دلیل عقلی ضرورت بعثت پیامبران
این دلیل بر مبنای نقصان علم و دانش بشری و عدم کفایت عقل انسان در شناخت راه کمال و سعادت اقامه شده است:
«الف. خدای متعال انسان را برای تکامل اختیاری آفریده است.
ب. تکامل اختیاری در گرو شناخت صحیح راجع به سعادت و شقاوت دنیا و آخرت است.
ج. عقل انسان برای چنین شناختی کفایت نمیکند.
نتیجۀ این مقدمات این است که حکمت خدای متعال اقتضاء دارد که برای این که نقض غرض از خلقت انسان پیش نیاید، خدا راه دیگری (وحی) در اختیار انسان قرار دهد تا از آن راه پی به سعادت دنیا و آخرت ببرد و بتواند کمال اختیاری پیدا کند» [۳].
شبیه همین استدلال در جای دیگر و با تعابیری متفاوت چنین آمده است:
«۱. هدف از آفرینش انسان، حرکت بسوی خدا، بسوی کمال مطلق و تکامل معنوی در تمام ابعاد است.
۲. بدون شک انسان این راه را بدون رهبری یک پیشوای معصوم نمیتواند به انجام برساند و طی این مرحله بدون رهبری یک معلم آسمانی ممکن نیست.
نتیجه: بعث پیامبران و نصب امامان معصوم بعد از پیامبر اسلامصضروری است و در غیر این صورت نقض غرض از جانب خداوند لازم میآید» [۴].
همانطور که بوضوح معلوم است، اینگونه ادله مدلولی عام دارند و در پیاثبات ضرورت وجود پیشوایان معصوم (اعم از پیامبر یا امام) در میان مردم هستند. اما خوب است وارد بررسی مقدمات این ادله شویم:
۱. درست است که خداوند به دلیل حکیم بودن، کار عبث و بیهوده انجام نمیدهد اما چگونه میتوان غرض او از آفرینش انسان را به روش عقلی کشف کرد و حتی آن را به همۀ انسانها تعمیم داد و مدعی شد که همۀ انسانها با این غرض خلق شدهاند؟ فراموش نکنیم که ادلۀ اثبات ضرورت بعثت پیامبران یا نصب امامان معصوم، ادلهای عقلی و پیشینی هستند یعنی اولاً مقدمات آنها باید از قبل و به روش عقلی اثبات شده باشند و ثانیاً بتوانند تصور ضرورت وقوع یک حادثه را قبل از وقوع آن، در ذهن انسان بوجود بیاورند. ادلۀ مورد بحث باید بگونهای باشند که قبل از بعثت پیامبران و انزال کتب آسمانی و شرایع الهی قابل اقامه باشند. فرض کنیم در زمانی (یا مکانی) زندگی میکنیم که خداوند هنوز پیامبری بسوی مردم نفرستاده و یا اینکه ما هنوز خبری از بعثت یک پیامبر نشنیدهایم. در چنین فضایی فقط میدانیم که خالق ما خدای یکتاست و این خدا حکیم است و کار عبث و بیهوده انجام نمیدهد. حال چگونه با تحلیلهای عقلی صرف میتوان فهمید که فرض خداوند از آفرینش انسانها چیست؟ تا بعد از آن بتوانیم حکم کنیم که برای تحققِ آن غرض، باید پیامبر هم بفرستد؟ تأملی اندک در محتوای این استدلال نشان میدهد که دو پیش فرض پشت سر مقدمات آن خوابیده است و آن اینکه قبل از ارسال رسل و انزال کتب آسمانی و بدون استفاده از تعالیم پیامبران، با تحلیلهای عقلی محض میتوان به این نتیجه رسید که اولاً انسان برای پیمودن راهی خاص و رسیدن به مقصدی خاص آفریده شده است و ثانیاً آن راه خاص عبارت است از ایمان آوردن به حقایقی خاص و انجام وظایف و آدابی خاص که عقل ما از شناخت آن حقایق و وظایف عاجز است. پیش فرض اول غیرقابل اثبات است و پیش فرض دوم عین مدعاست و همین باعث شده است که استدلال مذکور مشتمل بر دور و مصادره به مطلوب شود. قبل از بعثت پیامبران و بدون استفاده از تعالیم آنها چگونه میتوانیم مدعی شویم که در این جهان هستی حقایقی هست که ما از آنها بیخبریم اما حتماً باید خبر دار شویم و به آنها ایمان بیاوریم؟ چگونه میتوانیم بفهمیم که برای سعادتمند شدن، وظایف خاصی وجود دارد که ما از آنها بیاطلاع هستیم اما حتماً باید مطلع شویم و به آن وظایف عمل کنیم؟ اولاً وجود حقایق نامعلوم اما واجب الایمان، و همینطور وظایف خاص ناشناخته اما واجب العمل، عین ادعای ضرورت نبوت است و ثانیاً هرگز نمیتوان برای اثبات آن دلیل و برهان عقلی اقامه نمود.
۲. حال فرض کنیم که با دلیل عقلی و پیشینی، غرض خداوند از آفرینش را یافتهایم و به این نتیجه هم رسیدهایم که برای رسیدن به کمال معنوی، باید از راهی خاص رفت و به حقایقی خاص ایمان آورد و به وظایفی خاص عمل نمود که عقل انسان به تنهایی هیچ کدام از اینها را نمی تواند کشف کند و از طرفی سعادت و کمال معنوی انسان هم فقط و فقط در گروِ کشف این راه و پیمودن آن است (باز هم تأکید میکنیم که اینها را مفروض میگیریم با آنکه هیچ کدام قابل اثبات نیستند) اما آیا با مفروض گرفتن این مقدمات میتوان ضرورت بعثت پیامبران را نتیجه گرفت؟ پاسخ باز هم منفی است. آنچه از این مفروضات و مقدمات میتوان نتیجه گرفت، جز این نیست که هدایت شدن انسان از طرف خداوند، ضرورت دارد. یعنی خداوند حتماً باید انسان را در شناخت راه و مقصد، یاری و هدایت کند. اما هدایت میتواند به راههای دیگری – مثلاً هدایت باطنی – انسانها را به کمال مطلوب برساند، همان طور که پیامبران را اینگونه هدایت کرد (یعنی برای هدایت پیامبران، پیامبر نفرستاد) و همین نشان میدهد که ادعای ضرورت نبوت - برای هدایت انسانها – ادعایی ناسنجیده و شتابزده است. قایلان به ضرورت نبوت، یا معنای ضرورت را نمیفهمند و یا خداوند را ناتوان از هدایت باطنی انسانها میدانند.
۳. اگر این دلیل درست باشد و بنا به مقتضای حکمت الهی، ارسال پیامبران از سوی خداوند ضرورت داشته باشد، لازمۀ منطقی آن این است که خداوند در هر عصری صدها هزار پیامبر مبعوث کند بطوری که در هر منطقهای از مناطق روی کرۀ زمین یک پیامبر وجود داشته باشد تا مردم سراسر جهان همواره بتوانند بطور مستقیم و بدون واسطه از هدایتها و راهنماییهای پیامبران بهرهمند شوند. در حالی که در هیچ عصری چنین نبوده است. حال آیا بر طبق مقدمات دلیل مذکور خداوند در بسیاری از موارد، خلاف حکمت عمل نکرده و مرتکب نقض غرض نشده است؟ این اشکال از طرف برخی عالمان شیعه بدین نحو پاسخ داده شده است : «اولاً آنچه گفته میشود که انبیاء در منطقۀ خاصی مبعوث شدهاند سخنی صواب نیست؛ چرا که خود قرآن صریحاً میگوید: امتی نبود مگر آنکه در میان آن امت نذیر و هشدار دهندهای فرستاده شد.
ثانیاً مقتضای حکمت خدا این است که راهی بین خدا و انسان باشد که انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقایقی را که برای شناخت راه کمال نیاز دارند بشناسند. ولی مقتضای حکمت این نیست که حتماً همۀ انسانها از این راه بهره ببرند. شاید انسانهایی نخواهند از این راه استفاده کنند و این عدم استفاده، مربوط به سوء اختیار خودشان باشد و اصلاً شاید کسانی علاوه بر اینکه خودشان از این راه بهرهگیری نمیکنند، مانع استفادۀ دیگران هم بشوند ... در چنین مواردی گناه این محرومیت از نبوت به گردن اشخاص مانع است و از طرف خدا کوتاهی نشده است» [۵].
اما این پاسخ قانعکننده نیست زمان پیامبر اسلامصرا در نظر بگیرید. در آن زمان که ایشان مشغول هدایت مردم عربستان بودند، راهنما و هدایتگر میلیاردها انسان دیگر در صدها کشور از قارههای آمریکا، اروپا، آفریقا، اقیانوسیه و حتی بقیه کشورهای آسیا مانند چین، ژاپن، کره، مالزی، اتحاد جماهیر شوروی (سابق) و دهها و صدها جزیرهای که در اقیانوسها و دریاهای دور افتاده زندگی میکردند چه کسی بود؟ کدام پیامبر آنها را به راه راست (یا راه کمال) هدایت میکرد؟ شاید در هر یک از این مناطق، در گذشتههای دور پیامبری مبعوث شده بود – و آیۀ قرآن هم بیش از این نمیگوید – اما حداقل در زمان بعثت پیامبر اسلام صدر هیچ کدام از این مناطق پیامبری وجود نداشت و تعالیم پیامبران پیشین هم بنا به ادعای شیعه و سنی تحریف شده بود و بنابراین بر طبق ادلۀ ضرورت نبوت، نیاز ضروری به پیامبر جدید وجود داشت. اما چرا در هیچ کدام از آن مناطق پیامبری نیامد و عملاً نسلهای بسیاری از انسانها در اکثر نقاط کرۀ زمین از تعالیم پیامبر محروم ماندند؟ آیا سوء اختیار آنها باعث محرومیتشان شد؟ اما ایجاد مانع از طرف دیگران (مخالفان پیامبر) نیز توجیه موجهی نیست. درست است که هدایت الهی نباید جبری باشد، اما مقتضای برهان فوق این است که تعالیم الهی باید به هر وسیلهای که امکانپذیر باشد – مثلاً پیامبران متعدد – به گوش همۀ انسانها برسد و آنگاه انسانها مختار باشند که راه راست را انتخاب کنند یا طریق ضلالت و گمراهی را در پیش بگیرند. فرض کنیم در زمان پیامبر اسلامصعدهای کارشکنی میکردند و مانع گسترش تعالیم او به نقاط دیگر میشدند. اما آیا خداوند نمیتوانست برای خنثی کردن کارشکنیهای مخالفان، در نقاط دیگر کرۀ زمین هم پیامبرانی مبعوث و مردم آن نقاط را نیز به راه راست هدایت کند؟ مگر غرض خداوند از آفرینش مردم نقاط دیگر جهان، رساندن آنها به کمال نبود و مگر آنان برای رسیدن به کمال نیاز ضروری به هدایتها و راهنماییهای پیامبران الهی نداشتند؟ پس چرا باید از تعالیم پیامبران و لذا رسیدن به کمال محروم شوند؟ آیا این نقض غرض نیست؟ آیا عدهای مخالف، مانع پیاده شدن طرح الهی و رسیدن خداوند به هدفش شدهاند؟ در اینجا سخن اصلی این نیست که گناه محرومیت میلیاردها انسان از رسیدن به کمال به گردن کیست. سخن در این است که آیا میتوان قبول کرد عدهای کافر و مشرک، مانع رسیدن خداوند به غرض از خلقت انسان شدند، آن هم به نحو اکثری؟ برای اینکه مطلب کمی روشنتر شود فرض کنیم روز قیامت فرا رسیده است و انسانهایی که مثلاً در زمان پیامبر اسلام صو در جزیرهای دور افتاده در اقیانوس هند زندگی میکردهاند از خداوند بپرسند که خدایا مگر تو ما را برای رسیدن به کمال معنوی نیافریدی و مگر نمیدانستی که بدون بهرهمندی از تعالیم پیامبران الهی و کتابهای آسمانی، پیمودن راه کمال برای ما محال بود؟ پس چرا برای ما (و امثال ما) هم پیامبری نفرستادی و باعث محرومیت ما از کمال معنوی شدی؟
اگر واقعاً: «مقتضای حکمت خدا این است که راهی بین خدا و انسان باشد که انسانها با استفاده از آن راه بتوانند حقایقی را که برای شناخت راه کمال نیاز دارند بشناسند».
این راه نباید فقط برای عدهای در عربستان باز شود بلکه برای مردم تمام نقاط دیگر جهان هم باید چنین راهی باز شود، در حالی که هیچ گاه چنین نبوده است و در طول تاریخ، همواره اکثریت قریب به اتفاق مردم جهان، از وجود پیامبران الهی و تعالیم آنان محروم بودند. از اینها گذشته فرض کنیم مخالفان و ستمگران مانع گسترش تعالیم پیامبران نمیشدند، اما آیا در آن زمان، امکان عملیِ گسترش این تعالیم به سراسر جهان – بطوری که در تمام کشورهای جهان، مردم هر شهر و روستایی عین این تعالیم را بدون کوچکترین تحریف و کم و زیاد شدن دریافت کنند - وجود داشت؟ آیا در هزار و چهار صد سال پیش – که وسایل مسافرت جز اسب و شتر و قایقهای بادی و پارویی چیز دیگری نبود – امکان مسافرت پیامبر به صدها کشور دور مانند کانادا، نیوزلند، ژاپن، چین، آلمان و ... بود؟ وانگهی مگر مسافرت به تنهایی کافی است؟ پیامبر باید در هر کدام از آن کشورها چندین سال اقامت کند تا مجموعه تعالیم اسلام را به گوش همه برساند. آنگاه حساب کنید برای اینکه پیامبر به تمام مناطق دنیا مسافرت کند و تعالیم اسلام را به گوش همۀ مردم جهان برساند به چند صد سال عمر نیاز دارد؟ اگر وظیفه گسترش تعالیم پیامبر در سراسر جهان را به عهده پیروان او بگذارید باز هم مشکل حل نمیشود. چرا که اولاً تعداد اصحاب و پیروانی که تعالیم پیامبر را به طور کامل و صحیح یاد گرفتهاند (مانند سلمان و ابوذر) بسیار کم است در حالی که برای این منظور نیازمند دهها و صدها هزار انسان تعلیم یافته هستیم که باز هم در یک زمان کوتاه رسیدن به این هدف ممکن نیست و در دراز مدت هم مشکل محرومیت بسیاری از انسانها به قوت خود باقی میماند. ثانیاً اصحابی که به عنوان شاگرد و نماینده پیامبر به نقاط دیگر کره زمین سفر کردهاند چگونه به مردم آن نقاط اثبات کنند که در فلان منطقه پیامبری مبعوث شده است و ما شاگردان و نمایندگان او هستیم و آمدهایم تا از طرف او شما را به راه راست هدایت کنیم؟ اگر مردم از این نمایندگان، معجزه بخواهند و اینان از آوردن معجزه عاجز باشند – که البته عاجز هم هستند – تکلیف چیست؟ مگر نباید وحیانی بودن این تعالیم به مردم اثبات شود تا هم مردم را جذب کند و هم راه عذر و بهانه را به روی مخالفان ببندد و حجت را بر آنها تمام کند؟ ثالثاً اگر به ادلۀ عقلی ضرورت عصمت پیامبران توجه کنیم، خواهیم دید که متوسل شدن به نمایندگان و شاگردان پیامبر یا امام معصوم در تناقض با آن ادله است؛ چرا که شاگردان و نمایندگان، معصوم نیستند و ممکن است در درک و فهم تعالیم پیامبر و یا ضبط و نگهداری آن در حافظه و انتقال آن به دیگران مرتکب خطا و سهو (و حتی خیانت) شوند.
۴. و آخرین اشکالی که به ذهن میرسد این است که اگر این دلیل درست بود و بعثت پیامبران بنا به مقتضای حکمت الهی ضرورت داشت، زمین در هیچ عصری از پیامبران خالی نمیماند. در حالی که در بسیاری از دورهها مانند دورۀ زمانی بین حضرت مسیح÷و پیامبر اسلامصکه بیش از ششصد سال طول کشید، در هیچ کجای زمین خبری از پیامبری الهی نبود و در اینجا دیگر نه میتوان از سوء اختیار مردم سخن گفت و نه از کارشکنیهای مخالفان.
تا اینجا یکی از ادلۀ اثبات ضرورت نبوت را مورد بررسی قرار دادیم. اما نیازی به طرح ادلۀ دیگر نمیبینیم. چرا که تمام این ادله دچار همان مشکلاتی هستند که به آنها اشاره شد. به عنوان مثال متکلمان قدیم شیعه از راه قاعدۀ لطف، ضرورت بعثت پیامبران را اثبات میکردند بدین صورت که:
الف. نبوت لطف است
ب. لطف بر خداوند واجب است
نتیجه: بعثت پیامبران بر خداوند واجب است.
پیش فرض اثبات نشدۀ برهان فوق نیز این است که گویی غرض خداوند از آفرینش انسان، از پیش و به روش عقلی به دست آمده و آن عبارت است از، طی یک مسیر خاص و رسیدن به نتیجهای خاص (مثلاً کمال معنوی) و آنگاه بر مبنای همین پیش فرض اثبات نشده، ادعا گردیده که نبوت لطف است یعنی انسان را در رسیدن به آن هدف یاری میکند. اما اگر غرض از آفرینش انسان نامعلوم باشد، چگونه میتوان نبوت را لطف دانست؟ از اینها گذشته اگر به قاعدۀ لطف توجه کنیم خواهیم دید که نبوت (ارسال پیامبران) فقط یکی از مصادیق لطف است. اما اینکه خداوند کدام راه را برای این کار بر میگزیند، به اراده خودش بستگی دارد و اگر یک راه خاص (مثلاً بعثت پیامبران) را بر او واجب بدانیم در حقیقت برای او تعیین تکلیف کردهایم و این با مقام بندگی منافات دارد و با قواعد منطق نیز سازگار نیست. تا اینجا مقدمات برهان فوق را بررسی کردیم و دیدیم که از این مقدمات، ضرورت نبوت را نمیتوان نتیجه گرفت اما نیازی به بررسی مقدمات وجود ندارد. میپرسیم اگر واقعاً بر طبق دلیل فوق و بنا به قاعدۀ لطف، بعثت پیامبران برای راهنمایی انسانها بسوی سعادت و کمال ضرورت دارد و بر خداوند واجب است، پس چرا خداوند این لطف را در هر زمانی فقط شامل حال عدۀ معدودی از انسانها میکرد و همیشه اکثریت قریب به اتفاق مردم دنیا، از این لطف محروم میماندند؟ مگر لطف بر خداوند واجب نبود؟ به عنوان مثال در زمان پیامبر اسلامص، آیا فقط لطف به مردم عربستان بر خداوند واجب بود؟ آیا بر خداوند واجب نبود در همان زمان، به مردم مکزیک هم لطف کند و پیامبری بسوی آنان بفرستد؟ و باز میتوان پرسید که چرا حداقل مدت شش صد سال دورۀ زمانی بین حضرت عیسی و پیامبر اسلام) این لطف به کلی تعطیل شد و خداوند در این مدت پیامبری برای مردم نفرستاد؟ آیا خداوند فراموش کرده بود که به واجباتش عمل کند؟!.
سخن ما در باب نبوّت این است که خداوند پیامبرانی را به منظور هدایت و راهنمایی بشر برای سعادت دنیا و آخرت مبعوث نموده و ما نیز باید از تعالیم وحیانی آنها استفاده کنیم. امّا دو نکتۀ مهم را نباید فراموش کنیم:
اوّل اینکه حداقل در پارهای از زمانها، در حالی که مردم منطقهای خاص از نعمت وجود پیامبری الهی برخوردار بودند، مردم نقاط دیگر کرۀ زمین از داشتن چنین نعمتی محروم بودند و همین نشان میدهد که [حداقل در آن زمان] ارادۀ خداوند به هدایت مردم آن مناطق از طریق وحی و نبوّت تعلّق نگرفته بود و از آنجا که سعادت آخرت در نهایت به دست خداست، میتوان گفت که لابد سعادت مردم آن مناطق، به طریق دیگری تأمین میشده است.
دوّم اینکه اگر سعادت و کمال را امری ذو مراتب بدانیم، میتوانیم بگوییم که ارادۀ خداوند در بعضی موارد – که پیامبرانی را مبعوث کرده – بر این تعلّق گرفته است که گروهی از انسانها با دسترسی به تعالیم پیامبران و پذیرش آگاهانه و آزدانۀ این تعالیم، به درجات و مراتب بالاتری از هدایت و سعادت و کمال برسند و در موارد دیگری که پیامبر نفرستاده، عقل و فطرت و وجدان را وسیلۀ رسیدن به کمال و سعادت آخرت قرار داده است.
ممکن است بگویید بر طبق آیۀ ۵۶ از سورۀ ذاریات که میفرماید:
﴿وَمَا خَلَقۡتُ ٱلۡجِنَّ وَٱلۡإِنسَ إِلَّا لِيَعۡبُدُونِ ٥٦﴾[الذاریات: ۵۶].
همۀ آدمیان برای عبادت پروردگار آفریده شدهاند. امّا آیۀ مذکور منافاتی با مدّعای ما ندارد؛ زیرا در این آیه سخن از بندگی آمده است، نه شیوۀ بندگی؛ و چون این شیوه میتواند شکلهای مختلفی داشته باشد، لذا طبیعی است که به نتایج و غایات مختلفی (که اختلاف بین آنها مرتبهای است) ختم شود. پس میتوان گفت که هر چند همۀ انسانها برای عبادت خداوند آفریده شدهاند، امّا این خداوند است که تعیین میکند عبادت هر قومی و یا انسانی از چه راه باشد.
با این توضیحات، روشن میشود که هدف ما از طرح نقدهایی که بر فلسفۀ نبوّت از دیدگاه شیعه وارد کردیم، تردید و تشکیک در اصل نبوّت نیست.
حال نوبت آن است که به بحث اصلی یعنی امامت وارد شویم و ببینیم که چگونه همین اشکالات به ادلۀ ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبر نیز وارد میشود. به اعتقاد متکلمان شیعه : «امامت عبارت است از ریاست عامه بر جامعۀ اسلامی در امور دین و دنیا» [۶].
بنابراین:
«امام کسی است که نه تنها در امور دین جلودار است بلکه در امور دنیا هم پیشواست و ریاست او اختصاصی به امور دنیا و یا امور آخرت ندارد، بلکه فراگیر است و شامل همۀ امور – چه دینی و چه دنیوی – میشود» [٧].
اما شأن اصلی امام چیست؟
«امام حافظ و نگهبان شریعت و مرجع مردم برای شناساندن اسلام است» [۸].
«امام یعنی کارشناس امر دین، کارشناس حقیقی که به گمان و اشتباه نیفتد و خطا برایش رخ ندهد» [٩].
حتی شرط عصمت و منصوب بودن از طرف خداوند به خاطر این است که وظیفۀ اصلی و فلفسۀ وجودی امامان معصوم، هدایت و راهنمایی مردم و بیان احکام الهی است: «امام و جانشین پیامبر باید از سوی خدا تعیین گردد، چرا که او باید همچون پیامبرصمعصوم از گناه و خطا، و دارای علم فوق العادهای باشد تا بتواند رهبری مادی و معنوی امت را بر عهده گیرد، اساس اسلام را حفظ کند، مشکلات احکام را تبیین نماید، حقایق قرآن را شرح دهد و اسلام را تداوم بخشد» [۱۰].
در احادیث امامان شیعه نیز اگر به ضرورت وجود امامان معصوم اشاره شده است، دلیل این ضرورت، هدایت و راهنمایی انسانها و بیان احکام الهی و اتمام جهت بر مردم از طریق بیان صراط مستقیم و حقایق دین – عنوان گردیده است.
امام صادق ÷میفرماید:
«زمین هیچ گاه از حجت خالی نمانده تا حلال و حرام را به مردم یاد دهد و آنان را بسوی راه راست هدایت کند» [۱۱].
امام محمد باقر÷نیز میفرماید:
«خدا از هنگامی که آدم را قبض روح کرد، هیچ گاه زمین را بیامام نگذاشته است. امام، مردم را به جانب خدا هدایت میکند و بر بندگانش حجت است. در آینده نیز زمین بدون امام باقی نخواهد ماند تا حجت باشد بر بندگانش» [۱۲].
باز هم در روایت دیگری، امام صادق÷میفرمایند:
«اوصیای پیغمبر درهای ارتباط با خدا هستند. اگر آنان نباشند خدا شناخته نمیشود به واسطۀ آنان خدا بر بندگانش احتجاج میکند» [۱۳].
اما نقطۀ اصلی اختلاف شیعه و سنی در مسأله امامت کجاست؟ «شیعه میگوید: بعد از پیامبرصغیر از مقام تلقی و ابلاغ وحی همۀ مقامات پیامبر باقی است و باید آن مقامات به عهدۀ شخصی باشد که از طرف خدا تعیین شود» [۱۴].
به عبارت دیگر نزاع اصلی بین شیعه و سنی بر سر این است که: «شیعه میگوید لازم است خدای متعال بعد از ختم نبوت، کسی را تعیین کند که تدبیر امور دینی و دنیوی جامعۀ اسلامی را به عهدۀ او بگذارد ولی اهل تسنن این عقیده را نمیپذیرند» [۱۵].
پس شیعه قائل به ضرورت نصب امامان معصوم بعد از پیامبرصاست. حال ببینیم عالمان شیعه برای اثبات این تئوری چگونه استدلال کردهاند.
[۳] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی، ص ۳۴۰. [۴] مکارم شیرازی، ناصر: پنجاه درس اصول عقاید. [۵] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی، ص ۴۶. [۶] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنمای ، ص ۳۱۸. [٧] پیشین ، ص ۳۱٧. [۸] مطهری، مرتضی: مجموعه آثار جلد ۴، ص ۸٧۳. [٩] همان، ۸٧۴. [۱۰] مکارم شیرازی، ناصر: یکصد و هشتاد پرسش و پاسخ، ص ۲۶۱. [۱۱] اصول کافی، جلد اول. [۱۲] اصول کافی، جلد اول. [۱۳] اصول کافی، جلد اول. [۱۴] مصباح یزدی، محمد تقی: راهنماشناسی. [۱۵] پیشین.