دلیل عقلی بر ضرورت نصب امامان معصوم بعد از پیامبر ص
«با توجه به اینکه دین اسلام آخرین دین آسمانی و پیامبر اکرمصخاتم انبیاء است و همچنین با توجه به اینکه هدف الهی از ارسال پیامبران این بوده که دین حق در میان مردم باقی باشد و حجت بر آنان تمام شود. اگر بعد از پیامبر اسلامص، امامی نصب نشود که حقایق دین را برای مردم بیان و مجملات را رفع و کلیات را تفصیل نماید، دین در معرض مسخ شدن و بالآخره محو و نابود شدن قرار میگیرد؛ چرا که حقایق دین آن طور که مردم بتوانند استفاده کنند، در قرآن وجود ندارد و ما برای عمدۀ احکام و حقایق دینی محتاج سنت پیامبر هستیم. از طرفی روایات پیامبر ضمانت بقاء ندارد و در معرض فراموشی و از بین رفتن بوده است. علاوه بر این دست سیاست روز با روایات بازی میکرد و در بین روایات، روایات دروغین و ساختگی جا میداده و خودِ قرآن هم که قابل تأویل و تفسیرهای گوناگون بوده است. پس در صورت نبودن کسی که بعد از پیامبر همۀ ویژگیها و مقامات آن حضرت بجز نبوت و رسالت را داشته باشد، یعنی مثل خودِ پیامبرص، معصوم و از خطا و اشتباه در عمل و قول مصون باشد تا کلامش در تبیین حقایق دین حجت باشد، ختمِ نبوت، نقض غرض از بعثت را سبب میگردد و مخالف با حکمت الهی خواهد بود» [۱۶].
بر طبق دلیل فوق نکتۀ اساسی در نیاز به امام معصوم در این است که: «اگر بیانات پیامبر در تفصیل و تبیین مراد الهی مصون از تحریف بود .... و ایشان تمامی آنچه را که مردم تا روز قیامت نیاز دارند به تفصیل بیان کرده بودند، دیگر از این جهت نیاز به امامت [یعنی نصب امام معصوم بعد از پیامبرص]نبود. ولی میدانیم که چنین نیست. یعنی نه پیامبر تمام تفاصیل احکام را که تا روز قیامت مورد نیاز است بیان فرمودهاند و نه اینکه خدای متعال ضمانت حفظ و مصونیت گفتار پیامبر را کرده است» [۱٧].
توجه داشته باشید که این دلیل برای اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرصاقامه شده است نه امام به معنای عام و بدون قید معصوم. به عبارتی دیگر در اینجا علاوه بر ضرورت وجود کسانی که هم حافظ تعالیم پیامبر باشند و هم مفسران قرآن و سنت رسول اکرمص، ضرورت عصمت آنها نیز ادعا شده است. یعنی در این استدلال بطور ضمنی و تلویحی ادعا شده است که عالمان و فقیهان – که معصوم نیستند – نمیتوانند حافظ تعالیم پیامبر و ادامه دهندۀ راه او در تفسیر قرآن و بیان احکام الهی و حقایق دینی باشند. و این مطلب توسط بسیاری از عالمان شیعه به صراحت ذکر شده است. به نمونهای از آن نگاه کنید.
«استنباط احکام رویدادهای بیشماری که تا روز رستاخیز واقع میشوند از آیاتی که در قرآن پیرامون احکام وارد شدهاند و یا احادیث بسیار محدودی که از پیامبر اکرمصدربارۀ احکام وارد شدهاند کار بسیار مشکل و پیچیده و از عهدۀ بشر عادی بیرون میباشد. ... هرگز یک بشر عادی با علم محدود خود نمیتواند از این مدارک محدود، احکام موضوعات و رویدادهای روزافزون جامعۀ اسلامی را استخراج و استنباط بنماید. بلکه فرد لایق و شایستهای لازم است که با تعالیم الهی و غیبی احکام این نوع حوادث را از آن ادلۀ محدود استخراج کرده و در اختیار امت بگذارد» [۱۸].
بسیار خوب. پس بنا به استدلال عقلی که آمد، وجود امامان معصومی که بعد از پیامبرص، هم حافظ تعالیم به جای مانده از او باشند و هم احکام الهی و حقایق ناگفته را به مردم بازگو کنند و هم پاسخ مسائل و موضوعات جدید در هر عصری را بدهند، ضرورت دارد. اما اگر چنین است، باید به چند سؤال مهم پاسخ داد:
۱. حصر تعداد امامان معصوم در عدد دوازده چه توجیهی دارد و چگونه با مقدمات بکار رفته در دلیل مذکور سازگار میافتد؟ اگر به مقدمات دلیل فوق توجه کنیم میبینیم سه دلیل (یا علت)، نصب امامان معصوم بعد از پیامبرصرا ضروری کرده است:
الف. ناگفته ماندن بسیاری از حقایق و تعالیم الهی و احکام دین
ب. خطر تحریف تعالیم پیامبرص
ج. امکان بوجود آمدن مسائل و موضوعات جدید در اعصار آینده.
اما این سه عامل، عواملی همیشگیاند و مخصوص دوران خاصی نیستند. خطر تحریف و نابودی تعالیم پیامبر، همیشه و در همۀ اعصار وجود دارد، مسائل و موضوعات جدید، در هر عصری بوجود میآیند و تمام شدنی نیستند و از همه مهمتر، حقایق دین هم به دلیل ذوبطون بودن قرآن، تمام شدنی نیست و در هیچ عصری نمیتوان گفت که همۀ حقایق و تعالیم الهی و اسرار و رموز وحی کشف و بیان شده و به قول معروف کفگیر به ته دیگ خورده است. بنابراین اگر استدلال فوق درست باشد، لازمۀ منطقی آن این است که باید بعد از پیامبرصدر هر عصری امام معصومی وجود داشته باشد، که هم حافظ تعالیم پیامبر و امامان قبلی باشد (و جلوی تحریف و نابودی آنها را بگیرد) و هم حقایق ناگفته را به مردم بگوید و هم پاسخ مسائل و موضوعات جدید و احکام حوادث نوظهور را بگوید. و این روند باید تا روز قیامت ادامه یابد. در حالی که شیعه معتقد است خداوند برای دوران بعد از پیامبرصو تا روز قیامت، فقط دوازده نفر امام معصوم نصب کرده است. آیا این تناقض نیست؟ وقتی عوامل ضرورت دهنده به نصب امام معصوم، همیشگی هستند و هیچ گاه از بین نمیروند، حصر تعداد امامان معصوم در عدد دوازده، چگونه با حکمت الهی سازگار میافتد؟ اگر دلیل فوق واقعاً درست باشد، خداوند باید تا روز قیامت و در هر عصری حداقل یک امام معصوم نصب کند اما چرا چنین نکرده است؟
۲. اگر این استدلال درست باشد، فقط ضرورت وجود امام معصوم اثبات نمیشود بلکه علاوه بر آن، ضرورت حضور مستمرِ امامام معصوم در همۀ اعصار و تا روز قیامت هم اثبات میشود و غیبت امام دوازدهم به هیچوجه قابل توجیه نخواهد بود. اگر فلسفه وجودی امامان معصوم آن چیزهایی باشد که در این دلیل آمده است (یعنی بیان حقایق و تعالیم دینی و احکام الهی و پاسخ گویی به مردم در مسائل و موضوعات جدید و جلوگیری از تحریف و نابودی تعالیم به جای مانده از پیامبر)، در اینصورت فقط وجود آنها به تنهایی کافی نیست بلکه حضور مستمر آنها در جامعه و در طول تاریخ هم ضرورت پیدا میکند. اما اکنون میبینیم حداقل هزار و دویست سال است که از حضور امام معصوم در جامعه و در میان مردم خبری نیست و مردم هیچگونه دسترسی به امام معصوم ندارند و همین نقض آشکاری است بر این استدلال. اگر بنا را بر درستی و صحت استدلال مذکور بگذاریم باید بگوییم اکنون که هزار و دویست سال از غیبت امام معصوم میگذرد، دین اسلام مسخ یا نابود شده است! یک بار دیگر نگاه کنید:
«اگر بعد از پیامبر اسلامص، امامی نصب نشود که حقایق دین را برای مردم بیان و مجملات را رفع و کلیات را تفصیل نماید، دین در معرض مسخ شدن و بالآخره نابود شدن قرار میگیرد. چرا که حقایق دین آن طور که مردم بتوانند استفاده کنند، در قرآن وجود ندارد و ما برای عمدۀ احکام و حقایق دینی، محتاج سنت پیامبرصهستیم. از طرفی روایات پیامبرصهم ضمانت بقاء ندارد و در معرض فراموشی و از بین رفتن بوده است. علاوه بر این دست سیاست روز، با روایت بازی میکرد و در بین روایات، روایات دروغین و ساختگی جا میداده و خودِ قرآن هم که قابل تأویل و تفسیرهای گوناگون بوده است» [۱٩].
حال تکلیف مردم در عصر غیبت چیست و چه کسی باید حقایق ناگفته و احکام حوادث و موضوعات جدید را به مردم بگوید و جلوی جعل و تحریف و نابودی تعالیم پیامبر (و همین طور امامان قبلی) را بگیرد و مانع به انحراف کشیده شدن مردم شود؟ تکلیف اسلام چه میشود و چه کسی جلوی مسخ و نابودی آن را میگیرد؟ هر پاسخی که به این سؤالات بدهیم، منطقاً قابل سرایت به دوران پس از پیامبرصنیز هست و لذا دلیل مورد بحث را نقض میکند. شگفتانگیز این است که عالمان شیعه خود با چشم باز میبینند که هم جعل و تحریفهای فراوان در احادیث پیامبر [و امامان] رخ داده و هم بسیاری از این احادیث و روایات، در گذر زمان و حوادث دوران، نابود و مفقود گردیده است و باز میگویند وجود امامان معصوم جلوی تحریف و نابودی این تعالیم را گرفت، پس چرا این تعالیم حفظ نشد؟ آیا امامان نتوانستند به وظیفۀ خود عمل کنند؟! بعد از امام حسن عسگری÷وظیفۀ حفظ این تعالیم به عهدۀ کیست؟ اگر بگویند به عهدۀ امام زمان (عج) است. میپرسیم: اولاً امام غایب چگونه میتواند جلوی جعل و تحریف و نابودی این احادیث را بگیرد؟ وقتی مردم به او دسترسی ندارند، چگونه میتوانند از جعلی بودن یک روایت با خبر شوند؟ ثانیاً ما با چشم خود میبینیم که در این احادیث، هزار گونه جعل و تحریف رخ داده و همین تحریفها – به دلیل اینکه بطور قطع و یقین قابل شناسایی نیستند – عالمان شیعه را به هزار فرقه تبدیل کرده است. آیا همین نشان نمیدهد که اگر هم امام غایبی وجود داشته باشد، به دلیل غایب بودن نتوانسته است به این وظیفهاش عمل کند؟ حال ممکن است این وظیفه را به عهدۀ فقها بگذارید. اما با این کار اساس استدلال عقلی در اثبات ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصرا ویران کردهاید. اگر عالمان و فقیهانِ امت، قادر به حفظ این تعالیم از خطر جعل و تحریف و نابودی باشند، دیگر چه ضرورتی برای نصب امام معصوم بعد از پیامبرصمیماند؟ مگر اعتراف نکردهاید که عالمان و فقیهان نیز میتوانند این وظیفه را انجام دهند؟ عین همین نقض را میتوان در مورد مرجعیت دینی و بیان حقایق و احکام الهی بر استدلال مذکور وارد آورد. سؤال این است که بعد از امام حسن عسگری÷چه کسی ناگفتهها را بگوید و پاسخ مسائل و موضوعات جدید را در آینده بدهد؟ مسلماً امام غایب از انجام این وظیفه ناتوان است، مجبورید این وظیفه را به گردن فقیهان بگذارید – که البته عالمان و متکلمان شیعه، از قول معصوم و به انضمام این قاعدۀ عقلی که جاهل باید به عالم رجوع کند و غیرمتخصص باید از متخصص بپرسد، همین کار را کردهاند، یعنی گفتهاند که در زمان غیبت امام معصوم باید به فقیهان رجوع کرد – اما این پاسخ نیز در تناقض با ادلۀ اثبات ضرورت امامت است. اگر فقیهان میتوانند این وظیفه را انجام دهند و مرجع دینی مردم باشند، دیگر چه ضرورتی برای نصب امام معصوم بعد از پیامبرصباقی میماند؟ بعد از پیامبرصنیز میتوان گفت که فقیهان قادرند مرجعیت دینی مردم را به عهده گرفته و با اجتهاد در قرآن و سنت پیامبرص، پاسخ مسائل و موضوعات جدید را بدهند. مگر فراموش کردهاید که در هنگام اثبات ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرص، میگفتید : «استنباط احکام رویدادهای بیشماری که تا روز قیامت واقع میشوند از آیاتی که در قرآن پیرامون احکام وارد شدهاند و یا احادیث محدودی که از پیامبر اسلامصدربارۀ احکام وارد شدهاند کار بسیار مشکل و پیچیده و از عهدۀ بشر عادی بیرون میباشد ... هرگز یک بشر عادی با علم محدود خود نمیتواند از این مدارک محدود، احکام موضوعات و رویدادهای روز افزون جامعۀ مسلمانان را استخراج و استنباط بنماید، بلکه فرد لایق و شایستهای لازم است که با تعالیم الهی و غیبی احکام این نوع حوادث را از آن ادلۀ محدود استخراج کرده و در اختیار امت بگذارد» [۲۰].
پس چگونه میخواهید کاری را که به اعتراف خودتان از عهدۀ فقیهان بر نمیآید و بشر عادی و غیرمعصوم، هرگز توان انجام آن را ندارد، به عهدۀ فقیهان غیرمعصوم که همگی بشر عادی هستند بگذارید؟ آیا این یک تناقض آشکار نیست؟ بطور خلاصه میتوان گفت که اگر استدلال عقلی مورد بحث درست بود، غیبت طولانی امام به هر دلیل و حکمتی محال بود. به عبارتی دیگر غیبت امام دوازدهم و عدم حضور پیشوایان معصوم در میان مردم (که هزار و دویست سال ازآن میگذرد)، ناقض ادعای ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصاست. در پاسخ به این اشکال عموم متکلمان شیعه میگویند که عامل اصلی این غیبت، خود مردم بودند. یعنی بیلیاقتی مردم از یک طرف و تهدید دستگاه حکومتی در آن زمان، که خوف شهادت امام دوازدهم را بوجود آورده بود، عامل اصل غیبت ایشان شده است. قبل ازنقد این پاسخ، خوب است زمینه شکلگیری معمای غیبت را از طریق دیگری گزارش دهیم تا مطلب بهتر درک شود. متکلمان سنتی شیعه، برای اثبات ضرورت وجود امامام معصوم بعد از پیامبرانص، با توسل به قاعدۀ لطف، چنین دلیل میآورند:
«الف نصب امام معصوم بعد از پیامبرص، لطف است.
ب. لطف بر خداوند واجب است.
در نتیجه: نصب امام معصوم بعد از پیامبرصبر خداوند واجب است».
به عبارتی دیگر:
«اگر امام معصوم در بین مردم نباشد، مردم نمیتوانند آنگونه که باید و شاید راه سعادت را بشناسند و بپیمایند و چون خداوند به بندگانش لطف دارد ... لطفش اقتضاء میکند که این کار (یعنی نصب امام معصوم) را انجام دهد» [۲۱].
هنوز هم بسیاری از متکلمان شیعه، برای اثبات ضرورت نصب امامان معصوم بعد از پیامبرصاینگونه استدلال میکنند [۲۲]. حال وقتی سؤال میشود که اگر نصب امام لطف و لطف بر خدا واجب است، پس چرا از هزار و دویست سال پیش تاکنون، این لطف از انسانها دریغ شده است، و به قول فخر رازی آیا غیبت امام دوازدهم، که نتیجهاش عدم دسترسی مردم به اوست، خلاف قاعدۀ لطف نیست؟ چنین پاسخ میشنویم:
«وجودُه لطف وتصرّفه لطف آخر وغیبته مِنّا»«یعنی وجود امام لطف است و تصرف او در امور لطف دیگری است و غیبت او از ناحیۀ خود ماست». یعنی وجود امام لطف است، چه در میان امت حاضر و چه غایب باشد، متصرف باشد، یا غیرمتصرف، یعنی چه حکومت و ریاست جامعه را بر عهده داشته باشد یا نداشته باشد. همین که شخص معصوم در جامعه وجود داشته باشد، این لطف است؛ قاعدۀ لطف وجود چنین شخصی را اقتضا میکند. خدا هم چنین کرده و زمین را از امام معصوم خالی نگذاشته است. همچنین تصرف امام و عهدهداری امور مردم به دست ایشان لطف دیگری است و این هم مقتضای قاعدۀ لطف میباشد. اما این لطف شرطی دارد و آن اینکه مردم مانع این لطف نشوند، یعنی کاری نکنند که باعث محرومیت خودشان از امام گردند. خدای متعال یازده امام را نصب کرده و آنان در بین مردم زندگی میکردند و به مردم بهره میرساندند. لیکن مردم قدر این نعمتهای بزرگ را ندانستند و هر کدام از ائمه را بگونهای شهید کردند ... حال با چنین وضعیتی اگر آخرین امام هم ظاهر میماند شهید میشد و دیگر برای همیشه مردم از نعمت امام محروم میماندند. لذا غیبت او برای این بود که مردم به محرومیت ابدی از نعمت امامت دچار نشوند ... اگر جامعۀ اسلامی چنان رفتاری با یازده امام دیگر نکرده بود، خدا هم آنان را از حضور امام محروم نمیساخت» [۲۳].
ناتوانی این پاسخ در حل معمای غیبت آشکار است و نیازی به توضیح ندارد. اما شاید توجه به نکات زیر خالی از لطف نباشد:
۱. به چه دلیل میگوییم صِرف وجود امام معصوم به تنهایی لطف است حتی اگر غایب باشد و مردم هیچ گونه دسترسی به او نداشته باشند و او نیز نتواند تصرفی در امور بکند؟ در چنین حالتی چگونه میتواند عاملی مؤثر در رسیدن انسانها به هدف آفرینش باشد؟ یک بار دیگر به این جمله نگاه کنید:
«اگر امام معصوم در بین مردم نباشد، مردم نمیتوانند آن گونه که باید و شاید، راه سعادت را بشناسند و بپیمایند» [۲۴].
اگر چنین است، چگونه میتوان امام غایب را مصداقی از لطف دانست در حالی که مردم در اثر عدم دسترسی به او نمیتوانند راه سعادت را بشناسند و بپیمایند؟ فلسفۀ وجودی امام معصوم چیست؟ به چه دلیل میگوییم بعد از پیامبرص، حتماً باید امامان معصومی از جانب خدا نصب شوند؟ بر طبق ادعای شیعه:
«حکمت الهی اقتضاء دارد که امامان معصومی در بین مردم باشند تا دین، مسخ یا محو نشود» [۲۵].
اما آیا صرف وجود امام به تنهایی میتواند مانع مسخ یا محو دین شود؟ امام معصوم چگونه باید جلوی مسخ یا تحریف دین را بگیرد؟ جز با هدایت و راهنمایی مردم و بیان صحیح احکام الهی و افشای بدعتها و مبارزه با خرافات؟ حال اگر امام غایب باشد، چگونه میتواند این کارها را بکند؟ وجود امام معصوم اگر لطف باشد به خاطر انجام همین وظایف است. اما اگر در اثر غایب بودن، قادر به انجام هیچ یک از این وظایف نباشد، چگونه میتوان وجود او را لطف دانست در حالی که با عدمش فرقی ندارد؟ بطور خلاصه، وجود امام غایب نمیتواند لطف محسوب شود چون امام غایب هیچ نقشی در هدایت مردم بسوی کمال (غرض آفرینش) ندارد [۲۶].
۲. در جملۀ «غیبته منا»(عامل غیبت او ما هستیم)، منظور از «ما» چه کسانی است؟ آیا منظور، همۀ انسانهایی است که در طول بیش از هزار و دویست سال از راهنماییها و هدایتهای او محروم شدهاند؟ آیا واقعاً گویندۀ این سخن، با آنکه در زمان امام حسن عسگری÷[هزار و دویست سال پیش] وجود خارجی نداشته، خودش را نیز جزو عاملان غیبت امام دوازدهم میداند؟! گیریم که عدهای در هزار و صد سال پیش نسبت به امامان معصوم جفا پیشه کردند، گناهِ دهها میلیارد انسان دیگر در زمانهای آینده چیست؟ چرا آنها باید چوب گناهان عدهای به اصطلاح نمک نشناس و بیلیاقت در هزار و دویست سال پیش را بخورند؟ اگر به ادلۀ ضرورت امامت نگاهی بیندازیم و تأملی هر چند سطحی و گذرا در آنها بکنیم، خواهیم دید که این توجیهات، قادر به حل معمای غیبت نیستند. اگر آن ادله درست باشند و وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصبنا به قاعدۀ لطف و یا مقتضای حکمت الهی، ضرورت داشته باشد، دیگر هیچ عاملی و هیچ حکمتی نمیتواند باعث غیبت طولانی امام معصوم شود. به عبارت دیگر سخن در این نیست که چه عاملی باعث غیبت امام شد. سخن در این است که بر طبق ادلۀ ضرورت امامت – که در همۀ آنها منشأ ضرورت، نیاز اساسی مردم به راهنماییها و هدایتهای امامان معصوم عنوان شده است – غیبت، امری محال میشود. متکلمان شیعه گمان میکنند اگر تقصیر را به گردن کسی دیگر غیر از خدا بیندازند، مشکل حل میشود. در حالی که اگر وجود امام معصوم بنا به قاعدۀ لطف و یا مقتضای حکمت الهی ضرورت داشت – خصوصاً با توجه به مقدماتی که در دلیل عقلی شیعه آمد – خداوند میبایستی به هر وسیلۀ ممکن، جان او را حفظ کند و نگذارد که بیگناهان و طرفداران و مشتاقان آن امام از هدایتها و راهنماییهای او محروم شوند. آیا واقعاً برای خداوند محال بود که جان او را از راهی به غیر از غایب شدن – که ناقض فلسفۀ وجودی امام است و در حقیقت نوعی نقض غرض به حساب میآید – حفظ کند؟ ما از عالمان شیعه میخواهیم در هنگام توجیه غیبت طولانی امام دوازدهم، ادلۀ ضرورت امامت را فراموش نکنند و با تأملی دوباره در آنها به این پرسش پاسخ دهند که آیا اگر قائل به ضرورت وجود امامان معصوم (با ادلهای که ذکر شد) باشیم، دیگر میتوانیم بیلیاقتی و نمک نشناسی عدهای در هزار و دویست سال پیش، و یا خوف از شهید شدنِ ایشان را توجیه موجهی برای غیبت او، و لذا محرومیت دهها میلیارد انسان بی گناه در آینده بدانیم؟ و اصلاً آیا بیان عواملی که باعث غیبت شد، پرت شدن از مرحله نیست؟ برای روشنتر شدن مطلب میپرسیم، در زمان غیبت، تکلیف مردم چیست؟ چگونه راه کمال و سعادت را بشناسند و طی کنند و به مقصد برسند؟ در پاسخ به این سؤالات، عالمان شیعه، رجوع به فقها را توصیه میکنند. غافل از اینکه با این سخن، اساس براهین اثبات ضرورت امامت را ویران میکنند. اهل سنت در برابر چنین سخنی خواهند گفت که اگر عالمان و فقیهان میتوانند وظایف امامان معصوم را انجام دهند، دیگر چه ضرورتی برای نصب امام معصوم بعد از پیامبرصمیماند؟ مگر همین سخن را برای دوران بعد از پیامبرصنیز نمیتوان گفت؟ آیا عالمان شیعه نمیدانند و یا فراموش کردهاند که دلیل عقلی تخصیص بردار نیست؟
۳. پش از این گفتیم که اگر فلسفۀ وجودی امامان معصوم بعد از پیامبرص، نیاز ضروری مردم به هدایتها و راهنماییهای آنها در فهم درستِ دین و شناخت صراط مستقیم و راه سعادت و کمال باشد، حصر تعداد امامان در عدد دوازده، غیرمنطقی و بیمعنا میشود. چرا که این نیاز، هیچگاه منتفی نمیشود و مردم تا روز قیامت نیاز ضروری به امام معصوم خواهند داشت. اینجاست که ادعای خوف شهادت امام دوازدهم به عنوان عامل اصلیِ غیبت، بار دیگر سستی خود را آفتابی میکند. فرض کنیم که اگر امام غایب نمیشد، به شهادت میرسید. مگر خداوند نمیتوانست امام دیگر بعد از او نصب کند؟ مگر امامان قبلی شهید نشدند؟ چرا خداوند برای حفظ جانشان آنها را غایب نکرد؟ مگر دوازده نفر بودن امامان، ضرورت عقلی یا شرعی دارد که خداوند مجبور به حفظ امام دوازدهم به هر قیمتی – حتی غایب کردن او از دیدهها و محروم کردن دهها و صدها میلیارد انسانِ بیگناه در آینده - شود؟ فرض کنیم مردم آن زمان بیلیاقت نبودند و احتمال شهادت امام هم منتفی میشد، در این صورت آیا امام دوازدهم تا عصر حاضر و تا روز قیامت (یعنی هزاران سال) زنده میماند و مردم را هدایت میکرد؟ در پاسخ به این سؤال که چرا امامان قبلی غایب نشدند و تا مرحلۀ شهادت پیش رفتند، عالمان شیعه گفتهاند:
«اگر بعد از رسول خداص، امامان معصوم نبودند و یا بودند ولی غایب از دیدگان مردم، دین تحریف و یا محو میشد و این خلاف حکمت خدا از بعثت پیامبر بود» [۲٧].
«امامان ما در طول دویست و پنجاه سال ... اسلام را به دیگران رساندند و همین انتقال اسلام حقیقی از این نسل به نسل بعدی باعث شد که حقایق دین به دست فراموشی سپرده نشود و دست کم در گوشههایی از جهان، تعدادی – گر چه اندک – حقایق اسلام را از اهل بیت÷دریافت نمودند» [۲۸].
«اگر در این مدت امامان غایب بودند، طولی نمیکشید که اسلام در دست حاکمان تحریف میشد و دین به صورتی در میآمد که با واقعیت خودش هیچ شباهتی نداشت. خلاصه حکمت نصب امام بعد از وفات پیامبرص، در طول این دویست و پنجاه سال، تحقق پیدا کرد. لکن حکمت الهی اقتضای بیش از این را نداشت. یعنی اگر آخرین امام هم حاضر در میان مردم بودند به سرنوشت پدران خود مبتلا میشدند و آیندگان که در طور هزاران سال میآمدند و زندگی میکردند، از نعمت وجود امام محروم میگشتند. خدای متعال حضرت مهدی (عج) را برای آخر الزمان ذخیره قرار داد. برای زمانی که مردم تدریجاً با بهرهگیری از تعالیم باقی مانده از سایر امامان در عالم منتشر شده است راه صحیح را جویان شوند و خودشان را برای مبارزه با کفر و ظلم آماده کنند و در آن عصر ظهور فرمایند» [۲٩].
گاهی گرفتار شدن در دام تناقض، آدمی را چنان مضطرب میکند که همۀ ادعاهای قبلیاش را فراموش میکند و برای حل یک تناقض ناخواسته به تناقض دیگر متوسل میشود. اما این دست و پا زدنها، نمیتواند کسی را از غرق شدن نجات دهد! وقتی میگوییم «اگر بعد از پیامبرصو در طول دویست و پنجاه سال امامان معصوم نبودند دین خداوند به دست حاکمان تحریف یا محو میشد». منظورمان از دین خداوند چیست؟ اگر قرآن است که خداوند خود وعدۀ حفظ قرآن از تحریف و نابودی را داده و برای این کار نیازی به امام معصوم نیست و به این نکته در لابلای ادلۀ ضرورت امامت، صراحتاً اعتراف شده است [۳۰]. اما اگر احادیث و روایات پیامبرصو تعالیم آن حضرت در بیان حقایق قرآن و کلیات و اصول اساسی دین اسلام مورد نظر باشد، خطر تحریف و نابودی این تعالیم همیشه وجود دارد و بنابراین نمیتوان گفت که بعد از امام یازدهم نیازی به حضور امام معصوم در میان مردم نیست. از شگفتیهای روزگار این است که از طرفی خطر تحریف تعالیم پیامبرصرا دلیل بر ضرورت وجود (ولاجرم حضور) امام معصوم بعد از پیامبر (برای حفظ این تعالیم) میگیرند و از طرفی دیگر هم برای فرار از تناقض میگویند:
«حکمت نصب امام بعد از وفات پیامبر، در طول این دویست و پنجاه سال تحقیق پیدا کرد. لکن حکمت الهی اقتضای بیش از این نداشت».
عجبا! اگر حکمت الهی در نصب امامان معصوم بعد از پیامبرصآن چیزهایی باشد که در ادلۀ اثبات ضرورت وجود امامان معصوم آمده است، چگونه میتواند در دورهای خاص (مثلاً دویست و پنجاه سال) تحقق پیدا کند و دیگر اقتضای بیش از آن را نداشته باشد؟ آیا بعد از ۲۵۰ سال، خطر تحریف و نابودی تعالیم پیامبرصاز بین رفته بود؟ آیا همۀ حقایق دین و احکام الهی که تا روز قیامت مورد نیاز مردم است بیان شده بود و دیگر چیزی برای گفتن باقی نمانده بود؟ آیا در زمانهای بعد امکان بوجود آمدن مسائل و موضوعات جدید وجود نداشت؟ تو را به خدا فراموش کردنِ مقدمات بکار رفته در ادّلۀ ضرورت وجود امامان معصوم را یک بار دیگر نگاه کنید.
«امامان ما در طول دویست و پنجاه سال .... اسلام را به دیگران رساندند و همین انتقال اسلام حقیقی از این نسل به نسل بعدی باعث شد که حقایق دین به دست فراموشی سپرده نشود و دست کم در گوشههایی از جهان تعدادی – گر چه اندک – حقایق اسلام را از اهل بیت دریافت نمودند ... اگر در این مدت امامان غایب بودند ... اسلام به دست حاکمان تحریف میشد ... خلاصه حکمت نصب امام معصوم بعد از پیامبرصدر طول این دویست و پنجاه سال تحقق پیدا کرد. لکن حکمت الهی اقتضای بیش از این را نداشت» [۳۱].
اولاً آیا مقتضای حکمت الهی در نصب امامان معصوم این بود که بعد از چند نسل، بالآخره عدهای – هر چند اندک – تربیت شوند که اسلام را از طریق امامان معصوم و بطور صحیح و کامل بفهمند و بعد از آن دیگر هر چه بادا باد؟ گیریم که عدهای اندک در آن زمان به این سعادت رسیدند، بقیه چه میشوند؟ تکلیف آیندگان چیست؟ ثانیاً آیا نتیجۀ منطقی توجیهات فوق، عدم ضرورت وجود امام دوازدهم نیست؟ با توجیهات فوق دیگر هیچ نیازی به وجودش نیست که او را به امامت نصب و بعد برای نجات او از شهادت، وی را از دیدهها پنهان کند و هزاران سال زنده نگه دارد تا به قول شیعه روز ظهور فرا رسد؟ مگر نمیتوانست در آخر الزمان شخصی لایقی را خلق و او را به امامت نصب کند؟ وقتی مقتضای حکمت الهی در نصب امام معصوم محقق شده و بیش از این نیازی به وجود امام در بین مردم نیست، آیا وجود امام دوازدهم و پنهان شدنش از دیدهها و عمر هزاران سالۀ او – در حالی که هیچ فایدهای برای مردم ندارد و وجود و عدمش یکسان است – کاری لغو و بیهوده و لذا خلاف حکمت الهی نیست؟ و آیا خندهدار نیست که بگوییم: «اگر آخرین امام هم حاضر در همین مردم بودند به سرنوشت پدران خود مبتلا میشدند و آیندگان از نعمت وجود امام محروم میشدند».
مردم آینده در صورت شهادت امام دوازدهم، از کدام نعمت محروم میشدند که حالا با غیبت امام و نجات او از شهادت، از آن نعمت برخوردارند؟ امام غایبی که از دیدهها پنهان است و مردم او را نمیشناسند و هیچ گونه دسترسی به او ندارند چگونه میتواند برای مردم نعمت محسوب شود؟ فایدۀ وجود او چیست؟ عالمان شیعه در پاسخ به این سؤال میگویند، فایدۀ وجودی امام معصوم فقط مرجعیت دینی و دنیوی نیست بلکه فواید تکوینی هم بر وجود امام مترتب است و برای تحقق این فواید، نیازی به حضور امام نیست. مثلاً وجود امام معصوم، واسطۀ فیض الهی است [۳۲]. یعنی فیض الهی به واسطۀ امام معصوم به انسانها میرسد. گاهی میگویند اگر امام معصوم نباشد، زمین اهلش را فرو میبرد [۳۳]و اگر امام نباشد چنین و چنان میشود. گاهی نیز وقوع برخی حوادث مانند واقعۀ طبس را به دخالت امام زمان (عج) و عنایت او به مردم ایران نسبت [۳۴]میدهند. در برابر همه این ادعاها سخن ما این است که اولاً ﴿هَاتُواْ بُرۡهَٰنَكُمۡ إِن كُنتُمۡ صَٰدِقِينَ﴾.
«دلیل و برهان بیاورید اگر راست میگویید». چگونه ثابت میکنید که وجود امام واسطۀ فیض الهی است؟ چگونه اثبات میکنید که واقعۀ طبس معلول تصرفات تکوینی امام دوازدهم بوده است نه (به عنوان مثال) دخالت شوروی سابق؟ هیچ کدام از این ادعاها قابل اثبات نیست و نباید برای فرار از تناقض، متوسل به ادعاهای غیرقابل اثبات شویم.
ثانیاً با گفتن اینکه امام غایب فوایدی دارد (مانند آنچه در بالا گفته شد و یا مثلاً شفای بعضی بیماران، فریادرسی در بیابانها، نقش بر آب کردن توطئه دشمنان و ...) مشکل تناقض غیبت امام با ادلۀ ضرورت امامت حل نمیشود. آیا ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصاز این راه اثبات میشد که در آینده ممکن است عدهای در بیابانها گم شوند و خطر مرگ آنها را تهدید کند و یا عدهای به بیماریهای لاعلاج متبلا شوند و نیازی به شفا گرفتن داشته باشند؟ آیا ضرورت امامت از این راه اثبات میشد که برای جلوگیری از فرو رفتن مردم در زمین باید همواره امامانی باشند تا نگذارند زمین اهلش را فرو خورد؟ بیان احکام الهی و پاسخگویی به سؤالات مردم و حفظ تعالیم پیامبرصاز خطر تحریف و نابودی چه میشود؟ هدایت مردم بسوی کمال و سعادت چه میشود؟ اگر واقعاً:
«همان گونه که حکمت خداوند ایجاب میکند که پیامبرانی برای هدایت انسانها بفرستد، حکمتش ایجاب میکند که بعد از پیامبران در هر عصر و زمانی پیشوایی از سوی خدا برای هدایت انسانها وجود داشته باشد تا شرایع انبیاء و ادیان الهی را از خطر تحریف و تغییر حفظ کنند، نیازهای هر زمان را مشخص سازند و مردم را بسوی خدا و عمل به آیین پیامبران دعوت نمایند، در غیر این صورت هدف آفرینش انسان که تکامل و سعادت است عقیم میماند، بشر از راه هدایت باز میماند، شرایع انبیاء ضایع میگردد و مردم سرگردان میشوند» [۳۵].
آری اگر واقعاً این طور باشد، غیبت طولانی امام معصوم، امری محال میشود و توجیهاتی از این قبیل که مردم خودشان باعث غیبت امام دوازدهم شدند ناموجه است چرا که اولاً در صورت صحت و استحکام اینگونه ادله، نیاز ضروری انسانها به امام معصوم، همگانی و در همۀ زمانهاست و اگر عدهای لیاقت این نعمت را ندارند، میلیاردها انسان دیگر در آینده نباید چوب بیلیاقتی و نمکنشناسی آنها را بخورند. اگر این ادله درست باشند، خداوند خودش باید به هر وسیله ممکن، جان او را حفظ کند و نگذارد بیگناهان و طرفدارانِ آن امام چوب بیلیاقتی یک عده را بخورند. ثانیاً اگر این ادله درست باشند، هیچ یک از انسانهایی که در دوران غیبت به سر میبرند به سعادت و تکامل نمیرسند و آنگاه میتوان پرسید که اگر خداوند واقعاً انسانها را برای رسیدن به سعادت آفریده بود و اگر واقعاً انسانها بدون راهنمایی پیشوایان معصوم از شناخت و پیمودن راه سعادت و کمال عاجز میشوند، چرا اجازه داد تا عدهای بیلیاقت و نمکنشناس، باعث محرومیت دهها و یا صدها میلیارد انسان بیگناه از هدایتهای پیشوایان معصوم شوند و مانع رسیدن این بدبختها به کمال و سعادت گردند و در نتیجه خلقتشان بیهوده از آب در آید؟ آیا در اینجا واقعاً همۀ تقصیرها را میتوان به گردن عاملان غیبت انداخت یا اینکه با این توجیهات خداوند هم مقصر از آب در میآید؟ آنها بیلیاقت بودند و قصد جان امام را کردند، خداوندیِ خدا کجا رفته بود؟ اینجاست که میبینیم شیعه بطور ناخواسته به دلیل پافشاری بر یک ادعای باطل، حتی توحید را هم زیر سؤال میبرد. توجیهاتی از این دسته که فایدۀ وجود امام در زمان غیبت مانند فایدۀ خورشید در پشت ابر است نیز مشکلی را حل نمیکند و به جای اینکه گرهی را باز کند، گرههای موجود در تئوری امامت را کورتر میکند؛ چرا که ناشی از قیاسی مع الفارق است. ضرورت وجود خورشید به خاطر گرما و نوری است که از آن به طبیعت کرۀ زمین میرسد و چون ابرها نمیتوانند جلوی نور و حرارت آن را بطور کامل بگیرند، قرار گرفتن خورشید در پشت ابرها – آن هم به مدت کوتاه و موقت نه هزاران سال! - با فلسفه وجودی خورشید منافاتی ندارد. اما ضرورت وجود امام معصوم برای چه بود؟ بر طبق ادلهای که آمد، نیاز ضروری انسانها به هدایت و راهنمایی بسوی سعادت و کمال، نصب امامان معصوم را ایجاب میکرد. حال آیا امامی که غایب است میتواند راهنما و هدایتگر مردم باشد و جلوی تحریف حقایقِ دینی را بگیرد؟ آیا میتواند نیازهای هر زمان را مشخص و مردم را بسوی خدا و آیین پیامبران دعوت کند؟ پاسخ این سؤالات به وضوح روشن است. پس دیگر قیاس او با خورشید پشت ابر، چه محملی دارد؟ خورشیدی که پشت ابرهاست همان خواص قبلی – نور و گرما – را دارد اما کمی محدودتر. به عبارتی دیگر وقتی خورشید به پشت ابرها میرود، نمیگوییم نور و گرمایش رفت اما در عوض فواید دیگری دارد که هنوز میتوان از آنها استفاده کرد! حال آیا امامی که غایب است همان خواص قبلی (یعنی هدایت و راهنمایی مردم، بیان احکام الهی و در یک کلام مرجعیت دینی و دنیوی) را – اگر چه کمتر و محدودتر – دارد؟ مسلماً پاسخ منفی است. پس استفاده از تعبیر خورشید پشت ابر، تدبیر کارسازی برای رهایی از این مخمصۀ هولناک نیست.
به اعتقاد ما تمام ادلۀ ضرورت امامت، با غیبت امام دوازدهم نقض میشود. به دو نمونه دیگر اشاره میکنیم:
«هشام بن حکم، در مناظرۀ مفصلی که با دانشمند شامی دربارۀ مسألۀ رهبری پس از پیامبرصداشت، به او چنین گفت: آیا خداوند پس از در گذشت پیامبرص، برای رفع هر نوع اختلاف در میان مسلمانان، دلیل و حجتی فرا راه آنها قرار داده است یا نه؟
[دانشمند شامی]: آری، قرآن و احادیث پیامبرصبرای رفع اختلاف کافی است.
[هشام بن حکم]: اگر قرآن و احادیث پیامبرص، برای رفع اختلاف کافی است، چرا من و شما با هم اختلاف داریم، در حالی که هر دو شاخۀ یک تنه و عضو یک درختیم؟ چرا هر کدام مسیری را انتخاب نمودهایم که بر خلاف مسیری دیگری است» [۳۶].
در این مناظرۀ کوتاه، گویی هر دو نفر معتقدند که خداوند حتماً باید برای بعد از پیامبرص، دلیل و حجتی فرا راه انسانها قرار دهد که بتواند مانع بروز هر گونه خطا و اختلاف در میان امت اسلامی باشد. در حالی که معلوم نیست این باید از کجا آمده است؟ لکن مرد شامی، قرآن و حدیث پیامبرصرا مرجع حل اختلاف میداند و معتقد است اگر همۀ مسلمانان، به قرآن و سنت پیامبرصرجوع کنند و این دو را سرمشق قرار دهند، اختلافی بین آنها پدید نخواهد آمد و غافل است از اینکه حتی اگر همۀ مردم به قرآن و سنت پیامبرصمراجعه کنند، باز هم بین آنها اختلافاتی بوجود خواهد آمد؛ زیرا همۀ انسانها از قرآن و سنت پیامبرص، درک واحدی ندارند. هشام بن حکم نیز دچار همین اشتباه شده و در همین دام افتاده است. او نیز فکر میکند اگر امامان معصومی بعد پیامبرصبه عنوان مفسران قرآن و حافظان سنت پیامبرص، از طرف خداوند نصب شوند، مشکل حل میشود و دیگر در میان مردم هیچ اختلافی پیش نمیآید. در حالی که حتی اگر مفسرانِ معصوم هم نصب شوند باز هم اختلاف بوجود خواهد آمد. چرا که انسانهای مختلف از همان سخن معصوم، به برداشتهای مختلف میرسند و شاهد سخن ما این است که در بین همان اصحاب و پیروان پیامبرصو یا امامان معصوم هم اختلاف رخ میداد. اگر ما بتوانیم هشام بن حکم را برای دقایقی زنده کنیم و با او سخن بگوییم از او خواهیم پرسید که آیا خداوند بعد از امام حسن عسگری÷و در زمان غیبت، برای رفع هر نوع اختلاف، دلیل و حجتی فرا راه امت اسلامی قرار داده است یا نه؟ مسلماً نمیتواند به این سؤال پاسخ منفی دهد، چون پاسخ منفی به این سؤال به معنای پس گرفتن ادعاهای خودش در زمان حیات است. او مجبور است حجتی را نشان دهد. اگر بگوید حجتِ ما، قرآن و سنت پیامبرصو احادیث امامان، برای رفع اختلاف کافی است پس چرا عالمان شیعه که همگی شاخۀ یک تنه و عضو یک درختند (یعنی مرجع همۀ آنها همین متون است) این همه با هم اختلاف دارند و هر کدام مسیری را انتخاب نمودهاند که برخلاف مسیر دیگری است؟ اگر استدلال شما در هزار و دویست سال پیش درست بود، پس چرا خداوند به فکر دوران ما نبوده است؟
همین هشام بن حکم در مناظرۀ دیگری با پیشوای معتزله در بصره (عمرو بن عبید) برای اثبات ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصبه نحو دیگری استدلال میکند اما این بار از آن هم ضعیفتر:
«هشام: آیا چشمداری؟
عمرو: بلی
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: با آن رنگها را میبینم.
هشام: گوش داری؟
عمرو: بلی
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: با آن صداها را میشنوم.
هشام: بینی داری؟
عمرو: آری
هشام: با آن چه میکنی؟
عمرو: بوها را استشمام میکنم.
وی سپس از وجود دیگر حواس مانند ذائقه و لامسه و اعضایی مانند دست و پا و نقش آنها در وجود انسان میپرسد و از عمرو بن عبید پاسخهای صحیح میشنود. سپس مناظره چنین ادامه مییابد:
هشام: عقل هم داری؟
عمرو: آری دارم.
هشام: نقش عقل در انسان چیست؟
عمرو: هر گاه یکی از حواس، در ادارک خود خطا کند یا تردید نماید، به عقل رجوع میکند و تردید او را از بین میبرد.
هشام: خداوندی که برای رفع تردید حواس و اعضای من چنین پناهگاهی آفریده است، آیا ممکن است جامعۀ انسانی را به حال خود واگذارد؟ و پیشوایی [معصوم] برای آن تعیین نکند که شک و تردید و حیرت و خطای آنها را برطرف نماید»؟ [۳٧].
در این استدلال جایگاه عقل در بدن انسان چنین مفروض شده است که هر گاه یکی از حواس، در ادراک خود خطا یا تردید کند، به عقل رجوع نموده و عقل هم تردید او را از بین میبرد. اما اگر واقعاً این طور باشد باید بگوییم که عقل به دلیل خطاهایی که خودش دارد، نمیتواند این نقش را معصومانه بازی کند و ما به وضوح میبینیم که گاهی حواس ما خطا میکنند. پس خداوند در بدن ما مرجع معصومی برای حواس پنجگانه قرار نداده است و نمیتوان گفت خداوندی که در بدن ما عقل را برای رفع تردید حواس قرار داده است، امکان ندارد که بعد از پیامبرصبرای جامعۀ اسلامی امامان معصومی نصب نکند. چون قیاس مع الفارق میشود. از اینکه بگذریم رابطۀ عقل و حواس رابطهای تکوینی و غیرارادی و ارگانیک است. لامسۀ انسان موجودی با اراده نیست که وقتی با یک شیئی گرم روبرو میشود، به عقل رجوع کند و در محضرش زانو بزند و از او بپرسد که حضرت آقای عقل آیا این شیئی که من با آن مواجه شدم، واقعاً گرم است یا اینکه من خیال میکنم گرم است؟ و بعد هم عقل به او پاسخ حقیقی را بدهد و لامسه نیز با تشکر فراوان از اینکه تردیدش برطرف شده است، تا دیدار بعدی، از محضر عقل اجازه مرخصی بگیرد!.
اما انسانها عقل و اراده دارند. پس قیاس انسانها در جامعه، به حواس در بدن، قیاسی مع الفارق است. حال فرض کنیم که هیچ یک از اشکالات فوق بر این استدلال وارد نباشد. اما میتوان سؤال کرد که اگر بنا به استدلال مذکور، وجود امام معصوم برای حل اختلافات و رفع تردیدها و ... ضرورت دارد، چرا امام دوازدهم غایب شد؟ خداوندی که برای بدن انسان عقل را قرار داده تا از حواس رفع تردید کند، چرا جامعۀ مسلمین را در عصر غیبت به حال خود واگذاشته و مردم را در شک و تردید و حیرت و خطا رها کرده است؟ تعجب ما از این است که چنین ادلۀ سست و ضعیفی چگونه از طرف عدهای به عنوان «عمیقترین بیان در اثبات ضرورت وجود امام معصوم» [۳۸]مطرح میشود. در این دلیل هم مانند تمام ادلۀ دیگر، فرض بر این است که خداوند باید به هر طریقی که ممکن است جلوی خطای انسانها در فهم دین و همینطور بوجود آمدن اختلافات فکری در بین مردم را بگیرد. در حالی که اگر خداوند چنین ارادهای کرده بود، همه را معصوم میآفرید و اصلاً نیازی به پیامبران و کتابهای آسمانی هم وجود نداشت. چرا باید برای خداوندی که خالق ماست تعیین تکلیف کنیم و با این کار، دانسته یا ندانسته، خود را در دام تناقضهای بیشمار بیندازیم؟
۳. سومین اشکال که بر ادلۀ عقلی ضرورت امامت (مانند دلیل مورد بحث) وارد میشود این است که اگر این ادله درست بودند، خداوند میبایستی از زمان اولین پیامبر – یعنی حضرت آدم – تا آخرین پیامبر، همواره بعد از هر پیامبر تشریعی، پیامبران تبلیغی و یا امامان معصومی نصب میکرد تا حافظ تعالیم آن پیامبر و مفسر کتاب آسمانی او باشند. به عبارت دیگر زنجیره پیامبران و یا امامان معصوم در آن زمان به هیچ وجه قطع نمیشد. اما شیعه و سنی هر دو میدانند که چنین طرحی اجرا نشد و به عنوان مثال خداوند بعد از عیسی÷و تا زمان بعثت پیامبر اسلامص- که بیش از ششصد سال طول کشید و در آن میان نسلهای زیادی از انسانها آمدند و رفتند – نه پیامبر تبلیغی فرستاد و نه امام معصومی نصب کرد و دین مسیح نیز پس از مدتی تحریف شد. حال آیا ضرورت نداشت که دین عیسی÷حداقل تا زمان بعثت پیامبر اسلامص، توسط پیامبران تبلیغی و یا امامان معصوم، از تحریف و نابودی مصون بماند تا از یک طرف مردمی که در آن دوره زندگی میکردند، از رسیدن به کمال و سعادت محروم نشوند وهم در زمان پیامبر اسلامصمسیحیان به راحتی و با اطمینان خاطر (از اینکه پیامبر قبلیِ آنها واقعاً نوید پیامبر بعدی را داده بود) به دین اسلام مشرف شوند؟ فراموش نکنیم که دلیل عقلی تخصیصبردار نیست. ما از عالمان شیعه میخواهیم یک بار دیگر به ادلۀ ضرورت امامت رجوع کنند و ببینند که آیا میتوان این ادله را فقط و فقط برای بعد از پیامبر اسلامصاقامه کرد؟ آیا حضرت عیسی÷توانست تمام حقایق دین و احکام الهیِ مربوط به آن دوره را برای مردم بگوید؟ آیا بعد از آن حضرت و در زمانهای آینده امکان نداشت مسائل، مشکلات و موضوعات جدید پیش بیاید که در زمان او مطرح نبوده و لذا پاسخی هم بدانها داده نشده بود؟ حتی اگر حضرت عیسی÷همه چیز را گفته بود و مسائل جدید هم در آینده بوجود نمیآمد، حداقل خطر تحریف و نابودی تعالیم آن پیامبر که وجود داشت، پس چرا خداوند برای حفظ کتاب انجیل و تعالیم وی پیامبران تبلیغی نفرستاد و امامان معصومی نصب نکرد؟
در اینجا خوب است به روایات امامان شیعه در مورد ضرورت وجود پیشوایان معصوم و حجتهای الهی نیز اشارهای کنیم و صحت و سقم این روایات را با نظر کردن به عالم واقع تعیین کنیم. قبلاً از قول امام صادق÷آوردیم که: «زمین هیچگاه از حجت خالی نمانده تا حلال و حرام را به مردم یاد دهد و آنان را بسوی راه راست هدایت کند».
از امام محمد باقر÷نیز آوردیم که: «خدا از هنگامی که آدم را قبض روح کرد، هیچگاه زمین را بیامام نگذاشته است. امام، مردم را به جانب خدا هدایت میکند و بر بندگانش حجت است. در آینده نیز زمین بدون امام باقی نخواهد ماند تا حجت باشد بر بندگانش».
اما میدانیم که هم در گذشتههای دور – مانند دورۀ زمانی بین حضرت عیسی÷و پیامبر اسلامص- و هم در زمانی که در آن به سر میبریم این قانون نقض شده است. اکنون بیش از هزار و صد سال است که خبری از یک امام معصوم که راهنمای مردم بسوی راه راست باشد و احکام حلال و حرام را بگوید و از این طریق حجت را نیز بر مردم تمام کند نیست. ما میگوییم: امام غایب نمیتواند حجت خدا محسوب شود؛ زیرا مردم از راهنماییها و هدایتهای او محروم و بیخبرند. به عبارت دیگر حجتِ غایب اصطلاحی تناقضآمیز است. خداوند چگونه میتواند به واسطۀ امام غایب با بندگانش احتجاج کند؟ اگر قرار باشد خداوند به واسطۀ کسی با مردم احتجاج کند، آن کس پیامبر یا امام معصومی است که حیّ و حاضر باشد و با هدایت مردم به راه راست و بیان احکام الهی و حقایق دینی، راه عذر و بهانه را بسوی انسانها ببندد نه امام غایبی که معلوم نیست کجا زندگی میکند؟ چه میخورد؟ چه میپوشد؟ کسب و کارش چیست؟ تعالیمش کدامند؟ و حرف حسابش چیست؟ و از ما چه میخواهد و چه نمیخواهد و حتی معلوم نیست که وجود خارجی دارد یا ندارد؟ چنین کسی هرگز نمیتواند حجت خدا بر بندگانش محسوب شود. به عبارت دیگر اکنون و در عصر غیبت امامی که بتوان او را حجت خدا نامید وجود خارجی ندارد. امام دوازدهم حتی اگر وجود داشته باشد، حجت خدا نیست. فعلاً حجت خدا کتاب خداست بعلاوۀ عقل انسان؛ و همین نشان میدهد که هم ادعای ضرورت وجود امامان معصوم به عنوان حجتهای الهی، ادعایی ناسنجیده و خیالپردازانه است و هم پیشگوییهای امامان شیعه – که بر مبنای همین اعتقاد صورت گرفته – خلاف واقع از آب در آمده است [۳٩].
۴. میدانیم که پیامبران الهی به دو دسته تقسیم میشوند: پیامبران تشریعی (مانند حضرت ابراهیم، موسی و ...) که با خود کتاب آسمانی و شریعت جدید میآوردند و پیامبران تبلیغی (مانند حضرت یحیی، ذکریا و ...) که مردم را به دین و شریعت پیامبر تشریعی قبل از خود دعوت میکردند و حقایق و تعالیم آن دین را به مردم تعلیم میدادند و با بدعتها و تحریفها مبارزه مینمودند. پیامبران تبلیغی، حافظان، مفسران و مبلغان شریعتی بودند که قبل از آنها و توسط یک پیامبر تشریعی آورده شده بود. حال سؤالی که همواره برای متکلمان (شیعه و سنی) مطرح بوده این است که: «فرضاً این مطلب را پذیرفتیم که اسلام به واسطۀ کمال و کلیت و تمامیت و جامعیتش، به نبوت تشریعی پایان داده است، اما پایان یافتن نبوت تبلیغی را چگونه میتوان توجیه کرد»؟ [۴۰].
به عبارت دیگر درست است که بعد از پیامبر اسلامص، به پیامبر تشریعی جدیدی که دین و شریعت تازهی بیاورد نیازی نیست، اما به چه دلیل امت اسلام از پیامبران تبلیغی محروم ماند؟ پاسخ عالمان شیعه به این سؤال خواندنی است: «تا زمانی بشر نیازمند وحی تبلیغی است که درجۀ عقل و علم و تمدن به پایهای نرسیده است که خود بتواند عهدهدار دعوت و تعلیم و تبلیغ و تفسیر و اجتهاد در امر دین خود بشود. ظهور علم و عقل و به عبارت دیگر رشد و بلوغ انسانیت، خود به خود به وحی تبلیغی خاتمه میدهد و علماء جانشینان انبیاء میگردند. قرآن در اولین آیاتی که نازل میشود سخن از قرائت و نوشتن و قلم و علم به میان میآورد:
﴿ٱقۡرَأۡ بِٱسۡمِ رَبِّكَ ٱلَّذِي خَلَقَ ١ خَلَقَ ٱلۡإِنسَٰنَ مِنۡ عَلَقٍ ٢ ٱقۡرَأۡ وَرَبُّكَ ٱلۡأَكۡرَمُ ٣ ٱلَّذِي عَلَّمَ بِٱلۡقَلَمِ ٤ عَلَّمَ ٱلۡإِنسَٰنَ مَا لَمۡ يَعۡلَمۡ ٥﴾[العلق: ۱-۵].
این آیات اعلام میکند که عهد قرآن، عهد خواندن و نوشتن و یاد دادن و علم و عقل است. این آیات تلویحاً میفهماند که در عهد قرآن وظیفۀ تعلیم و تبلیغ و حفظ آیات آسمانی به علماء منتقل شده و علماء از این نظر جانشین انبیاء میشوند. این آیات اعلام بلوغ و استقلال بشریت در این ناحیه است. قرآن در سراسر آیاتش بشر را به تعقل و استدلال و مشاهدۀ عینی و تجربی طبیعت و مطالعۀ تاریخ، و به تفقه و فهم عمیق [دین] دعوت میکند» [۴۱].
«در دورۀ اسلامی، مسلمین هم آثار خود را حفظ و نگهداری کردند و مانع اندراس و نابودیِ آنها شدند و هم کم و بیش آثار ملل پیشین را نگهداری و به نسلهای بعد منتقل میکردند. یعنی تقریباً مقارن با عهد ختم نبوت است که بشریت لیاقت خود را برای حفظ مواریث علمی و دینی نشان دادهاست … طلوع و ظهور علم، و رسیدن بشر به حدی که خود حافظ و داعی و مبلغ دین آسمانی خود باشد، خواه و ناخواه به نبوت تبلیغی خاتمه میدهد» [۴۲].
«بلوغ عقلی و علمی بشر و طلوع دورۀ توانایی وی بر دریافت حقایق کلیه معارف و قوانین الهی و بر حفظ مواریث [علمی و] دینی و مبارزه با تحریفها و بدعتها، دعوت و تبلیغ و اشاعۀ دین، زمینۀ اصلی پایان یافتن پیامبری است» [۴۳].
«اولین پستی که در دورۀ خاتمیت، از پیامبران به عالمان انتقال مییابد، پست دعوت و تبلیغ و ارشاد و مبارزه با تحریفها و بدعتهاست ... آن چیزی که این مبارزه را ممکن و آسان میکند، محفوظ ماندن معیار و مقیاس اصلی یعنی قرآن است. رسول اکرمصمخصوصاً تأکید کرده است که برای [تعیین] صحت و سقم چیزهایی که از زبان او نقل میشود از مقیاس قرآن استفاده کنند» [۴۴].
«نگهداری متون اصلی از دستبرد حوادث، استنباط فروع از اصول، و تطبیق کلیات بر جزئیات، طرح و اکتشاف مسائل جدید که هر عصری با خود میآورد، جلوگیری از گرایشهای یک جانبه، مبارزه با جمود بر شکلها و ظاهرها و عادتها، تفکیک احکام اصلی و ثابت و مادر از مقررات فرعی، تشخیص اهم و مهم و ترجیح اهم، تعیین حدود اختیارات حکومت در وضع قوانین موقت و بالآخره تنظیم برنامههای متناسب با احتیاجات روز، از اهم وظایف علمای امت در دورۀ خاتمیت است» [۴۵].
این بود فلسفه ختم نبوت از دیدگاه عالمان شیعه. نوبت آن است که بپرسیم اگر فلسفۀ ختم نبوت آن است که در فوق آمد، دیگر چگونه میتوان ادعای ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصرا قبول کرد؟ اگر بعد از پیامبر اسلامص، عالمان و فقیهان امت میتوانند وارث پیامبران شوند و کار پیامبران تبلیغی (یعنی حفظ دین، تبلیغ دین، تفسیر دین، مبارزه با بدعتها و تحریفها و خرافات، دعوت مردم به دین و ...) را انجام دهند، دیگر چه نیازی به امامان معصوم هست؟
همانطور که مشاهده شد، بعضی از اشکالاتی که بر ادلّۀ ضرورت امامت گرفتیم، با ادلّۀ ضرورت نبوّت، مشترک الورود هستند (مانند ضرورت تعدّد امامان معصوم).
ممکن است این سؤال مطرح شود که اگر عدم تعدّد امامان معصوم در هر عصر، مدّعای ضرورت امامت را نقض کند، به همین ترتیب عدم تعدّد پیامبران در اعصار گذشته هم مدّعای ضرورت نبوّت را مورد تردید قرار میدهد.
پاسخ ما این است که از آنجا که مقام نبوّت، اقتضای «پیام رسانی» را دارد (همان طور که در آیات متعدّدی از قرآن کریم به این نکته تصریح شده است) میتوان گفت که اشکال «ضرورت تعدّد» لزوماً به «اصل نبوّت» وارد نیست زیرا پیام پیامبران میتواند طریق یاران و پیروان، به مردم مناطق دیگر منتقل شود. امّا در بحث از امامت سخن از مرجعیّت دینی در شکل حکومت و امارت است و بنابراین اگر قائل به این باشیم که حکومت و امارت حتماً باید توسّط «امامان معصوم» صورت گیرد، پیداست که با توضیحات گذشته، ضرورت تعدّد امامان معصوم در هر عصر غیرقابل اغماض میشود.
وزن ادلۀ عقلی شیعه در اثبات ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبر را با ترازوی نقد سنجیدیم و نتیجۀ این توزین بر همگان آشکار شد. حال ممکن است بگویید که نیازی به اثبات ضرورت وجود امامان معصوم وجود ندارد. ادلۀ نقلی شیعه نشان میدهند که خداوند – بنا به هر دلیل و مصلحتی که بوده – انسانهای معصومی را پس از پیامبرصبه امامت و جانشینی آن حضرت نصب کرده است و آن امامان، یکی پس از دیگری به هدایت مردم و نشر معارف حقۀ الهی و مبارزه با ظلم و ستم پرداختند و دوازدهمین امام، بنا به علل یا مصالحی از دیدهها غایب شد و در آخر الزمان به فرمان خداوند ظهور خواهد نمود. مقام امامت، عصمت و علم لدنی و موهبتی آنها با رجوع به ادلۀ نقلی (قرآن و روایات پیامبر) و اسناد و مدارک تاریخی اثبات میشود. بنابراین، قول، فعل و تقریر آنها برای همۀ مسلمین حجت است و در عصر غیبت که دسترسی به امام معصوم مقدور نیست، عالمان و فقیهان باید به تعالیم به جای مانده از آنها مراجعه نمایند و عوام نیز باید به همین فقیهان که راویان احادیث امامان معصوم و آشنا به تعالیم آنها هستند، رجوع کنند. بطور خلاصه:
الف. عدم ضرورت وجود امامان معصوم، مساوی عدم وجود آنان نیست.
ب. ادلۀ نقلی شیعه، وجود امامان معصوم را با قاطعیت اثبات میکنند.
ج. برای فهم درست دین، باید به تعالیم به جای مانده از امامان رجوع کنیم.
در مورد نکته (الف) اگر چه سؤالات و ابهامات فراوانی وجود دارد که باید از لحاظ فلسفی مورد بررسی قرار گیرند، ولی نیازی به ورود در آن بحثها احساس نمیکنیم و فرض را بر صحت آن میگیریم. اما در مورد مطلب (ب)، باید به ادلۀ نقلی شیعه مراجعه کنیم و ببینیم که این ادله تا چه حد از استحکام منطقی برخوردارند و اسناد و مدارک معتبر تاریخی که مورد قبول هر دو فرقه هستند، تا چه حد ادعاهای شیعه را تأیید میکند. ما در اینجا نمیتوانیم بطور مفصل وارد بحث پیرامون این ادله شویم. اما نکاتی را در ذیل میآوریم که به گمان ما رهپویان حقیقت را میتواند راهنما باشد:
اول. فراموش نکنیم که اهل سنت نقدهای فراوانی به این ادله زده و اشکالات زیادی از این استدلالها گرفته و پاسخهای مفصلی به آنها دادهاند که نباید اینها را از نظر دور داشت. اگر واقعاً طالب حقیقتیم باید آراء و نظرات هر دو طرف دعوا را با دقت و حوصله مطالعه کرده و با بیطرفی بین آنها قضاوت کنیم. متأسفانه در کشور ما، اهل سنت در طرح نظرات انتقادی خود نسبت به تشیع، از آزادی قلم و بیان محرومند و حق چاپ و نشر نظرات خود در کتابها و نشریات را ندارند و لذا کسی که بخواهد در این موضوعات به معنای واقعی کلمه تحقیق کند با نبود یا کمبود منابع مواجه خواهد شد و همین، کار تحقیق را بسیار دشوار و گاهی ناممکن میکند. به همین دلیل اکثریت قاطع مردم ما (حتی طلبهها و دانشجویان) در حال حاضر نه تنها در فروع دین، بلکه در اصول دین هم مقلدند و همان تعالیمی را که از زمان کودکی توسط خانواده، مدرسه، منابر و مجالس سنتی به آنها القاء شده است به عنوان حق و حقیقت میپذیرند و عموماً متأثر از همان تعالیمی هستند که روحانیتِ سنتی مبلغ آنهاست و شاید کمتر کسی یافت شود که به این آموزهها به دیدۀ شک و تردید و با نگاه نقادانه نظر کند. بنابراین اگر حکومت، واقعاً ادعای دین و دینداری دارد و در فکر گسترش تعالیم دینی و رشد مذهبی مردم است باید فضایی باز و آزاد برای تضارب آراء و اندیشههای مختلف و متضاد ایجاد کند تا حداقل تحقیق در اصول دین که پایه و اساس دینداری است به معنای واقعی کلمه امکانپذیر باشد. حکومت چگونه میتواند ادعای دینی بودن کند در حالی که با استبداد و دیکتاتوری و ایجاد جوّ خفقان، حتی راه تحقیق در اصول دین را هم به روی مردم بسته و با این کار پایه و اساس دینداری حقیقی را سست و متزلزل کرده است؟
دوم. روحانیون شیعه عموماً این گونه تبلیغ میکنند که نیازی به خواندن کتب اهل سنت نیست، چرا که عالمان شیعه در کتابهایشان، انتقادات و شبهات اهل سنت را نقل کرده و به آنها پاسخ دادهاند. پس یک محقق، با مطالعۀ کتابهای عالمان شیعه، با یک تیر دو نشان را میزند. هم با نظرات اهل سنت آشنا میشود و هم پاسخ عالمان شیعه به شبهات آنان را دریافت میکند. اما این، ادعایی بیش نیست و یک محقق نباید فریب اینگونه تبلیغات را بخورد. اولاً بدون مراجعه به منابع اهل سنت و مطالعۀ وسیع و عمیق در آنها، چگونه میتوان فهمید که آیا این ادعای عالمان شیعه درست است یا نه؟ بنابراین رجوع به کتب کلامی اهل سنت و مطالعۀ نظرات آنها شرط لازمِ یک تحقیق علمی و واقعی است. ثانیاً پاسخهایی هم که به برخی از انتقادات اهل سنت داده شده است، از نظر آنها قانعکننده نبوده و عالمان آنها به این پاسخها نیز پاسخ دادهاند و لذا برای قضاوت نهایی باید به مجموع همۀ این گفتگوها و مباحثات رجوع کرد.
سوم. عالمان شیعه امامت را استمرار نبوت و لذا از اصول دین میدانند و معتقدند که ایمان انسانها بدون اعتقاد به امامت، ولایت و عصمت علی بن ابی طالب÷و فرزندانش (تا امام دوازدهم)، ناقص و ناتمام است و حقیقت دین و تعالیم وحی و احکام الهی را باید از زبان آنها شنید. به عبارت دیگر سعادت و تکامل معنوی انسان در گرو پیروی از آن بزرگواران است. اما وقتی به قرآن و احادیث و روایات پیامبرصمراجعه میکنیم، هیچگونه صراحتی در تأیید ادعاهای شیعه نمیبینیم و همین، ادلۀ نقلی شیعه را از اعتبار میاندازد. تئوری امامت میگفت که وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصضروری است و خداوند به مقتضای حکمت بالغهاش، باید امامان معصومی بعد از پیامبرصنصب کند و چنین هم کرده است. اولین آنها علی بن ابی طالب÷و آخرین آنها حضرت مهدی(عج) است که بنا به علل یا مصالحی غیبت نموده و در آخر زمان ظهور خواهد کرد. در ضمن این امامان به دلیل علم و عصمت که خداوند به آنها عطا کرده است از هر گونه خطا و لغزش و گناه مصون هستند و به دلیل ارتباطی که با عالم غیب و سرچشمۀ وحی دارند، همۀ حقایق و اسرار و رموز وحی الهی را میدانند و دارای علم لدنی و مصون از خطا میباشند و فیض الهی به واسطۀ آنها به انسان میرسد و اگر نباشند زمین اهلش را فرو میخورد و مهمتر از همه اینکه بنا به فرمودۀ امام صادق÷: «اوصیای پیغمبر (که به ادعای شیعه همان امامان معصوم هستند] درهای ارتباط با خدا هستنداگر آنها نباشند خدا شناخته نمیشود. به واسطۀ آنان خدا بر بندگانش احتجاج میکند» [۴۶].
و لذا به دلیل اوصافی که ذکر شد و به فرمان خداوند، مردم موظفند در کلیه امور دین و دنیا تابع محض و بیچون و چرای آنها باشند. آنها میزان حق و فضیلت هستند و هر کس به مقداری که بتواند خود را به آنها نزدیک و از تعالیم الهی آنها بهره بگیرد و به دستورات آنها عمل کند، به سعادت و کمال میرسد. این خلاصهای بود از تئوری امامت آن طور که در بین اهل تشیع رایج است. اما:
الف. در هیچ کجای قرآن آیه ای نمییابیم که به صراحت، این مدعیات را تأیید کند. در قرآن آیات فراوانی پیرامون توحید، نبوت و معاد آمده است که با صراحت تمام، حقایق مربوط به این سه اصل را بیان میکنند. حتی در مورد نبوت، هم در مورد فلسفۀ نبوت سخن میگوید و هم نام بسیاری از پیامبران را ذکر میکند و هم خاتمیت پیامبر اسلامصرا با صراحت بیان مینماید. اما در مورد امامت و عصمت، نه اصل آن بگونهای که شیعه میگوید به صراحت بیان شده و نه از مصادیق آن (یعنی نام امامان معصوم) ذکری به میان آمده است. تمام آیاتی که مورد استناد شیعه قرار میگیرند، قابل تفسیرهای متعددند و به هیچ وجه صراحتی در تأیید مدعیات شیعه ندارند. اگر مدعیات شیعه درست بود، بنا به همان منطق شیعه، بیان صریح این مطالب در قرآن ضرورت عقلی داشت و بر خداوند واجب بود. چرا که خداوند، خود وعدۀ حفظ قرآن از تحریف و نابودی را داده است و قرآن سند جاودان و خلل ناپذیر اسلام محسوب میشود. اما احادیث و روایات پیامبرص، ممکن است در گذر زمان و حوادث ناگوار تاریخی نابود و یا توسط سوداگران حدیث، دچار جعل و تحریف شود. پس اگر اعتقاد به امامت – آنگونه که شیعه میگوید – از اصول دین و ضامن سعادت و شرط رستگاری انسانها باشد، ذکر صریح و بیپردۀ آن در قرآن ضرورت عقلی دارد و به قول شیعه بر خداوند واجب است. اما همین که میبینیم در قرآن چنین چیزی وجود ندارد، متوجه میشویم که مدعیات شیعه باطل است. به عبارت دیگر حتی اگر امامت و عصمت امامان شیعه، مطلبی درست باشد، اعتقاد به آن برای رسیدن به سعادت و کمال و نجات اخروی ضرورتی ندارد و شرط لازم نیست.
ب. در روایات پیامبرصنیز هیچگونه صراحتی در تأیید ادعاهای شیعه وجود ندارد و تمام روایاتی که مورد استناد شیعه قرار میگیرند یا جعلی هستند (مانند احادیثی که در آنها نام امامان آمده است و حتی بسیاری از عالمان شیعه نیز به جعلی بودن آنها اعتراف دارند) و یا قابل تفسیرهای متعددند (مانند حدیث غدیر خم یا ثقلین). اگر شیعه درست میگوید، چرا پیامبر اسلامصاین حقایق را با صراحت بیان نکردند تا هر گونه تردید و شک و شبههای را قطع کرده و حجت را بر مردم تمام نمایند؟ چرا حتی یک بار با صراحت تمام نگفتند که ای مردم، علی بن ابی طالب÷، امام معصوم و جانشین بر حق من است و بعد از من ریاست در کلیه امور دینی و دنیوی امت اسلامی به فرمان خداوند به عهدۀ علی است؟ و هر مسلمانی موظف به اطاعت محض و بیچون و چرا از او و امامان بعدی است؟ اگر واقعاً امامت و جانشین پیامبرصباید به نص الهی باشد، چرا چنین نص صریحی نه در قرآن آمده است و نه در کلمات پیامبرص؟ [۴٧]
ج. باز میتوان سؤال کرد که اگر ادعاهای شیعه در مورد امامت و عصمتِ علی بن ابی طالب÷و فرزندانش درست است، چرا پیامبرصاین مطلب را در سندِ مکتوبی نیاورد؟ چرا این مطالب را که به ادعای شیعه اصل و اساس دین و ضامن سعادت و نجات انسانها در دنیا و آخرت است، به صورت مکتوب و مهر شده، به سران و بزرگان عرب ابلاغ نکرد و دستور حفظ و نگهداری این مکتوبات و ابلاغ آن به نسلهای آینده را نداد؟ ممکن است بگویید در لحظات آخر عمر مبارکش قصد چنین کاری را داشت، اما او را متهم به غلبۀ بیماری کردند و مانع نوشتن چنین مطلبی شدند. اما صرف نظر از صحت و سقم اسناد و مدارک تاریخی این واقعه، باید گفت که اولاً معلوم نیست آن حضرت قصد نوشتن چه چیزی را داشتند و لذا استناد به این حادثۀ تاریخی – که البته اعتبار سندی هم ندارد – مشکلی را حل نمیکند. ثانیاً اگر پیامبرصواقعاً قصد مکتوب کردن مدعیات شیعه را داشتند چرا در آخرین لحظات عمر و در بستر بیماری و احتضار به فکر چنین کاری افتادهاند؟ آیا در همه سالهای گذشته نمیتوانستند چنین مطالبی را مکتوب کنند و به سران قبایل عرب و بزرگان از صحابه ابلاغ نمایند؟
[۱۶] پیشین، ص ۴۰٩. [۱٧] پیشین، ص ۳۴۳. [۱۸] سبحانی، جعفر: رهبری امت، ص ۲۴. [۱٩] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی، ص ۴۰٩. [۲۰] سبحانی، جعفر: رهبری امت، ص ۲۴. [۲۱] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی، ص ۴۰٧. [۲۲] مطهری، مرتضی: امامت و رهبری. [۲۳] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنما شناسی، ص ۴۰٧. [۲۴] پیشین، ص ۴۰٧. [۲۵] پیشین، ص ۴۱۲. [۲۶] گاهی ادعا میشود که امام غایب، از طریق الهام و القاء احکام دینی به بعضی از فقها بطور غیر مستقیم در هدایت مردم دخالت میکند. اما این ادعا غیر قابل اثبات است و ما در مصاحبه انتقادی که با حجت الاسلام محسن غرویان انجام دادهایم (و در بخش بعدی همین کتاب خواهد آمد) در این مورد بطور مفصل بحث کردهایم. [۲٧] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنما شناسی، ص ۴۱۲. [۲۸] همان، ۴۱۵. [۲٩] پیشین. [۳۰] مصباح یزدی، محمد تقی: آموزش عقاید، ص ۳۰۵. [۳۱] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی، ص ۴۱۵. [۳۲] پیشین. [۳۳] اصول کافی، جلد ۱، ص ۱٧٩. [۳۴] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی، ص ۴۱٧. [۳۵] مکارم شیرازی، ناصر: اعتقاد ما (شرح فشردهای از عقاید امامیه) ص ٧۵. [۳۶] سبحانی، جعفر: پیشوایی از نظر اسلام، ص ۱۳۲ به نقل از اصول کافی، جلد ۱، ص ۱٧۲. [۳٧] پیشین. [۳۸] معارف اسلامی ۱-۲: نهاد نمایندگیهای ولی فقیه در دانشگاهها، ص ۱٩۸. [۳٩] اگر امامان شیعه را معصوم بدانیم باید اعتراف کنیم که احادیث مذکور جعلی است چون امام معصوم سخن خلاف واقع نمیگوید. این احادیث، در حقیقت ساخته و پرداخته متکلمانی است که خیالپردازیهای خود را به امامان معصوم نسبت دادهاند. [۴۰] مطهری، مرتضی: مجموعه آثار، جلد ۳، ص ۱٧۳. [۴۱] پیشین، ص ۱٧۴. [۴۲] پیشین، ص ۱٧۶. [۴۳] پیشین، ص ۱٩۵. [۴۴] پیشین، ص ۱٩۵. [۴۵] پیشین، ص ۱٩۶. [۴۶] اصول کافی، جلد ۱. [۴٧] این مطلب، در کتاب شاهراه اتحاد (بررسی نصوص امامت) از حیدر علی قلمدران، بطور مفصل مورد بحث قرار گرفته است.