ترور شهاب الدين غوری-مؤسس اولين دولت مسلمان هند
زمان: یکم شعبان سال ۶۰۲ هجری
مکان: غزنه - افغانستان
موضوع: گروهی از کفار، فرمانده بزرگ؛ شهاب الدین غوری را ترور میکنند.
تاریخ اسلامی سرزمین ماوراء النهر بر بسیاری از مسلمانان پوشیده مانده است. این در حالی است که تاریخ اسلام در آن سرزمین خیلی زود و از همان صدراسلام در عصر خلافت امیر المؤمنین عمر فاروق رضی الله عنه که صحابه امپراطوری ایران را در نوردیدند و ساسانیان را ساقط کردند و در سال ۲۲ هجری متوجه سرزمینهای ماوراء النهر و ترکان شدند؛ آغاز میشود. پس از عصر صحابه نیز مردان بینظیر و نیرومندی که همگی حدیث پیامبر صلى الله علیه و سلم را درباره فضیلت فتح هند نصب العین خود قرار داده بودند آن فتوحات را در مشرق به سوی هند تکمیل کردند.
از جمله این مردان عبدالرحمن بن ربیعه ملقب به ذوالنور و عبیدالله بن ابی بکره و شریح بن هانی و ابن اشعث و قتیبه بن مسلم و محمد بن قاسم بودند. با روی کار آمدن عباسیان به ندرت به مرزهای هند لشکرکشی شد. تا اینکه غزنویان روی کار آمدند و فرمانروای قدرتمند آن یمین الدوله سلطان محمود بن سبکتکین به هند لشکرکشی کرد و آن را فتح کرد، بتهای زیادی را شکست و معابد بسیاری تخریب کرد و اسلام را در آنجا منتشر کرد، در مناطقی که هیچ اثر و نشانه ای از آن بر جای نماند. و البته سلطان محمود به خاطر درهم شکستن شوکت و قدرت امرای هند و فتح بیشتر نقاط آن سرزمین، پیشگام بوده و اولویت با اوست ولی سلطان محمود و جانشینان وی در هند ماندگار نمیشدند و بعد از هر پیکار مجدداً به غزنه باز میگشتند و این فرصت لازم را برای تمرد و شورش به امرای هندی میداد. تا اینکه شخصیت این داستان ما که اثر گذارترین فاتح مسلمان هند به شمار میرود، ظهور کرد. این شخص، سلطان بزرگ و فرمانده ورزیده شهاب الدین ابوالمظفر محمد بن سام غوری فرمانروای خراسان و افغانستان میباشد. غوریان اصالتاً ترکان کافری بودند که مسکن آنها در کوههای غور که منطقه ای بود وسیع و سرد و خشن که بین غزنه و هرات در افغانستان کنونی قرار داشت. در دوره سلطان محمود مسلمان شدند و او هم حکومت سرزمینشان را به آنها واگذار کرد و تا زمانی که غزنویان ضعیف شدند بر همین منوال باقی بودند. در آن هنگام شورش امرای هندی افزایش یافته و خطر آنها برای سرزمینهای اسلامی نمایان شد. در چنین موقعیتی سلطان شهاب الدین غوری و برادرش غیاث الدین قیام کرده و غزنه پایتخت غزنویان را تصرف کردند و بر امور مسلط شدند و سلسله غوریان را برپا کردند و از سال ۵۸۳ هجری پس از فراغت از امور داخلی و تثبیت موقعیتشان، فتوحات هند را از سرگرفتند.
اولین برخورد شهاب الدین غوری با امرای هندی به سودش پایان نیافت. شهاب الدین با ارتش خود به شهر مرزی شرستی وارد شد و آن را اشغال کرد اما «کولا» پادشاه هند در رأس لشکری نیرومند به شمول تعداد زیادی فیل بر لشکر شهاب الدین حمله کرد، هزیمت مسلمانان حتمی بود لذا فرماندهان لشکر به شهاب الدین پیشنهاد کردند که خود را نجات دهد ولی او نپذیرفت و به جنگ ادامه داد تا اینکه به شدت زخمی شد با این وجود مثل یک قهرمان میجنگید و حتی یک فیل را از پا درآورد. شهسواران شهاب الدین او را به مسافتی حدود ۴۰ کیلومتر روی سر خود حمل کردند در حالی که همچنان خونریزی داشت و سربازان ترسیدند که ممکن است بمیرد ولی او سلامتی خود را پس از درمان بدست آورد. و وقتی به لاهور بازگشت فرماندهانی را که از معرکه گریخته و پایداری نکرده بودند به شدت توبیخ کرد چنانکه برای هر کدام قدری جو فرستاد و به آنها گفت: «شما امیر نیستید بلکه حیوان هستید»
در پنج سال بعد از آن جنگ، شهاب الدین برای جبران شکست نقشه میکشید و آمادگی میگرفت. اینکه طولانی شد علتش بروز نا آرامی در دولت نوپای غوریان بود. بالاخره در سال ۵۸۸ هجری تصمیم گرفت بار دیگر به هند حمله کند. گفتنی است که شهاب الدین آن دسته از فرماندهانی را که از میدان جنگ گریخته بودند به شدت مؤاخذه کرد و جالب است که وقتی یکی از آنها کوشید بار دیگر رضایت وی را بدست آورد، سخنانی به وی گفت که بیانگر احساس و شعور واقعی یک مسلمان راستین است. وی گفت: «بدان از زمانی که آن کافر ـ فرمانروای هند ـ مرا شکست داده با همسرم، همبستر نشده ام و لباس سفید را از خود جدا نکردهام ـ یعنی لباس کفن ـ و من به جنگ میروم و اعتماد من بر خداوند است نه بر غوریان و نه غیر ایشان، اگر خداوند مرا یاری کرد و دینش را نصرت داد، از فضل و بزرگواری خود چنین کرده و اگر شکست خوردیم در پی من نباشید حتی اگر زیر لگام اسبان لگدکوب شدم.»
شهاب الدین لشکری ۷۰ هزار نفری آماده کرده و بعد از نماز صبح بر لشکر فرمانروای هند که فریب خورده بودند حمله کرد، کشتار سختی از کفار به راه افتاد و «کولا» فرمانروای هند کوشید بگریزد ولی یارانش به او گفتند: تو برای ما سوگند خوردی که ما را تنها نمیگذاری و فرار نمیکنی» از این رو از اسب خود پیاده شد و بر فیل سوار شد و به جنگ ادامه داد تا اینکه به اسارت درآمد و وقتی در برابر شهاب الدین قرار گرفت، شهاب الدین با وی درشتی کرده و سرزنشش کرد. «کولا» خواست که با تقدیم اموال فراوان، خود را رها کند. ولی شهاب الدین که میدانست با کشته شدن «کولا» مسیر فتوحات هند تسهیل خواهد شد، پیشنهاد وی را رد کرد و او را کشت».
شهاب الدین نبرد دیگری در هند داشت که از نبرد گفته شده شدیدتر بوده است. پیروزیهای شهاب الدین «نبارس» بزرگترین فرمانروای هند که سرزمین وی در مرزهای چین قرار داشت را نگران کرد. لذا سپاهی گران متشکل از یک میلیون جنگجو و به شمول ۷۰۰ فیل فراهم کرده و تصمیم گرفت به بلاد اسلامی یورش آورد. خبر که به شهاب الدین رسید برای دفاع از اسلام و بلاد اسلامی به مقابله «نبارس» شتافت و دو سپاه در کنار رود ماخون با یکدیگر روبرو شدند و خداوند، مسلمانان را پیروز کرد و هندیها و پادشاهشان را به سختی عقب راندند. در پی این پیروزی شهاب الدین وارد سرزمین «نبارس» در شمال هند شد و آنجا را تصاحب کرد. شهاب الدین و برادرش غیاث الدین تصمیم گرفتند که مقر حکومت خود را به «دهلی» منتقل کنند ولی فرصت این کار را نیافتند ولی سلاطین بعدی غوری این فکر را دنبال کردند و دهلی را پایتخت سلسله غوریان کردند. به این ترتیب این دولت اولین دولت اسلامی در هند به شمار میرود و تاریخ اسلامی هند با این سلسله شروع میشود.
همه کفار هند و کافران دیگر مانند ترکان که هنوز بر بت پرستی خود بودند خطر تازه را احساس کردند و متأسفانه بعضی از امرای مسلمین هم که هیچ غمی جز دنیا و نگهداری تاج و تخت خود حتی اگر شده با تضعیف دین ندارند، به صف مخالفان غوریان پیوستند. از جمله این امراء یکی خوارزم شاه بود که طمع داشت مانند سلاطین سلجوقی در منابر عراق به نام او خطبه خوانده شود ولی ناصر خلیفه وقت عباسی درخواست وی را نپذیرفت و از غیاث الدین و شهاب الدین غوری خواست که جلوی تجاوز خوارزمشاه را که قصد داشت به زور عراق را اشغال کند بگیرند. خوارزمشاه نیز از غوریان بیمناک شد و قراختاییان که ترکانی کافر بودند را برای حمله به غوریان تحریک کرد. خوارزمشاه آنها را از شهاب الدین ترساند و آنها را فریفت تا اینکه برای جنگ با شهاب الدین آماده شدند.
شهاب الدین در هند مشغول جنگ بود لذا قراختاییان با استفاده از این فرصت به سرزمینهای غوری حمله کردند. غیاث الدین نیز به بیماری نقرس مبتلا بود. در نتیجه بر قسمتهایی از کشور غوریان مسلط شدند و قتل و غارت بسیار کردند و مصیبت بسیاری بر مسلمانان وارد شد. تعدادی از فرماندهان غوری درصدد مقابله برآمدند و لشکری از مجاهدین و جنگجویان داوطلب و شهادت طلبان فراهم آورده و ناگهان به اردوگاه قراختائیان یورش بردند و کشتار سختی کردند. نیروهای شهاب الدین نیز به کمک آنها آمده و بیشتر سربازان ختایی را کشتند و اگر هم کسی از قتل نجات یافت در رود جیحون غرق شد و وقتی خبر این شکست به فرمانروای قراختائیان رسید دیه کشتگان خود را از خوارزمشاه مطالبه کرد که در غیر آن صورت کشورش را خواهد گرفت. تنها در این هنگام بود که خوارزمشاه با غوریان هم پیمان شد.
شهاب الدین خیرخواه اسلام و مسلمانان بود و دشمن اهل بدعت و فساد بویژه فرقه اسماعیلیه باطنی بود. چنانکه هرگاه بر آنها دست مییافت میکشت و مساکن آنها را ویران میکرد و آنها را به پیروی از شعائر اسلام و ترک محرمات وادار میساخت. و بسیاری از زندیقان را کشت. وقتی برادرش غیاث الدین درگذشت، به جای وی بر تخت نشست و با این حساب سلطنت و فرماندهی ارتش هر دو را بدست گرفت. از آن پس تمام همت وی صرف فتوحات در هند شد و بسیاری از مناطق را فتح کرد و اسلام به سرزمینهایی راه یافت که قبلاً هرگز بدان وارد نشده بود. مشغولی شهاب الدین درهند کفار قراختائی را به فکر تسخیر سرزمینهای غوریان انداخت. از این رو شهاب الدین برای دفاع به موطن اصلی خودش بازگشت و توانست جلوی پیشروی آنها را بگیرد و با آنها صلح کند که به سرزمین خود بازگردند. در این برهه نا آرام، طمعکاران و ملحدان و خرابکاران مجال ظهور یافتند. از جمله یکی از غلامان شهاب الدین به اسم «أیب باک» که شایعه کرد شهاب الدین در جنگ با قراختائیان کشته شده و خودش را سلطان خواند. اموال بسیاری غارت کرد و بدسیرتی در پیش گرفت و زندیقان و خرابکاران را به خود نزدیک کرد. کسی که این غلام را به این نیرنگ راهنمایی کرد، زندیقی بود به اسم «عمربن یزان» و وقتی خبر به شهاب الدین رسید ـ که زندقه را بزرگترین جرم میدانست ـ سریعاً متوجه آنها شد و هر دو را گرفت و کشت. آنگاه این فرموده خداوند متعال را تلاوت کرد: ﴿إِنَّمَا جَزَٰٓؤُاْ ٱلَّذِينَ يُحَارِبُونَ ٱللَّهَ وَرَسُولَهُۥ وَيَسۡعَوۡنَ فِي ٱلۡأَرۡضِ فَسَادًا أَن يُقَتَّلُوٓاْ أَوۡ يُصَلَّبُوٓاْ أَوۡ تُقَطَّعَ أَيۡدِيهِمۡ وَأَرۡجُلُهُم مِّنۡ خِلَٰفٍ أَوۡ يُنفَوۡاْ مِنَ ٱلۡأَرۡضِۚ ذَٰلِكَ لَهُمۡ خِزۡيٞ فِي ٱلدُّنۡيَاۖ وَلَهُمۡ فِي ٱلۡأٓخِرَةِ عَذَابٌ عَظِيمٌ ٣٣﴾[المائدة: ۳۳] «همانا جزای کسانی که با خدا و رسول او جنگ میکنند و در زمین برای فساد میکوشند این است که کشته شوند و یا به دارآویخته شوند و یا دستها و پاهایشان از سمت مخالف یکدیگر ـ یعنی دست چپ و پای راست و یا پای چپ و دست راست ـ قطع گردد و یا از زمین خودشان رانده و تبعید شوند. این ذلت و رسوایی برای آنان در دنیاست و در آخرت به عذاب بزرگ مجازات میشوند».
شهاب الدین دریافته بود که ملحدان و زندیقان و باطنیها خطرناک تر از کفار هستند زیرا آنها در بدنه امت اسلامی رخنه میکنند و خانه را از داخل و بنیان آن خراب میکنند لذا بعد از آنکه با قراختائیان صلح کرد، تصمیم گرفت که کشور را از وجود آنها پاک کند به این ترتیب دستور تعقیب آنها را صادر کرد و حتی بر ضد اسماعیلیان در سرزمینهای دیگر شمشیر کشید که میخواست تمام بلاد اسلامی را از وجود این اشرار پاکسازی کند. در ادامه این هدف شهاب الدین متوجه مردی شد که دانیال نامیده میشد و حاکم کوهستان جودی بود وی با وجود آنکه اسلام آورده بود با پخش شایعه قتل شهاب الدین از دین برگشت.
بنی کوکد که کفاری ترک نژاد بودند و در سلسله جبال بین لاهور و مولتان میزیستند طغیان کردند. مساکن آنها در نقاط مرتفع و استوار قرار داشت. شوکت و قدرت آنها فزونی یافته و شروع به راهزنی کردند و مسلمانان از آنان بیمناک شدند. کاروانهای تجاری را غارت میکردند و وقتی شایعه قتل شهاب الدین و شورش هندیها را شنیدند، جسورتر گشتند. در این موقع شهاب الدین سرگرم تهیه سپاه و ساز و برگ برای جنگ با قراختائیان بود با شنیدن خبر طغیان بنی کوکد از تصمیم خو د منصرف شده و نخست عزم سرکوب این کفار داخل کشور خود را کرد. لذا به سرعت لشکر خود را به موطن آنها رسانید و مانند شیر گرسنه ای در ۲۵ ربیع الاول سال ۶۰۲ هجری بر آنها تاخت. آن کفار هم به شدت مقاومت میکردند شهاب الدین لشکر خود را به دو قسمت تقسیم کرده که یک قسمت به فرماندهی خودش با کفار درگیر شد و قسمت دیگر سپاه به فرماندهی قهرمانی دیگر بنام «قطب الدین ایبک» در پشت جبهه به کمین نشست تا در لحظات حساس نبرد، وارد معرکه شود. در گرما گرم جنگ قطب الدین از کمین خارج شده و با شعار الله اکبر بر کفار یورش آوردند لذا کافران شکست خوردند و بسیاری از آنها کشته شدند و دیگران فرار کرده و به تپه ای در آن نزدیکی پناه بردند و در آنجا آتش افروختند و هر یک به دیگری میگفت درنگ نکن مسلمانان تو را میکشند و سپس خود را به آتش میانداخت. لذا این قوم یا کشته شدند و یا سوختند و نابود شدند. مسلمانان غنائم فراوانی بدست آوردند چنانکه هر پنج اسیر به یک دینار فروخته میشد. این پیروزی بر تمام کافران و دشمنان اسلام در هند و سرزمینهای اطراف گران تمام شد.
دشمنان اسلام دریافتند که برای پیروزی چاره ای جز این ندارند که سردار اسلام و قهرمان دلاور آن، شهاب الدین را بکشند. از این رو چند نفر از کفار کوکدی که شهاب الدین آنها را در جنگ شکست داده بود در سپاه وی نفوذ کرده و زمانی که شهاب الدین قصد هجوم به قراختائیان را داشت وی را در روز یک شعبان سال ۶۰۲ هجری به قتل رساندند. جریان چنان بود که شهاب الدین در خیمهاش به تنهایی نماز شب میخواند که این کافران وارد خیمه شدند و او را با کارد به قتل رساندند. وقتی که یارانش وارد خیمه شدند او را کشته یافتند که به حالت سجده روی سجاده افتاده بود. آنها کفار قاتل را گرفتند و همگی را کشتند. شهاب الدین (رحمه الله) بسیار شجاع و دلاور بود. در هند جهاد بسیار کرد با رعیت عادل و خوش رفتار بود، مطابق شریعت بر مردم حکومت میکرد و کوچک و بزرگ را به رعایت شریعت ملزم مینمود. در مجلس وی علما حاضر میشدند و درباره مسائل فقهی گفتگو میکردند، وی رقیق القلب و مهربان بود و بسیار گریه میکرد و پیرو مذهب شافعی بود. باری پسر بچه علوی حدوداً پنج ساله ای را مشاهده کرد که او را صدا کرده و به وی گفت: پنج روز است که چیزی نخوردهام. شهاب الدین به گریه شد و فوراً به خانهاش برگشت و پسر بچه را با خود برد و بهترین غذاها را به او پیش کش کرد و عطایی به او بخشید و پدرش را فراخوانده و پسر بچه را به وی سپرد و به بقیه علویها نیز عطای بسیار داد. شهاب الدین (رحمه الله) بدون تردید از بزرگترین قهرمانان اسلام در شبه قاره هند بود.
ترجمه: ابویحیی
مصدر: سایت نوار اسلام
IslamTape.Com