مقدمه مؤلف
همه چیز در این عصر در حال دگرگونی و جنبش است، افکار و عقائد، اساس و اصول معنوی، اخلاق، آداب و رسوم، سیمای مادی زندگی، مسکن، لباس، غذا، وسائل ارتباطات، اطلاعات، جنگ و صلح، و خلاصه کلیه ابزار زندگی، حتی خود انسان.
در غرب تمدن ساز و در شرق عقب افتاده، در همه جا از این سر دنیا تا آن سر دنیا، روزی، ساعتی، و بلکه لحظه ای نمیگذرد که لفظ تحول و جنبش بر زبانها نگذرد. امروز دیگر چیزی یافت نمیشود، اعم از کردار آدمی و یا یکی از مفاهیم زندگی که فکر تطور و جنبش در آن حلول نکرده باشد.
امروز دیگر مردم در زندگی هیچ چیزی را تصور نمیکنند، مگر از دریچۀ فکر نارسای تحول، همان فکر کوتاهی که امروز بر همه چیز و بر همۀ ارکان هستی بال گسترده است.
بدیهی است هنگامیکه این چنین فکری در زندگی بر فهم و شعور و ادراک مردم اینگونه پیروز گردد، بناچار باید فکر آنان در بارۀ دین نیز با آن برخورد نماید، زیرا دین در حس بشریت پیوسته ثبات و آرامش را نمایان میسازد. ثبات خدا، ثبات عقیده، ثبات عبادت و نیایش، ثبات اصول و مفاهیم، ثبات آداب و رسوم، و خلاصه ثبات زندگی.
پرواضح است تا دین در کانون حس بشر این همه ثبات و پایداری را نشان میدهد، بناچار باید در همان کانون با مفهوم عالمگیر جنبش و تحول طوفان تقدم برخورد نمایند، همان مفهومیکه تاکنون هرگز نتوانسته در هیچ موضوعی ثبات و آرامش تصور کند، حتی در فکر توحید و خداشناسی و در فکر دین و آئین.
روی همین حساب هم اکنون در دنیای پرآشوب غرب این فکر طوفانزده با مفهوم دین برخورد کرده است، و در اثر این برخورد یک مبارزه شدید و دورپایانی از پیدایش عصر باصطلاح نهضت در میان طرفداران این دو فکر آغاز شده، همان نهضت بدفرجامعی که از روز اول بر اساس بیدینی استوار گردیده است، و نتیجۀ این مبارزه فرساینده این شد که دین در جهان غرب از زندگی جدا شود، و از اقتصاد و اجتماع و سیاست، و بلکه از علم و صنعت کناره گیری نماید، دیگر در این محیط طوفانزده برای دین در متن زندگی افراد جز یک پایگاه ناچیز آسیب دیده که چندان اثری ندارد باقی نمانده است، و آنهم این است که هرگاه میخواهند خواهش شخصی اندرون خود را ساکت کنند چند لحظه ای بسوی کلیسا میروند و یا پاره ای از تعالیم دینی را در روش شخصی بکار میبندند، در صورتیکه تمام شئون زندگی تحت فرمان یک رشته مفاهیم بیدینی درآمده است و بناچار از آنها فرمان میبرد. و خلاصه فکر تحول و جنبش بسوی پیش در عالم پهناور زندگی فرمانروای بیرقیب است.
این مبارزۀ سوزانی که در قرنهای هجدهم و نوزدهم آتشین تر شده بود کم کم و بتدریج رو بسستی و خاموشی نهاد، زیرا دگر دین غربی از کار افتاده بود و قدرت مبارزه نداشت، یعنی: دیگر مرد میدان نبود تا مبارزه کند، دینداران و رجال دین هیچ قدرتی نداشتند، جز اینکه گوشه نشینی و سلامت زیستن را غنیمت بشمارند و خود را از کاروان متحرک زندگی کنار بکشند، و یا اینکه از راه تحول دادن بدین و هم آهنگ ساختن آن با جنبشهای زمان خود را همراه کاروان پیروز جهشها بنمایند، و بعبارت روشنتر پس از آنکه از اداره زمامداری زندگی ناتوان و درمانده شدند، از این راه خود را دنباله رو کاروان پیروز تحول بگردانند، اما در خاور زمین یعنی: کشورهای اسلامی هنوز این مبارزه روان کش در میان دین و فکر تحول پا بر جا است و هنوزهم ادامه دارد، زیرا از طرفی هنوز دین در این محیط مانند یک عقیده و فکر ثابت بر نفوس مردم و جمهور ملتها مسلط است هنوز دلها را در اختیار دارد، گرچه با کمال تأسف باید بگویم: تاکنون مانند یک روش واقعی مردم از آن بهره برداری نکردهاند.
آری، جای خوشبختی است که علی رغم کوششهائی که پیوسته در برانداختن عقیده مبذول میگردد، و نیز علی رغم زحمتهائی که در راه تبدیل آن بافکار و مفاهیم جدید غربی بکار میرود، هنوز دین در این محیط خاصیت اصلی خود را از دست نداده است، و از طرفی نیز فکرتحول و تطور در این سرزمین هنوز بپیروزی کامل نرسیده است، هنوز فکرتحول اقتصادی، اجتماعی، سیاسی از غرب رسیده، بدرستی نتوانسته در این مرز و بوم بکرسی فرمان روائی بنشیند، همان فکر نافرجامی که پیوسته در دامن خود مفهوم بیدینی را در زوایای میدان زندگی از گوشه یی بگوشۀ دیگر میکشد، و از اینجاست که دائم در این محیط غرب زده معرکه گرم است و گرمتر، و موقعیت هریک از نویسندگان و شیفتگان این ارمغان غربی متفاوت است، هرکس باندازۀ استعداد خود در پذیرش این افکار، صراحت، شجاعت و لیاقت خود در اداره کردن این معرکه شایستگی نشان میدهد.
بعضی از مدافعان تحول با شمشیر آخته بسوی دین هجوم میبرند، و فاش میگویند که دین یک لکۀ سیاه پس مانده است از روزگار تاریک گذشته باید از بین برود، یک رشته خرافاتی است که هرگز نباید در عصر نور دانش زنده بماند.
بعضی دیگر از آنان در نهاد خود چنین شهامتی را بیاد ندارند که چنین فاش بگویند، بلکه روباه وار خود را در پشت پرده یک رشته افکار ارتجاعی پنهان میدارند و رجال دین را برخ مردم میکشند، و از این سنگر ریا تمام مفاهیم دینی را مورد تاخت و تاز قرار میدهند، و همه را ارتجاعی و مرتجع میخوانند، و خود را از تهمت بیدینی دور نگه میدارند.
بنابراین، مثلاً: نمیتوانند بگویند که خدای بزرگ ارتجاعی است، بخاطر اینکه بزن میفرماید: برای شوهر خود آرایش کن نه برای دیگران، و آمیزش با نامحرمان جرم و گناه است از آن بپرهیز، زیرا این گفتار ناستوده بناچار خشم و نفرت تودۀ مردم را برعلیه آنان بسیج خواهد کرد، این را بخدا نسبت نمیدهند، بلکه به رجال دین میبندند و آنان را مرتجع میخوانند، و همچنین جرئت ندارند که بگویند: خدا خطاکار است، بخاطر اینکه زنا را قدغن کرده و هرگونه رابطۀ جنسی را بیرون از دایرۀ ازدواج قانونی حرام کرده است. بنابراین، آن را بخدا نسبت نمیدهند که چوب تکفیر بر فرقشان فرود آید، و بلکه آهسته آهسته بگوش مردم میخوانند که این مفاهیم ارتجاعی اخلاق که روابط دوستانه زن و مرد را قدغن کرده یک رشته افکارفرسوده است باید کنار برود، باید این اخلاق نیز با تحول و ترقی زمان پیش برود، در این دنیائی که همه چیز در حال دگرگونی است باید سازمان اخلاق نیز دگرگون شود.
گروه دیگر استادترند و شیطان تر میگویند: دین یک رشته افکاریست بس عالی و زیبا، اما قوانین آن برای عصر بخصوصی و بخاطر پیدایش یک سلسله علل مخصوص آمده بود، و امروز آن زمان گذشته و آن سببها تغییر یافته است، و بناچار باید آن را بعنوان یک رشته افکار یادگاری عالی و زیبا برای تسکین و آرامش روح در موزۀ افکار و عقاید با یگانی کرد، و نباید در قانون زندگی واقعی روز حکومت داد.
آری، اگر دین را براساس همان معانی زیبا و افکارعالی نگهداریم و از برخورد با دنیای کنونی متغیر و مترقی محفوظ بداریم، و بعبارت دیگر مقام غیرمسئول بشناسیم، هم از نابودی نجاتش داده ایم، و هم در اثر این چنین اقدام کریمانه نگذاشته ایم، فرزندان آدم و حوا بدون الهام از روح دین زندگی کنند، و گروه دیگری هم هستند استاد از استادتران هرگز نامی از دین نمیبرند، و بلکه پیوسته مفاهیم آن را بینام و نشان مورد تاخت و تاز قرار میدهند، و مانند یک سلسله مفاهیم فکری، اجتماعی، اقتصادی، و سیاسی که بنام دین نیستند مورد حمله بیرحمانه قرار داده و میگویند که با روح عصرحاضر و با تحول علمی و جنبشهای تمدن روز سازگار نیست بایدش بدور انداخت، و این گفتارشیطانی را بدون اینکه اسم دین بر زبان آرند، در جامعه آزاد میگذارند و ترویج میکنند، تا خودبخود و بتدریج آثار زهرآگین خود را بکام مردم ریخته و اساس مفاهیم دین را یکی پس از دیگری برون مانع واژگون سازد.
گروه دیگری بیشرمانه نیرنگ بازی میکنند، هر فکری را که دلخواه خودشان است و بخواهند رواج بدهند بدین نسبت میدهند، روشنتر بگویم: دین سازانند، دلیل آنها این است که دین دارای نرمش بخصوصی است و در هر عصری با زندگی روز سازگار است، باید هم آهنگی را مراعات کرد، بعقیدۀ آنان امروز زندگی هرچه ایجاب کند دین باید بقید فوریت آن را برسمیت بشناسد.
بنابراین، آمیزش زن و مرد را قانونی میدانند، و آرایش همگانی زن را برسمیت میشناسند، و هر رابطۀ دوستانه را بجز زنا و آنهم من باب تأدیب آزاد میگذارند، و همیشه بخود حق میدهند که کلیۀ مفاهیم و بلکه نصهای صریح دینی را مورد انتقاد قرار بدهند، و خوب و بد و زشت و زیبای آنها را از هم جدا سازند، و بعبارت روشنتر: دین باید تحت قانون استاندارد درآید، بدلیل اینکه مردم بزندگی دنیای خود از هر مقامی آشناترند.
گروهی هم هستند فریب خورده و به بیراهه افتاده با کمال اخلاص دم از تحول و ترقی دین میزنند، آنان پیوسته با خلوص میگویند و مینویسند، باید دین را نیز دگرگون ساخت و با ترقیات روز همگام نمود، تا از کاروان پیروز ترقی عقب نماند، و در گوشههای فراموشی سر بگریبان شرم و حیا نکشد.
بر همگان واضح است که در میان این طوفانها تودههای بیگناه مردم از این الهامهای شیطانی و از این زهرهای کشنده بتدریچ مسموم میگردند، همان الهامهای شیطانی که با وسائل گوناگون روشن فکران بر شریان ضمیر آنها تزریق میشود. آری، رادیوها، تلویزیونها، روزنامهها، مجلهها، و کتابهای گمراه کننده، رومانهای عشقی، سخنرانیهای گرم و آتشین، و خبرگزاریهای رسمی، و تفسیر و قایع روز، و انتشار عکسهای شهوت انگیز، فیلمهای سینمائی، و نمایشها، تآترها و محفلهای آمیزش همه و همه وسائلی است، در اختیار روشنفکران حرفهای عصر تحول آزادانه در همه جا و در همه وقت براهنمائی ملتهای طوفان دیده بکار میبرند، و کسی هم نیست که به آنان بگوید: بالای چشمتان ابروست، و پیوسته اینگونه مفاهیم شیطانی در درون سینه یکایک افراد میجوشند و دائم زیر و رو میشوند، و بطور خود کارخواه بفهمند و یا نفهمند در کانون دلها با مفهوم دین برخورد میکنند، و از این برخوردهای نتیجههای ضد و نقیض سرسام آوری حاصل میگردد، و سرانجام کار بد آنجا میکشد که گروهی آشکار و بیپروا از دائره دین با شتاب و دامن کشان بیرون میروند، و گروه دیگری دین را در متن وجدان از میدان زندگی دور میرانند، و در داخل ضمیر بعقیده خود دیندار میمانند.
نماز میخوانند، روزه میگیرند، زکات میدهند و بزیارت خانه خدا میشتابند، و سپس زندگی را در بیرون دایره دین با تمام مفاهیم تمدن و ترقی روز تمرین میکنند دختران خود را آزاد میگذارند، تا دامن بالای زانو بپوشند، و با جوانان ترقی ساز عصر برفاقت و خوشگذرانی بپردازند، و دلیلشان این است که پیش رفت زمان و تحولات عصر این چنین ایجاب میکند.
یا للعجب گروهی هم بچشم میخورند که افکارشان منجمد و مغزشان از کار افتاده و بتدریج بسنگ تبدیل شده است، هنوزهم بپاسداری یک رشته خرافات ایستادهاند و پافشاری دارند که دین این است، و با تمام قوا با زندگی متحرک در ستیزند و میگویند: اگر زندگی حرکت کند بیقین از دائره دین بیرون است.
و سرانجام گروهی هستند حیران و سرگردان و طوفان زده و سرسام گرفته، نمیدانند چه بکنند و با کدام کاروان راه بروند. آری، این کتاب ما داستان تحولات ترقی نما را در روبروشدن با دین بخوبی مورد بحث و دقت قرار میدهد.
اگرچه در این باره بیش از این در کتابهای دیگرم بحث کردهام، اما خیلی باختصار گذشتهام، بار اول در کتاب (قبسات من الرسول) در فصلی بعنوان «شما بکارهای دنیای خود داناترید» بطور مستقل عنوان نمودم، و بطور اجمال از داستان تمدن و تحول و از راز ثابت و متحول (طوفان و آرامش) در زندگی انسان پرده برداشتم و راه و روش اسلام را در علاج هردو بیان کردم.
و سپس دو بخش از کتاب (معرکۀ التقالید) را باین موضوع اختصاص دادم، در این دو بخش مفهوم تمدن و ترقی اروپائی را بیان داشتم و روشن نمودم که این قاموس شیطانی چگونه در زیر خرقه مطالب حق و باطل را بهرسو میکشد، و طوری حرکت میکند که کسی گمان بد نبرد، و آشکار ساختم که چگونه در زندگی اروپائی اثر گذاشته، و سپس چگونه از راه استعمار با دست پر از ارمغان خود را به خاور زمین رسانده است.
و در خاتمه نیز در کتاب (دراسات فی النفس الإنسانیة) تحت عنوان «ثابت و متطور» در هستی انسان فصلی در این باره باز کردهام، اما هر بارکه بحث ما باینجا میرسید، بیشتر دلباخته میشدم که این موضوع را جداگانه و بتفصیل مورد بحث و دقت قرار بدهم، نه اینکه در برخورد از آن سخن بگویم و یا در سر راه گلی بچینم و درگذرم.
و سرانجام موفق شدم که در این کتاب بآرزوی خود برسم، و این بحث را جداگانه از همۀ جهات هم از دریچۀ فکر غربی و هم گستره فکر اسلامی که بخاطرم رسید عنوان کنم.
و هم اکنون این کتاب دارای چهار بخش بزرگ و اساسی است:
۱- تطور و تحولات ترقی نما در قاموس غرب چه مفهومی دارد و آثار و نتایج آن در زندگی غربیان چگونه بوده است؟
۲- حقیقت فطرت بشریت چیست و موضوعات ثابت و متطور آن کدام است (طوفانها و آرامشها کجاست؟)
۳- مفهوم انسان در قاموس اسلام چیست و با طوفنها و آرامشها (ثابتها و مطورها) اسلام چگونه روبرو گردیده است؟
۴- این بخش بیان کننده موقعیت پست دیده بانی تمدن غربی و اسلامی است و بطور روشن راهنمائی میکند که این پست درآینده بشریت چه وظیفهای را انجام خواهد داد؟
بدون تردید این میدان خیلی وسیع و بزرگ است و بحثهائی که در آن عنوان میگردد بسیار سودمند و با ارزش است، و احتیاج فراوان دارد که بدقت رسیدگی شده و از تمام زوایای فکر و زندگی بشریت در آنها گفتگو شود، و بگمانم تاکنون بحثی باین اندازه جالب و وسیع در این باره عنوان نشده است.
در خاتمه برای این کتاب این افتخار بس که اساس این مسئله را پی ریزی میکند، و بلکه بزرگترین افتخار است که میتواند دریچه باز نشدهای را باز کند که افکار بآسانی در این میدان بکار افتند، پس اگر پیشرفتی بدست آید باید بگویم: توفیق بس عزیزی است که جز از جانب خدا نیست و در مقابل آن شکر و سپاس پیشه باید ساخت.
محمّد قُطب