انحراف ما و انحراف آنها
حقاً که ما منحرف شدیم و غرب هم منحرف شد، و روزگاری هم در این انحراف بسر بردیم، نسلهائی در این بیراهه آمدند و رفتند، و حال و روز ما بدون شک بدتر از حال و روز بشر غربی است، زیرا آنها دست کم هنوزهم یک رشته فضائلی را دارا هستند، (گرچه دیر وقتی است که آن هم رو بورشکستگی و زوال است) بخصوص پس از جنگ جهانی دوم، اما هنوز همه را از دست نداده است، هنوزهم پاره ای از این فضائل را در رفتار فردی بکار میبرند، استقامت، صداقت و درستکاری دارند، غش، دروغ، حیله و تزویر کم دارند، پاره ای فضائل اجتماعی را در تنظیمات مختلف زندگی که در محیط خودشان معمول است دارا هستند، بخصوص در کار و کوشش، زیرا کارگر یا کارمند در آنجا هشت ساعت متوالی با تنفسها و راحت باشهای کوچکی که جمعاً از یک ساعت تجاوز نمیکند بکار میپردازد، و در انجام وظیفۀ خود بحد کافی اخلاص نشان میدهد، حکایت نمیگوید، داستان نمیسراید، و بهیچ عنوانی دست از کار بر نمیدارد، و بهمین جهت دنیای غرب امروز دارای قدرت مادی علمی و تنظیمی بینظیر است، و حال آنکه ما هیچ فضیلتی نداریم دست ما از هر ارزشی خالی است، نه فضائل اصیل اسلامی خود را در دست داریم و نه فضائل تقلیدی غربی را که گاهی مانند میمونها و گاه دیگر مانند بردگان از آنها تقلید کنیم، ما که در روش و رفتارفردی خود نه صدق داریم، نه اخلاص، نه وفای بعهده داریم و نه نیت پاک، و نه تنظیمات ما پایدار است، مگر باندازۀ که از تازیانۀ نفوذ موجود بترسیم و زود است دست نفوذ، دست تازیانه دار از قدرت باز بماند، و نفوذ موجود در طوفان حوادث تبخیر شود، و زود است که تنظیمات نیز به دنبال آن بهدر رود و بیصاحب بماند، و حال ما در عمل و در تولید درست مانند همان است که در تنظیمات و روشهای فردی داریم، نه صداقت داریم و نه اخلاص، نه نیت پاک داریم و نه استقامت در کار، و نه صبر داریم که تولیدات ما به نتیجه برسد، و روی همین حساب در این میدان مسابقه ای که همۀ عالم در آن شرکت کرده عقب مانده ایم، و بلکه از کاروان مسابقه تخلف ورزیده ایم، و با همۀ اینها بازهم انحراف آنان بمراتب خطرناکتر از انحراف ما است، گمراهی آنان اسفناکتر از گمراهی ما است.
بلی، در درجۀ اول ما نیمتوانیم این حقیقت را باور کنیم، زیرا که استعمار صلیبی در نسلهای گذشته ما را تربیت کرده است، از پستان مادری شیر خوردهایم که مرتب بگوش ما میخواند، اروپا شکست ناپذیر است، اروپا بالا دست ندارد، اروپا باطل نمیگوید، اروپا معصوم از خطا است، هر کاریکه انجام دهد همان صحیح و همان فضیلت است، آن گفت و ما هم باور کردیم، روی همین اصل است که مانند میمونها و یا بردهها در سلک تقلید قرار گرفتیم، در انحلال اخلاقی و در یاوه گوئی و خرافات پرستی از آنها تقلید کردیم، و در پرروئیهای اخلاقی و فکری دنباله رو کاروان آنها شدیم، و در ریشۀ خودکندن، و ریسته خودگسیختن از هم سبقت گرفتیم، در کارهای خوب از آنها تقلید نکردیم، صبر در کار و سبر در تنظیم را از آنان فرا نگرفتیم، زیرا همه میدانیم که بردگان در کارهای با ارزش هیچ وقت از صاحبان خود پیروی نمیکنند، در کارهائی که احتیاج بصرف همت و بذل کوشش هست عقب مینشینند، بلکه در مظاهر چیزهائیکه با حال خود تناسب دارد از صاحبان خود تقلید میکنند.
سپس نسل جدیدی بوجود آمد که ما مرتب بگوشش میخوانیم که آزاد شدیم، دیگر از دست استعمار نجات یافتیم، دیگر ما برده کسی نیستیم، از حال اسیری بیرون آمدیم و خود آقا شدیم، این نسل تازه وارد فعلاً با بعضی از مظاهر قدرت و سیادت از نزدیک آشنا شدند، و لکن بازهم با چشم خود میبینند ما که پدران آنان هستیم، هنوز مظاهر زندگی غربی را با کمال شوق در آغوش میکشیم، بدون اینکه تمیز بدهیم و از همۀ امکانات خود دست برداشتهایم بدون این که بفهمیم، از مقدمات زندگی خود دست کشیدهایم تا به کاروان تطورزدگان بپیوندیم، از راه زندگی خود بیرون رفتهایم تا بقافلۀ پیش تازان تمدن روز برسیم، یعنی: در حقیقت خود را در بست بغرب فروختهایم و غلام حلقه بگوش آن شده ایم، حتی طوری بهم آمیختهایم که داریم با آنان در سر سیادت دنیا ستیزه میکنیم، و چنان در حوزۀ مغناطیسی جاذبهاش فرو رفتهایم که داریم برای آزادشدن و بیرون جستن از آن دست و پا میزنیم، و لکن متأسفانه سرانجام بمقصود خود نخواهیم رسید، و آن مقصود این است که جهان غرب همۀ قدرتهای مادی و علمی و تنظیمی را امروز در انحصار خود قرار داده است و ما تهی دستیم، چرا؟ چرا ما قوی نباشیم؟ مگر از که کمتریم؟ با کمال تأسف فاش و بیپرده باید گفت: از همه کمتریم و خبر نداریم، زیرا هنوز مشغول ویران کردن دین خود، اخلاق خود، سازمان خود و آداب و رسوم خود هستیم، هنوز مشغولیم و تیشه بر ریشۀ خود میزنیم، هنوز نیروهای جوانان ما در سینما، در تلویزیون، در داستان سرائی، در چرانیدن دیوغریزۀ جنسی بهدر میرود، هنوز ما بندگان به خدا هستیم، هنوز دهن ما تا بناگوش باز است، هنوز در بهت و حیرتیم، هنوزهم حبابهای این مرداب را دریا میدانیم، و بهمین حساب نه این نسل و نه نسل پیشین در اولین برخورد نمیتوانند این حقیقت را تصدیق کنند، هنوز نمیتوانند باور کنند که انحراف غرب بمراتب خطرناکتر از انحراف ما است، علی رغم اینکه ما ناتوانیم و بشر غربی توانا، هنوز نمیتوانیم درک کنیم که خطر انحراف آنان بیپایان است و خطر انحراف ما دورپایان.
بلی، صحیح است که زندگی ما و زندگی غربیان هردو برپایههای سست استوار است، «اما این کجا و آن کجا» و لکن فرقی میان این دو انحراف این است که آنها دارای اصول صحیحی برای پایدار نگهداشتن زندگی نیستند، و ما دارای چنین اصولی هستیم، ما دارای اصول صحیح برای بدست آوردن قدرت و پیشرفت و انسانیت حقیقی هستیم بخلاف آنان، ما برای صعود و ارتقاء به درجۀ کمال راه صحیح داریم برخلاف آنان، عیب ما فقط این است که نمیخواهیم زندگی و تمدن خود را روی این اصول صحیح استوار کنیم و سر تخلف و عقب ماندن ما جز این نیست، و رازناتوانی و انحراف ما نیز همین است، و اما غربیان این قوم طوفانزده دارای چنین اصول صحیحی نیستند و عیب آنان هم ناشی از تمدن خودشان است، آنجا خود تمدن غلط است، خود راه کج است.
بنابراین، بدیهی است که هرچه در این مسیر قدم برمیدارند منحرف تر، و هرچه در این میدان طواف کنند پیچیده تر و سرگردان تر خواهند شد، بلکه هرچه نیرو بیش تر اندوخته کنند و هرچه سریع تر حرکت نمایند بسقوط و ورشکستگی نزدیکتر خواهند شد.
«الکسیس کاریل» میگوید: ما قوم بدی هستیم، ما ملت چموشی هستیم، زیرا اخلاق ما سقوط کرده و عقل ما بطوفان تطور گرفتار گردیده، واقعاً آن ملتها و آن جماعتها که در این تمدن باوج اعلا رسیدهاند، و در پیشرفت و ترقی بالاترین مقامها را به دست آوردهاند، چون نیک بنگری در حقیقت ملتها و جماعتهائی هستند که بخط اول سقوط رسیدهاند و باولین خط ناتوانی قدم نهادهاند، زود است که بوادی وحشیت و بر بریت برسند و بطوفان هرج و مرج گرفتار شوند، و در مسابقۀ ورشکستگی گوی سبقت را از همگان بربایند، اما هنوز مغرورند و سرمست از بادۀ جاه و مقام، هنوز این حقیقت را درک نمیکنند و زود است که درک کنند.
آری، خود تمدن غربی منحرف است مردم در این محیط بخاطر این بفساد نیفتادهاند که از خطوط اصلی خود بیرون رفتند، بلکه اگر بدقت بنگری بخاطر این فاسد میگردند که در خطوط این تمدن حرکت میکنند و با کمال صدق و اخلاص از آن پیروی مینمایند، و اما ما مسلمانان انحراف از خطوط اسلام ما را فاسد کرده، بیراهه افتادن از این مسیر روشن ما را ضعیف و زبون ساخته است، غربیان که از فرمان تمدن خود سرپیچی نکردهاند، و بلکه با کمال اخلاص و با آغوش باز از آن استقبال میکنند، پس سبب انحراف و علت ورشکستگی اخلاقی آنان خود تمدن است، و باعث تباهی و هلاکت شان نیز همین تمدن کج بنیاد است، چنانکه «آلکسیس کاریل» میگوید: آری، بزرگرتین انحراف بشر غربی این است که هنوز انحراف تمدن خود را درک نمیکنند، هنوز پی نبردهاند که خشت اول این بنا از روز اول کج نهاده شده و تمدن غربی روی یک پایه ای استوار است که دو معمار کج سلیقه بنا کردهاند، اول: معمار فکر یونانی، و دوم: معمار فکر روم قدیم، تمدن یونانی بوسیلۀ کمکهای فکر و روح آن را از تن جدا کرده و تمدن روم قدیم با تنظیم قوانین مادی زندگی آن را بسوی عالم مادی گری کشیده و مشغول جستجوی لذتهای زودگذر دنیا نموده، و از عالم اسلامی نیز بعد از اینها علوم تجربی را فرا گرفت، همان علومیکه امروز همۀ نهضتهای علمی جدید براساس آن پایدار است، و همچنین از اسلام افکار و توجیهات فراوانی را فرا گرفت، اما همه را با روح چموش یونانی و افکار بت پرست رومی درهم آمیخت، و یک معجون نوظهوری ساخت، به دلیل اینکه دیدیم در درجۀ اول به دشمنی کلیسا برخواست و نفرت از دین را سرلوحۀ زندگی خود قرار داد، و بهمین جهت از روز اول منحرف گردید و روزبروز این انحراف رو بافزایش نهاد، و هنوزهم رو بافزایش هست، زیرا این تمدن کج پایه تا از راه رسید، میان زمین و آسمان جدائی انداخت و دو جانب روحی و مادی انسان را از هم تفکیکی نمود، و هر یکی را دور از دیگری نگهداشت.
سپس یکی از دو طرف را با تمام وسائل اختناق سرکوب کرد، و دیگری را با تمام وسائل نمو و پرورش و گسترش تربیت نمود، یکی در ته چاه ماند و دیگری باوج عزت رسید، و این نخستین خطای نابخشودنی این تمدن کج پایه است، این همان خطای بزرگی است که خطاهای فراوانی را در زیرخرقه میپروراند، و این همان آتش سوزانی است که بر خرمن هستی بشریت افتاده و دائم شعله ور است، آخر نفس بشریت نقطه ایست، و زمین و آسمان نقطۀ دیگر، و هردو باهم مربوطند، جداکردن زمین از آسمان و قطع کردن ارتباط آنها در حس بشری، و همچنین جدانمودن جنبۀ روحی انسان از جنبۀ مادی، بناچار یک رشته نتیجۀ حتمی و اجباری را باید داشته باشد بدون تردید.
بنابراین، از هردو طرف جدا شده، اعم از جنبۀ روحی که در ته چاه افتاده و سرکوب شده، و یا جنبۀ مادی که بیش از اندازۀ قدرت خود نشو و نما یافته و بار آورده، سرانجام باید تباه گردند و نابود شدند، برای اینکه دو یار مهربان بودند، یا یک جان در دو قالب بودند که از یکدیگر دور افتادند و نتوانستند وظیفۀ خود را آنطور که شاید انجام دهند و هردو بهدر رفتند، و این همان کلمۀ صادقانه ایست که دکتر «الکسیس کاریل» آن را تکرار میکند و با کمال تأکید علمی آن را برخ مردم میکشد، و هشدار میدهد تا کی پذیرفته گردد و کی در نظر آید؟ خدا میداند.
و همچنین این تمدن کج پایۀ غربی میان انسان و خدای انسان فاصله انداخت، سرانجام دیدی چه شد؟ دیدی چه حادثۀ غم انگیزی ببار آمد؟ علم بطور سرسام آوری پیشرفت و زندگی را در روی زمین با بهترین و مترقیترین نظمی آراست، مردم چنان گمان کردند که این ترقی و پیشرفت محصول همین جدائی است، محصول فاصله گرفتن انسان از خداست، و حال آنکه این یک غلط فکری است که یک رشته علل شرایط زمان و مکان آن را در این محیط نیمه روشن پدید آورده، زیرا پیشرفت علمی که هرگز دشمن دین نمیشود، تنظیم برنامۀ زندگی در روی زمین که با دین خدا عداوت نمیورزد، چرا ممکن است که هردو با مفهوم کلیسائی دین دشمن گردند و یا با رجال دین و رجال کلیسا عداوت ورزند؟ زیرا دین خدا که راه زن ترقی بشریت نمیشود، چون دینی است که برای اصلاح جامعۀ بشر آمده، چگونه میتواند برخلاف رسالت خود انجام وظیفه نماید؟!
و بهترین دلیل این مطلب وجود خود اسلام است، زیرا آن نهضت بزرگ علمی که علوم تجربی را ببار آورد، و علم جدید اروپا نیز از آن سرچشمه گرفت در سایۀ اسلام، و بلکه با راهنمائی و فرمان اسلام بود، بخاطر اینکه غرب قبل از این اهل علم و دانش نبود، و همچنین آن رشته علوم یونانی که مسلمانان به دست آوردند و پرورش و گسترش دادند، در اصل با تجربه سر و کار نداشت، چنانکه «بریفولیت» و «ددریبر» میگویند: این علوم در آن پایه نبود که بتواند این نهضت علمی را بوجود آورد، و فقط آن توجیهات حکیمانه و راهنمائی اسلام بود که آنها را از کارگاه فکر و تأمل بمیدان تجربه رسانید و از گوشۀ انزوا بمیدان عمل دعوت کرد، و بهمین حساب بطور چشمگیری در آن زمان پیشرفت نمود و عالمی را روشن ساخت، و همچنین تظیم برنامهها را با همۀ انواع و اشکالش مسلمانان از تمدنهای قبل از زمان خود گرفتند و در سایۀ قوانین ثابت اسلامی پرورش و گسترش دادند، و با روح ملکوتی اسلام آمیختند و عالمگیرش ساختند، و هیچگونه عداوتی و اختلافی میان دین و تنظیم بوجود نیامد، بلکه خلیفۀ وقت عمر ابن خطاب در زمان حکومتش با روح مسلمانی آن را در عالم اسلام بنا نهاد، او بود که دست بتدوین ادارات زد و کارها را بنظم و ترتیب انداخت.
پس آن فکر باطلی که در جهان غرب چنان مردم را فریفته خیال میکنند که این پیشرفت علمی و این تنظیم برنامههای تمدن هردو محصول فاصله گرفتن دین از زندگی است، یک غلط بسیار فاحشی است که شرایط زمان و مکان در آنجا بوجود آورد، و نه تنها خود یک حقیقت بشریت نیست، بلکه بزرگترین جنایتی است که این تمدن کج بنیاد برای سرکوبی نسلهای انسانیت مرتکب شد، سوزانترین بلائی بود که بر سر اشرف مخلوقات فرود آمد، زیرا انسان واقعی را برداشت و بجای آن یک موجود مسخ شده و دور از حقیقت نشاند، یک موجود مسخ شده ای نشاند که جنبههای فکری و مادی در نهاد آن تا آخرین حد امکان نمو کرد، و جنبههای روحی تا آخرین حد ممکن تنزل یافت و سرکوب گردید، در نتیجه یک مولودی بوجود آمد که هم پدر از او ناراضی است و هم مادر ناخشنود، از دور نفرت از قیافهاش میبارد، و سیمایش از رسیدن بلا و نابودی بشارت میدهد، این مولود مسخ شده و دور از حقیقت خیلی جسور است، همۀ دریچههای معرفت را جز دریچۀ حس و تصور بروی خود بسته است، و هرچه را که از دریچۀ روح وارد شود غیرقانونی میداند، ما اگر انسان را بطور موقت بیک کارگاهی بسیار دقیق تشبیه کنیم که بناچار باید نورهای مختلف در یک آن بزوایای اندرونش از دریچههای متعدد بتابد تا بتواند با نور کافی مخصوص بکارش ادامه بدهد، انسان همینطور است باید نورها در یک لحظه از هر دریچه ای بداخل آن راه یابد تا بتواند بطور صحیح انجام وظیفه نماید، پس هر عیبی که در یکی از ابزارش پدید آید و یا هر نقصی که در یکی از نورها پیدا شود، سرانجام نتیجه را ناقص خواهد ساخت، و بلکه گاهی ممکن است ترکیبات بسیار خطرناکی بیرون بدهد، و معجونی بسازد که بهستی انسان آسیب برساند، این مولود مسخ شده، جز ادراکات حواس و تصورات ذهنی ایمان بچیزی ندارد، اولین مصیبتی که میبیند یک نوع نابینائی مخصوص است که در پیش روی خود نمیبیند، جز یک طرف پرده را، جز یک گوشه از زندگی را و بقیۀ پرده در نظرش یا تاریک است و یا اصلاً فضا ندارد، و تأثیر این بیماری در فهم وادراکش در کردار و رفتارش بسیار خطرناک و بلکه کشنده است، زیرا او همه چیز را ناقص میبیند و همۀ قیافهها در نظرش وارونه است.
سپس در زندگی در شعاع همان دید غلط و همان پندار و ارونه حرکت میکند، بناچار میبینیم در هر قدمی که برمیدارد پر از اضطراب و تشویش است، و با این بیان دیگر احتیاجی نداریم که همۀ شهادتها و قضاوتهای قرن بیستم را تکرار کنیم، بلکه فقط باید درد را تشخیص بدهیم تا درمانش کنیم و به چاره بپردازیم، چون وقتیکه روح انسان از دیدن حقیقت زندگی و حقیقت هستی خود ناتوان باشد، و جز طرف ظاهری هیچ جائی را نبیند، خودبخود توازن وجودش مختل میگردد و از مدارش خارج میشود، همانطوریکه گاهی توازن مسیر ستاره مختل میشود، اگر ناگهان پاره ای از عناصر جاذبۀ آن از کار بیفتد و وظیفه را بعهده سایر عناصر واگذار نماید، خودبخود از مدارش خارج شده و در فضای بیپایان سرگردان میگردد تا کی بکوهی بخورد و متلاشی و نابود شود؟
و هم اکنون میزان نظام زندگی انسان عصرحاضر نیز بهم خورده است، زمین با قدرت جاذبهاش آن را سخت بسوی خود میکشد تا کی از جاذبۀ آسمان دور شود؟ و کی بهلاکت برسد؟ خدا میداند. نشاط روح در اتصال بخدا ضعیف شده، و از کسب نور الهی ناتوان گردیده، و همچنین در اتصال بروح هستی، در اتصال به محبت و تفاهم و تعاون، در اتصال بروح بشریت و برادری به بیراهه افتاده، و عاقبت بس خطرناکی دارد، آخر این نشاط را که خالق در نهاد انسان بیهوده نیافریده، خدا که از بیهوده کاری دور است، خدا که عبث کار نمیکند، قرآنکریم با زبان شیرین میگوید: ﴿وَمَا خَلَقۡنَا ٱلسَّمَٰوَٰتِ وَٱلۡأَرۡضَ وَمَا بَيۡنَهُمَا لَٰعِبِينَ ٣٨﴾[الدخان: ۳۸] «و آسمانها و زمین و آنچه را که در میان آن دو است، به بازى نیافریدهایم».
بازهم میگوید: ﴿أَفَحَسِبۡتُمۡ أَنَّمَا خَلَقۡنَٰكُمۡ عَبَثٗا﴾[المؤمنون: ۱۱۵] «آیا خیال کردید که شما را عبث آفریدیم؟» بلکه خدا این نشاط ملکوتی را در هستی انسان بودیعت نهاده تا بتواند تعادل برقرار کند و جاذبههای زمین و آسمانها را بمیزان درآورد.
آخر همه میدانند که این جاذبهها چه اندازه سر کشند، احتیاج بقانونی دارند که بمیزان درآیند و تعادلها را برهم نزنند.
پس بنابراین، وقتیکه این فاصلۀ شوم در جهان پرآشوب غرب میان انسان و میان دین و زندگی پیدا شد، انسان بروی خود بر زمین افتاد و مانند چهارپایان بجستجوی لذت و بهره برداری پرداخت، بدون اینکه راهنمائی داشته باشد که او را از شر گرگهای بیابان نجات بدهد و از هلاکت بیرونش بکشد، و این طوفان سوزانیکه تمدن غربی را امروز تنگ در آغوش کشیده نتیجۀ اجتناب ناپذیر این فاصلۀ شوم است، این طوفان خروشان انحراف از اصول تمدن غربی نیست، و بلکه از خود تمدن است.
آری، خود تمدن است در بالاترین مقام درخشندگی، و این بلائی است که دیگر نمیتوان چاره کرد، مادام که راه این است و چا این، چرا؟ مگر افراد متوجه شوند و دست از عناد و لجاجت بردارند، و این مار خوش خط و خال را رها کنند.
آن پاک نیتانی که خیال میکنند میتوانند تمدن غربی را روی اصول خود نگهدارند و نگذارند منحرف شود، و یا از ضررهای آن میتوانند جلوگیری کنند، آنان جداً در اشتباهند، واقعاً گمراهند، زیرا چیزی را در خیال خود میپرورانند که نمیتواند برخلاف طبیعت موجودات دیگر حادثه ای بیافریند، آنان برخلاف جریان آب شنا میکنند، و عاقبت جز خستگی و بلکه نابودی چیزی عایدشان نخواهد شد.
این آتش سوزانی که دائم در اغراق گوئی، در همه جا و در همه چیز تجلی میکند، اغراق در مادیت، در سازندگی، در وحشیت و ستیزه جوئی، در اشباع غریزۀ جنسی، در زیاده روی برای بدست آوردن قدرت تجلی میکند، یک چیز عارضی نیست که در اثر مخالفت مردم با اصول تمدن غربی پدید آمده باشد، بلکه این طوفانی است در دل خود تمدن، و نتیجۀ حتمی تعطیل کردن جانب روحی است در انسان، نتیجۀ حتمی خاموش کردن نور انسانیت است در نهاد اشرف مخلوقات.
آری، جهان پرآشوب غرب حقیقت روح را همه جا و همه وقت بمسخره گرفته است، و تفسیرمادی تاریخ نیز آن را گوی بازی خود ساخته است، (و حال آنکه این تفسیر در حقیقت در انحصار عالم کمونیستی نیست، زیرا دیدیم که سرمایه داری نیز عملاً گوش بفرمان آنست) و همچنین تفسیر غریزۀ جنسی نیز رفتار بشریت را ببازی گرفته است، و تفسیر جمعی انسان را هم که «درکیم» ارائه میدهد دست کمی از این تفسیرها ندارد، و گروه بزرگی از دانشمندان و نویسندگان و روزنامه نگاران و هنرمندان هم همین شیوه را دارند، یا بگو: دست کم خود را بجهالت زدهاند و روح را از قلم انداختهاند.
آخر نتیجۀ این همه بازیها چه شد؟ این شد که همه گرفتار این انحراف جنون آمیز شدند، همه گرفتار این بلای اجتناب ناپذیر گردیدند. بلی، همینطور است وقتیکه انسان به خدا و روزجزا ایمان نیاورد، و یا ایمان روشنی نشان ندهد که روش و رفتار و وجدان و افکار و شئون زندگی را اداره کند، نتیجه همین است که میبینی نتیجه این است که انسان جز این زمین سیاه، جز این زندگی تاریک زمینی چیزی را نبیند، نتیجه این است که انسان یکی از نیروهای زمین را بپرستد، دولت را، اجتماع را، ماده را، خودش را و یا شیطان را.
سپس مانند درندگان گرسنه برای بدست آوردن لذتهای زمینی بروی یکدیگر چنگال بکشد، برای به دست آوردن فرصتهای مناسب در بهره برداری از لذایذ دنیا شکم همنوعان خود را بدرد، و از اینجا است که ما میگوئیم: هیچ یک از این ستیزهها که بشریت را بنابودی میکشاند، در تمدن اروپائی یک امر عارضی نیست که امید اصلاحی در آن باشد، بلکه آن یک طوفانی است در اندرون آن میجوشد و میخروشد، و سرانجام خود را نابود میکند، و یک نتیجۀ حتمی و اجتناب ناپذیر است که خود این تمدن شوم دربر دارد.
آن ستیزه جوئیهای فردی در جهان غرب برای انباشتن مال و ثروت در دست خود، و برای تمرکز دادن نفوذ ناشی از این ثروت در انحصار خود، و همچنین در اختیار گرفتن نیروهای استعمار، و میکیدن خون ملتها و پدیدآوردن این همه طغیانها و طوفانها، همه و همه یک رشته شکستهای اقتصادی عارضی نیست که در تمدن غربی پدید آمده و قابل جبران و اصلاح باشد، و بلکه آن نتیجۀ پیوستن باین زمین تاریک و فاصله گرفتن از هدایت خدای بزرگ است، و همچنین آن ستیزه جوئیها و آن خودکشیها که دولتهای کمونیستی برای تمرکز مال و ثروت، برای کسب نفود و قدرت ناشی از این مال و نیز برای استعمارکردن و بذلت واداشتن مردم بکار میبرد، و آن چموشیهائی که در نابودکردن آدمیتها و کوبیدن ارادهها از خود نشان میدهد، تنها یک شکست اقتصادی نیست، در مقابل شکستهای سرمایه داری که جبران بپذیرد، بلکه یک رشته شکستهائی است که از پیوستن باین زمین تاریک و از فاصله گرفتن از هدایت و قانون پروردگار سرچشمه میگیرد، و بازهم آن ستیزههای شرق و غرب برای بدست گرفتن قدرتها با آن ترتیب که میدانیم خبر از نابودی بشریت میدهد، یک رشته شکستهای سیاسی نیست که عارض باشد و جبران بپذیرد، بلکه آن نیز یک شکست اساسی است در فرمول اصول زندگی، و دیگر ستیزهها و خودکشیها برای آرام کردن دیوشهوت و اشباع غریزۀ جنسی قابل گفتگو نیست که آنها را عنوان کنیم، همه و همه شکستهائی است اصیل و پا برجا، شکستهائی است که در این سرزمین اروپا علل و شرایط مخصوصی دارند، اما در درجۀ اول از این جدائی شوم پدید آمده، و از فاصله دین و زندگی پدیدار گشته است، و این فاصله همان عاملی است که برای توجیه (صهیون) فرصت داد تا وارد کارزار شود و عالم مسیحیت را بنابودی سوق دهد، و بطور عموم ملتها را بتباهی بکشاند، این فاصله همان بلای سیاهی است که این انقلابهای صنعتی را باین صورت نامطلوب و سرشار از مادیت براه انداخت، همان انقلابهای مادی که نه قواعد اخلاق میشناسد، و نه قانون انسانیت را مراعات میکند.
این فاصله همان طوفان خروشانی است که زن را از مدار وظیفۀ فطری خود بیرون کرد و بکارگاهها وتجارتخانهها و سر راهها کشید، و از وظیفۀ خود بیرون برد که فتنهها برانگیزد و دام هوس بگستراند تا بلکه از این راه بقیۀ انسانیت را درهم بکوبد، و بشریت را در گنداب غریزۀ جنسی فرو ببرد، و در جهنم سوزان شهوت آن چنان فرود آورد که دیگر نجات ممکن نباشد.
این همان طوفان پرخروش است که علم را در راه شر و فساد بکار برد، و از کادر خدمات اجتماعی بشریت معذول ساخت که سرانجام ملتها را فاسد نمود و افراد را به تباهی کشید.
این فاصله همان آتش سوزانی است که سیمای انسان را سیاه کرد و مسخ نمود که در نتیجه همه نظامهای تربیتی، آموزشی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و هنری از پستان این قیافه مسخ شده، شیر میخورند و هرچه بیشتر بفساد میگروند، و خلاصه این همان بلائی است که در جهان غرب این همه طوفان فساد برانگیخت، و آن فسادی است خطرناک و غیرقابل برگشت، زیرا راه برگشت و علاج مسدود است، و دیگر نمیتواند بچاره بپردازد، دارای میزان صحیح نیست که بتواند فاسد را از غیرفاسد بسنجد و بشناسد، اگر برای تمدن غربی یک میزان انسانیت آبرومندی بود و مردم از آن منحرف میشدند، بازهم امیدی بود که برگردند و از فساد نجات یابند، اما متأسفانه کو آن میزان صحیح و کجا است آن مقیاس درست؟
بلی، همین تمدن کج پایه تاکنون سخن بسیار گفته، از حقوق انسانیت، از آزادی، از برادری و مساوات، از ارزش آدمیت، از احترام و مقام بشریت، از وسعت و بزرگی انسانیت! و... سخنها گفته و داستانها سروده، و پس از آن با خلوص نیت در خطوط اصلی خود عمل کرده تا گفتۀ خود را بحقیقت برساند، اما آیا میتواند یا نه؟ بدیهی است که نه؟ با خلوص نیت عمل کرده، و حال آنکه هنوزهم در حقیقت انسان را با قیافۀ حیوان میبیند و او را از خدا جدا میسازد، زندگی را از دین جدا میسازد، ماده را از روح جدا میسازد، دنیا را از آخرت جدا میداند، نتیجه این شد که این عمل کرد، آن را باین سرنوشت اجباری رسانید و در پرتگاه نابودی فرار داد، و عاقبت در اثر این برنامه، حقوق انسان، آزادی و برادری و مساوات، ارزش و احترام انسانیت و بزرگی و عظمت بشریت، و... باین صورت نامطلوب درآمد که قسمتی از آن را در شهادت قرن بیستم دیدیم، و قسمت دیگری را هم در صحرای (هروشیما) و (نجاراکی) ملاحظه کردیم، گوشه ای را در تبعیض نژادی کشورهای آمریکا مشاهده کریم، و گوشه دیگرش را نیز در همه جا میبینیم، این نکتۀ صحیح است که مردم در آنجا از اصول تمدن غربی منحرف نگردیدند، بلکه با جان و دل از آن پیروی کردند که باین روز سیاه انداخت، و در لب پرتگاه قرار داد.
آن پاک نیتانی که روی براق این تمدن را میبینند، و از بقیۀ فضائل موجود در جهان غرب خوشحالند، وظیفۀ آنها است که بروی تاریک و سیاه آن نیز نظری بیفکنند، و سپس شهادت (الکسیس کاریل) را در نظر آورند که میگوید: ما قوم بدی هستیم، ما ملت تیره روزیم، بخاطر این که اخلاق را از دست دادهایم و عقل خود را تعطیل کردیم، واقعاً آن ملتها و جماعتها که امروز در این تمدن مصنوعی باوج اعلا رسیدهاند، و بزرگترین نمو و ترقی را بدست آودهاند، چون نیک بنگری جماعتها و ملتهائی هستند که زودتر از دیگران به آشفتگی و دربدری میرسند، زیرا هم اکنون در پایان خط مسابقه قرار گرفتهاند و روی خط انحراف آمدهاند، اما انحرافی است اصیل و عارضی نیست که بتوان زائل کرد، از انحراف تصور مردم در مفاهیم تمدن پدید نیامده، از اشتباه در درک حقیقت آن سر نزده که بتوان علاجش کرد، بلکه از روز اول در طبیعت خود این تمدن بزرگ شده، و براساس عداوت با دین و آئین دیده به جهان گشوده، و دور از درگاه خداوند بزرگ شده، و نفرین شده حق است، ممکن نیست علاج بپذیرد.
همانطوریکه در اول بحث گفتیم، ما تیره روزتر از جهان غریبم، حال ما خیلی بدتر از حال آنها است، از نظر قدرت از آنها ناتوانتریم، و از نظر علم و نظم و ترتیب تهی دستیم، و با این ناتوانی بفساد اخلاق هم گرفتاریم، اخلاق ما عبارت است از: دوروئی، از دروغ، از غش در کار، از خدعه و فریب، و فرار از زیربار مسئولیت و از ناشکیبائی، در نظم و ترتیب، و از سستی در کار و تولید، و نیز اخلاق ما در شئون غریزۀ جنسی پاک تر از غربیان نیست، و زانوزدن ما در مقابل روزنامه و مجله و رادیو و تلوزیون و نوشتههای منحرف هنر پیشگان حرفهای که همیشه از سفرۀ حاتم میبخشند و بدعتها را از خود بیادگار میگذارند، کمتر از غربیان نیست، اما باین وصف خوشبختانه بازهم ما راه برگشت داریم، قطع نظر از اینکه موقتاً گرفتار شده ایم، روی بحقیقت داریم، بازهم راهی هست که باز گردیم، ما اسلام عزیز را در اختیار داریم که هنوزهم بزرگترین قدرت اخلاقی روی زمین است، و انحراف ما نیز همه جا انحراف از اسلام است، انحراف از حقیقت است، راه ما هنوزهم بسوی قدرت و ترقی باز است، بسوی تمکن و تمدن و انسانیت هموار است، بلکه راه ما برای نجات همۀ عالم بشریت باز است، و آن عبارت است از: بازگشت بسوی اسلام، بازگشت بسوی حقیقت زندگی، اما جهان پر از طوفان غرب چنین راهی را در پیش روی ندارد، خطوط فعلی آن جز تباهی، جز نابودی نیست.
پس بنابراین، کدام یک از این راهها هموارتر است؟ و کدام طایفه به نجات نزدیک تر است؟ و این حقیقت را باید آیندۀ بشریت روشن کند، و وظیفۀ زمامداران و رهبران ما است که در این راه قدم بردارند بامید آن روز و بامید آن توفیق، قرآنکریم با صدای رسا میفرماید: ﴿إِن تَنصُرُواْ ٱللَّهَ يَنصُرۡكُمۡ وَيُثَبِّتۡ أَقۡدَامَكُمۡ ٧﴾[محمد: ۷] «اگر [دین] خدا را یارى دهید، خداوند [نیز] شما را یارى دهد و گامهایتان را استوار دارد». همان خدای توانائی که هرگز مغلوب نمیشود.
پایان جلد دوم