اسلام و نابسامانیهای روشنفکران - جلد دوم

عصر جنبش و تطور

عصر جنبش و تطور

در قرون وسطی فرمان روای بی‌رقیب زندگی در جهان پهناور غرب ثبات و رکود بود و بس، (آرامش قبل از طوفان) و جز این رکود بسیط آرامش نما چیزی بچشم نمیخورد، و حال آنکه در آن زمان عالم اسلامی دورانی را آغاز کرده بود، سرشار از حرکت و نشاط و جنبش و جهش، و پس از مدتی در اثر پیدایش یک رشته عوامل نامطلوب کم کم و بتدریج رو بخاموشی و رکود نهاد، و سرانجام هم راکد شد.

مفهوم این رکود آرامش نما در اروپا همیشه از قاموس دین کلیسا استخراج میشد، چنانکه امروز از وضع اقتصادی و اجتماعی راکد و ثابت استخراج می‌گردد.

دین در آن سرزمین با آن مفهوم کلیسای اروپائی عبارت بود از یک عقیدۀ خشک و بی‌پایه که هیچگونه با زندگی رابطه نداشت، بعبارت روشنتر: دین در قاموس کلیسا عبارت از یک رابطۀ باریک بی‌پایه میان خالق و مخلوق بود که فقط بر وجدان حکومت می‌کرد، و با واقع و حقیقت زندگی کمتر سر و کار داشت، و زندگی را یک رشته قوانینی اداره می‌کرد که از قوانین روم گرفته شده بود، و تصویب کنندگان آن‌ها فرمانداران تیول بودند واضع تر بگویم: این قوانین از یک رشته اصول بت پرستی سرچشمه می‌گرفت که بهیچ وجهی با دین رابطه نداشت.

و بدیهی است مادام که دین یک عقیده پوچ این طوری باشد، یعنی فقط اعتقاد بوجود خدا و رابطه وجدانی اندرونی میان خالق و مخلوق باشد، و فقط یک رشته ستایش و نیایش روحی آن را با خدا نزدیک سازد خیلی ساده است، چنین دینی همیشه ثابت و راکد خواهد بود، زیرا خدا در وجدان ثابت است، و راه وجدان نیز در خداشناسی یک نوع رکود آرامش نما را نشان می‌دهد، و بعلاوه حتی اگر ما فرض کنیم که دین اروپا با همان مفهوم کلیسائی خود دینی بود کلی و همگانی و جهانی (چنانکه حقیقت دین خدائی همین است) باین معنی دینی بود که هم بر وجدان حکومت داشت، و هم بر زندگی روزانۀ مردم و قوانین اقتصادی، و اجتماعی، و سیاسی را مانند قوانین عادات و رفتارهای خصوصی افراد تصویب می‌نمود، در این صورت ما بحقیقت نمیدانیم که سیمای اجتماع اروپا مادام که دولتهای اروپائی با این دین حکومت نمی‌کردند چگونه میشد. بلی، فقط یگانه چیزی که از تاریخ اسلام یقین داریم این است که دوران حکومت اسلام این طور نبوده، زیرا که دین اسلام مدت نسبتاً زیادی مفهوم آسمانی خود را حفظ کرده، در این مدت هم ناظر بر وجدان و هم حاکم بر زندگی مردم بوده، و بعلاوه علی رغم یک قسمت فساد جزئی که دامن حکومت اسلامی را آلوده ساخت، و آنهم در عصر دولت بنی امیه هرگز دین از اجتماع کناره گیری نگرد.

بلی، از قرن هجدهم باین طرف پس از حمله صلیبی که بفرماندهی ناپلئون بکشور مصر صورت گرفت، و پشت سر آن حملات پیاپی صلیبی اروپائی عالم اسلامی را درهم کوبید، گاهی فرانسه و گاهی انگلیس ضربتهای شکننده بر پیکره اجتماع اسلامی فرود آوردند، و گاه دیگر بلژیک و هلند و آلمان دست تجاوز بسوی آن دراز کردند، و پس از همه این‌ها امریکای استعمارگر بصورت استعمارجنگی و سیاسی و اقتصادی این منطقه را بغارت گرفت، این یغماگر جدید ابتدای کار هرکجا که می‌رسد می‌کوشد، حکومت‌های مسلمان را که قوانین اسلامی را اجرا می‌کنند کنار بزند، و حکومت را وادار می‌نماید که در مقابل قوانین غیرربانی و بخصوص غیراسلام بدون قید و شرط تسلیم گردد.

آری، اسلامی عزیز قبل از بدوران رسیدن امریکائیان هرجا که رسیده بود زندگی را بطور معجزآسائی بحرکت درآورده، و سرشار از جنبش و نشاط کرده بود، بطوریکه اثار ترقی و نشاط از راه دور دیده میشد، زیرا در جزیره سوزان عربستان و مانند آن که در ساختمان اجتماعی و اقتصادی نظیر هم بودند، یک نوع حرکت و جنبش پر از نشاط بوجود آورد، و آن اجتماع متفرقه پیشین را بیک ملت واحد تبدیل نمود، بملتی تبدیل نمود که همۀ اجزاء آن چنان بهم فشرده بود که گوئی بسیط است، و برچنین ملت بسیط یک حکومت مرکزی فرمان میراند، و در همه جا و همه وقت و برای همه یک قانون اجرا می‌کرد.

این دولت ملی و همگانی را سرانجام فهم و شعور یک ملت درهم فشرده تشکیل میداد، نه قطعات تیول و تیولگران، و نه کشورهای متفرقه و بیگانه از هم.

و همچنین در کشورهائی که دارای تمدن سابقه دار بودند نظیر همین جنبش‌ها را بوجود آورد، و ملت‌ها را بیدار نمود و از بت پرستی بسوی خداپرستی رهنمون ساخت.

و سرانجام آن وجدانهائی که در بندگی حکومت‌های جبار وقت زندانی بودند آن چنان آزاد شدند که نظیرش دیده نشده بود، و در محیط بسیار آزاد زندگی سرشار از نشاط گوناگون را آغاز نمودند، و در همۀ این احوال یک رشته جنبش وسیع و دامنه دار و همآهنگ اقتصادی بوجود آورد که بی‌سابقه بود، و در اثر آن اجتماع اسلامی را یکباره از مراحل بردگی و تیول بمراحل کشاورزی و تجارتی و صنعتی رسانید و تحت نظر یک دولت اداره کرد، و مدت زیادی با وضع ثابت و بی‌سابقه ای از تروم و رکود اقتصادی جلوگیری نمود، و مهم تر از همه با تصویب قوانین مخصوص اقتصادی و اجتماعی از رکود وضع اقتصادی، و اجتماعی، فردی و خانوادگی پیش گیری کرد، در نتیجۀ این اقدام حکیمانه دیگر در قلمرو اسلام نظام طبقاتی وجود نداشت آن طورکه در اروپا بود.

دیگر اشرافیت خانوادگی وجود نداشت که پیوسته ملک و قدرت و ثروت و مرکز اجتماعی و سیادت را از یکدیگر ارث ببرند، و بلکه آن یک اجتماع باز و آزادی بود که هرکس با یک وسیله معین می‌توانست ببالاترین مقامی برسد، و با یک وسیله دیگر به پست‌ترین مقامی تننرل نماید، و سپس با تصویب و اجرای قوانین حکیمانه ارث ثروتها را از انباشته شدن نجات داد، بطوریکه دیگر در دست شخص معین و با خانواده مخصوص باقی نماند، و بالاتر از همه تجارت با تحولات خود گاهی فقیری را غنی و گاهی بی‌نیازی را فقیر می‌سازد و دائم در اوضاع مردم جنب و جوش ایجاد می‌کند، بناچار نه غنی و بی‌نیاز تا ابد بی‌نیاز می‌ماند و نه فقیر تا آخر عمر درمانده است، و بلکه پیوسته این احوال و اوضاع دست بدست می‌گردد، تا روزنه‌های امید باز بماند، و در خاتمه صنعت در شهرهای صنعتی یک نوع ثروت مخصوص و روابط ویژه ای بوجود میآورد که غیر از ثروت و روابط تیول و تیولگران است، و بدین ترتیب این جنبشها در عالم اسلامی از این سر تا آن سر پیوسته در گردش است.

و همچنین فتوحات و جنگ‌های اسلامی که در تاریخ اسلام اتفاق افتاده، باعث پیدایش یک نوع جنبش و نهضت بخصوص بوده است نهضت آرتشها، نهضت افکار و عقائد و نهضت تمدنها را رهبری می‌کرد، زیرا با هر فتح و پیروزی نهضت نوبنیادی همراه بود، و با هر نهضتی تبادل افکار زنده ای در میان غالب و مغلوب پدید میآمد که مفاهیم جدید اجتماعی و اقتصادی و سیاسی را همراه داشت، و سرانجام بهمه این‌ها مفهوم اسلام حکومت می‌کرد، و بالاتر از همۀ این‌ها پیدایش یک نهضت علمی بود، دراین سرزمین پهناور و این در میزان تاریخ تا عصرنزدیک بزرگترین نهضت علمی بشمار می‌آید، زیرا این فقط علم و دانش خشک نبود، بلکه بحقیقت یک نهضت بزرگ علمی بود که هم دریافت می‌کرد و هم پرداخت، هم پرورش می‌یافت و هم پیوسته پرورش میداد. نهضت ترجمه و تألیف بود که از طریق مدارس و کتابخانه‌های رایگان و همگانی پیوسته مردم را بحقایق و رموز زندگی آشنا میساخت، و آنهم براساس یک نظام دامنه داری که پیش از تاریخ اسلام در جهان بشریت سابقه نداشت، یک نهضت بسیار درخشانی بود، هم در فلسفه و علوم نظری، و هم در میدان علوم تجربی.

در این باره بزرگترین دلیل این است که دانشمندان مسلمان بودند که اساس علوم تجربی را پایه گذاری نمودند که همه علوم جهان امروز روی آن پی ریزی شده است، این مسلمانان بودند که علوم تجربی را در یک محیط پهناور جهان توسعه دادند، مسائل جغرافیائی، ستاره شناسی، پزشکی، شیمی، و طبیعی بدست توانای آنان در عالم برسمیت شناخته شد.

آری، در این فضای دورپایان و سرشار از حرکت و نشاط در این فضای مترقی و پیشرو در سایۀ زندگی نوین عالم درخشان اسلام کاروان پرنشاط زندگی را پیش می‌برد، و حال آنکه اروپای آنروز هنوز در یک فضای تنک و تاریک و راکد و بی‌نشاط می‌زیست، و حتی هنگامیکه جهان اسلامی در اثر پیدایش یک رشته علل تاریخی که نمیتوان در اینجا بتفصیل از آن‌ها سخن گفت، نیروی خود را بهدر داد، چرا؟ می‌توان در یک جملۀ کوتاه آن را خلاصه کرد، و آن دوری تدریجی از اسلام است.

بعبارت کوتاهتر: جهان اسلام با دورشدن از مرکز حرکت و نشاط نیروهای خود را از دست داد، حتی بازهم در این زمان از بقایای این پایگاه حرکت و نشاط پایگاه نمو و ترقی در ایام جنگ‌های خونین صلیبی چیز کی باقی مانده بود، و همان باقیماندۀ اندک بس بود که در محیط اروپای راکد و تاریک برقی بزند و شراره ای روشن کند، و این محیط بی‌حرکت را از تاریکی و رکود نجات داده و بمحیط روشن و درخشان بکشاند.

آری، اروپا در جنگ‌های صلیبی باقیماندۀ نهضتهای اسلامی را بدست آورد، همان نهضتهائی که بزرگترین جنبش تاریخ بشمار میرفت، در نتیجه این بقایا آن قدرت را داشت که بخوبی توانست اروپا را از خواب غفلت بیدار کند و بجستجوی زندگی و نشاط وادارد.

شیرین‌ترین میوه جنگ‌های صلیبی در اروپا پیدایش یک نهضت علمی بود، بعبارت دیگر: تشکیل سپاه دانش بود، زیرا صلیبیون در اثر این جنگ‌ها با معارف درخشان اسلامی از نزدیک آشنا شدند، و این معارف دو قسمت بود: یکی معارف یونانی که اسلام برسمیت شناخته بود، و دیگری اصول نوینی که دانشمندان مسلمان در حال رکود اروپا آن‌ها را اضافه کرده بودند، پیدایش این نهضت علمی اولین شراره نجات بخشی بود که در محیط تاریک اروپا برای آزادی ارواح اولاد آدم از زندان سیاه جهل و نادانی و خرافات و یاوه پرستی سر زد. سپس واژگون ساختن نظام تیول و تشکیل دولتها و بوجود آوردن ملت‌ها بجای تیول و تیولگران روزی انجام پذیرفت که صلیبیون در این جنگ‌ها با مسلمانان برخوردند، و با مزایای حکومت مرکزی و تصویب و اجرای قانون همگانی که هیچگونه امتیازی درآن نباشد آشنا شدند، با قوانین حکیمانه اسلامی آشنا شدند که نه از اندرون ناپاک فرمان روایان تیول سرمیزد، و نه قدرتهای خصوصی سه گانۀ زورمندان قضائی و قانونگذاری و اجرائی در آن‌ها دخالت داشت، چنانکه در محیط‌های تیول شده همۀ این کارها در دست یک نفرحاکم تیولگر جمع شده بود، و همچنین پیدایش شهرهای بازرگانی و صنعتی که در اثناء جنگ‌های صلیبی در مقابل شهرهای ساحلی اسلامی ساخته شدند، در آزادی بردگان و برچیده شدن بساط تیول اثری بسزا داشت، و خلاصه در اثر این برخوردهای خونین بود که اروپای راکد بحرکت درآمد و از خواب طولانی بیدار شد.

و اتفاقاً هنگامیکه این حرکت آغاز شد خودبخود برخورد آن نیز با مفهوم رکود و ثبات (آرامش قبل از طوفان) آغاز گردید.

آری، مفهوم تاریک رکود در خاک اروپا از قدیم ریشه دوانده بود، زیرا مدت بس زیادی بود که همه چیز دراین محیط ثابت و راکد مانده و هیچ حرکتی بچشم نمیخورد، بردگان تیول در محیط آرام بردگی فرمان روایان نیز در تیولگاه خود هریک بردگی و سیادت را نسل بنسل قرن‌ها ارث می‌بردند، و از طرفی نیز رجال دین و مردان کلیسا که دارای قدرت موروثی دورپایان و نیروی سومی بودند، سیمای اجتماع را تکمیل می‌کردند و این رکود را رسمی تر میساختند، و بعبارت خودمانی: آنکه آن داده بود بشاهان بگدایان نیز این داده بود.

زندگی امروز همان زندگی دیروز بود، مرد و زن و کودک همه یکنواخت بودند، فردی از دنیا میرفت فرد دیگری بجای آن مینشست، و همان کار را انجام میداد که آن شخص از دنیا رفته انجام میداد، این تحویل و تحول طوری آرام و راکد انجام می‌گرفت که گوئی نه کسی آمد و نه کسی رفت، و در حدود همان وضع راکد و بی‌حرکت که هیچ وقت اثر ویرانی و فرسودگی درآن دیده نمیشد هر انسانی زندگی می‌کرد، آقا در آقائی، و برده در بردگی، و رجال دین نیز در لباس ریا و تزویر، خودبخود بدون کوچکترین تغییری پیش میرفتند. و بدیهی است که زندگی اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، فکری، و روحی، نیز بهمین ترتیب بود، قرن‌ها پشت سر هم گذشته بود و هیچ کس چیز تازه ای نیاورده بود، و بلکه همه تصور می‌کردند که امتداد ازلی در گذشته ثابت و راکد بود، و در آینده هم چنان خواهد بود، و بعبارت دیگر: این استصحاب تاریخی نیز در میان فرزندان آدم و حوا مانند سایر خصوصیات زندگی موروثی بود.

بلی، در سایه این مفهوم راکد و ثابت افکار و اصول زندگی اخلاق و آداب و رسوم نیز ثابت و راکد بود، و از خارج هم دین کلیسا این رکودها را نظارت می‌کرد، و هر صبح و شام دفتر آن را امضاء و اساس آن را از جنبۀ دینی محکم و محکمتر میساخت، جهالت و نادانی، داستان سرائی، و خرافات و یاوه گوئی‌ها نیز این عصرشوم را تثبیت مینمودند.

پس بنابراین، همه میدانیم که علم و دانش یک حرکت و جنبش ناگهانی است، جنبشی است در ضمیر انسان که پیوسته جنبش زندگی را بدنبال دارد، مادام که دل در جنب و جوش است و پیوسته حرکت می‌کند، و هر روز و بلکه هر ساعت عمل جدید از آن سر میزند و هر آن با کشف مجهولی روبرو می‌گردد، دیگر برای رکود جامد و آرامش خشک معنی و مفهومی نمی‌ماند، بلکه پیوسته راه تغییر و تحول راه ترقی و پیشرفت راه پرواز و تبدیل نیرو به روی همه باز است.

پرواضح است که قیم و سرپرست این جهل یتیم کلیسای اروپائی بود، و در این سرپرستی پافشاری و فداکاری و از خودگذشتگی نشان میداد، ساده تر بگوئیم: یتیم نواز دلسوزی بود، زیرا کدام نیروئی می‌تواند مانند جهل و نادانی خواب غفلت ملت‌ها را برای آن تضمین نماید، و بجز جهل چه می‌تواند سلطنت و نفوذ آن را بیمه کند، و بعکس جز علم و دانش چه می‌تواند ارکان این قدرتها را بلرزاند و کاخهای نفوذ را ویران سازد.

آری، علم همان نیروی پیروز است که پیوسته ارواح ملت‌ها را آزاد ونفوس افراد را از خواب غفلت بیدار می‌کند، و روی این حساب نگهداری این رکود یک دور بسیار طبیعی بود برای کلیسای اروپائی که دائم در این پست دیدبانی می‌کرد، و از این دیدگاه زندگی اروپائی را زیر نظر می‌گرفت، و تا می‌توانست از این جهل بی‌سرپرست سرپرستی می‌کرد و عنوان سلطنت دین بآن میبخشید، و نیز تا می‌توانست با آخرین قدرت خود با علم و دانش میجنگید، و هرنوع یاغیگری و سرکشی را بآن نسبت میداد، و همه وقت و همه جا این موجود آسمانی را از رحمت خدا دور می‌کرد، و بهمین حساب با دانشمندان بزرگ مانند «کپرنیک» و «گالیله» و «جور دانو برونو» آن رفتار وحشیانه را انجام داد، و با هر دانشمندی که بخود جرئت میداد و سر بلند مینمود و با جهل مقدس کلیسا سخن ناروا میگفت، و دریچۀ علمی بروی بشر باز می‌کرد ناجوانمردانه جنگید، و تا توانست هرچه زودتر سرکوب و خاموش ساخت.

آری، اروپا در بحبوحه جنگ‌های صلیبی کم کم و بتدریج از این رکود جهان سوز که مدتها این سرزمین را خشک و بی‌رمق نگهداشته بود آغاز جنبش و حرکت کرد، در اثر شکستها که در این میدان بر پیکرش فرود آمد و اندامش را بلرزه درآورد، و از خواب غفلت و نادانی بیدار گشت و یک نهضتی را آغاز نمود.

در ضمن این نیز یک امرطبیعی بود که این جنبش در اروپا براساس بی‌دینی باشد، از هرجهت که حساب کنیم باید این نهضتها بهیچ وجه جنبه دینی نداشته باشد، زیرا دین آنطور که کلیسا تصور می‌کرد و بمردم نشان میداد، چنانکه در گذشته گفتیم: در تمام کارها از هرجهت رکود و ثبات جامد را نشان میداد. بنابراین، بدیهی است که باید این نهضت با آن دین برخورد کند، چنانکه هر جنبش و نهضتی خودبخود با سکوت و رکود و بی‌حرکتی برخورد می‌کند، و بناچار باید این نهضت براساس دین پایه گذاری نشود، زیرا می‌بینیم که هرگز مفهوم نهضت را در قاموس خود برسمیت نمی‌شناسد، و با آن برنامه‌ایکه دارد ممکن نیست بشناسد و اجازه زندگی بدهد، و بعلاوه کلیسای اروپا دیگر یک کلیسای ساده و بی‌آلایش نبود، بلکه یک غول مرگ آفرین بود که مردم را در همه حال از محیط علم دور میساخت، و پیوسته عزیزان آدم و حوا را وادار می‌کرد که در مقابل رجال دین کدنش نمایند، مالیات‌ها و جریمه‌ها در اختیارش بود هرچه میخواست تصویب می‌کرد، و هراندازه که میخواست می‌گرفت و در مزارع مخصوص کلیسا مردم را بکارهای رایگان و اجباری وامیداشت، و کسی جرئت نداشت بگوید: بالای چشمت ابروست، و بالاتر از همه هر وقت که با سلاطین زمان میجنگید با تصویب قوانین نظام اجباری آرتشهای خود را از مردم بسیج مینمود. بدیهی است هرکس که اعتراض می‌کرد از طرف کلیسا تکفیر میشد و کیفر میدید.

پس پرواضح است چیزی که می‌تواند این اوضاع را دگرگون سازد آزادی است و بس. آزادی از نفوذ و طغیان جهان سوز کلیسا و پی ریزی ساختمان جدید، پی ریزی ساختمان نهضت دور از این نفوذ بشرگذار و نیز وقتی باین مطالب اضافه شود که کلیسا در این عصر با علما و دانشمندان لجاجت آغاز کرده بود شکنجه میداد، میکشت و آتش میزد، بجرم اینکه گاهی در مباحث علمی با خرافات و یاوه سرائی‌های کلیسا مخالفت می‌کردند.

بنابراین، خیلی طبیعی بود که این نهضت علمی باید در مقابل نفوذ و قدرت کلیسا و دور از دین آن باشد، و بعلاوه علت دیگری هم بود که باعث این کار میشد و آن این بود که هنوز آن روح بت پرستی یونانی که بتوسط دولت روم باروپا آمده بود، و در نهاد مردم آن سرزمین ریشه دوانده بود و در زیر پرده مسحیت مدتها بکمین نشسته، و در انتظار فرصت مناسب روزشماری می‌کرد و تا بدست آمد، از کمین بیرون جست و برعلیه کلیسا قیام نمود و دوباره برگشت، افکار و نفوس و زندگی اروپائی را زیر فرمان خود درآورد.

شکی نیست که همۀ این طوفان‌ها در مقابل کلیسا خیلی آهسته و بتدریج بوجود میآمد، زیرا که نهضت‌ها هرچه هم گرم و گرمتر باشد، هرچه هم سوزان و سوزانتر باشد، بازهم در کانون افراد دیرتر اثر میگذارد و بکندی پیش می‌رود، زیرا باید اول با تمام رسوبهای ضد نهضتی که بمرور ایام در دل‌ها انباشته شده مقاومت بکند و افکار را بتدریج جلا بدهد، تا بتواند راه را برای پیشرفت خود همواره سازد، و باید با مشکلات فراوان روبرو گردد، و یکی را پس از دیگری از میان بردارد، تا بتواند بآسانی حرکت کند.

بدیهی است افکاریکه در کانون دل افراد حماسه جو و حماسه پرداز پیدا می‌شوند، گرچه خود را بخطرها می‌زنند و راه‌های پر از پیچ و خم را طی می‌کنند، اما هرگز باسانی بافکار ملی تبدیل نمی‌شوند و بزودی در یک محیط بزرگ قدرت و نفوذ بدست نمی‌گیرند، مگر بمرور زمان و رفتن نسل کهن و پیداشدن نسل‌های جوان و تازه نفس، زیرا آن افکار نیز مانند افراد باید دوران کودکی و جوانی را پشت سر بگذارند، تا بموقع با پختگی و شایستگی قدم بردارند، هرگز از فکر جوان فکریکه هنوز تجربه ای نیندوخته کاری ساخته نیست. روی همین حساب است که نهضت اروپائی قرن‌ها مشغول مبارزه و نبرد با نفوذ و قدرت سلطان کلیسا بود، و کم کم و بتدریج بساط زندگی را دور از نفوذ آن پی ریزی می‌کرد. اما فاش باید گفت که این نهضت از روز تولد بی‌دین بود، و بهرسو که روی میآورد و از هرکجا که کمک می‌گرفت می‌کوشید که از روح دین بدور باشد.

رفته رفته این معرکه گرم و گرمتر گردید، و سرانجام مبارزه سختی پنهان و آشکار در کانون دل‌ها میان مفهوم نهضت و مهفوم دین باوج شدت رسید.

مبارزه ای بود طولانی، آهسته رو، دورپایان و خسته کننده، و از حق نباید گذشت که ثمره‌های نهضت بدون شک و تردید غرورآمیز و درخشان بود، ثمره‌های فکری، علمی و صنعتی آن نسبت بمحیط راکد اروپا مانند نوری بود که در تاریکی شب در میان امواج ظلمتها پدید آید، چشمهائی که قرن‌ها در این تاریکی نیروی خود را از دست داده بودند از دیدن آن خیره میمانند.

آری، این نهضت نوپدید حرکتی بود که از یک صحنه راکد و متعفن و آزاردهنده آغاز می‌گردید، همه میدانیم که خود جنبش و حرکت در اصل محبوب دل‌ها است، برای اینکه خود از خواسته‌های فطرت خدائی است همان فطرتی که دشمن سرسخت رکود است.

گرچه پیشرفت‌های این نهضت غرورانگیز بود، اما از روز اول در نهاد مردم اروپا پیوسته بر آن روح ناپاک یونانی تکیه داشت، همان روح بت پرستی که اروپای ظلمت زده آن را بوسیله روم بارث برده بود، و هنوز مسیحیت با آن همه قدرت کلیسائی نتوانسته بود آن را کاملاً خاموش کند، بلکه دائم در پشت پردۀ دین در کمین بود و منتظر فرصت.

همه این‌ها برای نهضت نشاط انگیز بود که قدم بقدم در انجام مأموریت خود پیروز و در شناختن حقایق و رموز تمدن و کشف علم و صنعت پیروزمندانه پیش میرفت.

از طرف دیگر بی‌پرده باید گفت که عقیده دینی در نهاد توده‌های مردم بس عمیق و ریشه دار بود، زیرا متجاوز از هزارسال بود که این عقیده را همراه داشت. هرچه بگوئیم که ریشه و سست پایه بود و هرچه بگوئیم: با زندگی مردم کمتر جوش خورده بود هرچه بگوئیم: کمتر بروش و رفتار مردم حکومت داشت، بازهم موجود بود اثر بسزائی در وجدان توده‌ها داشت، و محو و نابودساختن آن از متن هستی چندان کار ساده و آسان نبود.

و از اینجا است که اروپا مدت زیادی در ایام نهضت با یک شخصیت دور و زندگی کرد، از یک طرف مسیحی بود و از طرف دیگر دور از دین مسیحی، در داخل کلیسا مسیحی بود، و در میدان زندگی دور از دین، در وجدان و ضمیر مسیحی بود، در نظر و افکار دور از روح دین و این دوروئی قرن‌ها بطول انجامید، اما با این وصف این معرکه پنهانی در داخل نفوس دائم در گردش بود و پیوسته و بتدریج نه تنها بنفع دین نبود، بلکه پیوسته بنفع بی‌دینی میچرخید، گرچه ظاهر آدین دارای نفوذ و قدرت بود و نظارت بر زندگی مردم داشت، لیکن در واقع بی‌کاره بود و هیچکاره، و سرانجام رسید آنروز که رسیدنی بود، و آن برخورد سخت و دردآور و نابودکننده از نزدیک دیده شد، و آن ضربت شکننده با دست قهرمان تازه نفس «داروین» بر پیکر ناتوان دین فرود آمد و آن را درهم شکست، زیرا «داروین» درست در وقت خستگی و ناتوانی دین در سال «۱۸۵۹» کتاب خود را در اصل انواع منتشر ساخت، و در سال «۱۸۷۱» کتاب دیگرش را در اصل انسان انتشار داد، و این جا یکی از خطوط برجسته تاریخ نمایان گردید، زیرا پیش از این، این مبارزه در میان کلیسا و «کوپرنیک» و «گالیه» و گوردانو برونو برخاسته بود و پیروزی با کلیسا بود، آنان را شکنجه داد و کشت و سوزاند. آری، هنگامیکه این گروه دانشمند در مسئله زمین که بعقیده کلیسا مرکز افلاک و مسئله انسان که مرکزهستی بود با نظریه آن مخالفت نمودند، با سخت‌ترین شکنجه‌ها بکیفر رسیدند. اگرچه توده‌های انبوه مردم نیز از عذاب و شکنجه آنان ناراحت بودند، و در گوشه و کنار اظهار انزجار مینمودند، اما با این وضع علی رغم خواسته دل‌ها بازهم در صف کلیسا قرار گرفته و پیروزیش تبریک گفته و بر شجاعتش آفرین خواندند که بی‌دینان را گیفر داد.

پس از واقعه اسفناک «داروین» با آن بلای سیاهش از راه رسید و بی‌پروا گفت که انسان در اصل حیوان بود، بدون تردید کلیسا تکفیرش کرد و مردم نیز در اول کار در صف کلیسا بودند، و طرفداری از حریم دین می‌کردند، زیرا خودبخود بر ملتگران تمام میشد که «داروین» حیوانش بخواند، بآسانی راضی نبود که بزرگواری و مقام عقل و تمیز را از دست انسان برایگانه بگیرد و بمقام پست حیوانیت نشاند، از این رو طرفدار کلیسا و دشمن «داروین» بود، اما کم کم و بتدریج در آن گیرودار صحنه کارزار میان «داروین» و کلیسا هرآن گرم و گرمتر میشد و پیروزی آشکار می‌گردید.

مردم نیز از فرصت استفاده نمودند و جای خود را عوض کردند، یکی پس از دیگری صفوف هواداران کلیسا درهم ریخت، و در مقابل هریک صفی در طرف «داروین» تشکیل گردید و سرانجام آن طرف خالی و این طرف پر شد، زیرا ملت‌های کلیسازده یکباره متوجه شدند که عجب فرصت گران قدری بدست آمده، باید این غول سیاهی که مردم را بعنوان دین دائم ناراحت می‌کند از میان برداشت، ملت‌ها آن چنان گرم شدند که پس از اندک زمانی کرامت و شرافت پایمال شدۀ خود را فراموش کردند، و نعش انسانیت را زیر پای «داروین» رها نمودند، و بآزادی و عنان گسیختگی راضی شدند. اگرچه این آزادی در مقابل دریافت مدال حیوانیت بدست آمد، بازهم برای این ملت عزیز و با ارزش بود.

و «داروین» را که دارای چنین جرئت و شجاعت بود ستودند، و بالاتر از همۀ این‌ها سپاسگزارش شدند که در مقابل سلطان جور پیشه کلیسا چنان سلاح برنده نوپدیدی بدست آنان داد، روح علم و دانش و سلاح آشناشدن با اصل انسان را برایگان در اختیار همگان قرار داد. و لکن یک حادثۀ بسیار تلخ تر و ناگوارتری در این میان واقع شد، و آن پیدایش نظریۀ جهش و تطور بود که بجای نظریه رکود و ثبات نشست.

آری، جان، سخن این است که این نهضت پیش از این با رکود و ثبات عملاً برخورد کرده، و کم کم پایه‌های آن را سست و متزلزل ساخته بود، و داشت کم کم از جا می‌کند، اما این برخورد هنوز مخفی و نهان بود؛ خیلی نرم و ملایم در داخل نفوس و در گوشۀ دل‌ها کمین کرده بود، تا در فرصت مناسب کار خود را انجام بدهد، زیرا همه میدانیم که عنصر بی‌دینی یونانی و عنصر مسیحیت کلیسائی دوشادوش در سایه شخصیت دوروئی که اروپا در عصرنهضت با آن آراسته بود، هم قدم بود و همراز، و اگر این حادثه‌ها نبود بازهم ممکن بود این دوروئی مدت زیادی باهم ساخته و زندگی را ادامه بدهند.

«داروین» همان ناقوس خطر بود که بی‌پروا و آشکار از آمدن حادثه‌ها خبر میداد، و پس از آمدن «داروین» داستان عوض شد. آن نهضتی که سابقاً با رکود و ثبات (آرامش) مبارزه می‌کرد امروز دیگر بعنوان یک نظریه علمی بکرسی نشست، و همه جا برسمیت شناخته شد، امروز دیگر در داخل نفوس و در گوشۀ دل‌ها مخفی نیست، بلکه یک قهرمان پیروزعلمی است که نامش جهش و تطور (طوفان) است، وه عجب نامی تازه و غرورانگیز و جذاب.

این بارهم توده‌های مردم مانند گوسفندان تشنه بدنبال این سراب نوظهور هجوم بردند. این بار بازی جدید آغاز گردید، و همه یکباره بحرکت در آمدند، آن هم چنان حرکتی که ممکن نبود باز ایستند، دانشمندان همه در صف اول و ملت‌ها در پشت سر آنان عجب غوغائی، عجب شوری، عجب طوفان عالمگیری همه و همه در حال جهش و پرواز دیگر از رکود و ثبات خبری نیست، زیرا وقتیکه زندگی بپرواز درآید و از مرکز یک گلبول ناتوان بسوی یک انسان توانا و پیچیده بحرکت درآید، و هنگامیکه خود انسان خود اشرف مخلوقات از مقامی بمقام دیگر پرواز کرده، از یک حیوانی بحیوانی دگر تغییر شکل داده که بانسان شبیه است، و از آنجا نیز بانسان تبدیل گردیده که شبیه حیوان است، و از آنجا نیز بمقام انسانی رسیده که امروز می‌بینیم، پس در عرصۀ روزگار و صفحۀ زمین چیزی ممکن است ثابت و راکد و آرام بماند، هیهات هیهات!!

آری، حقاً این نهضت یک ضربت دردناکی بود که بر پیکر نظریۀ ثبات و رکود وارد آمد، ضربتی بود که در اول کار نه اعصاب دانشمندان تاب و توان آن را داشت و نه اعصاب ملتها، و هردو گروه؛ هنگامیکه از بی‌هوشی این صدمۀ توان سوز بیدار شدند آغاز سرور و نشاط کردند، و با خرسندی و خوشنودی این بازیچۀ نوظهور را بعنوان ارمغان پیروزی روی دست پای کوبان بهرسو بردند.

همه با یک زبان بیتابانه میگفتند که تنها زندگان در حال ترقی و جهش و پرواز نبوده و نخواهند بود، بلکه همۀ موجودات عالم در این زندگی در پروازند؛ حتی افکار و اجتماعات.

آری، دیگر امروز هیچ چیزی اعم از کوچک و بزرگ ثابت و راکد نیست چنانکه پیش از این بود، و حتی دین هم باین درد دچار است. یا للعجب آخر دین آن مرکز رکود قدیمی نیز بجنب و جوش درآمد، و خود را بکاروان پیروز ترقی و تحول رساند، خیلی عجیب است بر هرکه بنگری بهمین درد مبتلاست، کی تصور می‌کرد که دین نیز مدروز شود، و واقعاً نظریۀ توحید و خداشناسی در کانون فکر بشریت جای خود را عوض کند.

عجبا! این که یک نظریۀ ثابت و راکد نبوده، همانطور که کلیسا میگفت و دین گواهی میداد: در آن روز هم از مقامی بمقام دیگر بمقتضای زمان پرواز می‌کرد، و ما نمیدیدیم امروز هم ممکن است بپرواز درآید.

دین اول عبارت بود از احترام و ستایش پدر، و پس از مرگ او به عکس و پیکرۀ او و پس از آن بنیروهای مختلف طبیعت و سپس عبادت بر بتها شد، و آخر کار بصورت عبادت بر خدای نادیده نمایان گردید، اما بازهم ممکن است بپرواز درآید و جای خود را عوض کند. ممکن است روزی عبادت بر چیز دیگر شود که هنوز کشف نشده است، خوب چه طور است؟ اگر روزی عبادت بر طبیعت باشد؟ آری، طبیعت که زیباست طبیعت که خالق ما است، طبیعت همان مادری است که ما را زائیده یا بفرمائید: آفریده پس بایدش ستایش کرد، باید سر بفرمانش فرود آورد.

آری، پس از انجام این کار بطوریقین از این راه به پیروزی بزرگ خواهیم رسید، ما از پشت این سنگر محکم کلیسای یاغی و بی‌رحم را از پا درمیآوریم، این سرچشمۀ نادانی و خرافات و یاوه سرائی را ویران می‌کنیم.

و پس از آن دیگر خدای زیبائی را میپرستیم خدائی جذاب و زیبا، و بالاتر از همه خدائی که کلیسا ندارد، زور و اجبار ندارد، رشوه و مالیات نمی‌خواهد، از گوشه گیری و رهبانیت بیزار است، خدائی که آزادی رایگان و بی‌پایان در اختیار بندگان قرار می‌دهد، و بزودی می‌توانیم در سایۀ عنایتش آزاد و آسوده از هر قیدی بزندگی نشاط انگیز بپردازیم، ما دیگر آزاد شده گانیم، هرکاری که شیرین و گوارا باشد انجام میدهیم، زیرا این خدا دیگر حساب و کتاب ندارد، پیوسته راه ترقی و تکامل نشان می‌دهد، روزی است که از نو متولد شده و قدم بدنیای دیگر بگذاریم، این باردگر در دامن مسیح دیده به جهان باز نمی‌کنم، بلکه در دامان پاک طبیعت پرورش یافته و از پستان زیبایش شیر میخوریم.

بنابراین، چه سروری که در این دین جدید بما دست نمی‌دهد، چه شاهد پیروزی بجای مانده که در آغوش نمی‌کشیم، و لکن پوشیده نماند که پیوستن به نهضت تطور و پیروی از نظریۀ تحول و هم چنین دوری جستن از دین تنها در اثر نظریۀ «داروین» نبود، گرچه او قهرمان غرورانگیز این میدان بود و اگر تنها هم بود باز می‌توانست از این نبرد پیروز درآید، زیرا در اینجا یک حادثۀ دردناک و بزرگ اقتصادی و اجتماعی نیز پیدا شده بود که پیوسته بنیان زندگی را بلرزه میآورد، و آثارش هم از آثار نظریۀ تحول و تطور (طوفان) کمتر نبود، و این همان انقلاب صنعتی اروپا بود، انقلاب صنعتی با پیدایش ماشین و ابزار موتوری آغاز و در زندگی راکد و آرام اروپائی انقلاب بس دامنه داری بوجود آورد، انقلابی بود پیروز که مرزهای روابط اقتصادی و اجتماعی را شکست و بتمام زوایای زندگی تجاوز نمود، و بدنبال این انقلاب پیروز بسرعت پیدایش شهرهای صنعتی آغاز شد، و جوانان اروپا را که تنها و راکد و عاطل زندگی می‌کردند با شتاب بسوی خود کشید، جوان‌ها در کارخانجات جدید بکار پرداختند، و در شهرهای نوبنیاد زندگی جدیدی را آغاز نمودند که برای آن‌ها تازگی داشت، زیرا پیش از این هیچگونه آشنائی با این وضع نداشتند.

آری، زندگی اروپائی پیش از این راکد و تاریک و یک نواخت و کند و تکراری بود، با تمام رنج‌هایش در دهستان و در محیط تیول زده آرام و یکسان میگذشت، کشاروزان خواه برده و خواه آزاد در مزارع کار می‌کردند، و زنان نیز در خانه‌ها زندگی را اداره مینمودند، و معمولاً پس از انجام کارهای خانه داری ریسمانها میتابیدند که با فروش آن در بازارهای روز بشوهران خود کمکی کرده باشند، و بعبارت محلی: مرد از بیرون و زن از اندرون مشغول ادارۀ زندگی بودند.

و خانواده هم با آن وضع راکد و یک نواخت خود مرکز تولید روابط بود کسی جرئت نداشت بترکیبش دست بزند، و مردم نیز از نظر دینی با مفهوم دین آشنا شده بودند، با آداب و رسوم و اخلاق معمولی و یک نواخت خو گرفته بودند، خواه مراعات می‌کردند و خواه نمی‌کردند، ایمان بوضع موجود داشتند و هرگز در این فکر نبودند که یکی پیدا شود و با این وضع مخالفت کند، و خلاصه در هرچیزی یک حالت قدس و یک نوع احترام وجود داشت که از طول ممارست و تمرین زندگی راکد سرچشمه می‌گرفت و بعلاوه از راه دین نیز تقویت میشد.

جرم‌های اخلاقی را جوانان عیاش و خیره سر مرتکب میشدند، و بعنوان اینکه: جوانیست و هزار عیب کاهی اجتماع از آن اغماض می‌کرد، اما بازهم در نظرش جرم بود و دوشیزگان هرگز دست باین جرم‌ها دراز نمی‌کردند، بخاطر اینکه ممکن بود تا ابد رسوا و بی‌آبرو باشند. بلی، مفاهیم اجتماعی همین طور ادامه داشت.

پس بنابراین، این محیط پر از وسائل ننگ و عار و آبروریزی بود و نیز ترس از دین هم وجود داشت، دوشیزه گان دست بجرم‌های اخلاقی نمیزدند، مگر خیلی کم و آن هم در گوشه و کنار تاریک و دور از اغیار.

در این حال پر از شرم و حیا و ترس از آبروریزی بود که یکباره وضع عوض شد، و کارها بطور ناگهانی تغییر کرد، زیرا جوانان نیرومند و آنانکه با زور بازو می‌توانستند مشکل کارهای سخت را باز کنند، بدور کارخانجات گرد آمدند، و شب و روز با دل باختگی و عشق فراوان آن‌ها را اداره نمودند.

بلی، بکارانداختن ابزار موتوری در روزهای اول بچنین نیروئی نیازمند بود، این جوانان یک باره بشهرهای صنعتی هجوم آوردند افرادی بودند که دور از خانواده و بلکه بی‌خانواده اوقات بیکاری خود را در سر خیابان‌ها و کوچه‌ها میگذراندند، و این تجربه نوین را تمرین می‌کردند پیوسته باین دختر متلک میگفتند و با آن زن چشمک میزدند، و چون هنوز تکلیفشان روشن نبود جرئت نمی‌کردند خانوده خود را بشهر بیاورند.

جوانانی بودند هرزه گرد و مکتب ندیده و عنان گسیخته، کسانی بودند که برای اولین بار زنجیرهای توان سوز تیولگران را پاره کرده و خود را بیرون از قفس تیول میدیدند، تازه آمده بودند در این اجتماع نوین (این آزادی نوبنیاد را تمرین می‌کردند) و آن هم اجتماعی بود که هنوز آن‌ها را نمیشناخت، و هنوز هویت آنان روشن نشده بود که کیانند و از کجا آمده‌اند و بکجا می‌روند؟ هنوز گمنام و ناشناس بودند، کسی با ایشان انس نمیگرفت و در هیچ محفلی راه نداشتند، رفتارشان هنوز با روش مردم محیط جوش نخورده بود، هنوز با کسی آشنائی نداشتند که در پیش آمدهای بداخلاقی از او خجالت بکشند، هنوز با خانواده‌ها رابطه برقرار نکرده بودند که باعث سرافکندگی گردد.

بدون قید و شرط این روش منحرف را تمرین می‌کردند، و هرزه گردی و هرزه گری را پیش می‌گرفتند، و دنیای هرزه گان بوجود آورده بودند، جوانانی بودند که تازه قدم بمیدان جوانی نهاده و تازه کیسه‌های شهوت را پر میدیدند، هنوز از باغ ازدواج میوه نچیده بودند و هیچ قید و بندی نداشتند.

بنابراین، تنها راه باز همان ارتکاب جرم‌هائی بود و بس، و شرایط محیط و زمان نیز راه هرزه گری را آماده میساخت. این طوفان‌ها هنوز ادامه داشت، تا دوران کارگری زن فرا رسید و زن با دل پرشور و سینه آتشین وارد میدان کار شد، آمد که کار کند تا لقمه نانی بدست آورد، آمد که کار کند و درد گرسنگی را علاج نماید.

و پس از رسیدن زن باین میدان پر از طوفان روابط کارگران و کارفرمایان رو بتیره کی و نابسامانی رفت، کارخانه داران کارگران را بکارهای مافوق قدرت وادار می‌کردند، و در مقابل آن دست مزد ناچیزی میپرداختند، و اگر صدای کارگری بلند میشد فوراً شکنجه و عذاب و شلاق بکار میرفت، و همیشه سلاح تهدید و ارعاب بالا سر کارگر حاضر بود و کار بدین منوال ادامه داشت، و هرروز فشار بیشتر میشد، و سرانجام کارفرمایان برده داران تازه نفس باین نتیجه رسیدند که باید فکر تازه ای کرد و یک نوع سلاح جدید و برنده و ارزان قیمت بدست آورد، و اینجا بود که سپاه احتیاط از کارگران تشکیل شد، و عده‌ای را بجاسوسی واداشتند و بجان هم انداخته و با دریافت کارمزدی بس ناچیز بجاسوسی پرداختند که اگر کارگری بدست مردش اعتراض کرد فوراً دیگری حاضر شود با دریافت کارمزد کمتری همان کار را انجام دهد، در نتیجه یک خفقان عجیبی بوجود آمد که در کارخانجات همه از هم می‌ترسیدند. بلی، همه بجان هم افتادند که سرمایه داران سیاه دل راحت و آسوده بخوابند، در بحبوحه این طوفان سیاه بود که زن بمیدان کارگری رسید، همان زنی که سرپرستش از وی دست برداشته، و یا آن زنیکه در اثر پیدایش این طوفان دیگر سرپرست پیدا نمی‌کرد.

بلی، زنان پس از آنکه هزاران جوان چموش و سرکش بدامن عفتشان تجاوز کردند بسوی شهرهای صنعتی رو آوردند، و در مقابل دوشیزه گان نورس فراوان در دهات بی‌سرپرست و بی‌شوهر ماندند.

یا للعجب! زن از این تاریک زندان بیرون آمد و بدنبال چاره میگشت و عاقبت بدام افتاد، همان دامیکه برای شکارکردن او گسترده شده بود.

آمد بدنبال کار میگشت تا لقمه نانی بدست آرد و گرسنگی را از خود دور سازد، و سرانجام در اثر فشار روزگار باین اجرت ناچیز راضی شد، راضی شد که دست مزد ناچیزی دریافت کند و از دست دیوگرسنگی نجات یابد.

بازهم در اینجا خط دیگری از خطوط تاریخ کشیده شد، دیگر زن همان زن سابق نیست، آزاد است کار می‌کند و مختصر پولی دراختیار دارد، دستمزدی را دریافت می‌کند بی‌شریک و بی‌رقیب.

درست است که با آن پول زندگی خود و یا فرزندانش را اداره می‌کند، اما مطلب بسیار مهمی هم هست، و آن این است که زن پیش از این مالک چیزی نبود و امروز مالک است.

پیش از این حق تصرف نداشت و امروز دارد، زیرا آداب و رسوم و قوانین اروپا پیش از این، این بود که زن حق مالکیت و تصرف آزاد نداشت، و بطور مستقیم نمی‌توانست کوچکترین دخالتی در شئون زندگی بکند.

اینجا بود که در اثر این طوفان خوش سیما زن احساس کرد که دیگر آزاد است و دست باز.

از اینجاست که جوان آزادشده ای بدوشیزه آزادشده می‌رسد هردو آزادند، هیچگونه مانعی در کار نیست، هردو سرشار از غرور غریزه‌اند و هردو چموشند و آداب و رسومی هم در کار نیست.

چرا؟ باید هر دو باهم جواب ندای اندرون را ندهند.

چرا؟ باید آن گدای محبوس را دست خالی برگردانند.

بلی، جواب این نداها داده میشد دیگر کار از کار گذشته بود، همه کار ردیف بود و بی‌رقیب.

اما بدیهی و طبیعی است که این حادثۀ ناگوار یک باره و ناگهانی اتفاق نیفتاد و ممکن هم نبود این چنین شود، زیرا پرواضح است که رسوب‌های بسیار دقیق و نهانی مدت‌ها در نهاد بشر روی هم انباشته بود. حیا، آبرو، آداب و رسوم محیط در داخل ضمیر این بشر را از عنان گسیختگی ناراحت می‌کرد، درست است که در بدریها آغاز گردید، و لکن در روزهای ردیف اول توأم با ناراحتی. اما همه میدانیم که همۀ مشکل‌ها را مرور زمان آسان می‌سازد.

با این سرمایه داری در حال رشد و توسعه یک نسلی پرورش یافت و یک نوع آزادی سیاسی بدست آورد که قبل از این نبود راه پارلمان باز شد، انتخاباتی انجام گرفت حزب‌ها بوجود آمد، انجمن‌ها تشکیل یافت، کنفرانسها و اجتماعات آغاز بکار کرد، و این نسل بی‌لجام در همۀ این‌ها شرکت جست و آزادی بیان و قلم بدست آورد، و این آزادی نعمتی بود که در محیط تیول نایاب بود، چیزی است که جنبش و نشاط همراه دارد، پیوسته فرمان پیشرفت صادر می‌کند و در عین حال خود آزادی ساز است، و پیوسته خواهان حقوق بیشتر و آزادی بیشتر است.

اما در این راه خیلی بآسانی پیش نمی‌رود با مشکلاتی روبرو است، در هرقدم و در هر ساعت از برده داران تازه نفس و تازه کار و صاحب نفوذان سرمایه دار کارشکنی‌ها مشاهده می‌کند، هرروز از کارخانه داران که همیشه دل باخته دیکتاتوری و خودسری هستند، ناراحتی‌های گوناگون می‌رسد، و همین کارشکنی‌ها باعث می‌شود که بیش از پیش بمبارزه ادامه داده و سرسختی بیشتری نشان دهد پیش برود و راه آزادی باز کند.

بدیهی است که این طوفان‌های آزادی ساز ضمیر انسان را از شعوری بشعور دیگری متوجه می‌سازد، و از فکری بفکر تازه تری انتقال می‌دهد و این دل آزادی ندیده، دائم در حال پرواز است و در تمام میدانها زندگی آزادی عمل می‌خواهد و از آن‌ها است آزادی از قید اخلاق، آن اخلاقی که اجتماع تیول زدۀ آن روز آفریده و دین کلیسا آن را برسمیت شناخته بود.

دیگر در این مرحله روابط خانوادگی بکلی درهم ریخت و اساس خانوده واژگون گردید، مرد و زن و کودک همه کارگرند و مزد بگیر دیگر در کانون دل هیچ کس این احساس نیست که خانه را محترم بشمارد و آن را مرکز رابطه اجتماع قرار بدهند، دیگر وجدان‌ها بسوی خانه و کاشانه توجه ندارند که رابطه زناشوئی و پدر و فرزندی و مارد و دلبندی را در آن گرم محیط بهم نزدیک بسازند.

آری، این رابطه در اجتماع ده نشینی آن روز از وجود زنی سرچشمه می‌گرفت که این وجدانها را بهم نزدیک ساخته و با دست پاک و دل پاک خود روابط آن‌ها را نگهمیداشت، و در نتیجۀ این فداکاری هیچ یک از آن‌ها بهدر نمیرفت، و هم چنین از وجود مردی سرچشمه می‌گرفت که از خارج بکانون خانواده نظارت داشت، و قوانین ادارۀ آن را تصویب می‌کرد و در اثر وجود این دو رابطۀ گرم و سوزان رابطۀ پدری و مادری و با همکاری نزدیک آن‌ها کودکان و همۀ افراد خانواده را بهم نزدیکتر میساخت.

رابطۀ عاطفی از مادر و رابطه نظارت و کار از پدر و در میان این دو رابطه گرم کودکان و نورسان باغ بشریت دائم سرحال و با نشاط بودند، و در دامن پر از مهر خانواده پرورش مییافتند و هرگز از این حدود تجاوز نمی‌کردند.

متأسفانه وقتیکه زن از پست زمامداری خود دست کشید، همۀ این سر و سامان درهم ریخت و بنابسامانی بشرسوز مبدل گشت، در نتیجه نه دیگر از زمامداری پدر خبری هست و نه از عاطفه مادراثری. و نیز همچنین هنگامیکه زن استقلال باصطلاح اقتصادی بدست آورد و در مقابل وظایف پدر خود را صاحب وظیفه و نظر دید، دیگر استقلال پدر از میان رفت، حکومت پدری و زمامداری عملی و نظارت بر قوانین خانوده که باو مربوط بود دیگر از کار افتاد.

بعبارت بومی: دیگر ماما دوتا شد و یا بگو: یک خانه دارای دو کد خدا گردید که در آنجا سر بچه کچ آید، و در اینجا خانه ویران گردد.

پس برای بار سوم: هنگامیکه کودکان معصوم و نوباوگان آدم و حوا بناچار بکار مشغول گردیدند، تا از گرسنگی جان بدر ببرند، تغییرات دیگری در سیمای اجتماع پدید آمد، کودکان پیش از وقت کار بکار پرداختند و با جسمهای ناتوان عهده دار کارهای توانکش شدند، دست‌ها و پاها و دل‌های لطیفشان که هنوز بدامن پر از مهر و عاطفه مادر نیازمند است، نارسیده وقت بدامن کار و کارخانه افتادند.

و سرانجام بدیهی است که این میوه‌ها نارسیده چیده شد و تن ناتوان آنان توان نیافته بسوخت، مشاعر و وجدان کودکی دستخوش فساد حوادث گردید، و در کانون هستی آنان که هنوز ظرفیت نداشت غرائز ناخودآگاه بیدار شد و بکار پرداخت، و در گیر ودار این طوفان مشاعر و وجدان را دچار بحران ساخت، و روابط خانه و خانواده را از رسمیت انداخت، رابطه سرشار از عاطفه مادری و رابطه زمامداری پدری را زیر پا گذاشتند.

برهمگان روشن است که در سیمای اجتماع یک رشته تغییرات بسیار روشن پدید می‌آید، همۀ روابط موجود مردم تغییر مییابد و یا بهتر بگویم: دستخوش طوفان مدروز می‌گردد.

دیگر هیچ یک از روابط اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، فکری و اخلاقی بعد از آنکه صدها سال یک نواخت بود، یک نواخت نیست. دیگر آن سیمای اجتماعیکه مدت‌ها ثابت و راکد بود و افراد بشر در آن مانند خشتی بود، یکی میرفت و دیگری جایگزین آن میشد امروز وجود ندارد، دیگر نه مرد ثابت و راکد است، نه زن و نه کودک، نه خانه در حال رکود است، نه کوچه و نه خیابان، نه آقا، آقا است و نه نوکر نوکر، کار و کوشش دست خوش تغییر شده و ثروت بطوفان روز گرفتار گردیده.

با سرعت سرسام آوری که پیش از این بشر بیاد نداشت، تغییرات یکی پس از دیگری آغاز شد و پیش رفت. و حال آنکه پیش از این ده، بیست، پنجاه و بلکه صد سال میگذشت هیچگونه تغییری در سیمای اجتماع دیده نمیشد، بطوری نامرئی بود که گوئی همه چیز ثابت و راکد است، بخاطر اینکه یا حرکتی نبود و یا اگر بود بقدری ناچیز و بی‌ارزش بود که قابل گفتن نبود.

اما امروز نه در صد، نه در پنجاه، نه در بیست، نه در ده سال، بلکه خیلی کمتر از ده سال اجتماع بشر سیمای خود را عوض می‌کند، هرروز مد نو رسیده ای چشمها را خیره کرده و فرزندان مد ندیده آدم و حوا را بسوی خود جلب می‌کند.

دیگر مرد بعنوان اینکه مرد است در خانه سمتی ندارد، چنانکه پیش از این داشت، از زنیکه خود را پلاس خانه می‌پنداشت و شوهرداری را آئین خود میساخت، خبری نیست، امروز همه جا را کودکان بی‌سرپرست و دور از خانه و خانواده پر کرده است. اگرچه در دست اندک نقدی دارند، و لکن چه سود که جوان بی‌خانه و خانواده و رشکست اخلاقیست.

امروز خیابان پر از دحام است فرزندان آدم و حوا از هرسو هجوم آورده‌اند، دستجات مختلف و درهم و برهم غوغائی بپا ساخته اند! مردان، زنان و کودکان بیکدیگر فشار میآوردند، مانند روزهای رسمی و ایام عیدها در دهستان همه در جنب و جوشند، اما نه روز عید است و نه ایام رسمی.

ازدحام امروز غیر از ازدحام آن روز است آنجا همه، همه را میشناختند و باهم آشنا بودند.

اما اینجا کسی با کسی آشنا نیست هیچکس بدرد دیگری نمیخورد، دیگر چشم آشنائی کور است و آداب و رسوم از کار افتاده و رابطه‌ها از هم گسیخته، و هرکس برای خود سلیقۀ مخصوص انتخاب کرده است.

امروز همه جا بردگان را میبینی که از رژیم تیول آزاد شده‌اند، و لکن در بردگی دیگری گرفتار آمده‌اند، از دامی نجسته بدام دیگری گرفتار شده‌اند، و آن عبارت است: از بردگی جانسوز کارخانه‌ها و سرمایه‌ها، اما با این وصف بازهم خوشحال و شادابند، و یا بفرمائید: برهنه خوشحالند درآمد زیاد شده، حق مبارزه دارند می‌توانند مبارزه کرده و حقوق بیشتری بخواهند، و با بدست آوردن این حق می‌توانند همه جا و همه وقت و با همه کس بگفتگو بپردازند.

امروز می‌توانند در دستجات با ازرش و فعال ادغام شده و بتدریج نیروی سیاسی در حال توسعه و رشد بدست آورند. سپس هرفردی، هربرده ای با دیگران در محیطی بزندگی پرداخته‌اند که سیمای ظاهریش آزادی است بخصوص در جنبه‌های اخلاقی، و بعلاوه: امروز دیگر این بشر بشخصیت ممتازش پی برده است، بخصوص در روش و رفتارش که عنان گسیخته است.

دیگر در اظهار شخصیت فردی احساس حقارت نمی‌کند، و مانند گوسفند دور از گله نیست، امروز دیگر سازمانها، اجتماعات و احزاب ارزش پیدا کرده، مانند سابق نیست که وجود نداشته باشد و یا ارزش.

و خلاصه: در تمام جزئیات هستی این اشرف مخلوقات انقلاب عمیقی پدید آمده، و با تمام خصوصیات زندگی او تغییرپذیرفته است.

و همچنین امروز همه جا آقای صاحب نفوذی را میبینی که هنوزهم به آقائی و بزرگواری خود یقین دارد و ایمان.

اما از نوع دیگر، زیرا آقائی آن روز تحت عنوان مالکیت تیول بر سرزمین‌های کشاورزی تکیه داشت و امروز به سرمایۀ بی‌پایان.

امروز در یک محیط کوچکتر و فعال تری تمرکز یافته، برخلاف آن روز! و در عین حال یک نوع سیادت و نفوذیست که پیوسته محتاج است در دو جبهه بجنگد، یکی جبهه کارگران و کارفرمایان، و دیگری جبهه بازاریابی که در زمان حکومت تیول که زندگی بی‌حرکت بود وجود نداشت، و باز امروز همه جا کاری بچشم میخورد که نوظهور است، امروز دیگر با مجهول و ناشناخته ای سر و کاری نیست، امروز چشم بدست غیبی ندوخته است، چنانکه در گذشته دوخته بود تخمی را بزمین می‌افشاند و از آسمان چشم امید داشت و همیشه در انتظار نزول رحمت آسمانی بود، بلکه امروز با نیروی روشن سر و کار دارد که با چشم دیده می‌شود، نیروئی است که دائم دخالت مستقیم در کار ماده دارد و آن را بهرشکل درمیآورد، و با رنگ دلخواه خود رنگ آمیزی می‌کند.

امروز دیگر بشر خلاق است پیوسته با طبیعت سر و کار دارد نه با ما و راء طبیعت، همه جا با ماده کار می‌کند نه با خدای نادیده، و خلاصه: همه چیزها با زمان گذشته اختلاف فاحش پیدا کرده است. و سپس علم وارد میدان شده، سیمای این تغییرات را بحد کمال میرساند، پیشرفت‌های علمی هر روز گام‌های پیروزمندانه تری برمی‌دارد، و هر لحظه سیمای زندگی بشریت را تغییر می‌دهد ابزار خودکار و قطارهای سریع السیر است که بوسیله بخار حرکت می‌کنند، اتومبیل‌های زیبا و خیره کننده و صنایع الکتریکی هنگامه ای بپا ساخته‌اند، امروز دیگر بجای صنایع دستی صنایع موتوری در کار است، خیلی عجیب است همه چیز سیمای سابق را عوض کرده است.

و عجیبتر از آن این وضع جنبندۀ دائم التغییر است، هیچ چیزی بیش از چندسال در یک حال ثابت نمی‌ماند، و بلکه پارۀ از آن‌ها بیش از چندصباح رواج ندارد مدی مشهور نگشته، هنوز مد دیگری جایگزین آن می‌گردد.

بدیهی است که پیرو این تغییرات سیمای زندگی نیز بناچار تغییر مییابد و هر روز این دانش عنان گسیخته زندگی نوینی می‌سازد، زیرا همه میدانیم که مسافرت با قطار با مسافرت‌های قدیم قابل قیاس نیست، آن روز با اسب و ارابه حرکت می‌کردند و امروز با قطارهای سریع السیر.

البته بافته‌های دستی آن روز غیر از بافته‌های موتوری امروز است، برق و دستگاه‌های برقی ذغال را از کار انداخته است، خیابان و بازار پر از اختراعات جدید غیر از خیابان و بازار راکد و ساکت سابق است، این پر از نشاط و حرکت است و آن از اول تا آخر جنبندۀ نداشت.

خانه ای که هرساعت بمقتضای روز سیمای خود را تغییر می‌دهد، فرق دارد با خانه ای که قرن‌ها با یک گلیم پاره دست بدست گشته و کوچکترین تغییری در قیافۀ آن دیده نشده، بلکه نظریات خود علم و دانش نیز مرتب در حال تغییر است، در مسائل فیزیک و شیمی در موضوعات پزشکی و ستاره شناسی و در مسائل ریاضی و طبیعی تغییر پشت سر تغییر مشاهده می‌گردد، در اثر کشفیات جدید علمی و صنایع نوظهور قرن همه چیز در حال جوش و خروش است.

آیا بهتر از این می‌توان گفت که همه موجودات زنده جهان از یک سلول ناتوان پیدا شده و یکباره پا بترقی نهاده و اکنون باین صورت زیبا رسیده‌اند، و یا شیرین تر از این می‌توان گفت که وسط زمین و آسمان این فضای دورپایان پر از موجودات زندۀ لطیف و دقیق است که نه با چشم غیرمسلح دیده می‌شوند و نه با حواس دیگر قابل درکند، و با این وصف خطرناکترین حیواناتند بیماری‌های درمان ناپذیری بوسیله آن‌ها بوجود می‌آید و از این سوی جهان بآن سوی جهان انتقال مییابد.

و خلاصه: زیباتر از این می‌توان گفت که این آسمان کبود فقط هفت ستاره ندارد، و بلکه پر از ستاره‌ها است که چشم بشر از دیدن آن‌ها ناتوان است، و با این حال از خورشید ما بزرگتر و درخشان تر و سوزانترند، و از همه این‌ها در باره تغییر یا بگو: تطور (طوفان) و یا بی‌ثباتی یک فکر بس عمیق پدید می‌آید.

نتیجه و محصول این همه گفتار در یک جبهه و یا بگو: در دو جبهۀ هم آهنگ اجتماع می‌کند یکی جبهه تطور و تحول، و دیگری دوری از دین. آری، جان، سخن این است که تحول یک نظریه معمولی نبود که داروین در مکتبش بسوی آن دعوت مینمود و در حدود علمی که او در باره‌اش بحث می‌کرد محدود نبود، و بلکه یک لکه ننگین و آبروریزی همگانی بود که دامن دانشمندان عصر را آلوده ساخت، همانطور که در دامن توده‌های بشر نشست، ننگی است که بهمه جا و بهمه چیز رسید که تا امروز دیگر همه و همه از خلال این فکر ننگ آلود و از دریچه این مولود خود بدنیا می‌نگرند و دیگر امروز در جهان چیزی ثابت و آرام دیده نمی‌شود.

نه دین، نه اخلاق، نه آداب و رسوم، نه اصول و افکار، نه حقایق علمی و نه معلومات، نه شکل زندگی، و نه سیمای اجتماع، نه هستی و روابط فرد با اجتماع، و نه روابط اجتماع با دولت، نه وجدان مرد و زن، و نه هدف‌های گوناگون زندگی، بلکه امروز باید با هر وسیله که ممکن باشد بجنگ ثبات و رکود شتافت، باید شالودۀ هرچیزی براساس تحول و تطور پی ریزی و روح تحول درآن دمیده شود که اگر امروز هم تحول نداشت برای فردا آماده باشد، و خلاصه هیچ چیزی سزاوار نیست در عالم ثابت و آرام بماند، بخاطراینکه ثبات ضدناموس زندگیست و ناموس عبارت است از تطور و دگرگونی.

هر چیزیکه ثابت بود خودبخود برخلاف این ناموس است و باید از بین برود، و از اینجا است که تغییردادن و بجنبش آوردن عالم خود هدف نهائی شده، نه اینکه برای رسیدن بهدفی آن را وسیله قرار می‌دهند.

امروز دیگر مردم دیده باز کرده‌اند، و دوست ندارند که در بسیط زمین چیزی را ثابت و آرام ببینند.

بنابراین، عقیدۀ بخدا یک نوع ثباتی را نشان می‌دهد باید دگرگون گردد، یا باید معبود را عوض کنیم و یا عبادت را دگرگون سازیم، پس چه بهتر که دست از پرستش خدا برداریم و طبیعت زیبا و یا خودمان را بپرستیم، آنچه هم اکنون مهم است تغییر است بهر طریقی که ممکن باشد.

باید این پرستش تقلیدی را پشت سر بگذاریم و راه دیگری پیش بگیریم، گرچه عنان گسیختگی و عربده جوئی باشد هیچ یک مهم نیست، بلکه مهم تغییر است بهر شکلی که امکان دارد.

و همچنین وقتیکه اخلاق یک نوع ثبات و آرامشی را نشان می‌دهد باید تغییر کند، باید این اخلاق کهنه را بدور اف کنیم و خود از نو اخلاق جدیدی بیافرینینم، اگرچه عنان گسیختگی و بی‌بند و باری و پرروئی را فضیلت بشماریم، باید خودستائی و نا آشنائی را در ردیف بهترین اخلاق قرار بدهیم و درهم ریختن سازمان روابط خانوادگی را امتیاز بشناسیم.

و بازهم چون آداب و رسوم اجتماعی یک نوع آرامش و ثبات عرضه میدارد باید عوض شود، باید زن از مرد پیش قدمتر باشد، باید کوچک‌ها احترام بزرگان را مراعات نکنند، باید لباس مرد و زن دست خوش طوفان شود، باید بی‌حیائی و پرروئی سرمایه زندگی باشد!.

چون که دراین صورت بتغییر و تبدیل نزدیکتریم، بدیهی است که این همه نابسامانی‌ها از جانب نظریه ننگین تطور و تحول پدید آمده، و گریبان فرزندان بی‌پناه آدم و حوا را میگیرد، و اما از جانب دیگر در این امور دین را هیچگونه ارزشی نمانده است، نخستین ضربتی که بر پیکر ناتوانش وارد آمد بخاطر این بود که در این عصرترقی و طوفان پیوسته مفهوم ثبات و آرامش را برخ مردم میکشید، و حال آنکه مفهوم تطور و ترقی دیگر بهمه جا سایه گسترده است، و بعبارت دیگر: همه جا را جنبش و حرکت فرا گرفته که دشمن سکوت و آرامش است، و لیکن در این جبهه کار بازهم بالاتر گرفت، زیرا تمام روابط اجتماعی براساس بی‌دینی پی ریزی شده است، تنها نهضت فکری نیست که باین درد بی‌درمان گرفتار است، بلکه روش و رفتار روزانه مردم که از این نهضت الهام میگیرد با این بیماری دست بگریبان است، زیرا بدیهی است که نظام طوفان زده سرمایه داری براساس ربا پایه گذاری شده، و دین برخلاف آن ربا را برسمیت نشناخته و معاملات ربائی را قدغن می‌کند، و علی رغم داد و فریاد کلیسا برعلیه نظام ربا این نظام چموش براه خود ادامه می‌دهد، و این پیش رفت همینطور ادامه دارد و کوشش بناله مرگبار کلیسا بدهکار نیست.

پیوسته شهوت سرمایه دیوانه وار این نظام را پیش می‌برد، و هیچ قدرتی حتی قدرت ننگ و عار نیز نمی‌تواند از آن جلوگیری نماید، نه قیوداخلاق را برسمیت می‌شناسد و نه با دین و آئین روی آشنائی نشان می‌دهد.

آری آری، آن رشته روابط آزاد جنسی که در سایه عمل مشترک در میان زن و مرد برقرار است و آن همه آمیزش دختران و پسران در این اجتماع طوفان زده، و شرکت زنان و مردان در محافل و آن همه سعی و کوشش مشترک برای ریختن شالوده زندگی «باصطلاح ایده آل» از آثار این طوفان است.

و همچنین در سایه این استقلال اقتصادی که نصیب زن گردیده و در اثر پیدایش این فکر که دیگر بمرد احتیاج ندارد، زن خود را ملزم نمیداند که پاکدامنی و عفت خود را محترم بشمارد، و در سایه این همه مشکلات روز افزون زندگی که جوانان را از تشکیل خانواده باز میدارد، و هرگز اجازه نمی‌دهد که آرامش جسمی و جانی نصیب آنان گردد این نابسامانی‌ها پدید آمده.

پرواضح است که همه این روابط تاریک براساس بی‌دینی استوار گردیده، و علی رغم پندها و اندرزهای رجال دین کلیسائی که صدها و هزارها بار بگوش مردم میخوانند و گوش کسی هم بدهکار آن‌ها نیست، رنگ و شکل واقعی اجتماع براه خود ادامه می‌دهد و کانونهای اخلاق را یکی پس از دیگری درهم میکوبد، و تا آنجا رسیده که دیگر اخلاق یک موضوع پا در هوا شده و هیچگونه پایگاهی در اجتماع ندارد، همۀ این طوفان‌ها بخاطر این است که دین در محیط اروپا از روز اول بگوشه نشینی عادت دارد، و هنوزهم در پشت پرده است و قدم بمیدان زندگی نگذاشته، نه بر زندگی حکومت دارد و نه دارای قدرت تصویب قوانین است، این دین هرگز نمی‌تواند زمام کشتی اجتماع را بدست بگیرد و از میان موجهای کشندۀ این طوفان بیرون برده و در ساحل آرامش لنگر اندازد.

و همچنین علم و دانش در اروپا از روزیکه تولد یافته در راه دین قدم بر نداشته، زیرا که دین همانطور که کلیسا نشان میداد هرگز حاضر نمیشد که آن را یاری نماید، نه بعنوان یک مذهب مانند مذهب تجربی که اسلام با فکرعلمی خود آن را پرورش داد و بجهان عرضه نمود، و نه بعنوان یک رشته معلومات ارزنده که میشد آن‌ها را برای بهره برداری بعالم تحویل داد، بلکه درست بعکس بود، زیرا کلیسا از روز اول جهل پرور بود و پیوسته با علم میجنگید، و با دانشمندان عداوت میورزید و دست کم پاره ای از نتایج علم قبل از هرچیزی بسودهای شخصی و تجارتی اختصاص دارد، تا بنفع عمومی و این نیز خود با روح دین کلیسا مخالف است.

اما متأسفانه دین در جهان اروپا نه تنها قدرت توجیه ندارد، بلکه در این میدان صلاحیت هم ندارد.

از اینجاست که کم کم فرد در این محیط هر لحظه احساس می‌کند که زندگیش دائم با رنگ تطور و جهش آراسته است، نه با رنگ دین علم زندگی مادی او را رنگ مییزند، و تشکیل می‌دهد و سیاست روز روابط سیاسی او را هرساعت برنگی و شکلی مخصوص درمیآورد، و سیستم سرمایه داری نیز بزندگی اقتصادیش آب و رنگ می‌دهد، و زندگی اجتماعیش بوسیله پیدایش انقلابهای صنعتی هر روز سیمای خود را عوض می‌کند، و سرانجام بی‌دینی و لاابالی گری هم زندگی فکری او را بشکل و رنگ خاصی درمیآورد، و در این میان دین هم در داخل وجدان بگوشه غربت پناه برده و دیرنشینی را انتخاب می‌کند، زیرا هر روز زندگی روزانه میدان دین را تنگ و تنگتر می‌گرداند و دمبدم از جا تکانش داده، و سرانجام می‌غلطاند تا آنجا که فرد روش اجتماعی، فردی، علمی، عملی، سیاسی و اقتصادی خود را خارج از فکر دین و بیرون از اندیشه خداشناسی احساس کند.

پس چنین فردی اگر از نام دین فرار هم نکند دست کم آن را بدست تعطیل و فراموشی خواهد سپرد.

اما در اروپای چموش این کار در داخل این مرزها قرار نگرفت، بلکه از حدود تعطیل و اهمال گذشت و قدمهای بلندتری یکی پس از دیگری برداشت، و بمرز نابود و ویران کردن اساس دین رسید و ضربتهای کشنده پشت سر هم بر پیکر ناتوان آن نواخته شد.

و این آرزوی دیرین صهیونیسم جهانی بود که مدتها انتظارش را میکشید، هرگز قوم یهود کینه‌های انباشته خود را نسبت به ملیون و یا بفرمائید نسبت به اقوامیکه مهر مادری آن‌ها را درهم فشرده می‌سازد، هیچوقت فراموش نکرده و نخواهد کرد، چنانکه قرآنکریم از این معما پرده برمی‌دارد و از ملت یهود چنین گزارش می‌دهد، می‌گویند: این شکست ما بخاطر این است که در میان این ملت شیر مادر خورده راهی نداریم، و این گستاخی بخاطر این است که خود را برگزیده و دردانه خدا می‌دانند و دیگران را از خانواده بشریت حساب نمیکنند، و روی همین حساب معتقدند که همه باید جز ملت یهود ناتوان گردند و نابود و انقلاب و درگیری این قوم کینه توز با مسیحیت در محیط اروپا یک داستان تاریخی بی‌نظیر است.

انقلاب بسوی نابودی و انقلاب بسوی حرکت سیاه است که این قوم در زیر لوای حکومت روم طعم عذاب آن را چشیدند، و در هراجتماع مسیحی بذلت و خواری گرفتار شدند، چنانچه «شکسپیر» و دیگران از آن داستانها سروده‌اند، می‌گویند: مرد مسیحی محتاج بپول میشد و از یهودی قرض می‌گرفت با اینکه محتاج بود، بازهم او را حقیر و بی‌ارزش حساب می‌کرد، زیرا هنگام اخذ وام ننگ می‌دانست که با دست خود از وی بگیرد، آمرانه خطابش می‌کرد و میگفت: آهای! پول را بگذار زمین و دور شو و کور شو و گم شو، این حیوان پست فطرت و بی‌ارزش وقتیکه چندگام ذلت زا از آن دور میشد، مرد مسیحی آهسته آهسته پیش میآمد و آن را برمیداشت.

آری، این یک نوع ذلتی است که هرگز قلب یهودی آن را فراموش نخواهد کرد.

از اینجاست روزیکه دیدند نهضت جدید اروپا با پای بی‌دینی راه می‌رود بی‌اندازه خوشحال و شادمان شدند، بجهت اینکه با چشم خود میدیدند که برای سرنگون کردن دشمن دیرینه یعنی: مسیحیت نصف راه خودبخود و بدون خرج پیموده شد، آنان هم از فرصت استفاده نموده و پشت پرده ایستادند و این آتش سوزان را مرتب دامن زدند.

روزیکه «داروین» مسیحی نظریۀ خود را در اصل انواع و اصل انسان ابراز داشت، این شادمانی از حد گذشت و بشادکامی مبدل گردید، زیرا جهودان جبار با همان هوش و ذکاوت یهودی گری درک کردند که در پشت پرده این واقعه چه فرصت گرانبهائی نهفته است، آتش جنگ ملت مسیحی با کلیسا روشن گردید باید برآن دامن زد.

پروتوکولهای صهیون در این باره چنین گزارش می‌دهد: واقعاً داروین یهودی نبود، اما ما بخوبی پی بردیم که نظریات او را چگونه باید در یک محیط پهناور انتشار بدهیم، و در برانداختن دین مسیحی بکار ببندیم. آری، این یک حقیقت انکار ناپذیر است که ملت یهود این صهیونیسم جبار در گسترش دادن این طوفانیکه میان دین مسیحی و آئین داروین پدید آمده چه زحمت‌ها کشیدند، و سرانجام بآرزوی دیرین خود رسیدند و کینه‌های خود را برعلیه غیریهودی اعم از مسیحی و غیرمسیحی خالی کردند، بخصوص که این برنامه در اروپا در بارۀ مسیحیان چشم گیرتر بود، بخاطراینکه هر بلائی که بسرشان آمده بود از اروپائیان بود.

صهیونیسم جهانی نظریه داروین را بخوبی بکار برد و با دست سه نفر از دانشمندان خود آن را بهمه جا گسترش داد، و در منحرف ساختن فکر اروپایی در میدانهای اقتصاد، روان شناسی، و اجتماع که وسیع‌ترین میدانهای عالم فکر است همت گماشت، و طوری برداشت کردند که این نظریه همه جا مخالف دین باشد و بلکه هرجا رسید ویرانش کند، و این سه نفریهودی مارکس است، فروید است و درکیم.