صفحاتی از تاریخ اسلام - جلد اول

فهرست کتاب

کشته شدن افشين-توطئه مجوسيان

کشته شدن افشين-توطئه مجوسيان

۳ شعبان - ۲۲۶ هجری
مکان: سامرا - عراق

موضوع: معتصم - خلیفه عباسی - فرمانده نظامی خود افشین را بعد از کشف توطئه مجوسی وی می‌کشد.

دشمنان اسلام هرگز دست از دشمنی با اسلام و مسلمین برنمی دارند و در این راه از هیچ کار سخت و آسانی فرو گذار نمی‌کنند. هرکوششی را که به خاطر خصومت با اسلام و مسلمانان بر ضد آن‌ها انجام می‌دهند را مهم و مقدس می‌شمارند و گمان دارند که کارنیکی می‌کنند؛. در حالی که آن‌ها برای طاغوت که اعمال باطل آن‌ها را نیک جلوه داده می‌جنگند و مبارزه می‌کنند. لذا می‌بینیم که دشمنان اسلام گاهی مستقیماً با سلاح و تجهیزات جنگی به جنگ با مسلمانان اقدام می‌کنند و مردم را علیه اسلام بر می‌انگیزند که البته مسلمین در این جنگ‌های مستقیم که مواضع دو طرف کاملاً مشخص است و هر دو یکدیگر را دشمن می‌دانند؛ قوی تر هستند و اکثراً هم پیروزند و دشمنان اسلام از طریق این جنگ‌ها به جایی نمی‌رسند. از این رو از راه نیرنگ و فریب و توطئه و دسیسه وارد می‌شوند که میدانی گسترده برای فعالیت بر ضد اسلام در برابرشان قرار می‌دهد. در طول تاریخ اسلام توطئه‌های بسیاری بر ضد این دین صورت گرفته است. مثلاً می‌بینیم که عبدالله بن سبا یهودی با تظاهر به اسلام به خراب کردن عقاید مسلمانان پرداخته و آن‌ها را بر ضد والیانشان شوراند و ساده لوحان را فریفت تا جامعه اسلامی را به فساد و آشوب بکشاند. و متأسفانه این قصه نا زمانه ما بارها تکرار شده است. چنانکه در سالهای اخیر یک نفر یهودی که تظاهر به اسلام می‌کرد و اسم خود را کمال ثابت گذاشته بود به سوریه آمد و به هیأت حاکمه آن نزدیک شد و سال‌ها برای یهودی‌ها جاسوسی می‌کرد تا اینکه لو رفت و اعدام شد. و قصه ای که اکنون می‌خواهیم برای شما بیان کنیم یکی از جمله همان توطئه‌ها و نیرنگهایی است که علیه اسلام و مسلمین انجام شده ولی خدای تبارک و تعالی این دسیسه را بر ملا کرده و این توطئه را در نطفه خفه کرد.

معتصم خلیفه عباسی، مردی شجاع و بی‌باک بود که علاقه زیادی به جنگ و جهاد در راه خدا داشت و همین علاقه وی باعث شد که قهرمانان و دلاوران بسیاری صرف نظر از اصل و نژاد و تاریخ و حتی دیانت قبلی شان پیش معتصم ارج و قرب بسیاری پیدا کردند و تا مادامی که مسلمان و قهرمان بودند همچنان معزز و مکرم بودند. در چنین دوره ای ستاره افشین شروع به درخشیدن کرد. اسم وی خیدربن کاووس بود. و افشین لقب فرمانروایان اشروسنه در ماوراء النهر بود. این شهر در نزدیکی سمرقند قرار داشت و این افشین آتش پرست بود. وقتی سیطره اسلام و گسترش دولت اسلام و از آن طرف نابودی امپراطوری ایران و خاموشی آتش زرتشتیان را مشاهده کرد، قلبش مملو از کینه و حسد برضد اسلام شد. اما نمی‌توانست به جنگ مستقیم با اسلام و مسلمانان بپردازد لذا تصمیم گرفت به اسلام تظاهرکند و درخفا به توطئه بر ضد آن بپردازد. وی تلاش کرد به مأمون عباسی نزدیک شود. از این رودر عهد مأمون اسلام آورد و کوشید اعتماد معتصم را به خود جلب کند زیرا با هوشیاری دریافته بود که بعد از مأمون به خلافت خواهد رسید. از آنجا که افشین به شجاعت و دلاوری معروف بود، نظر معتصم به وی جلب شد و او را به خود نزدیک کرد و وقتی به خلافت رسید وی را به عنوان یکی از فرماندهان ارتش منصوب کرد. در این هنگام بود که افشین اجرای برنامه‌های پنهانی خود را آغاز کرد و آن وقت که معتصم در سال ۲۲۰ هجری وی را در رأس سپاهی برای سرکوب بابک خرمدین در آذربایجان روانه کرد و وی موفق شد در سال ۲۲۲ هجری بابک را شکست داده و اسیر نماید؛ کاری که فرماندهان قبلی نتوانسته بودند به سرانجام برسانند؛ بیش از پیش به شهرتش افزوده شد. بیش از همیشه نزد معتصم منزلت یافت تا جایی که یک میلیون درهم و دو حمایل جواهرنشان به او پاداش داد. بار دیگر وقتی که معتصم وی را برای دفع تجاوز رومیان به شهر زبطره فرستاد و هم به همراه معتصم در سال ۲۲۳ هجری در فتح عموریه شرکت کرد؛ قدرت و مکانت افشین افزایش بی‌سابقه ای یافت. و چنان شد که افشین به دست راست معتصم تبدیل شد و او را بر آن داشت تا مرحله بعدی توطئه خود را آغاز کند. در این مرحله وی کوشید ولایت خراسان را بدست آورد تا وقتی که والی آنجا شود، خراسان و تمام ماوراء النهر را از پیکره خلافت اسلامی جدا کند. افشین این مرحله را از زمانی که در آذربایجان بابک خرمدین را شکست داد آغاز کرد. چنانکه وی یکی از نزدیکان خود بنام «منکجور» را بر ولایت آذربایجان گماشت و وقتی مالی بدست می‌آورد به وسیله غلامان واطرافیانش به اشروسنه می‌فرستاد. ولی این دسیسه در خراسان با مانع بزرگی روبرو شد. و آن مانع، وجود مردی بود قدرتمند و سرسخت بنام عبدالله بن طاهر بن حسین که در سیاست و زیرکی همتای پدرش بود. عبدالله توانست اولین مرحله این توطئه را با کشف اموالی که افشین با مردانش از راه خراسان به ماوراء النهر می‌فرستاد و ضبط آن‌ها خنثی نماید. و افشین نتوانست کاری صورت دهد. همین انفاق باعث شد که عبدالله بن طاهر به افشین مشکوک شود و درباره وی تحقیق نماید. افشین هم که دریافته بود عبدالله بن طاهر مراقب اوست، کوشید آشوبهایی در خراسان راه اندازد تا عبدالله در آنجا مشغول شده و از افشین بپردازد. در این راستا وی مردی آتش پرست درمازندران به نام مازیار که ظاهراً مسلمان شده بود را تحریک کرد تا دست به شورش بزند. مازیار طغیان خود را آغاز کرد و به جنگ با این طاهر برخاست. عبدالله به زیرکی دریافت که افشین پشت این توطئه است لذا به سرعت به مقابله با مازیار شتافت و وی را اسیر کرد و وعده کرد که اگر حقیقت امر را بگوید از معتصم برای وی تقاضای عفو خواهد کرد. مازیار هم قبول کرد و راز توطئه افشین را برای عبدالله بر ملا کرد. او هم به نوبه خود به سرعت معتصم را از این توطئه آگاه کرد. افشین که از برملا شدن توطئه‌اش آگاه شده بود، درماند که چه کند. تکفیر او را راهنمایی کرد که مهمانی بزرگی برپا کند و معتصم و بزرگان لشکری و کشوری را برای صرف غذا دعوت کند و در غذا سم بریزد تا همگی بمیرند. او همین کار را کرد ولی هیچ کس برای مهمانی نیامد زیرا معتصم از نیات پلید افشین آگاه شده بود. از این رو افشین کوشید فرار کند و از طریق موصل و ارمنستان و بلاد خزر به ترکستان و از آنجا به اشروسنه برود و خزران را که ترکانی بت پرست بودند به جنگ با مسلمانان برانگیزد ولی باز هم شکست خورد زیرا در همان هنگام که تصمیم به فرار گرفته بود، معتصم دستور بازداشت وی را صادر کرد، پس از بازداشت افشین، معتصم مجلسی برای بازجویی از وی برپا کرد. در این مجلس، ابن الزیات وزیر و ابن ابی دؤاد قاضی و کسانی دیگر حضور داشتند. دو مرد سغدی را آوردند. سغد، شهری بود در جوار اشروسنه، افشین این دو مرد را هزار ضربه شلاق زده بود. علت این شکنجه را از افشین پرسیدند. پاسخ داد: این یکی مؤذن و این یکی هم امام است. برخانه ای دست یافتند که بتهای مردم اشروسنه در آنجا بود پس بتها را بیرون برده و آنجا را به مسجد تبدیل کردند. از این رو آن‌ها را شلاق زدم. ابن زیات پرسید آن نوشته ای که نزد توست و آن را با طلا و جواهر مزین کرده ای و مملو از کفر است؛ چیست؟ گفت: کتابی است که از پدرانم به من رسیده ولی من به محتویات آن عمل نمی‌کنم. پس مرد دیگری را آوردند که «موبد» می‌گفتند و زرتشتی بود و بعداً در زمان متوکل مسلمان شد. آن موبد اعتراف کرد که افشین گوشت حیوانات خفه شده (یعنی ذبح غیر شرعی شده با شند) را می‌خورد و او را هم امر کرده که بخورد. و گمان می‌کرده که این گوشت از گوشت حیوان ذبح شده، لذیذتر است و نامه‌ای را نشان داد که افشین در آن برای وی نوشته بود. ـ به خاطر این قوم ـ مسلمانان- کارهایی کردم که دوست نداشتم تا جایی که روغن خوردم و بر شتر و قاطر سوار شدم جز اینکه تاکنون هیچ مویی را از خود نزدوده‌ام. (یعنی موی زیر ناف خود را نزدوده است.) و هرگز ختنه نکرده‌ام. در این هنگام ابن دؤاد از وی پرسید: آیا تو ختنه شده‌ای؟ جواب داد: نه، پرسید: چرا ختنه نکرده ای در حالی که با ختنه دین داری کامل می‌شود و آدمی از نجاست پاک می‌شود؟ افشین جواب داد: ترسیدم اگر آن عضو از بدنم را قطع کنم، بمیرم! ابن ابی دؤاد گفت: تو تیر می‌اندازی و شمشیر می‌زنی و جنگ می‌کنی آیا از جدا کردن یک قطعه از پوست آن عضو بدنت ترسیدی؟! در ادامه ابن الزیات نامه‌ای را نشان داد که اهالی اشروسنه برای افشین فرستاده بودند که به زبان خودشان وی را مخاطب کرده بودند با این مضمون: «به خدای خدایان از بنده‌اش فلان بن فلان» افشین گفت: این رسم قوم من است که برای پدر و جدم و خود من قبل از اینکه مسلمان شوم این طور خطاب می‌کرده‌اند؛ ترسیدم اگر خودم را حقیرتر از اجدادم قرار دهم، دیگر مردم اشروسنه از من فرمان نبرند. در پایان این محاکمه هم نامه‌ای که افشین برای مازیار فرستاده بود را نشان دادند. افشین در این نامه صراحتاً و بی‌پرده به مازیار می‌گوید: «امروز کسی غیر از من و تو و بابک این دین سفیدـ دین زرتشتی ـ را یاری نمی‌کند. اما کار بابک چنان بود که با بی‌خردی خودش را به کشتن داد. من خیلی کوشش کردم که او را از مرگ نجات دهم ولی او به خاطر حماقتش نخواست و دست آخر هم خود را به کشتن د اد. اگر تو علیه حکومت شورش کنی، این مسلمانان کسی را غیر از من ندارند که تو را سرکوب کند و من شهسواران و قهرمانان بسیار دارم و اگر من به تو ملحق شوم، آن وقت باقی می‌ماند سه گروه که ممکن است با ما بجنگند: عربها، مغربی‌ها، ترکان، که عرب‌ها مثل سگ می‌مانند که با یک تکه استخوان آن‌ها را مشغول می‌کنیم و می‌فریبیم و بلافاصله سرشان را می‌بریم. و اما مغربی‌ها که ایشان قلیل‌اند و اما ترکان که تیرهای آن‌ها خیلی زود تمام می‌شود سپس چنان اسبان را بر آن‌ها می‌تازیم که کسی از آن‌ها باقی نماند. با این حساب دوباره دین زرتشت به وضعیت سابق خود که در دوره پادشاهی ایرانی‌ها بوده بر می‌گردد.» آنگاه از خانه افشین بتی چوبین را آوردند که طلا و جواهرات و لباسهای فاخر بسیار بر آن پوشانده بود و نیز چندین کتاب مربوط به آئین زرتشتی درخانه وی پیدا شد. به این ترتیب جرم افشین ثابت شد و معتصم دستور داد او را زندانی کردند. افشین مدتی در زندان معتصم بود درحالی که تلاش می‌کرد دل معتصم را بدست آورد و آزاد شود؛ وی می‌کوشید معتصم را قانع کند که سایر فرماندهان از روی حسادت بر ضد وی توطئه کرده‌اند و می‌خواسته‌اند از دست وی خلاص شوند. ولی جرم افشین و نقشه پلیدش آنقدر آشکار بود که معتصم دستور قتل وی را صادر کرد. و پس از قتل در ۳ شعبان سال ۲۲۶ هجری به صلیب کشیده شد. مردم به جسد افشین یورش بردند و آن را به آتش کشیدند تا جوابی به آن همه مکر و دسیسه وی برای احیای دین زرتشتی داده باشند. این چنین خداوند مسلمانان را از شر این مجوس کفایت کرد.

ترجمه: ابویحیی

مصدر: سایت نوار اسلام

IslamTape.Com