زندگی نامه پیامبر صلی الله علیه وسلم برای کودکان و نوجوانان - جلد چهارم

۱- فتح مکّه

۱- فتح مکّه

یکی از مفاد اصلی صلح حدیبیه این بود که مردم در پیمان بستن با یکی از دو گروه اصلی اسلام و قریش آزاد باشند و کسی نمی‌تواند آنان را از این کار باز دارد. طبق این بند از صلح‌نامه، قبیله‌ی خزاعه هم‌پیمان پیامبر جشدند و قبیله‌ی بنی بکر هم پیمان قریش گردیدند.

میان قبیله‌ی بنی بکر و خزاعه دشمنی و کینه و عداوت قبلی وجود داشت، و این عامل باعث گردید تا قبیله‌ی بنی بکر به خزاعه حمله‌ور گردند و تعدادی از مردان آنان را به قتل رسانند و قریش هم با سوء استفاده از این موقعیت، شبانه کمک‌های مخفیانه به هم پیمانان خودشان یعنی قبیله‌ی بنی بکر نمودند.

قبیله‌ی خزاعه وقتی وضعیت را چنین دیدند، از هم‌پیمان خودشان یعنی پیامبر جدر خواست کمک نمودند و فردی به نام عمرو بن سالم خزاعی را نزد پیامبر جفرستادند. پیامبر جفرمود:

«نُصِرْتَ يا عَمْرُ ولآمْنَعنَّكُمْ مِمّا آمنَعُ نَفْسىِ مِنْهُ».

«ای عمرو! خدا تو را یاری کرد به خدا قسم! هر دفاعی که از خودم می‌نمایم، و به وسیله‌ای که خودم را از آن نگه می‌دارم، شما را نیز نگه می‌دارم».

«قریش کاری و حمایتی را انجام داده بودند که به هیچ وجه قابل توجیه نبود و وقتی متوجه شدند که پیامبر جبه خاطر حمایت قریش از قبیله‌ی خزاعه خود را آماده‌ی جنگ با آن‌ها نموده است، پشیمان شدند؛ بنابراین رئیس خودشان یعنی ابوسفیان را برای بستن عهدنامه‌ای جدید نزد پیامبرجفرستادند.

ابوسفیان وارد مدینه شد و به خانه‌ی «اُم حبیبه»، همسر پیامبر جکه دختر ابوسفیان بود، ابوسفیان خواست بر روی فراش و بستر پیامبر جبنشیند؛ اما ام حبیبه مانع نشستن پدر، ابوسفیان گردید. ابوسفیان گفت: دختر جان! آیا نپسندیدی که من بر روی این زیرانداز بنشینم؛ و یا اینکه زیرانداز نزد تو از من با ارزشتر است؟

ام حبیبه گفت: هیچگاه تو که مشرک و نجس هستی نباید بر فراش پیامبر جبنشینی.

ابوسفیان نزد پیامبر جبه مسجد الحرام رفت و خواستار تجدید عهد و پیمان قریش با پیامبر جشد. پیامبر جفرمود: مگر چیزی پیش آمده است؟ ابوسفیان گفت: نه، پیامبر جفرمود: اگر چیزی پیش نیامده است، پس بر همان عهد و پیمان قبلی خودمان باقی خواهیم ماند.

آنگاه ابوسفیان نزد ابوبکرسرفت و خواست تا شفاعت او را نزد پیامبر جکند، اما ابوبکرسنپذیرفت. بعد از آن نزد عمرسرفت و با او در این مورد سخن گفت. عمرسگفت: به خدا قسم! اگر هیچ‌کسی را به جز جمعی از مورچگان نمی‌داشتم، با همان مورچگان به پیکار با شما می‌پرداختم. آنگاه نزد علیسرفت و باز هم جواب منفی شنید.

دنیا در نظر ابوسفیان تیره و تار شده بود؛ زیرا از هر یک از یاران رسول اللهسکه خواسته بود تا شفاعت او را نزد پیامبر جبنمایند، از آن‌ها جوابی منفی شنیده بود و در عوض می‌بایست نتیجه‌ی این مذکرات را به قریش می‌رساند. قریش لحظه شماری می‌کردند که ابوسفیان با خبری خوش به نزد آنان بر خواهد گشت؛ اما غافل از اینکه او حامل هیچ پیغام خوشحال کننده‌ای برای آنان نبود.

پیامبر جبه فکر حرکت به سوی مکه افتاد و از تمامی قبایل اطراف مکه خواست تا در ماه رمضان برای جهاد آماده گردند. به این خاطر قبایلی به مدینه آمدند، اما پیامبر جمقصد خودشان را مشخص ننمودند و این خود دلایل متعددی داشت:

۱- این که قریش از حرکت پیامبر جاطلاع پیدا ننمایند و نتوانند آماده‌ی جنگ شوند.

۲- پیامبر جقصد داشت مکه را در حالی تصرف نماید که هیچ قتل و خونریزی و غارتی رخ نداده باشد. به این خاطر پیامبر جاز خداوند این دعا را خواست:

«اللهم خد العيون والأخبار عن قريش حتى نبغتها في بلادها».

«بار خدایا! خبر‌چینان و اخبار و اطلاعات را از قریش بازدار، تا ناگهان در سرزمینشان غافلگیرشان سازیم».

با اطلاع از حرکت پیامبر جبه سمت مکه، «حاطب ابن ابی بلتعه» نامه‌ای به قریش نوشت و قریش را از حرکت پیامبر جآگاه نمود و این نامه را همراه زنی فرستاد و برای او جایزه‌ای تعین نمود. خداوندپیامبر جرا از این ماجرا آگاه نمود و تعدادی از صحابه را فرستادند تا آن نامه را از آن زن بگیرند. وقتی آن نامه را گرفتند و آن را برای پیامبر جخواندند، پیامبر جفرمود: ای حاطب! این چه کاری است که انجام داده‌ای؟

حاطب گفت: حقیقت این است که من در میان قریش خویشاوندی نداشتم تا از مال و دارایی من محاظت و نگهداری کند، اما مهاجرین و انصار دارای خویشاوندانی هستند که از اموال آن‌ها محافظت خواهند نمود؛ لذا خواستم با این کار به قریش نیکی‌ای کرده باشم تا از اموال محافظت نمایند.

پیامبر جآماده‌ی حرکت به طرف مکه گردید و وقتی که به منطقه‌ای به نام «مرالظهران» رسیدند، دستور داد تا در ده هزار جا آتش روشن نمایند تا به این وسیله ترس و هراس بر قلب‌های قریش بیفتد. در آن شب پیامبر جرئیس پاسداران را عمر بن خطابسانتخاب نمود.

سپاه اسلام وارد مکه می‌‌گردد

سپاهیان اسلام، شب را در مرالظهرا گذراندند، و صبح آن شب یعنی هفدهم رمضان سال هشتم هجری به سمت مکه حرکت نمودند.

در این زمان که عباس، عموی پیامبر جمسلمان شده بود و ابو سفیان نیز که برای اطلاع یافتن از تصمیم اصلی پیامبر جبه مرالظهران آمده بود، سپاهیان اسلام از جلو آن‌ها می‌گذشتند و هر قبیله‌ای که می‌گذشت، ابوسفیان از عباسسسؤال می‌کرد که اینان چه کسانی هستند؟ عباس آنان را با اسم و رسم کامل معرفی نمود. ابوسفیان گفت: من با اینان چه دشمنی کرده‌ام که امروز علیه من آماده‌ی نبرد شده‌اند؟

وقتی پیامبر جهمراه مهاجرین و انصار از مقابل او گذشتند، ابوسفیان از آن همه سلاح و تجهیزات نظامی که آماده کرده بودند، تعجب نمود و از عباس پرسید: اینان چه کسانی هستند؟ عباسسگفت: این پیامبر جبه همراه مهاجرین و انصار می‌باشد.

ابوسفیان گفت: به خدا قسم! عزت و عظمت برادرزاده‌ات زیاد گشته است و کسی را تاب و طاقت مبارزه با اینان نیست.

وقتی که پیامبر جو مهاجرین و انصار از مقابل ابوسفیان گذشتند، عباسسگفت: هر چه سریعتر به سوی قوم خود بشتاب! ابوسفیان به مکه رفت و با صدای بلند فریاد زد: ای جماعت قریش! اینک پیامبر جوکاروانیان همراهش به سوی شما می‌آیند.

آنان سپاهی عظیم که تعداد‌شان ده هزار نفر بود، فراهم کرده‌اند و دارای امکانات نظامی زیادی هستند، به گونه‌ای که کسی را تاب مقاومت نیست؛ لذا هر کسی که در خانه‌ی من وارد شود، یا هرکس به مسجدالحرام وارد شود و یا در خانه‌ی خودش باقی بماند، در امان است.

پیامبر جبعد از ورود به مکه واردمسجدالحرام گردیدند و به سوی حجرالاسود رفتند و خانه‌ی خدا را طواف نمودند و بت‌هایی که در خانه‌ی خدا وجود داشت و تعداد آن سی صد و شصت بت بود، نابود کردند و این آیه را خواندند: ﴿جَآءَ ٱلۡحَقُّ وَزَهَقَ ٱلۡبَٰطِلُۚ إِنَّ ٱلۡبَٰطِلَ كَانَ زَهُوقٗا٨١[الإسراء:۸۱].

«حق آمد و باطل از بین رفت.همانا باطل از میان رفتنی است».

پیامبر جبعد از ورود به مکه و مسجدالحرا، قریش را مورد خطاب قرار داده و گفتن:

«لَا إِلَهَ إِلَّا اللهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ، صَدَقَ وَعْدَهُ وَنَصَرَ عَبْدَهُ، وَهَزَمَ الْأَحْزَابَ وَحْدَهُ».

«به جز خدای یکتا، معبودی نیست. خداوندی که او را شریک و همتای نیست. به وعده‌اش وفا کرد و بنده‌اش را نصرت داد و تمام دسته‌های دشمن را شکست داد...».

آنگاه این آیه را تلاوت فرمود:

﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ إِنَّا خَلَقۡنَٰكُم مِّن ذَكَرٖ وَأُنثَىٰ وَجَعَلۡنَٰكُمۡ شُعُوبٗا وَقَبَآئِلَ لِتَعَارَفُوٓاْۚ إِنَّ أَكۡرَمَكُمۡ عِندَ ٱللَّهِ أَتۡقَىٰكُمۡۚ إِنَّ ٱللَّهَ عَلِيمٌ خَبِيرٞ١٣[الحجرات: ۱۳].

«ای مردم! ما شما را از مرد و زنی آفریده‌ایم، وشما را تیره تیره و قبیله قبیله نموده‌ایم تا همدیگر را بشناسید. بی‌گمان گرامی‌ترین شما در نزد خدا با تقواترین شماست وخداوند مسلماً آگاه و با خبر است».

پس از آن فرمود: فکر می‌کنید که من با شما چه رفتاری کنم؟ قریش که ظلم و ستم آنان نسبت به پیامبر جو یارانش از حد گذشته بود، در این روز سکوت کرده و به یاد ظلم‌ها و ستم‌هایی افتادند که به پیامبر جو یارانش روا داشته بودند و ایشان را همانند حضرت یوسف÷از شهر خودشان بیرون رانده بودند؛ اما همچنان به عفو و گذشت پیامبر جامیدوار بودند و گفتند: ما تو را برادر بزرگوار و فرزند نیک خودمان می‌دانیم.

پیامبر جسکوت را درهم شکست و این جمله را فرمود:

«اذْهَبُوا فَأَنْتُمْ الطُّلَقَاءِ»

«بروید که شما آزاد شده گانید».

همچنین فرمود: من همان چیزی را می‌گویم که یوسف÷به برادرانش گفت. یوسف÷گفت: «لَا تَثْرِيبَ عَلَيْكُمُ الْيَوْمَ».

«امروز دیگر ملامتی بر شما نیست. خداوند گناه شما را بخشید و او مهربانترین مهربانان است».

بیعت مردم با پیامبر ج

فتح مکه از این جهت که بزرگترین عبادتگاه مسلمانان در آن قرار داشت، برای مسلمانان یک پیروزی عظیم به شمار می‌آمد؛ چرا که از آن روز بعد مسلمانان به عنوان یک نیروی قوی در آمدند و حق و حقیقت برای مشرکان قریش، مشخص و آشکار گردید. قریش هم وقتی عظمت و بزرگواری مسلمانان و اسلام را دیدند، چاره‌ای جز پذیرش و قبول اسلام نداشتند و به این خاطر در صدد تسلیم برآمدند و گروه گروه برای بیعت با پیامبر جآماده گردیدند.