول خدا، اگر یکی از آنان جلو پایش را نگاه کند ما را میبیند. پیامبر جبه ابوبکر آرامش داد و فرمود: ای ابوبکر، نظرت چیست در مورد دو نفر که سومی آنان خداوند است. قریش در همهی طایفهها اعلام کردند هر کسی که محمد و رفیقش را بکشد یا آنان را اسیر کند جایزهی نفیسی به او داده میشود آنان برای این کار جایزه بزرگی را تعیین نمودند تا طمعکاران را فریب دهند مردی به نام (سراقه بن جعشم) برای این کار آماده شد و دنبال آنان رفت تا برندۀ این جایزۀ بزرگ شود.
رسول خدا جبه همراه رفیقش ابوبکر صدیق سغار ثور را ترک نموده و از کنار دریای احمر به طرف مدینه حرکت کردند؛ پس از آن که مسافت زیادی را طی نموده بودند سراقه به آنان نزدیک شد ولی پاهای اسب سراقه در داخل شن و ماسه فرو رفت و نتوانست به آنان برسد؛ سراقه سه مرتبه به اسب خویش فشار آورد اما آن حرکت نکرد او در این هنگام بیدار شد و فهمید که این معجزهی پیامبر جاست و از همانجا ایمان آورد، پیامبر جبه سراقه مژده داد که بازوان کسری (پادشاه ایران) به دست تو خواهد افتاد و آنها را میپوشی سپس سراقه به مکه برگشت و اعلام نمود که او محمد و ابوبکر را ندیده است.