شرح مختصری از زندگی استاد حیدر علی قلمداران
به نام خدا
به قلم : د . حنیف
حیدرعلی قلمداران، فرزند اسماعیل در سال ۱۲۹۲ خورشیدی در روستای دیزیجان [دژیگان قدیم که قدمتش بیش از هزار سال میباشد] در ۵۵ کیلومتری جاده قم- اراک از توابع شهرستان قم، درخانوادهای کشاورز و نسبتاً فقیر چشم به جهان گشود. وی در اصل تفرشی بود، زیرا جدّ پدری اش مرحوم حاج حیدرعلی که مردی بسیار سخاوتمند وکارگشای امورمردم بود- از تفرش به دیزیجان نقل مکان کرده بوده است.
وی درپنج سالگی مادرش را از دست داد و در نتیجه مجبور بود از آن به بعد با نامادری روزگار بگذراند . این کودک محروم، اما علاقۀ وافری به خواندن و نوشتن داشت، لیکن به علت فقرو ناتوانی از پرداخت حتی دو قِران پول مکتبخانۀ روستا از حضور درکلاس درسِ تنها مدرس آن به نام «زن آخوند» محروم بود، ولذا فقط پشتِ درمکتب میایستاد ومخفیانه به درس پیرزن گوش میداد. باری، مدتی به همین منوال گذشت تا اینکه یک روز، زمانی که کلیۀ شاگردان مکتب از پاسخ به سؤالات پیرزن مدرس عاجز مانده بودند، وی داوطلبانه به تمام پرسشهای پیرزن پاسخ صحیح میدهد ودرنتیجه اجازه می یابد ازآن پس بدون پرداخت شهریه در کلاسهای مکتب شرکت کند. لیکن وی به علت نداشتن قلم وکاغذ وشوق روز افزون خواندن و نوشتن، به ناچار از دودۀ حمام روستا به جای مرکب، وازچوب کبریت یا چوبهای باریکِ خود ساخته به عنوان قلم، وازکاغذ های بریده شده ازحاشیۀ پهن قرآنهای مسجد روستا، به جای دفتراستفاده میکرد؛ و بدین ترتیب عطش وشوق یادگیری خود را تاحدی فرومی کاست. استاد، فشردهای از این محرومیتِ چه بسا خداخواسته وداشتن روحیۀ جست وجوگر را در ابتدای پاسخی که در انتهای کتاب خمس، به ردّیۀ آقای رضا استادی اصفهانی نوشته، چنین مینگارد:
«نویسندۀ این سطور، جزدهقان زادهای بیش نیست که بهترین وبیشترین اوقات عمرخود را در ده گذارانیده واز تمتّعات وتجمّلات وتکلّفات شهری، کمترین بهره را برده است. واگرچه قضاوقدر، چندروزی یا چندسالی اورا درکنارِمیز بهترین پست آموزشی(ریاست دبیرستان شهر)نشانیده است، اما متأسفانه یا خوشبختانه فاقد هرگونه مدرک تحصیلی است! زیرا نه درکودکی دبستانی را دیده ونه درجوانی، رخت به حوزۀ علمیه کشیده، نه دیناری ازسهم امام وصدقات نوشیده وچشیده، ونه هیچ وقت عمامه ونعلینی پوشیده است!! پروردۀ دامان طبیعت وگیاهی از بوستان مشیّت است.
مناگـرخوبماگـر بد، چمن آرایی هست
که بدان دست که میپروردم میرویم
با این همه، ازدل وجان، عاشق علم ودانش وشیفتۀ اندیشه وبینش است.
از روزی که به لطف وکرمِ بخشندۀبی منّت، به نعمت خواندن ونوشتن مرزوق شده است، به اقتضای فطرت حقجوی خود، همواره درصدد بوده است که ازتماشای ملکوت آسمان وزمین وعجایب وغرایب آفرینش بهره ای برَد و نتیجه ای به دست آورَد وهر بود ونمود را به دیدۀ تحقیق، تا آن اندازه که واجب الوجود درقدرت واختیارش گذارده است، بنگرد، وکورکورانه دنبال هرصدایی نرود وهرعاجزودرماندهای مانند خویش را مُطاع نگرفته وتابع نشود، مگرآنکه دراو فضیلتی بیند که قابل پذیرش و پیروی باشد.به همین جهت درتحقیق حقایق و تأسیس عقاید، چندان ازمحیط خود، که اکثر امورآن برخلاف عقل و وجدانش بوده، تبعیت نکرده و باخِردِ خداداد، اساس عقاید خود را بنیاد نهاده است؛چه، جامعۀ خودرا دچار تکلفات وتعصبات وتعیّنات وتشخّصاتی دیده است که محیط سادۀ آزاده ازآن بیزار است. ازاین رو، درمسائل دین ومطالب آئین، مستقیماً به کتاب وسنّت رجوع کرده وحقایقی غیرازآنچه رایج است به دست آورده وآنها را دراوراق ودفاتری یادداشت کرده وگاهی به صورت کتاب و رسالهای جمع وتدوین و بامشقتی طاقت فرسا طبع وتوزیع نموده است.»
حیدرعلی- که [به گفتۀخودش] تنها بازماندۀ سیزده فرزند دخترو پسرخانواده بود که دراثرشیوع بیماری های مهلک مُسری، جان باخته بودند- درسن پانزده سالگی پدرش را نیز ازدست داد. پدر وی مردی خشن وتندمزاج ومخالف درس خواندن او بود وانتظارداشت که پسرش فقط درامورکشاورزی کمکش باشد. اما او برای استفاده از مکتبخانه مجبوربود ازخوردن نانِ صبح صرف نظرکند تا ازدست پدرش- که میخواست او را به کار کشاورزی بگیرد- خلاص گردد. استاد، به گفته خود، درسنّ بیست و هفت سالگی ازدواج کرد کـه حاصـل این وصلـت، هشت فرزنـد(۵ پسر و۳ دختر) بود. وی درسـال ۱۳۱۹شمسی درقم سکونت گزید و درسنّ سی سالگی به خدمت ادارۀ فرهنگ/ آموزش وپرورش این شهرستان درآمد و به واسطۀ داشتن خطی خوش و زیبا، ابتدا به کار دراموردفتری، و پس ازمدتی به تدریس دردبیرستانها مشغول گردید که پی آمد این تجربه، وی را به ریاست دبیرستان فرهنگ قم رسانید.