تئوری امامت درترازوی نقد

بخش دوم: مصاحبه‌ای انتقادی پیرامون تئوری امامت و نقدهای مخالفان

بخش دوم: مصاحبه‌ای انتقادی پیرامون تئوری امامت و نقدهای مخالفان

متن کامل مصاحبه با حضرت حجت الاسلام و المسلمین محسن غرویان پیرامون تئوری امامت و نقدهای مخالفان.

مصاحبه‌گر: حجت الله نیکویی

تاریخ مصحابه: ۱۱/۱۲/٧٩

نیکویی: برای اینکه بحث ما سیر منطقی خود را داشته باشد اجازه می‌خواهم از مبادی تصوری شروع کنیم. سؤال اول این است که مفاهیم امامت و عصمت از دیدگاه متکلمان شیعه چگونه تعریف می‌شوند؟

غرویان: بسم الله الرحمن الرحیم. امامت یک معنای عام دارد و یک معنای خاص. امامت به معنای عام یعنی پیشوایی؛ و این هم شامل انبیاء می‌شود و هم امام. به معنای خاص یعنی امامی که ما قائلیم بعد از پیامبر اسلام صراهنمایی مردم را به عهده دارد. امامت به معنای خاص یعنی پیشوایی مردم بعد از پیامبر. عصمت نیز به معنای این است که آنها از خطا و اشتباهی که منافی با مقام امامتشان باشد مصون هستند و گرفتار خطا و اشتباه نمی‌شوند. البته اقوال و دیدگاه‌های دیگری هم از طرف عالمان شیعه مطرح شده است ولی قول مشهور همان است که عرض کردم.

نیکویی: فرمودید امامت در معنای خاص – که مورد نظر شیعه است – یعنی پیشوای مردم بعد از پیامبرص. آیا این پیشوایی فقط در امور دینی است یا اینکه شامل امور دنیوی هم می‌شود؟

غرویان: در کلیه امور دینی و دنیوی است. ما اصولاً امور دینی را از امور دنیوی جدا نمی‌دانیم. امور دنیوی هم در زیر مجموعۀ دین می‌گنجد. بطور کلی امامت، ریاست و پیشوایی در کلیه شؤون انسانی است که دین باید در آنجا نظر بدهد. امام معصوم در همۀ شؤون انسانی که در آنها احتیاج به دین دارد پیشوا و نظر او حجت است.

نیکویی: عصمت را مصونیت از خطا و اشتباهی که منافی مقام امامت یا نبوت باشد تعریف کردید. آیا این مصونیت شامل هر گونه گناهی چه صغیره و چه کبیره، چه عمدی و چه سهوی نیز می‌شود؟

غرویان: بله هم گناه کبیره و هم صغیره. البته سه نوع گناه داریم که عبارتند از گناه اخلاقی، گناه عرفانی و گناه قانونی. امام معصوم گناه قانونی نمی‌کند یعنی قانون خدا را زیر پا نمی‌گذارد، به واجبات عمل کرده و از محرمات دوری می‌کند. اما ممکن است امام معصوم گناه اخلاقی انجام دهد. مثلاً فرض کنید در کوچه‌ای عبور می‌کند و شخصی به او سلام می‌دهد و حضرت فراموش می‌کند جواب سلام او را بدهد و یا اینکه خود حضرت ممکن است گاهی به شخصی بزرگتر سلام نکند. این گناه اخلاقی محسوب می‌شود نه اینکه امام، واجبی از واجبات خدا را ترک کرده باشد. همچنین گناه عرفانی ممکن است از امام سر بزند. به این معنا که مثلاً در هنگام نماز حواس او پرت شود و از آن درجات معرفت و عرفانی که دارد یک لحظه غفلت بکند. این گناه عرفانی و از باب حسنات الابرار سیّئات المقربین گناه است اما گناه شرعی نیست.

نیکویی: پس می‌توان گفت که از دیدگاه شیعه، امام معصوم به شخصی می‌گویند که از طرف خداوند به ریاست مردم در کلیه امور دینی و دنیوی منصوب شده و از هر گونه گناهی که منافی مقام امامت است – یعنی ترک واجب و انجام حرام – مصون می‌باشد. حال می‌رسیم به سؤال اصلی و آن اینکه آیا وجود امام معصوم بعد از پیامبرصضرورت عقلی دارد؟ به عبارت دیگر آیا خداوند حتماً باید امامان معصومی را به عنوان جانشین پیامبرصنصب کند؟

غرویان: اصل اینکه پیشوایی برای مردم لازم است، دلیل عقلی دارد، همان دلیل عقلی که بر ضرورت بعثت پیامبران وجود دارد، بعد از پیامبر اسلامصهم باقی است. یعنی اگر سؤال شود که چرا مردم احتیاج به پیامبران دارند، می‌گوییم برای اینکه راه‌های شناخت بشر محدود است و خداوند حکیم از ما تکلیف خواسته است. بنابراین باید راه‌های انجام تکلیف را برای ما روشن کند، راه سعادت را از شقاوت مشخص کند و لذا پیامبران و کتب آسمانی را برای بشر فرستاده است. همین دلیل بعد از پیامبر هم برقرار است. یعنی وقتی پیامبرصرحلت کردند باید بعد از آن حضرت حجت‌هایی در بین انسان‌ها باشند که مردم به آن حجت‌ها رجوع کنند. این دلیل بقاء امامت بعد از پیامبرصاست.

نیکویی: در اینجا حضرت عالی دو دلیل عقلی آوردید تا با آنها هم ضرورت بعثت پیامبران و هم ضرورت وجود امامان معصوم بعد از پیامبرصرا اثبات کنید. دلیل اول این بود که راه‌‌های شناخت بشر محدود است و خود به تنهایی نمی‌تواند حقایق مربوط به مبدأ و معاد و نحوۀ انجام تکلیف الهی و بطور کلی راه رسیدن به کمال و سعادت را تشخیص دهد و لذا حکمت الهی اقتضاء می‌کند که پیامبران مبعوث کند تا مردم را به راه راست هدایت و راهنمایی کنند. دلیل دوم این بود که اگر خداوند از طریق بعثت پیامبران، مردم را به راه راست هدایت نکند، حجت بر مردم تمام نمی‌شود و مردم در روز قیامت بر علیه خداوند حجت خواهند داشت. این دو دلیل همانطور که فرمودید بعد از پیامبر خاتمصنیز به قوت خود باقی است و ضرورت وجود امامان معصوم بعد از آن حضرت را هم اثبات می‌کند. قبل از طرح اشکالاتی که بر این ادله وارد شده است و برای روشن‌تر شدن بحث سؤالی مطرح می‌کنم و آن اینکه درست است که بعد از پیامبرص، مردم مانند همیشه نیاز به پیشوا و راهنما دارند، اما آیا این راهنمایان و پیشوایان حتماً باید معصوم باشند؟ به عبارت دیگر آیا وجود صفت عصمت در امامان، ضرورت عقلی دارد؟ اگر ضرورتی برای عصمت هست دلیل آن چیست؟

غرویان: اینجا ضرورت یعنی اینکه ببینیم عقل چه اقتضاء می‌کند. عقل در اینجا می‌گوید هر چه آن پیشوا یا امام، خطایش کمتر باشد بهتر است. یعنی هر چه کم خطاتر باشد بهتر می‌تواند حجت و پیشوای مردم باشد.

نیکویی: در بهتر بودن عصمت فعلاً سخنی نیست. سخن در ضرورت عقلی عصمت است، ضرورتی که به معنای محال بودنِ عدم آن است. می‌توان سؤال را اینگونه مطرح کرد که اگر امامان بعد از پیامبرص، معصوم و منصوب از طرف خدا نباشند و یا به عبارت دیگر اگر مرجعیت دینی و دنیوی مردم بعد از آن حضرت به عهدۀ عالمان و فقیهان بیفتد چه می‌شود؟

غرویان: خود ائمه÷هم به یک معنا فقیهند، یعنی عالم هستند. فقیه یعنی کسی که آگاهی عمیق نسبت به اسلام دارد. آگاهی عمیق نسبت به دین، یک بحث و عصمت بحث دیگری است. می‌گوییم آیا اگر این فقیه عصمت هم داشته باشد به جایی ضرر می‌زند؟ اینکه می‌گوییند ضرورت عصمت از کجا ثابت می‌شود، ما می‌پرسیم عدم عصمت از کجا ضرورت دارد که ما بپذیریم؟ بهتر آن است که ما قائل به عصمت آنها باشیم و دلیلی هم بر خلاف عصمت نداریم. ضرورت هم در اینجا به معنای حسن عقلی است. یعنی وقتی می‌گوییم عصمت ضرورت دارد منظورمان این است که حسن عقلی دارد و عقل این را بهتر می‌داند.

نیکویی: بسیار خوب، اکنون نوبت آن است که به طرح دو اشکال اساسی که به ادلۀ اثبات ضرورت نبوت و امامت وارد شده است بپردازیم. اولین اشکال این است که اگر آن ادله درست باشند، نتیجۀ منطقی آنها نه تنها ضرورت وجود پیشوایان معصوم در هر عصری است بلکه ضرورت تعدد آنها نیز هست. به این معنا که اگر آن ادله و مقدمات و مفروضات آنها درست باشند، ضرورت دارد که در هر عصری تعداد پیامبران یا امامان معصوم آنقدر زیاد باشد که در سراسر جهان و در هر شهر و روستایی و حتی در هر جزیره‌ای که در اقصی نقاط جهان و در میان دریاها و اقیانوس‌های دور افتاده قرار دارد، یک پیامبر یا امام معصوم وجود داشته باشد، در حالی که در هیچ عصری چنین نبوده است. به عنوان مثال در زمان حضرت رسول اکرمصو در حالی که ایشان مردم حجاز را به راه راست هدایت می‌کردند در هیچ نقطۀ دیگری از دنیا «مانند کشورهای قاره‌های اروپا، آمریکا، آفریقا، اقیانوسیه و دیگر کشورهای آسیایی مانند چین، ژاپن، کره، مالزی، افغانستان، ایران و ...» پیامبری نبوده است. حال مگر طبق ادله‌ای که در اثبات ضرورت بعثت انبیاء و نصب امامان معصوم بعد از پیامبرصآوردید، مردم این مناطق نیاز به راهنما و پیشوای معصوم ندارند و مگر حکمت الهی اقتضاء نمی‌کند که این مردم توسط پیامبران یا امامان معصوم به راه راست هدایت شوند، پس چرا مردم این مناطق از راهنمایی‌ها و تعالیم پیامبران و امامان محروم ماندند؟ مگر نباید حجت بر مردم تمام شود تا در روز قیامت، مردم حجت نداشته باشند، پس چرا مردم نقاط دیگر جهان از وجود حجت‌های الهی محروم ماندند؟ آیا اگر مقدمات استدلال شما درست باشند، مردم آن نقاط در روز قیامت، معذور نخواهد بود؟

غرویان: ما در آن ادله گفتیم چون مردم نیاز به راهنما و حجت دارند خداوند هم باید حجت بفرستد. اما اینکه عده‌ای از مردم به علل طبیعی و یا به دست خودشان از وجود حجت‌های الهی محروم شوند بحث دیگری است. ما می‌گوییم خداوندی که از انسان حرکت در مسیر هدایت را می‌خواهد، باید حجت بفرستد و فرستاده است. اما اینکه وسایل و ابزار پخش معارف وحیانی به نقاط دیگر جهان نبوده و یا کم بوده، بحث دیگری است. ما می‌گوییم در زمان پیامبر اسلامصمسلمان‌ها می‌بایستی وسیلۀ انتشار این معارف و هدایت‌ها را ایجاد می‌کردند ولی نکردند. این ربطی به استدلال ما ندارد. خداوند رسول و حجتش را فرستاده است. حالا این انسان‌هایی که هدایت را گرفته‌اند باید شروع کنند به پخش و انتشار این معارف و اینها تنبلی کردند و این وظیفه را انجام ندادند. زمان پیامبر اسلامص، مسلمان‌ها می‌بایستی به نقاط دیگر سفر می‌کردند و این هدایت‌ها و معارف الهی را به گوش مردم سراسر جهان می‌رساندند؛ اما این کار را نکردند این دیگر تنبلی مسلمین است نه اینکه با حکمت خداوند منافات داشته باشد. حالا می‌فرمایید بالآخره مردمی که در اقصی نقاط جهان هستند و پیام رسالت به گوش آنها نرسیده یا نمی‌رسد، آیا فردای قیامت بر علیه خداوند حجت دارند یا نه؟ در اینجا باید توجه کنیم که خداوند در هر فردی یک حجت باطنی قرار داده و یک حجت بیرونی و ظاهری. حجت بیرونی و ظاهری همان پیامبران و کتب آسمانی هستند و حجت باطنی نیز عبارت از عقل و فطرت و وجدان انسان است. کسانی که ندای حجت بیرونی – یعنی پیامبران یا امامان معصوم – به آنها نرسد، باید طبق حجت باطنی‌شان عمل کنند. یعنی به خوب و بدهایی که عقلاً و فطرتاً تشخیص می‌دهند عمل کنند. اما یک سری تکالیفی هست که از راه حجت بیرونی بایستی برای آنان تبیین می‌شده که نشده است و اگر به این تکالیف عمل نکنند خداوند آنها را عقاب نخواهد کرد.

نیکویی: در اینجا دو سؤال مطرح می‌شود. اول اینکه فرض کنیم در زمان پیامبر اسلامص- به عنوان مثال – یاران پیامبر و پیروان او تنبلی و سستی کردند و پیام آن حضرت را به سراسر دنیا نرساندند. خوب چرا خداوند در جاهای دیگر پیامبر نفرستاد تا تنبلی پیروان پیامبر اسلامصباعث نشود که میلیاردها انسان در نقاط دیگر جهان از هدایت‌های الهی محروم شوند؟ مردم نقاط دیگر جهان چه گناهی کرده‌اند که باید چوب تنبلی پیروان پیامبر اسلامصرا بخورند؟ چه اشکالی داشت خداوند در نقاط دیگر جهان هم پیامبرانی مبعوث می‌کرد؟ دوم اینکه حالا اگر مردم زمان پیامبر اسلامصواقعاً تنبل نبودند و قصد انتشار این معارف به سراسر دنیا را می‌کردند آیا در عمل امکان داشت از عهده این کار بر آیند؟ آیا چنین امر عظیمی با توجه به امکانات مسافرتی آن عصر محال نبود؟ اگر قبول کنیم که چنین کاری در آن زمان و با توجه به آن شرایط از عهده مسلمانان بر نمی‌آمد، آیا این سؤال پیش نمی‌آید که چرا خداوند برای مردم نقاط دیگر جهان پیامبرانی نفرستاد؟

غرویان: ما که در آن زمان نبودیم تا بتوانیم در مورد امکان یا عدم امکان آن صحبت کنیم. چه دلیلی داریم که امکان عملی و عقلی این کار نبوده است. امکان عقلی و عملی بوده اما سخت بوده است. اما اینکه می‌فرمایید چرا خداوند در نقاط دیگر جهان و در هر کشوری یک پیامبر نفرستاده، به نظر من دلیلش این است که انسان‌ها تنبل می‌شدند. خداوند یک پیامبر فرستاده است که او ابلاغ وحی می‌کند. بقیه را گذاشته است برای تکلیفی که مسلمان‌ها باید انجام دهند، یعنی رنج سفر را بر خود هموار کنند و بروند پیام خداوند را به نقاط دیگر برسانند. اگر در هر گوشه و کناری خداوند یک پیامبر مبعوث می‌کرد، این مشقت و رنج سفر برای هدایت انسان‌ها منتفی می‌شد.

نیکویی: اما خداوند که می‌دانست پیروان پیامبرصتنبلی می‌کنند و در نتیجه میلیاردها انسان در نقاط دیگر زمین از هدایت‌های الهی محروم می‌شوند، پس چرا در نقاط دیگر و در هر کشور یا منطقه‌ای پیامبر جداگانه‌ای نفرستاد؟ و یا اینکه چرا به بعضی از انسان‌ها این اراده و همت را نداد تا تعالیم پیامبر را به نقاط دیگر جهان از جمله فرانسه، سوئد، فنلاند، کشورهای شوروی سابق و ... برسانند؟

غرویان: ما بطور قاطع نمی‌توانیم قضاوت کنیم که مصلحت کدامیک بیشتر بوده است. اینکه خداوند در یک نقطه پیامبری بفرستد و از آنجا معارف وحیانی به جاهای دیگر پخش شود یا اینکه در هر منطقه‌ای یک پیامبر بفرستد. اما می‌گوییم در حکمت الهی مصحلت پیامبر یگانه بیشتر بوده و نمی‌توانیم بگوییم راه دیگری – که مصلحت آن بیشتر بوده – وجود داشته است. اما اینکه می‌فرمایید خداوند می‌دانسته که یک عده‌ای از هدایت محروم می‌شوند پس چرا برای آنها پیامبر نفرستاده پاسخش این است که گاهی خداوند برای مصالحی در آینده، فعلی را انجام می‌دهد که در ظاهر مصلحت آن به نظر ما کم است ولی اثرش در آینده آشکار می‌شود. مثلاً ما می‌بینیم که مکه و مسجد الحرام یک پایگاهی است که تمام مسلمین جهان توجهشان به این خانه است. یعنی در مکه یک مرکزیت ایجاد شده است و به دلیل اینکه یک مکان پایگاه وحی است بین همۀ مسلمین نوعی وحدت ایجاد شده است. اگر خداوند در هر نقطه‌ای یک پیامبر می‌فرستاد، این وحدت بین مسلمین برقرار نمی‌شد شاید خداوند این مصحلت را لحاظ کرده که اینجا پایگاه مرکزی باشد و از همین جا تعالیم اسلام به جاهای دیگر منتشر شود.

نیکویی: مگر پیامبران فرستادگان خداوند نیستند و از طرف خداوند وحی دریافت نمی‌کنند، خوب خداوند می‌توانست پیامبران متعددی مبعوث کند و تعالیم اسلام را به همۀ آنها وحی کند و به همۀ آنها فرمان دهد که دل‌های مردم را متوجه همان مرکز یعنی مسجد الحرام کنند و بدین ترتیب هم مرکزیت و اتحاد حفظ می‌شد، هم مردم نقاط دیگر جهان از معارف الهی و تعالیم اسلامی محروم نمی‌ماندند.

غرویان: من این را نفی نمی‌کنم. این هم یک فرض است که نمی‌توانیم نفی بکنیم. اما اینکه این بهترین فرض و مصلحت آن از فرض‌های دیگر بیشتر است، این را چگونه می‌توان اثبات کرد؟ هدف خداوند از بعثت پیامبران هدایت انسان‌هاست خوب حالا این طور مصلحت دیده است که یک پیامبر بفرستد و آن پیامبر صحابه‌ای داشته باشد و آن صحابه خودشان بروند در اقصی نقاط جهان و مردم را بسوی اسلام دعوت کنند. این از پراکندگی و تعدد پیامبران بهتر است. اینکه می‌فرمایید خداوند در هر جامعه‌ای پیامبر بفرستد و آنها نقش یاران و معاونان آن پیامبر اصلی را بازی کنند، خوب این نقش را همان علمای امت بازی می‌کنند. یعنی پیامبر در هر جامعه‌ای هدفش این بود که انسان‌هایی پرورش پیدا کنند و اینها هادی امت بسوی پیامبر بشوند. ضرورتی نداشت که خداوند چندین پیامبر بفرستد. هر پیامبری انسان‌های برجسته‌ای را تربیت می‌کرد.

ما می‌گوییم در حکمت الهی مصلحت پیامبر یگانه بیشتر بوده و نمی‌توانیم بگوییم راه دیگری – که مصلحت آن بیشتر بوده – وجود داشته است.

نیکویی: اما سؤال من ناشی از ادعای ضرورت عقلی بعثت پیامبران است. اگر قائل به ضرورت عقلی بعثت انبیاء – و همینطور نصب امامان معصوم بعد از آخرین پیامبر – نباشیم، به هیچ وجه این سؤال پیش نمی‌آید که چرا خداوند در هر عصری پیامبران متعدد مبعوت نکرد. در چنین فرضی – یعنی عدم ضرورت – می‌توانیم بگوییم که خداوند در برهه‌هایی از زمان و در بعضی از مناطق روی کره زمین به هر مصلحتی که بوده، پیامبرانی فرستاده تا مردم آن مناطق را هدایت کند. اما اگر قائل به ضرورت عقلی باشیم و برای اثبات این ضرورت، ادله‌ای را که حضرت عالی به آنها اشاره کردید بیاوریم، این سؤال به قوت خود باقی می‌ماند پاسخ در خوری نمی‌یابد. در اینجا دیگر نمی‌توانیم بگوییم خداوند اینطور مصلحت دیده است که در یک نقطه پیامبری بفرستد و از آنجا و توسط یاران و پیروانش تعالیم او به سراسر جهان منتشر شود. چون چنین کاری در عمل ممکن نیست و اگر هم ممکن باشد به هر حال می‌بینیم که به قول شما در اثر تنبلی یاران پیامبران هیچ گاه چنین طرحی عملی نشد و میلیاردها انسان از تعالیم پیامبران محروم ماندند و در ضمن طبق ادلۀ خودتان، در روز قیامت بر علیه خداوند حجت خواهند داشت. اگر بعثت پیامبران بنا به ادله‌ای که آوردید ضرورت داشت، خداوند می‌بایستی فکر اینها را هم می‌کرد و نمی‌گذاشت میلیاردها انسان در سراسر جهان چوب تنبلی عده‌ای از یاران پیامبر را بخورند. مصلحتی که شما به آن اشاره کردید با آن ضرورت در تناقض است. اما اینکه می‌فرمایید ما دو گونه حجت داریم – باطنی و ظاهری – و می‌فرمایید مردم نقاط دیگر جهان اگر چه از حجت‌ ظاهری یعنی پیامبران و امامان معصوم محرومند اما حجت باطنی – یعنی عقل و فطرت و وجدان پاک بشری – دارند و همین مقدار اگر به مقتضیات و فرامین عقل و فطرت عمل کنند به نجات و سعادت اخروی می‌رسند سؤالی را در ذهن ایجاد می‌کند و آن اینکه اگر عقل و فطرت و وجدان – وبه عبارت دیگر حجت باطنی – برای رسیدن انسان به سعادت آخرت و برای اتمام حجت در این دنیا کافی است و با داشتن عقل و فطرت هیچ کس در روز قیامت نمی‌تواند بر علیه خداوند حجت بیاورد و بهانه‌جویی کند، دیگر چه ضرورتی برای بعثت پیامبران و نصب امامان معصوم می‌ماند؟ آیا این سخن در تناقض با همان ادله‌ای نیست که برای اثبات ضرورت نبوت و امامت آوردید نمی باشد؟ مگر در آنجا نمی‌گفتید که اگر خداوند پیامبرانی بسوی مردم بفرستد – تا با راهنمایی‌هایی خود، راه سعادت را از شقاوت معلوم کنند – مردم در روز قیامت بر علیه خداوند حجت خواهند داشت؟ اگر این سخن درست باشد تمام کسانی که از راهنمایی‌ها و هدایت‌های پیامبران (یا امامان معصوم) محروم مانده‌اند، روز قیامت بر علیه خداوند حجت خواهند داشت و تنبلی یاران پیامبر و همینطور داشتن عقل و فطرت و وجدان، نمی‌تواند مانع از این باشد که آنها بر علیه خداوند حجت بیاورند. اگر یادتان باشد در آن ادله می‌گفتید که راه‌های شناخت بشر محدود است و با عقل و فطرت و وجدان به تنهایی نمی‌تواند راه کمال و صراط مستقیم را بشناسد و طی کند و از همین مقدمه نتیجه می‌گرفتید که اگر خداوند برای بشر پیامبرانی نفرستد و راه را به او نشان ندهد، خلاف حکمت عمل کرده، و محال است خدوند خلاف حکمت عمل کند. اگر این سخنان درست باشد نتیجۀ منطقی آنها ضرورت تعدد پیامبران و پیشوایان معصوم در هر عصری است در حالی که در هیچ عصری چنین نبوده است. حال آیا می‌توان گفت خداوند در بسیار از موارد برخلاف حکمت عمل کرده است؟ اینکه در موارد عدم وجود پیامبران که حجت‌های ظاهری هستند به حجت باطنی یعنی عقل و فطرت متوسل می‌شوید، با این کار و با این سخن ناخواسته مقدمات ادله‌ای را که آوردید نقض کرده اید. اگر خداوند هیچ پیامبری هم نمی‌فرستاد باز می‌توانستید به حجت باطنی متوسل شوید و بگویید که با وجود عقل و فطرتی که خدا به مردم داده است، مردم نمی‌توانند در روز قیامت بر علیه خداوند حجت بیاورند. اما ضرورت بعثت پیامبران و نصب امامان معصوم پس از آخرین پیامبر چه می‌شود؟

غرویان: ببینید، همانطور که اشاره کردم، آن ادله فقط می‌گویند اصل وحی و مبعوث کردن پیامبر و فرستادن کتاب آسمانی و – همین طور نصب امام معصوم بعد از پیامبر خاتم – برای بشر ضرورت دارد. برای اینکه عقل و فطرت بشر کافی نیست و انسان نیاز به هدایت رسولان الهی و امامان معصوم دارد. اگر خداوند از بشر بیش از هدایت عقلی تکلیفی نمی‌خواست، ضرورتی نداشت پیامبری بفرستد و یا امام معصومی نصب کند. اما ما معتقدیم چون خداوند از بشر تکالیفی می‌خواهد بیش از آن مقداری که عقل خودمان آن را درک می‌کند، لذا باید راهنمایان کمکی هم برای بشر بفرستد که این راهنمایان، همان انبیاء و امامان معصوم هستند. اما اینکه چرا در این نقطه فرستاد و در آن نقطه نفرستاد، این دیگر ربطی به بحث عقلی ندارد. بحث عقلی فقط ضرورت اصل بعثت پیامبران و نصب امامان معصوم را اثبات می‌کند. این مسأله عوامل مختلفی می‌تواند داشته باشد و توجیهات مختلفی می‌توانیم برای آن داشته باشیم. خداوند مصلحت دیده است که انسان‌ها به تلاش بیفتند، بروند سؤال کنند و اگر دیدند در فلان نقطه پیامبری مبعوث شده به آنجا مهاجرت کنند و معارف وحیانی را تحصیل کنند. اینها مصالحی است که خداوند لحاظ کرده تا انسان‌ها از نقاط مختلف دنیا اگر با خبر شدند در فلان منطقه پیامبری مبعوث شده است در صدد بیایند که آن پیامبر را بشناسند و تعالیم او را فرا بگیرند.

نیکویی: سؤال دیگری که در رابطه با ادلۀ اثبات ضرورت نبوت و امامت مطرح می‌شود این است که اگر آن ادله درست باشند وجود و حضور مستمر پیامبران و یا امامان معصوم در بین انسان‌ها و تا روز قیامت لازم و ضروری می‌شود و لذا در بسیاری از دوره‌های طولانی زندگی بشر، نه پیامبری وجود داشته و نه امام معصومی که مردم را راهنمایی و هدایت کند. به عنوان مثال در دورۀ زمانی بین حضرت عیسی÷و پیامبر اسلامصکه بیش از ششصد سال فاصله زمانی است و در طول این دوران، نسل‌های متعددی از انسان‌ها آمده‌اند و رفته‌اند، پیامبری وجود نداشته است. اکنون نیز حدود هزار و صد سال است که بنا به اعتقاد شیعه امام دوازدهم غیبت کرده و مردم عملاً از راهنمایی‌ها و هدایت‌های یک پیشوای معصوم محرومند. در حالی که اگر آن ادله درست بودند عدم وجود پیامبر در دوره طولانی و همین طور غیبت طولانی امام معصوم محال بود. یعنی هیچ عاملی نمی‌توانست مانع بعثت پیامبران و یا باعث غیبت طولانی پیشوایان معصوم شود. این اشکال چگونه حل می‌شود؟

از سؤالات شما این بر می‌آید که گویا تصورتان این است که و.قتی می‌گوییم از جانب خداوند متعال مسأله نبوت و امامت و پیشوایی و مرجعیت مردم ضرورت دارد، معنایش این است که اینها باید جبراً برای انسان‌ها محقق شود. اما این طور نیست. ما مختار آفریده شده‌ایم. وقتی می‌گوییم اصل بعثت و وحی و نبوت و امامت از طرف خداوند متعال ضرورت دارد معنایش این است که خداوند باید این نقیصه را در عالم خلقت برطرف کند و برطرف کرده است امام باید باشد و ادله زیادی برای این ضرورت داریم. اما اینکه انسان‌ها به دست خودشان، خود را محروم بکنند از امام، این هم امکان دارد. انسان‌ها اراده و اختیار دارند و گاهی به اختیار خودشان زمینه‌ها و اسبابی را فراهم می‌کنند که از حجت‌های الهی استفاده نکنند. خداوند پیامبر و امام معصوم فرستاده اما خود بشر به دست خودش اسبابی را فراهم می‌کند که از این حجت‌های الهی محروم شود. این ربطی به آن ادله ندارد و ضرورت سرجایش هست. این کاری است که مردم به اختیار خودشان انجام داده‌اند. در مورد امام زمان (عج) هم ما چنین عقیده‌ای داریم. مردم به اختیار و اراده خودشان خواستند این حجت الهی را از بین ببرند. خداوند هم مصلحت دید که این حجت الهی در پس پرده غیبت به سر ببرد. پس اگر بگویید ضرورت امامت کجا می‌برود، می‌گوییم سرجایش است. حجت خداوند هست. مردم خودشان نمی‌خواهند از این حجت الهی استفاده کنند.

نیکویی: اینکه می‌گویید مردم خودشان نخواستند یا نمی‌خواهند شاید به صورت موجبۀ جزئیه درست باشد اما به صورت موجبه کلیه نیست. یعنی هیچ گاه چنین نبوده است که همۀ مردم جهان بالاتفاق و با انتخاب خود، دست رد به سینۀ پیامبران یا امامان معصوم بزنند و با آنها دشمنی کنند. اکنون نیز که از حضور امام معصوم محروم هستیم نمی‌توان همه را با یک چوب زد و مدعی شد که هیچ کس خواهان پیروی از هدایت‌های امام معصوم نیست. در اینجا گویی چند نکته مغفول مانده است. اول اینکه در بسیاری از زمان‌ها – و همین طور در بسیاری از مکان‌ها – اصلاً پیامبری وجود نداشته است تا مردم با اختیار و انتخاب خود، با آنها دشمنی کنند و باعث محرومیت خودشان از این حجت‌های الهی شوند. نسل‌هایی که در دوران زمانی بین حضرت عیسی÷و پیامبرصآمده‌اند و رفته‌اند پیامبری نداشته‌اند و در اینجا نمی‌توان گفت که حتماً نمی‌خواسته‌اند پیامبری داشته باشند همینطور است قصه صدها میلیون انسانی که در زمان مسیح (فی المثل) می‌زیستند اما در اثر بعد مکانی خبری از مسیح نداشتند و اگر هم داشتند امکان مسافرت و مهاجرت بسوی این پیامبر برای آنها وجود نداشت. در مورد آنها نیز نمی‌توان گفت که حتماً خودشان نمی‌خواستند پیامبری داشته باشند. قصاص قبل از جنایت هم که عقلاً و شرعاً و اخلاقاً قبیح است. دوم اینکه اگر عده‌ای از انسان‌ها با حجت‌های الهی دشمنی کنند، این علت یا دلیل موجهی برای محروم شدن میلیاردها انسان دیگر نیست. فرض کنیم در زمان به دنیا آمدن امام دوازدهم، مردم آن زمان و آن دیار – یعنی عربستان یا عراق – بی‌لیاقت بودند و دستگاه حکومتی هم تهدیدی برای جان آن حضرت بشمار می‌رفت. چرا امام به جای دیگر هجرت نکردند (مانند پیامبر که از مکه به مدینه هجرت کرد و یا عده‌ای از پیروان آن حضرت که به حبشه هجرت کردند)؟ گناه انسان‌های دیگر که در نقاط دیگر دنیا زندگی می‌کردند چه بود؟ آنان چرا باید محروم شوند؟ مردم دوران‌های بعد چه گناهی کرده‌‌اند؟ آیا میلیاردها انسان در دوران‌های بعد باید چوب بی‌‌لیاقتی و نمک نشناسی عده‌ای در هزار و صد سال پیش را بخورند؟ آیا هیچ راهی برای حفظ جان امام جز غیبت طولانی نمانده بود؟ آیا می‌توان گفت اکنون هم مردم خودشان نمی‌خواهند امام معصومی داشته باشند و یا مثلاً در زمان بین حضرت عیسی÷پیامبرصمردم سراسر جهان خودشان نمی‌خواستند پیامبری داشته باشند؟

غرویان: نفی هم نمی‌توانیم بکنیم چون ما و شما در آن زمان نبودیم. شاید حکمتش این بوده که تعالیم حضرت مسیح÷در بین مردم باقی بوده و نیازی به پیامبر جدید نبوده است.

نیکویی: به هر حال اگر بخواهید اثبات کنید که نخواستن مردم مانع بعثت پیامبران شده است این را باید بطور مستند نشان دهید در حالی که چنین چیزی قابل اثبات نیست. در عصر حاضر چه می‌توانیم بگوییم. آیا می‌شود گفت که مردم خودشان امام معصوم را نمی‌خواهند؟

غرویان: من احتمالات شما را نفی نمی‌کنم شاید ما بی‌تقصیریم. ولی احتمال مقابل حرف شما را هم نمی‌توان نفی کرد. چه بسا اگر امام زمان (عج) الآن ظهور کند خیلی از ماها مخالفش شویم. قرائن هم نشان می‌دهد که هوای نفس آن قدر بر ما حاکم است و شهوات و میل به گناه و طغیان و معصیت در ما هست که اگر امام ظهور کند با او مخالفت خواهیم کرد. این را هم نمی‌توانیم نفی کنیم. اینها حسن ظن است که شما دارید. ما هم سوء ظن نداریم. می‌گوییم در این بحث هر دو طرف ممکن است و بطور جزم نمی‌توان یک طرف را اثبات کرد. بحث جدالی الطرفین است و چاره‌ای جز رجوع به اخبار و روایات صحیحه نداریم. در اخبار آمده که «غیبته منّا» یعنی سبب غیبت امام زمان (عج) ما هستیم.

نیکویی: البته قطعاً می‌توان گفت که اگر امام اکنون حضور داشت عده‌ای مخالف او می‌شدند. اما به هر حال وجود عده‌ای مخالف به تنهایی نمی‌تواند عامل غیبت شود. چون در زمان پیامبران و یا امامان قبل هم مخالف بود و فراوان هم بود و همۀ امامان قبلی در حد امکان وظیفه خود را انجام دادند و دست آخر شهید هم شدند. اگر امام معصوم اکنون حضور داشته باشد، خوب، عده‌ای مخالف می‌شوند و عده‌ای هم موافق. مگر قرار است همه موافق باشند؟ امام می‌تواند حضور داشته باشد و موافقان هدایت شوند و مخالفان راه ضلالت در پیش گیرند. در این صورت شاید بتوان گفت آنان که هدایت نشدند، خودشان نخواستند که هدایت بشوند. اما وقتی امام غایب است و در این غایب بودن، مردم دوران‌های دیگر – یا مکان‌های دیگر – تقصیری نداشته و ندارند، چگونه می‌توان گفت که مردم خودشان هدایت نمی‌خواهند؟ بله اگر امام غایب نمی‌شد شاید به شهادت می‌رسید، اما این نمی‌تواند توجیه منطقی برای چنین غیبت طولانی‌ای شود. مگر امامان قبلی شهید نشدند؟ یک امام معصوم بعد از او می‌آمد و این روند تا روز قیامت ادامه پیدا می‌کرد. به عبارت دیگر اگر ادلۀ اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبرصدرست باشند و اگر فلسفۀ وجودی امامان معصوم هدایت و راهنمایی مردم و اتمام حجت بر انسان‌ها باشد، به هیچ وجه حصر تعداد امامان معصوم در عدد دوازده معنای روشن و توجیه منطقی نخواهد داشت. فرض کنیم مردم آن زمان با امام مخالفت نمی‌کردند و از خودشان بی‌لیاقتی نشان نمی‌دادند و احتمال به شهادت رسیدن آن حضرت منتفی می‌شد، آیا در این صورت امام دوازدهم تا عصر حاضر و تا روز قیامت (یعنی هزاران یا ده‌ها هزار سال) زنده می‌ماند و مردم را به راه راست هدایت می‌کرد؟

غرویان: نکته‌ای را در اینجا باید بگوییم و آن این که اصل هدایت ضرورت دارد و از اول بحث، ما بر روی آن تأکید کردیم. اما اینکه ضرورت دارد این هدایت همیشه مستقیم باشد باز این اعم است. الآن هدایت امام دوازدهم هست و ما از آن محروم نیستیم. هدایت امام در زمان غیبت، غیرمستقیم است. فقها با استمداد از امام زمان (عج) هدایت مردم را عهده‌دار هستند. ما می‌گوییم همین مرجعیت دینی فقها هم با استمداد و با الهام غیرمستقیم از عنایت‌ها و هدایت‌های غیبی امام زمان (عج) است. این نظر ماست. اگر کسی خلاف این را می‌گوید بیاید آن را رد کند. استمداد و استفاده از راهنمایی‌ها و مساعدت‌ها و هدایت‌های امام زمان (عج) در عصر غیبت در حد تواتر است و کسی نمی‌تواند منکر آن شود.

نیکویی: اما این سخن شما دو اشکال دارد. اول اینکه غیرقابل اثبات است. یعنی نمی‌توانید اثبات کنید و یا نشان دهید که امام زمان با الهامات غیبی به فقها در فهم دین کمک می‌کند و از این طریق بطور غیرمستقیم به هدایت ما مشغول است. در اینجا اثبات ادعا به عهدۀ شماست چون البینة علی الـمدعی [۶۶]و حتی اگر مخالفان این ادعا در رد آن نتوانند دلیلی بیاورند، ادعای شما اثبات نمی‌شود و باز محتاج دلیل و سند و مدرک است. دوم اینکه اگر چنین است و امام زمان به فقها الهام می‌کند و مسائل را به آنها می‌گوید پس چرا بین عالمان و فقیهان این همه اختلاف نظر و تشتت آراء وجود دارد؟ مگر امام زمان به آنها الهام نمی‌کند و کمک نمی‌رساند؟! پس چرا در بین فقیهان حتی در مسائل بسیار مهم، حساس و سرنوشت سازی مثل حکومت، سیاست، ولایت فقیه و ... اختلافات فراوان وجود دارد؟

غرویان: در اختلافات جزئی چون رشد علمی و فقهی هست، امام زمان (عج) مستقیم وارد نمی‌شود. اما در اختلافات کلان که با سرنوشت امت اسلامی سر و کار دارد، آنجا امام زمان (عج) وارد می‌شود و کمک می‌کند. کمکش هم گاهی به نحو واضح و آشکار است گاهی به نحو غیرواضح؛ و این در مبحث اجماع و در علم اصول بحث می‌شود که چگونه اجماع کاشف از قول معصوم است و ما اکنون نمی‌توانیم وارد آن مباحث اصولی شویم اما می‌گوییم امام زمان (عج) از یک توانایی‌ها و قدرت‌ها و آگاهی‌های غیبی برخوردار است و در مواقع ضروری و حساس، به فقیه الهام می‌کند و به دل او می‌اندازد و به فکر او القاء می‌کند و جامعۀ اسلامی را از گره‌ها و مشکلات می‌رهاند. می‌فرمایید این قابل اثبات نیست، می‌گویم قابل اثبات است بدین صورت که اگر فقیهی که اهل زهد و تقواست و تاکنون از او دروغی نشنیده‌ایم خودش گفت که در مسأله‌ای به امام زمان (عج) متوسل شدم و حضرت در خواب و یا مکاشفه و یا به صورت الهام مرا راهنمایی کرد، ما چه دلیلی داریم که حرف این آقا را نپذیریم؟ این یک راه برای اثبات اینکه امام زمان (عج) بطور غیرمستقیم هدایت می‌کند. راه دیگر استقراء است. یعنی ما نمونه‌ها و موارد متعددی داریم که فقیهانی از راهنمایی امام زمان – در خواب یا مکاشفه و یا به صورت الهام – استفاده کرده‌اند و این موارد آنقدر متعدد است که یک انسان منصف یقین می‌کند که اینها دروغ نیست.

نیکویی: فرمودید در مسائل کلان امام زمان دخالت می‌کند و حقیقت را به دل فقیه الهام می‌کند. آیا ولایت فقیه و رابطۀ دین و حکومت و سیاست از مسائل کلان نیست؟ اگر هست چرا در بین فقها در این مورد این همه اختلافات نظر و تشتت آراء وجود دارد؟

غرویان: ولایت فقیه جهات مختلفی دارد. از یک جهت مسأله‌ای کلان و از جهتی دیگر مسأله‌ای جزئی است. جهت کلان آن همان اصل رجوع مردم به فقیه در عصر غیبت است. در این مسأله اختلافی بین فقها وجود ندارد. اختلاف در فروع ولایت فقیه و حدود اختیارات اوست. بعضی این اختیارات را در امور حسبیه می‌دانند و بعضی دیگر این دایره را وسیع‌تر می‌دانند و معتقدند حوزۀ اختیارات و وظایف فقیه بسیار بیش از اینهاست و شامل حکومت و تدبیر جامعه و زعامت مسلمین هم می‌شود و فقیه کلیه اختیارات حکومتی معصوم را دارد. پس اختلاف در فروع است نه در اصل.

نیکویی: فرض کنیم در اصل رجوع به فقها در عصر غیبت اختلافی نباشد. اما آیا اینکه در چه چیزهایی باید به فقیه رجوع کرد و اینکه آیا حکومت هم، شأن فقیه هست یا نه، و اگر هست فقیه حاکم، مشروعیتش را از رأی مردم به دست می‌آورد یا از جای دیگر و اینکه آیا حکومت فقیه از باب ولایت است یا وکالت و اینکه آیا اختیارات مطلقه و فراقانونی دارد یا اینکه اختیاراتش در چارچوب قانون است و ... آیا اینها مسائلی حساس و سرنوشت ساز و به قول شما کلان نیستند؟ آیا می‌توان اینها را مسائلی جزئی و فرعی دانست؟ آن مقداری که در بین فقها مشترک است، ولایت فقیه در امور حسبیه است که اموری بسیار جزئی و کم اهمیت هستند و این اشتراک نظر در بین فقها دردی را از جامعۀ مسلمین دوا نمی‌کند. مهم بعد از آن است که در آنجا اختلاف نظر فراوان است. آیا اینها مسائلی مهم و کلان نیستند؟

غرویان: نه، مسأله کلان اصلش است. در مقابل هم قول مخالفین این است که در زمان غیبت هیچ لازم نیست به فقها رجوع کنید. بروید خودتان مسائل جامعه را حل کنید! پس در اصل ضرورت رجوع به فقیه اسلام شناس، هیچ اختلافی نیست، اگر اختلافی بین علما و فقها هست –که هست – در فروع و جزئیات است.

نیکویی: برای اثبات اینکه امام زمان بطور غیرمستقیم مشغول هدایت مردم است دو دلیل آورید یکی اینکه اگر فقیه با تقوایی که تاکنون از او دروغی نشنیده‌ایم بگویید که در مسأله‌ای خاص، امام زماندر خواب یا مکاشفه مرا راهنمایی کرد، دلیلی نداریم که سخن او را نپذیریم و دلیل دیگر اینکه چون اینگونه موارد متعدد و فراوان بوده است بنا به دلیل استقرایی باید بپذیریم که امام زمان مشغول هدایت مردم بطور غیرمستقیم و از طریق الهام و القاء مطالب به فکر و دل فقهاست. اما این ادله اولاً درون دینی (و به عبارتی دقیق‌تر، درون مذهبی) هستند. ثانیاً خود فقیهان شیعه خواب و مکاشفه و الهام و این قبیل مسائل را حجت نمی‌دانند و معتقدند برای هر سخنی و هر حکمی یا فتوایی باید ادله شرعی اقامه شود. به سخن دیگر استدلال شما حتی با مبنای خود فقیهان شیعه مخالف است و برای همین است که بسیاری از فقیهان شیعه به این ادعاها به دیده تردید می‌نگرند. در مورد ولایت فقیه هم که فرمودید جهت کلان و اصل آن، رجوع مردم به فقها در عصر غیبت است، هیچ فقیهی ادعا نکرده است که در این مسأله از طرف امام زمان به او الهام شده است، بلکه فقها با استناد به ادله عقلی و نقلی، این اصل را اثبات می‌کنند. ثالثاً اگر این راه باز بود و واقعاً امام زمان در موارد مهم و حساس به کمک فقیهان می‌شتافت و گره‌ها و معضلات جامعۀ مسلمین را می‌گشود، قاعدتاً وضع جوامع اسلامی – حداقل جوامع شیعی – نبایستی چنین بود. یعنی تمام مسائل مهم می‌بایستی تاکنون حل می‌شد. اما چرا چنین نیست؟

غرویان: اینکه می‌فرمایید استدلال برون دینی باشد، استقراء دلیل برون دینی است نه درون دینی. ما می‌گوییم موارد متعددی از تشرف به خدمت امام زمان (عج) اتفاق افتاده و آثارش هم دیده شده و این استقراء، دلیل بر این است که این یک حقیقت است.

نیکویی: در صغرای این دلیل شک هست. در دلیل استقرایی، موارد استقراء شده باید واضح، روشن و مورد قبول باشد. مثلاً تعداد زیادی کلاغ را وقتی می‌بینیم که سیاه هستند، حکم می‌کنیم که همۀ کلاغ‌ها سیاهند (کاری به اعتبار یا عدم اعتبار دلیل استقرایی نداریم) در اینجا سیاه بودن کلاغ‌های استقراء شده قابل اثبات است چون همه آن را به وضوح و با چشم خود می‌بینند. اما در دلیل استقرایی شما، موارد استقراء شده هیچ کدام قابل اثبات نیستند و در همۀ موارد می‌توان گفت که ادعای تشرف به حضور امام زمان کذب است. باز هم تأکید می‌کنم که حتی بسیاری از عالمان و فقیهان شیعه این ادعاها را قبول نمی‌کنند و در روایات خود شیعه هم آمده است که اگر کسی ادعای ارتباط با امام زمان را کرد او را تکذیب کنید.

غرویان: اولاً به عنوان نائب خاص تکذیب می‌شود، نه نائب عام. ثانیاً قرائن به صدق و راستگویی فقیه عادل، کاملاً روشن و واضح است. ثالثاً اثبات هر چیزی به حسب خودش هست، اثبات که همیشه به معنای با چشم دیدن نیست.

نیکویی: ادعاهای هدایت غیرمستقیم امام از طریق خواب و الهام و القاء به دل و فکر فقیهان را شما کرده‌اید. اما سخن من این است که سؤال به قوت خود باقی است و شما نمی‌توانید نشان دهید و اثبات کنید که امام زمان بطور غیرمستقیم مشغول هدایت مردم است.

غرویان: نفی هم نمی‌توان کرد و برای کسانی که اهل این معانی باشند، اثبات آن از راه تواتر امکان دارد. کسی که وارد این مباحث می‌شود، باید مقدمات لازم را هم دیده باشد والا بدون طی مقدمات وصول به نتیجه، امکان ندارد.

نیکویی: البته با دلایلی که من آوردم این ادعا نفی می‌شود. اما اگر هم نتوانیم نفی کنیم مسأله صرفاً به صورت یک ادعای غیرقابل اثبات باقی می‌ماند و لذا نمی‌تواند پاسخ معمای تناقض غیبت را بدهد.

غرویان: اینکه می‌فرمایید قابل اثبات نیست، بنده عرض می‌کنم که اولاً قابل نفی هم نیست و ثانیاً باید دید مراد از «اثبات» چیست. اما اینکه می‌فرمایید ما باید هر مسأله‌ای را برای هر کس طوری مطرح کنیم که با مبانی خودش این را بپذیرد، ما چنین چیزی را اصلاً قبول نداریم. ما برای خودمان استدلال می‌آوریم. اگر طرف مقابل مبنای ما را قبول نداشت با او بحث مبنایی می‌کنیم و اگر اختلاف بنایی داشت با او بحث بنایی می‌کنیم. ما روی مبانی خودمان این استدلال را تمام می‌دانیم و نهایتش به تجربۀ درونی بر می‌گردد. اگر کسی این تجربۀ درونی را ندارد، برود کسب کند ولی نمی‌تواند رد بکند.

نیکویی: پس به نظر من برای اینکه بتوانیم بحث مبنایی بکنیم باید به ادلۀ نقلی یعنی آیات و روایات و اسناد و مدارک تاریخی که مورد استناد عالمان شیعه است رجوع کنیم و ببینیم که آیا واقعاً خداوند، امامان معصومی بعد از پیامبرصنصب کرده است یا نه و آیا امامان شیعه و از جمله امام دوازدهم واقعاً امام معصوم و منصوب از طرف خدا هستند و دارای آگاهی‌های غیبی و قدرت‌های خاصی می‌باشند یا نه و اینکه آیا امام دوازدهم حضرت مهدی واقعاً وجود خارجی دارد یا نه و اگر دارد آیا اکنون زنده و از نظرها غایب است یا اینکه حقیقت چیز دیگری است؟!. اینها را با ادلۀ عقلی نمی‌توان اثبات کرد. یعنی با ادلۀ عقلی نمی‌توان وجود امام زمان و اینکه او دارای قدرت‌های غیبی است را اثبات کرد.

غرویان: عقلاً نفی هم نمی‌توان کرد. پس عقلاً محتمل است و ممکن و از سویی ادله نقلیه هم مؤید آن است. پس چرا نپذیریم؟!.

نیکویی : بلی نفی هم نمی‌توان کرد و برای همین باید وارد بحث در ادلۀ نقلی بشویم.

غرویان: البته نکته‌ای را باید متذکر شوم و آن اینکه بعضی از مسائل هستند که بحث ما در آنجا بر سر معقول بودن یا غیرمعقول بودن آن است. همین که در مسأله‌ای دلیلی بر خلاف آن نباشد می‌گوییم معقول است. مثلاً دلیلی برای رد وجود امام زمان و طول عمر آن حضرت نداریم پس می‌گوییم این امر ممتنع نیست بلکه ممکن و معقول است. همین برای ما کافی است ما در خیلی از مباحث اعتقادی دنبال این هستیم که بگوییم معقول و ممکن است و دلیلی بر غیرمعقول بودن آن نداریم.

نیکویی: اما معقولیت یک ادعا اعم از درست بودن یا نادرست بودن آن است. معقولیت به معنای درست بودن و حق بودن نیست، بلکه در نهایت به معنای ممکن بودن است. یعنی صرف اثبات معقول بودن یک ادعا به تنهایی کافی نیست و مشکلی را حل نمی‌کند برای آنکه از مرحلۀ معقولیت یا به عبارت دقیق‌تر از مرحلۀ امکان به مرحلۀ اثبات حقانیت برسیم مجبوریم به ادلۀ نقلی رجوع کنیم. یعنی از ادلۀ عقلی کاری ساخته نیست.

غرویان: اگر بحث و مناقشه بر سر عدم امکان و عدم معقولیت باشد، چرا اثبات معقولیت مشکلی را حل نکند؟! اصلِ مشکل همین است. بله البته در اینجا ما ادلۀ نقلی و یا شواهد و قرائن تجبری هم می‌آوریم.

نیکویی: در مبحث ادلۀ نقلی، من به ذکر چند اشکال می‌پردازم. اول اینکه در هیچ کدام از آیات قرآن و یا روایات پیامبرص، تئوری امامت – چه به صورت کلی و چه به صورت مصداقی – بطور صریح و روشن بیان نشده است. مدعای شیعه این است که نصب امامان معصوم بعد از پیامبرصاز طرف خداوند، ضرورت دارد و خداوند هم امامان معصومی را بعد از پیامبرصنصب کرده است و این امامان علاوه بر مصونیت از هر گونه خطا و لغزش و گناه، دارای علم لدنی و غیراکتسابی و صاحب علم غیب و قدرت‌های خارق العاده هستند و می‌توانند به اذن خداوند در عالم تکوین تصرفاتی کنند. در ضمن این امامان، ریاست عام و فراگیر در کلیه امور دینی و دنیوی مردم بعد از پیامبرصرا به عهده دارند و مردم موظف و مکلف به اطاعت محض و بی‌چون و چرا از آنها هستند. این تئوری امامت است به صورت کلی. اما از لحاظ مصداقی هم شیعه معتقد است که اولین امام معصوم و جانشین به حق بعد از پیامبرص،امام علی÷است و آخرین آنها امام دوازدهم حضرت مهدی می‌باشد و حضرت مهدی هم بنا به علل و مصالحی حدود هزار و صد سال است که در پس پردۀ غیبت به سر می‌برد و روزی به فرمان خدا ظهور کرده و جهان را پر از عدل و داد می‌کند. اما هیچکدام از این ادعاهای شیعه، در هیچ آیه و یا روایتی به صراحت نیامده است. تمام آیات و روایاتی که عالمان شیعه برای اثبات مدعیات خود، مورد استناد قرار می‌دهند، قابل تفسیرهای متعدد هستند و در هیچ کدام صراحتی در تأیید اعتقادات شیعه وجود ندارد. آیا عدم صراحت، اصل این مدعیات را زیر سؤال نمی‌برد؟

غرویان: بنده خودم ادلۀ عقلی امامت و ولایت را مقدم بر ادلۀ نقلی می‌دانم یعنی ابتدا باید با دلیل عقلی مسأله اثبات شود و بعد ادلۀ نقلی می‌توانند مؤید باشند. اصلِ امامت اهل بیت با دلیل عقلی قابل اثبات است. چون تاریخ به ما می‌گوید که امام علی÷و فرزندان او در بین امت پیامبرصاز هر جهت بهترین‌ها بودند، عقل می‌گوید پس امامت، شأن اینهاست. اینها لایق امامت هستند و این را از طریق رجوع به کتب تاریخی و سیرۀ آنها می‌توان اثبات کرد. اما اینکه می‌فرمایید آیات و روایات صراحت ندارند، اگر قرار بود همۀ معارف دین، تک تک و به صراحت در قرآن بیان شود، حجم قرآن خیلی بیشتر از این می‌شد. اما آیاتی داریم که مفسرین شیعه و سنی گفته‌اند در شأن امام علی÷است. مانند آیه ولایت، و همین طور آیه أولیالأمر و یا آیۀ تطهیر که در حق ائمه معصومین است. روایاتی هم داریم که در آنها اسم دوازده امام آمده است.

نیکویی: آیا این روایات از نظر معیارهای پذیرش یک روایت، مورد قبول عالمان اهل سنت هم هست؟

غرویان: بله، روایاتی داریم که شیعه و سنی هر دو نقل کرده‌اند و در آنها اسم دوازده امام به صراحت آمده است. البته برخی از روایات ما در طول تاریخ از بین رفته، لذا در آن روایات، چه بسا این مسائل به صراحت ذکر شده باشد.

نیکویی: فرمودید ابتدا به دلیل عقلی، امامت و عصمت امامان را اثبات می‌کنید. سؤال این است که ادلۀ عقلی چگونه می‌توانند امامت و عصمت را به نحو مصداقی اثبات کنند؟

غرویان: به کمک تاریخ و بعد ضمیمه کردن دلیل عقلی به آن. تاریخ می‌گوید امام علی÷بهترین انسان بعد از پیامبرصبود. اینجا عقل می‌گوید پس همین شخص بایستی امام شود.

نیکویی: این دلیل متوقف بر آن است که ابتدا ضرورت نصب امام معصوم بعد از پیامبر را به دلیل عقلی اثبات کنیم. بعد از اثبات ضرورت وجود امام معصوم بعد از پیامبر، شاید بتوان با استناد به مدارک تاریخی به این نتیجه ‌رسید امام علی÷اولین امام معصوم بعد از پیامبر است. چون صرف لیاقت و شایستگی و اینکه شخصی بهترین فرد بعد از پیامبر است به تنهایی اثبات امامت و عصمت و منصوب بودن او از طرف خدا را نمی‌کند.

غرویان: ما قبلاً در مورد ادلۀ عقلی ضرورت وجود امام معصوم بحث کردیم.

نیکویی: درست است. اما در آنجا ضرورت را به معنای حسن گرفتید نه ضرورت عقلی که عدم آن محال است. یعنی گفتید خوب است امامان معصومی بعد از پیامبرصوجود داشته باشد. به عبارت دیگر امامت و پیشوایی را لازم و ضروری دانستید اما عصمت امام را ضروری ندانستید و گفتید اگر معصوم باشد بهتر است.

غرویان: خوب است که چنین انسانی باشد و حالا هم هست. این، ضرورت دارد. ضرورت عقلی در اینجا معنایش این است که عقل محال می‌داند خداوند با وجود فرد اصلح، شخص دیگری را به جای پیامبر بنشاند.

نیکویی: خوب بودن با ضرورت عقلی فرق دارد. اینکه خوب است امام معصومی بعد از پیامبر باشد، به تنهایی اثبات نمی‌کند که پس امام معصومی هم هست. این «هست» با دلیل عقلی چگونه اثبات می‌شود؟

غرویان: وجود امام معصوم بایسته و دلیلی هم بر نفی آن نداریم. از آن طرف قرائن و شواهد هم به طور واضح نشانگر عصمت – مثلاً امام علی÷است. پس ضرورت دارد امامت را حق و شأن وی بدانیم.

نیکویی: آن بایستن آیا بایستن عقلی است؟

غرویان: بله، بایسته است یعنی باید چنین انسانی به امامت برسد.

نیکویی: اینکه باید چنین انسانی – مانند علی – به امامت برسد فرع بر این است که وجود امام معصوم ضرورت عقلی داشته باشد. اگر این ضرورت به دلیل عقلی ثابت نشود و یا دلیلی برخلاف آن وجود داشته باشد، دیگر می‌توان گفت بهترین فرد امت باید همان امام معصوم باشد. یعنی از بهتر بودن یک شخص از دیگران، نمی‌توان امامت و عصمت و منصوب بودن او از طرف خدا را نتیجه گرفت.

غرویان: وجود امام معصوم بعد از پیامبرص، بایستگی عقلی دارد و خداوند هم عاقل و حکیم است و کار غیرحکیمانه نمی‌کند. پس ضرورتاً و عقلاً بهترین فرد یعنی امام معصوم÷را به جانشینی پیامبر بر می‌گزیند.

نیکویی: اما در ابتدای بحث گفتید که ضرورت به معنای حسن است.

غرویان: منظورم حسن عقلی است یعنی بایستگی عقلی.

نیکویی: بسیار خوب پس بنا به ضرورت عقلی باید امامان معصومی بعد از پیامبرصباشند؛ حال سؤال این است که اگر بعد از پیامبر امامان معصومی نباشد چه می‌شود؟ به عبارت دیگر این ضرورت از کجا ناشی شده است؟

غرویان: اگر نباشد مردم بر علیه خداوند حجت خواهند داشت. این مباحث در سؤالات قبلی پاسخ داده شد.

نیکویی : خوب اگر این طور است اکنون هم مردم بر علیه خداوند حجت دارند. چون امام معصومی که آنها را هدایت و راهنمایی کند ندارند.

غرویان : امام معصوم الآن هست و مردم حجتی علیه خداوند ندارند و غیبت امام (عج) به سبب مردم است.

نیکویی: فرض کنیم که هست. اما وقتی به علت غایب بودن نتواند مردم را هدایت به راهنمایی کند و مردم هم او را نشناسند و به او دسترسی نداشته باشند، حجت بر مردم تمام نمی‌شود. هدایت مردم اکنون به دست عالمان و فقیهان است.

غرویان: مع‌الواسطه هدایت می‌کند و اینها تکرار مطالب پیشین است.

نیکویی: این قابل اثبات نیست و ما قبلاً روی آن بحث کردیم.

غرویان: اثبات هر چیزی با متد مناسب خودش هست و این مسئله هم با روش خاص خود اثبات می‌شود، نه اینکه قابل اثبات نباشد.

نیکویی: در این صورت اولاً دلیل شما ناقص و ناتمام می‌ماند و ثانیاً در اینجا حجت بر مردم تمام نمی‌شود. مردم از کجا بدانند که سخن فقیه همان سخن امام معصوم است، تاحجت بر آنها تمام شود؟

غرویان: ممکن است مردم عوام چیزی را نفهمند. اما خواص می‌فهمند. مردم عوام در خیلی از امور، برهان و استدلال را درک نمی‌کنند، خوب درک نکنند. فرمول رابطۀ فیثاغورس را به یک بچه بگویید، او نمی‌فهمد. آیا این دلیل بر غلط‌ بودن این فرمول ریاضی است؟

نیکویی: برویم بر سر آیات و روایات. آیاتی که آوردید مانند آیه ولایت و آیۀ تطهیر و آیه أولی الأمر، هیچ کدام صراحتاً مؤید تئوری امامت نیستند و همۀ آنها قابل تفسیرهای مختلف هستند. مثلاًَ در آیه ولایت حتی اگر شأن نزول آیه را امام علی÷بدانیم – که البته همین را هم بسیاری از علمای اهل سنت قبول ندارند – باز هم صراحتاً دلالت بر تئوری امامت ندارد و علمای اهل سنت «ولی» را به معنی دوست و یار و یاور می‌گیرند نه به معنای اولی به تصرف، این عدم صراحت چگونه توجیه می‌شود؟

غرویان: منظور شما از صراحت چیست؟

نیکویی: اینکه بطور واضح و روشن بگوید علی بن ابی طالب÷، امام معصوم و جانشین پیامبرصاز طرف خداست و مردم موظفند از او اطاعت محض و بی‌چون و چرا کنند.

غرویان: وقتی همه می‌گویند این آیه در شأن علی÷است، چه انگیزه‌ای برای انکار آن داریم؟

نیکویی: حتی اگر قبول کنیم که آیه در شأن علی÷است، امامت و عصمت و منصوب بودن او از طرف خدا را اثبات نمی‌کند. یعنی آیه صراحت بر این موضوع ندارد. شاید با بحث‌های پیچیده تفسیری که قابل فهم برای عموم مردم نیست بتوان معنای مورد نظر شیعه را از این آیات استخراج کرد – که البته نتایج اینگونه بحث‌های پیچیده تفسیری هیچگاه قطعی و یقینی نیست و همواره قابل نقد و چون چراست – اما به هر حال صراحت ندارد و اگر هم کسی نتواند این معنا را استنباط کند – و با فرض اینکه معنای آیه واقعاً همان است که شیعه می‌گوید- تقصیری ندارد.

غرویان: اینطور استدلال نکنید که چون ممکن است بعضی‌ها نفهمند پس صراحتی ندارد. خوب کسی که نمی‌فهمد مشکل خودش را باید حل کند. ما صریح‌ترین آیات قرآن را هم که مطرح کنیم ممکن است کسی بگوید من نمی‌فهمم. خوب او که نمی‌فهمد باید مشکل خودش را حل کند نه اینکه بگوید آیه صراحت ندارد. اما عدم ذکر نام علی بن ابی‌طالب÷در این آیه دو ثمره دارد. یکی اینکه هم علی بن ابی‌طالب÷را با جملۀ: ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ[المائدة: ۵۵]. معرفی کرده و هم گفته کسانی که در آینده می‌خواهند در مسیر علی بن ابیطالب÷حرکت کنند باید چنین کسی باشند. یعنی کسانی باشند که اهل این معانی باشند. اما اگر به جای ذکر این اوصاف، نام علی بن ابیطالب÷را می‌برد، این خاصیت را نداشت.

نیکویی: خوب می‌توانست هم صفات را بگوید و هم نام علی بن ابیطالب÷را بیاورد تا برای هیچکس شک و شبهه‌ای نماند.

غرویان: اولاً ضرورتی نبوده است. ثانیاً ذکر نام خاص، مفاد آیه را از کلیت و عمومیت خارج می‌کند.

نیکویی: نکتۀ مهم اتفاقاً در همین جاست. مگر از نظر شیعه امامت و عصمت امام علی÷و فرزندانش و منصوب بودن آنها از طرف خداوند جزو اصول دین نیست و مگر شیعه نمی‌گوید که ایمان مردم بدون اعتقاد به امامت و عصمت اهل بیت÷ناقص است و مگر عالمان شیعه امامت را استمرار نبوت و پایه و اساس دین نمی‌دانند و مگر نمی‌گویند که اگر مردم بر امامت و ولایت علی بن ابیطالب÷و فرزندانش اتفاق می‌کردند هم دنیایشان آباد می‌شد و هم آخرت آنها قرین سعادت بود و اوضاع جهان هم اکنون چنین نبود؟ پس مسأله‌ای به این عظمت و اهمیت (اگر حقیقت دارد) چرا در قرآن به صراحت نیامده است تا مردم دچار گمراهی نشوند؟ اگر امامت از اصول دین است، چرا در تأیید و شرح و تبیین آن هیچ آیه‌ای در قرآن به صراحت نیامده است؟ در قرآن پیرامون توحید، نبوت ومعاد که اصول و پایه‌های دین هستند صدها آیه صریح آمده است اما در مورد امامت اینطور نیست. چرا؟

غرویان : ما معتقدیم صراحت دارد. مثل اینکه ما در معنای صراحت با هم اختلاف نظر داریم. ما معتقدیم تمام آیاتی که آوردیم صراحت دارند. اما اینکه چرا نام امام علی÷به صراحت در این آیه نیامده است، به نظر من دلیلش این است که اختلاف زیاد می‌شد و مفسده‌اش بیشتر بود تا مصلحتش. اگر نام امام و جانشین پیامبر به صراحت در قرآن می‌آمد مردم زیر بار نمی‌رفتند و می‌‌گفتند امامت یک مسأله شخصی، مورثی و تعبدی است و اصلاً روی صحت آیات قرآن شک می‌کردند و این، مفسده داشت. اما در آیات قرآن داریم که خداوند می‌فرماید ای پیامبر! من آیات را بر تو نازل می‌کنم برای اینکه تو برایمردم بیان کنی. اینجا ما معتقدیم که ﴿ٱلَّذِينَ يُقِيمُونَ ٱلصَّلَوٰةَ وَيُؤۡتُونَ ٱلزَّكَوٰةَ وَهُمۡ رَٰكِعُونَ[المائدة: ۵۵]. و آیات دیگر یکه به قول شما مبهم و غیرصریح آمده برای این است که پیامبرصنقش خودش را ایفا کند. یعنی این آیات را برای مردم تبیین کند و مصادیق را به مردم معرفی نماید.

نیکویی: یک اشکال دیگر که برای ادله نقلی شیعه وارد می‌شود این است که این ادله تماماً ناقصند. مثلاً عالمان شیعه وقتی می‌خواهند با استناد به آیه: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلَّذِينَ ءَامَنُوٓاْ أَطِيعُواْ ٱللَّهَ وَأَطِيعُواْ ٱلرَّسُولَ وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡ[النساء: ۵٩]. عصمت اولی الامر را اثبات کنند، ابتدا آیه را تا همین جا که می‌گوید: ﴿وَأُوْلِي ٱلۡأَمۡرِ مِنكُمۡمی‌آورند و می‌گویند چون اطاعت از اولی الامر در کنار اطاعت از خدا و رسول و در ردیف آنها آورده است پس اولی الامر باید معصوم باشند. در حالی که اگر بقیۀ آیه را هم در نظر بگیریم که می‌گوید: ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ فَرُدُّوهُ إِلَى ٱللَّهِ وَٱلرَّسُولِ[النساء: ۵٩]. معلوم می‌شود که استدلال شیعه ناتمام است چون در ادامۀ آیه؛ خداوند خطاب به مردم می‌گوید اگر با اولی الامر دچار اختلاف و نزاع شدید، مطلب را با ارجاع به کتاب خدا و سنت رسول حل کنید. یعنی اطاعت از اولی الامر باید در چارچوب کتاب خدا و سنت حضرت رسول باشد نه اطاعتی مطلق و بی‌چون و چرا.

غرویان: نه، معنای آیه این نیست. ﴿فَإِن تَنَٰزَعۡتُمۡ فِي شَيۡءٖ یعنی اگر شما مردم با همدیگر اختلاف پیدا کردید به خدا و رسول مراجعه کنید، نه اینکه شما با اولی الامر نزاع پیدا کردید!!.

نیکویی: خوب چرا نگفته است به اولی الامر رجوع کنید. مگر اولی الامر معصوم نیست؟

غرویان: من خودم معتقدم که اولی الامر اعم از معصوم است، یعنی منحصر به معصوم نیست. شامل معصومین می‌شود اما حصر در معصومین÷نشده است.

نیکویی: پس با این آیه نمی‌توان عصمت اولی الامر را اثبات کرد.

غرویان: ما روایتی داریم که ذیل این آیه آمده و می‌گویند أولی الأمر اشاره به معصومین است. اما ما می‌گوییم حصر نیست. البته مصداق اتم و اکمل اولی الامر معصومین÷هستند و در فرض عدم دسترسی به معصومین، اولی الامر اقرب و اشبه به معصومین را هم شامل می‌شود.

نیکویی: در اینجا تناقضی پیش می‌‌آید و آن اینکه اگر این استدلال شیعه را قبول کنیم و بگوییم چون اطاعت از اولی ‌الامر در ردیف اطاعت از خدا و رسول آمد، پس اولی الامر حتماً باید معصوم باشند، در اینصورت مگر نمی‌‌توانیم اولی‌الامر را شامل غیرمعصوم هم بدانیم.

غرویان: نه، بنده این استدلال را تمام نمی‌دانم. در این آیه اطاعت از اولی الامر در طول اطاعت از خدا و رسول بیان شده نه در ردیف آنها. و اگر اولی الامر را در طول قرار دادید می‌‌توانید آن را شامل غیرمعصوم یعنی ولی فقیه هم بدانید.

نیکویی: سومین اشکالی که بر ادلۀ نقلی وارد است این است که ما برای فهم دقیق و درست آیات و روایات، باید به قرائن حالیه و مقالیه رجوع کنیم و به عبارتی بهتر باید زمینه نزول آیه و یا صدور روایت را بشناسیم. اما شاید ما بطور قطع و یقین نتوانیم به شناخت کامل زمینه نزول آیه و یا صدور روایت و حوادث پیرامونی این آیات و روایات نایل شویم – زیرا برای اینکار باید به اسناد و مدارک تاریخی رجوع کنیم و این اسناد ممکن است ناقص و یک طرفه و یا دروغ و جعلی باشند – و لذا نتوانیم معنای دقیق آیه و یا روایات را بطور قطع و یقین به دست آوریم. آیا این واقعیت، ادلۀ نقلی را از اعتبار نمی‌اندازد و ظنی نمی‌کند؟

غرویان: این قطع و یقین، قطع و یقین نسبی است. یعنی ما تاریخ و اقوال و آراء مختلف در این زمینه را مطالعه می‌کنیم و در نهایت به یک جمع‌بندی می‌رسیم و می‌گوییم این بهترین جمع‌بندی است. بله، ما درآن زمان نبوده‌ایم و در فضای آن آیات و روایات حضور نداشتیم. اما بر اساس نقلیات، سعی می‌کنیم خود را به آن فضا ببریم و بعد بهترین جمع‌بندی را بکنیم. بیش از این هم در توان ما نیست. این را اعتراف می‌کنیم. به عبارت دیگر قطع و یقین ما نسبی است. یعنی بهترین تفسیری که می‌توان از اسناد و مدارک تاریخی کرد مورد نظر ماست. ما قائل به «تخطئه» هستیم و نه «تصویب». بخشی ازاحکام ما احکام ظاهری است و نه احکام واقعی. این بحث در علم اصول بطور مبسوط آمده است.

نیکویی : از اینکه وقت گرانبهایتان را در اختیار این حقیر قرار دادید متشکرم.

والسلام.[۶۶] اشاره به حدیث صحیح «البینة للمدعی والیمین علی من أنکر». هروی