احکام و فلسفه جهاد در اسلام

احکام باغیان و شورشگران

احکام باغیان و شورشگران

در این باب احکام باغیان بیان می‌شود. بغاۀ جمع باغی است، از بغی گرفته شده که به معنی ظلم، عصیان و از حد گذشتن است. جنگ با باغیان تعلق به امام دارد.

رسول الله ججنگ با مشرکان را آغاز فرمود و شرک و بت‌پرستی را از جزیرة العرب بر انداخت. ابوبکر صدیقسجنگ با مرتدین را آغاز فرمود و پیغبران دروغین را برانداخت. علی مرتضیسجنگ با باغیان را آغاز فرمود و نشان داد که امامِ بر حق است و هر کسی که با او بجنگد باغی دانسته می‌شود. باغی کسی است که از فرمان امام بیرون رود و از اداء حقی که بر او است خودداری نماید.

اصل در وجوب جنگ با باغیان کتاب، سنّت و اجماع امت است.

کتاب: مثل آیه ۹ سورۀ الجرات:

﴿وَإِن طَآئِفَتَانِ مِنَ ٱلۡمُؤۡمِنِينَ ٱقۡتَتَلُواْ فَأَصۡلِحُواْ بَيۡنَهُمَاۖ فَإِنۢ بَغَتۡ إِحۡدَىٰهُمَا عَلَى ٱلۡأُخۡرَىٰ فَقَٰتِلُواْ ٱلَّتِي تَبۡغِي حَتَّىٰ تَفِيٓءَ إِلَىٰٓ أَمۡرِ ٱللَّهِۚ.

«اگر دو گروه از مسلمانان با هم جنگیدند، پس میان‌شان صلح و آشتی برقرار کنید (به نصیحت‌شان و دعوت‌شان به سوی فرمان خدا) اگر یکی از آن دو گروه از حدود خود تجاوز نمود و رجوع به سوی فرمان خدا ننمود، با آن گروهی که به سوی فرمان خدا رجوع ننمود بجنگید تا وقتی که به سوی فرمان خدا رجوع نمایند».

سّنت مثل حدیث:

«وَيْحَ عَمَّارٍ تَقْتُلُهُ الْفِئَةُ الْبَاغِيَةُ»:

«رحم می‌آورم بر عمار که گروه باغیان او را می‌کشند» از اجماع امّت نیز جنگ با باغیان ثابت است.

از آنجا که ممکن است با سه گونه از باغیان جنگ شود، با خوارج که مرتکب گناه کبیره را کافر می‌دانند و با قطاع طرق و راهزنان هرسه را با هم جمع نمود:

قتال المسلمين ثلاثة انواع: البغاة والخوارج وقطاع الطريق:

الْبُغاةُ:گروهی که از فرمان امام بیرون رفتند و شورش نمودند.

وَالْخَوارِجُ:گروهی از مُبْتَدِعه که هر کسی را که مرتکب گناه کبیره شد کافر و از جماعت مسلمین بیرون می‌دانند.

وَقُطَّاعُ الطَّرِيق:راهزنان که در راه‌ها به کمین می‌نشینند تا مالی بگیرند یا کسانی را بکشند یا ترس و وحشت ایجاد کنند. در محلّی دور از فریادرسی بنشینند تا ناامنی به وجود آورند و مانع رفت و آمد مردم شوند. بنابراین جنگ با مسلمانان با سه گروه از خود مسلمانان است که فرمانبری امام را از دست نهاده‌اند.

فيقاتل البغاة مقبلا غير مدبر:

جنگ با باغیان می‌شود در حالی که رو به جنگ آورده باشند، اما وقتی که پشت کرده باشند با آن‌ها جنگ نمی‌شود.

ويقاتل الخوارج ان قاتلونا او خرجوا عن قبضتنا:

اگر خوارج به جنگ با ما برخاستند یا از فرمانبری امام بیرون رفتند می‌توان با آنان جنگید. اگر نه با ما جنگیدند و نه از فرمان امام بیرون رفتند با آنان جنگ نمی‌شود. اما اگر برای اظهار بدعت‌شان کوشیدند تا مردم را از طریقه‌ی سنّت و جماعت بیرون ببرند و بدعت خود را انتشار دهند با آنان جنگ می‌شود تا بدعت‌شان منتشر نشود.

ولا يذفف على جريحهم:

زخمیان‌شان کشته نمی‌شوند، برای اینکه شریعت از آن منع فرموده است. اما قبل از اینکه با آنان بجنگد، آدمی امین و تیزهوش را نزد آنان می‌فرستد تا از آنان بپرسد که باعث باغی و شورشی شدن‌شان چیست. اگر بگویند به آنان ظلمی شده ظلم را از میان بردارد، یا اگر سوء تفاهمی به میان آمده آن را رفع نماید، اگر خواسته‌شان در رفع سوء تفاهم اجابت شد، باز هم پافشاری بر باغیگری نمودند آنان را پند و اندرز بدهد، اگر باز هم باغیگری خود را ادامه دادند ایشان را به سوی مناظره بخواند تا از حیث دلیل و برهان آنان را مغلوب سازد. اگر دلیلی نداشتند و مغلوب شدند از روی دلیل آنان را باخبر سازد که اگر بخواهند ادامه به یاغیگیری بدهند با آن‌ها می‌جنگد. اگر مهلت خواستند هرطور مصلحت دید رفتار نماید. اگر کار به جنگ کشید وقتی که از جنگ با آنان فارغ شد.

فاذا انقضت الحرب وامنت غائلته رد عليهم ما اخذ منهم:

وقتی که جنگ با آنان به پایان رسید و ایمنی از شرّشان حاصل شد، هرچه از آنان گرفته شده به آنان برگرداند. از قبیل اسب، سلاح و مال، مگر آنچه را که بداند اگر به آن‌ها برگرداند دوباره به باغیگری می‌پردازند چنین اشیایی را برنگرداند.

واخذ منهم ما اخذوه منا ولا يحبب عليهم ضمـان ما اتلفوه من نفس ومال لضرورة القتال:

چیزهایی که از ما گرفته‌اند پس گرفته می‌شود. استفاده از چیزهایی که تعلق به آن‌ها دارد درست نیست. برای اینکه باید به آن‌ها پس داد؛ مگر آنچه ضرورت اقتضا کند که آن را به کار ببریم. بر باغیان غرامت انسان‌هایی که در حال جنگ کشته‌اند و اموالی که از بین برده‌اند واجب نیست برای اینکه جنگ ضرورتاً بدون خونریزی و اتلاف مال امکان‌پذیر نیست.

(انسان از عدالت اسلام تعجب می‌نماید که حتی در معامله با باغیان تا چه حد نصیحت و اخلاص به کار می‌برد). اما آنچه در غیر جنگ از بین برده‌اند غرامت آن‌ها بر عهده‌شان است.

ويشترط في ذلك ان يكون لهم تاويل وشوكة:

در مواردی که ذکر شد مشروط بر این است که تأویل و دستاویزی داشته باشند. اگر چه به گمان ما دستاویزشان باطل باشد، و اینکه شوکت و قدرتی داشته باشند. قدرت و شوکت نیز وابسته به این است که فرمانروایی مطاع داشته باشند.

والا فهم كقطاع طريق:

اگر نه دست‌آویزی داشته باشند و نه پیشوا و رهبری که به فرمانش باشند پس آن‌ها در حکم قطاع طریق و راهزنانند.

ويتبع قطاع الطريق يتفرقوا ولا يذفف على جريحهم:

و دنباله‌ی راهزنان گرفته می‌شود و کوبیده می‌شوند تا پراکنده و تار و مار شوند. با این حال زخمیان آن‌ها درمان می‌شوند و کشته نمی‌شوند.