شهادت تاریخ
وقتیکه انسان پاره ای از راه زندگی را طی میکند هرچه پیش میرود آن را بزرگ و بزرگتر میبیند، زیرا همه جزئیات آن را پستیها و بلندیها را، تلخیها و شیرینها را، یکی پس از دیگری ساعت بساعت زیرپا میگذارد، هرگامی که برمیدارد سازشها و سوزشهای زندگی با وی همگام میباشد، روی این اصل هرانسانی تاریخ زندگیش را از تاریخ زندگی دیگران بزرگتر و با ارزشتر میبیند.
این یک امر بسیارساده انسانی است از هرجهت که نگاه کنیم، زیرا پرواضح است که چشم دیدگاه نزدیکش را بزرگتر و مفصل تر میبیند، سپس وقتی چندقدم و یا چند کیلومتر از آن دور شد، همان دیدگاه بزرگ و مفصل بتدریج کوچک و کوچکتر مگردد.
و همچنین از نظر انسان کارهای انجام یافته خود بزرگتر و با ارزشتر از کارهای دیگران جلوه میکند، برای اینکه از هر کسی و از هر چیزی بآنها نزدیکتر بوده و بتنهائی رنج و زحمت آنها را متحمل شده است، سپس نظیر همین کارها را که با دست و کوشش دیگران انجام میگیرد. و ای بسا! ممکن است مهمتر و دقیقتر و محکمتر هم باشد، هرگز باندازه کارهای خود بزرگ و با ارزش احساس نمیکند، هراندازه هم عطف توجه نماید و هرقدر هم در وجدانش خود را در آن کارها شریک قرار بدهد، بازهم بنظرش نمیآید که دیگران نیز نظیر همین تجربه و آزمایش وی را در این اعمال بکار بردهاند، بلکه یک نفر انسان لحظه نزدیک زندگی خود را از لحظات دور و دورتر خود بزرگتر و با ارجتر احساس میکند بخاطر اینکه نزدیک است، و هم اکنون او در میان امواج همان لحظه دست و پا میزند، فکر و وجدانش هنوز در پیچ و خم کوچههای آن مشغول است، وقتیکه این لحظه گذشت و او بلحظۀ دیگر قدم نهاد، کم کم آن گذشته تلخ و یا شیرین در نظرش کوچکتر و بیارزشتر میگردد، و حال آنکه این لحظهها در اصل کوچکترین فرقی با یکدگر ندارند، زیرا همه ساعات زندگی دانههای یک زنجیرند، بازهم وقتی که دورتر میگردد با همه تلخی و شیرینی، و با همه آمال و آرزویش در کانون احساس او، در فکر و ضمیر او، از لحظه نزدیک کوچکتر مینماید.
از اینجا و روی همین حساب است که اهل قرن بیستم آن را از همه قرنها بزرگتر و با ارزشتر میبینند، و خیال میکنند که در مدار تاریخ هنوز نظیرش نیامده و تا ابد هم نخواهد آمد. و این بزرگ پنداری بخاطر این است که این قوم نزدیک بین هنوز در قرن بیستم زندگی میکنند، هنوز در میان پستی و بلندی آن سرگردانند، هنوز در میان امواج سرد و گرم آن دست و پا میزنند، و اما قرن دیگر پاره ایست از تاریخ یا گذشته و یا هنوز نیامده است، نه در آن زحمت کشیدهاند و نه در این تلخی چشیدهاند.
آری، این یک حقیقت دور از انکار است که قرن بیستم در بسیاری از امور بینظیر است، زیرا که این سیمای زندگی را با تمام تفصیلاتش و با همۀ اسرار و رموزش تاکنون هیچ بشری ندیده است در زندگی بشرپیشین، نه این موشکهای فلک نورد بود و نه این هواپیماهای صوت شکن، نه این کشتیهای اقیانوس پیما بود و نه این بمبهای مرگ آفرین، نه تآتری بود و نه سینما، نه از رادیو اثری بود و نه از تلویزیون خبری... و نه این همه تولیدات ماشینی بود که امروز بتمام شئون زندگی بشریت فرمان رواست. بلی، همۀ اینها صحیح است و انکارناپذیر و لکن دلالت آن نادرست است و باور نکردنی.
آن معنائی که مردم امروز با زور میخواهند از آن استخراج کنند صحیح نیست، میگویند که همۀ این پیچ و خمها که بشر امروز در زندگی میبیند، بهیچ عنوانی بشرپیشین ندیده است و حادثههائی که امروز در پهنه عالم رخ میدهند در هیچ یک از روزگارپیشین رخ نداده است.
بلی، حق با آنهاست، چون مردم امروز تاریخ نمیخوانند صفحه دیروز را ورق نمیزنند تا بتوانند قضاوت کنند، چون وقت ندارند و هنوز از تماشای معجزات نوپدید عصر که هرساعت در نظرشان بزرگتر مینماید سیر نگشتهاند، هم اکنون در این میدان پرجنجال زندگی سرگرم پیکارند و غوغای آن هر لحظه از لحظۀ پیش پرشورتر جلوه میکند.
بشر امروز تاریخ گذشتگان را ورق نمیزند، از بس که مغرور است بس که از باده غرور سرمست است، خیال میکند که دیگر با گذشتگان خود قطع رابطه شده و نباید آن را تجدید نمود.
آری، آری، بشر امروز گمان کرده که یک پدیدۀ جدیدی است، دیگر با انسانیت گذشته رابطه ای ندارد، گوئی بشرپیشین اصلاً از این جنس نبوده است.
بنابراین، بگمان این بشر دیدن تاریخ گذشتگان بینتیجه است، و هیچ امیدی نیست که از خواندن تاریخ سودی بدست آید.
چرا چرا! گاهی اندکی سرفرود میآورد، گاهی به پشت پای خود مینگرد و تاریخ میخواند، اما نه هر تاریخی، بلکه فقط تاریخ اروپای جدید و تاریخ نهضت جدید آن را، زیرا جای ملامت نیست، اینگونه بشر حق دارد که اینگونه فکر کند، چون از فرهنگ اروپا فارغ التحصیل شده و دانشگاه آن جا را بپایان رسانده است دیگر باصطلاح روشنفکر شده.
این بشر روشنفکر بخوبی میداند که این دگرگونیها و این همه تغییرها در یک شبانه روز پدید نمیآید، بلکه بتدریج و کم کم در لابلای (تحول و تطور روز) انجام میگیرد، طوری آهسته آهسته پدید میآید که بآسانی نتوان دید، زیرا مثلاً: قرن بیستم با این همه معجزاتش که چشمها را خیره کرده، در عصرنهضت متولد شده، یعنی: در قرن چهاردهم و پانزدهم پایه گذاری شده. پس بنابراین، بخاطر اینکه انسان با چنین عصری انس بگیرد، شایسته است که تاریخ عصرحاضر را بخواند، تا تاریخ ولادت قرن بیستم را پیدا کند، و لکن بشرهای امروز در این تواضع بجائی نمیرسند که بخود اجازه بدهند که تاریخ قبل از نهضت اروپا را ورق بزنند، مگر اشخاص انگشت شماری که آن هم خودبخود مؤثر نیست. این راز هم پوشیده نماند که من در اینجا (با دانشمندان و خردمندان) کاری ندارم، بلکه روی سخنم با توده (ملتها و روشنفکران امروز) است، و روی همین اصل ما امروز بخواندن تاریخ نیاز فراوان داریم نیازمند بخواندن تاریخیم، تا بلکه سیمای بشریت را آنچنان که هست ببینیم، پس لازم است قبل از هرچیزی از این میزانیکه در بالای سر ما است سخن بگوئیم، و آن همان نظم و میزانی است که با نغمههای دور رس قرن بیستم اداره میشود و ما در سایهاش آسوده زندگی میکنیم. نظامی است که با طنین اختراعات امروز پیدا شده و در اثر مسابقههای جنون آمیز زندگی پدید آمده، نظمی است که با برخورد امواج متراکم فتنهها در سر راه بشریت برقرار گردیده است.
هان، ای بشر! ای اشرف مخلوقات! ای عزیز آدم و حوا! اندکی مژهها را رویهم بخوابان اندکی از تماشای صفحه تلویزیون که در دیدگاهت قرار گرفته دیده فروبند، و لحظه ای از شنیدن غرش موشکی که یک لحظه پیش به سوی دل آسمانها پرتاب شده صرف نظر کن، و کمی از تماشای اتومبیلهای شیک و لوکس که هردم با سرعت سرسام آورش تو را سرمست میکند چشم بپوش، اندکی از نظاره آن دخترک فتان که با آخرین مدهای پاریس خود را آرایش داده پیش رویت خرامان راه میرود، دامن بالای زانو پوشیده تا هنگام نشستن عالمی را بخطا سوق بدهد و گرانبهاترین تجملات را بکار برده و بیرون آمده، چنان فاخرانه راه میرود که خرمن دلها را غارت و اندوخته عقلها را بیغما میبرد، دیده باز دار. آری آری، اندکی مژگان را رویهم بخوابان و فراموش کن که هم اکنون در نیمه دوم قرن بیستم زندگی میکنی و گوش فراده، و این سخن را از من بشنو و بیادگار داشته باش.
برهمگان روشن است که مترقیترین و با شکوهترین ملتهای پیشین تاریخ از نظر ترقیات علمی و اجتماعی ملت یونان است، در ابتدای عصرترقی این ملت زن از نظر اخلاق و حقوق قانونی و رفتار اجتماعی در نهایت بدبختی و تیره روزی بسر میبرد، زیرا برای این موجود ارزشمند در اجتماع متمدن ملت یونان هیچگونه مقام آبرومندی وجود نداشت، و بهترین شاهد این مطلب این است که داستانهای یونانی از یک زن خیالی بنام «پاندورا» ساخته میشد، این بانوی خیالی در نظر یونانیان سرچشمه همه دردها و مصیبتهای انسانیت بشمار میآمد، همانسان که داستانهای ملت یهود پیکره حوا را سرچشمۀ همه دردهای بیدرمان و اندوههای جانگداز بشریت معرفی میکرد.
آری، بر کسی پوشیده نیست که داستانهای ناپاک یهود چه نابسامانیهای سیاهی ببار آورده، و چه تأثیر بزرگ و دردناکی در روح ملتهای یهودی و مسیحی پیش از عصرزن بیادگار نهاد، و چه آثار معجزآسائی در تصویب قوانین زندگی و اجرای قوانین اخلاقی و اجتماعی در پیشگاه این دو قوم داشته، نظیر آن یا اندکی کمتر از آن بود، تأثیر داستانهای یونانی ساخته شده از بانو «پاندورای» خیالی در کانون عقل و وجدان ملت یونان، زیرا در سایۀ همین داستانها بود که زن در میان این قوم تمدنساز جز یک موجود پست دوزخی نبود، نه دارای احترامی بود و نه مقام آبرومندی داشت. پیوسته در این اجتماع از چهارطرف هدف تیرذلت و حقارت قرار میگرفت و در مقابل آن هرچه مقام عالی و عزت و احترام در اجتماع یونان بود، فقط در انحصار مردان بود و بس. این روش ناجوانمردانه قبل از آنکه زن بمیدان آید، در ابتدای نهضت تمدن یونان ثابت و راکد ماند. چرا پس از مدتی گاهی اندک تعدیلی در این میان پیدا شد؟ بخاطر اینکه در اثر تابش علم و دانش و از برکت پرتو تمدن مقام زن در این اجتماع اندک اوجی گرفت، دیگر آن رکود سابق دگرگون گردید، کم کم حال زن رو ببهبودی رفت و مقامش رو بترقی نهاد، و سرانجام نسبت بگذشته خیلی فرق کرد و بالآخره در میان اجتماع دارای اندک احترامی گردید، اگرچه مقام قانونی آن در حال رکود باقی ماند و حتی کوچکترین تغییری هم در آن دیده نشد.
اینجا بود که زن یونانی دیگر مربی و رئیس خانه شد، و وظایفش فقط در میان مرزخانه و کاشانه محدود گردید، در اثر این تغییرات رفته رفته در دل خانه و خانواده کسب نفوذ و قدرت کرد، عفت و پاکدامنی گرانبهاترین دارائی زن بحساب آمد و فقط یک رشته اخلاق بود که در نظر بشریونانی از زن پسندیده و قابل احترام بود و نیز در خانوادههای ممتاز حجاب معمول بود، و روی همین حساب خانههای اشرافی را در دوقسمت بیرونی و اندرونی بنا میکردند که یکی مخصوص پذیرائی عمومی، و دیگری حرمسرا، هرگز زن در مجالس عمومی و بزمهای شب نشینی زنانه و مردانه شرکت نمیکرد و در اماکن عمومی ظاهر نمیشد، ازدواج و شوهرداری برای زن یکی از آثار نجابت و شرف بشمار میآمد، و بخاطر همین امر زن در اجتماع یونان کسب آبرو نمود، و بهمین حساب به زنا و ناموس فروشی، به پرروئی و بیحیائی مردم یونان با دیده حقارت مینگریستند، و لکن این اخلاق در عصری پیدا شد که هنوز ملت یونان در ابتدای مجد و عظمت بود، تازه پلههای ترقی و کمال را یکی پس از دیگری زیرپا مینهاد، تازه رو بسوی تمدن و عظمت براه افتاده بود و بدون تردید پارۀ از مفاسداخلاقی هم در این اجتماع یافت میشد، و لکن در یک محیطی محدود و آن این بود: آن پاکدامنی و عفت که از زنان مطلوب بود از مردان نبود، بلکه همه از این قانون استثناءٍ میشدند، هرگز اجتماع از مرد انتظار عفت و پاکدامنی نداشت و بخاطر همین اخلاق استثنائی بود که زنانی هرزه گرد و ناموس بدست هم جزء تفکیک ناپذیر اجتماع یونان شده بودند، و اگر مردانی با آنان آمیزش و معاشرت میکردند جرم حساب نمیشد.
سپس شهوات شیطانی بتدریج بر یونانیان چیره گشت، و سرانجام امواج کوبندۀ غرائزحیوانی و طوفان سیاه هوسرانیها این ملت را به پرتگاه فنا و نابودی نزدیک ساخت، و سرانجام کار بجائی رسید که زنان ناموس بکف، زنانیکه در بیآبروئی و خودفروشی مشهور آفاق شده بودند، در میان ملت یونان بمقامهای عالی و عالیتر رسیدند و پستهای حساس مملکت را اشغال نمودند، بطوریکه در طول تاریخ بشریت تا آن روز سابقه نداشت، و در نتیجه مراکز فساد و خانههائی که مرکز حراج ناموس بود، کانون حل مشکلات اموراجتماعی یونان گردید، همه طبقات در بحرانهای زندگی روی نیاز بدرگاه آنان میآوردند. شعرا، ادبا، گویندگان و فلاسفه در آن جا بدور هم اجتماع میکردند، و عاقبت طولی نکشید که این کانونهای فسادآفرین خورشیدهای علم و ادب گردیدند که ستارگان فلسفه و ادب و نجوم و شعر و تاریخ و سائر فنون اجتماع در مدار آنها میچرخیدند، بلکه خود این زنان هرزه گرد رفته رفته بجائی رسیدند که مانند قطب آسیاب ملت یونان را میگرداندند، دیگر حلال مشکلات شده بودند، نه تنها ریاست محافل علم و ادب را دارا بودند، بلکه گره مشکلات سیاسی نیز در محضر و با دست توانای آنان گشوده میشد.
بدبختی ملت یونان در اینجا بحدی رسید که در مسائل حیاتی کشور که ترقی و تنزل، و بلکه مرگ و زندگی ملتها با آنها بستگی دارد، در مسائل که سرنوشت اولاد آدم را تعیین میکنند، بیک زنی مراجعه میکردند که خود او در زندگی خصوصیش بیش از یک یا دوشب راضی نبود با یک شوهر بسر ببرد، و این داستان آنقدر ادامه داشت تا بتدریج ملت ممتازیونان در هوسرانی و خوشگذرانی در عشقبازی و خودسری، در گمراهی و تیره روزی و خلاصه در گنداب رذائل اخلاقی بیش از پیش فرو رفت، و سرانجام آتش شهوات در کانون دلها چنان برافروخته گردید که خاموش کردنش ناممکن مینمود. روی همین حساب آن مجسمههای شهوت انگیز و آن پیکرههای عریان صنعت پیکرتراشی که یونانیان با ساختن آنها هنرنمائی میکردند و با کمال دقت و مهارت این فن را انجام میدادند، خود بهترین شاهد و نمودار این ذوق پلید بود که پیوسته در کانون دلهای یونانی آتش شهوت را افروخته تر و غرائزحیوانی را جوشانتر میساخت. دیگر کار بجائی رسید که در قاموس اخلاق یونان هوسرانی و شهوتپرستی برسمیت شناخته شد، دیگر کسی شهوترانی و خوشگذرانی را ننگ و عار نمیدانست، و خلاصه زنا در کمسیونهای علم و ادب یونان بصورت قانون بتصویب رسید، و بفرمان بزرگان فلاسفه و دانشمندان اخلاق ازدواج چنان ارزش و احترام خود را از دست داد که دیگر کسی در این دیار خود را پابند و نیازمند بآن نمیدید، دیگر معاشرت و آمیزش زن و مرد بدون مراعات قانون یک امرقانونی شده بود، کمتر کسی پیدا میشد که از این کار ننگین بهراسد و...
و پس از سقوط ملت یونان ملتیکه کاخ مجد و عظمت و تخت و تاج تمدن و ترقی را تصرف کرد ملت روم بود، و در زندگی این ملت نیز همان سلسله ترقی و تنزل را که در زندگی ملت یونان دیدیم میبینیم، زیرا هنگامیکه ملت روم از عصرتوحش و از بازداشتگاه جهالت بیرون جست، و برای نخستین بار در تاریخ نمایان شد.
مردکد خدای خانواده بود از هرجهت بر زن و فرزند تسلط داشت، بلکه این تسلط بحدی میرسید که در پاره ای اوقات حق کشتن همسر خود را هم داشت، دیری نپائید که از این وحشیت اندکی کاسته شد و چندگامی در راه ترقی و کمال پیش تاخت و آن تب شقاوت پیشین در میان خانوادهها چند درجه پائین آمد و اندک اندک کفۀ میزان خانوادهها بتساوی گرائید، اگرچه تظام قدیم خانواده هنوز همینطور ثابت و راکد مانده بود.
در ابتدای مجد و عظمت روم حجاب نزد رومیان مانند یونانیان معمول نبود، اما بازهم زنان و جوانان را بطورعموم بقیدهای سنگین نظام خانواده مجبور میکردند، زیرا عفت و پاکدامنی در نظر این ملت هنوز مورد احترام کامل بود، بخصوص در بارۀ زن و میزان شخصیت و جوانمردی را با پاکدامنی میسنجیدند، و همینطور سطح اخلاق اجتماع نیز نزد رومیان عالی و پرارج بود، حتی روزی اتفاق افتاد که یکی از سناتورها همسر خود را در جلو چشم دخترش بوسید یکباره خشم و نفرت همگانی برعلیه او برانگیخته شد، و سرانجام طی قطعنامۀ عمومی محکومش کردند بجرم اینکه: اخلاق ملی را نادیده گرفت و بشخصیت ملی روم اهانت ورزیده وادار کردند که پارلمان سنا عمل او را تقبیح کند، هرگز قانون اخلاق اجازه نمیداد که بدون عقدمشروع زن و مردی باهم آمیزش نمایند، هیچ زنی در اجتماع روم دارای ارزش و احترام نبود مگر اینکه مقام ارجمندمادری را احراز کرده باشد، گرچه زنان هرجائی و ناموس بخش هم در این اجتماع بودند و مردان هم در آمیزش بآنان یک نوع آزادی داشتند، اما تودۀ مردم اینگونه زن و مرد را با دیده احترام نگاه نمیکرد، بلکه همه جا مورد اهانت و تحقیر قرار میگرفتند، و بعلاوه مردانیکه با این طبقه زنان آمیزش و ارتباط دائر میکردند در میان ملت شخصیت اجتماعی خود را از دست میدادند.
سپس نظر ملت روم در بارۀ دختران آدم و حوا تغییر یافت و هرچه در مدار ترقی و تمدن اوج گرفتند، سرعت تغییر هم بیشتر گردید تا در همه جا بر نظام و قوانین خانواده و آداب و رسوم زناشوئی چیره گشت، و بطور کلی وضع اجتماع دگرگون گردید دیگر ازدواج معنائی نداشت، جز آنکه بعنوان یک قانون مدنی باستانی فرسوده، شمرده میشد و استمرارش برضایت طرفین بستگی داشت، و سرانجام روزگاری فرا رسید که ملت کهنسال روم کمتر بار زناشوئی را بدوش میکشید، اینجا که رسید وضع بکلی عوض شد، زن در این اجتماع دارای حقوق ارث و مالکیت گردید و قانون دستش را در همه جا باز گذاشت، نه پدر بر وی تسلط داشت، نه شوهر میتوانست بگوید: بالای چشمت ابروست، و کم کم کار آنقدر بالا گرفت که زنان نه تنها در شئون زندگی خصوصی دارای استقلال بودند، بلکه بمرور ایام ثروتهای بزرگ ملی در اختیارشان قرار گرفت، آنقدر ثروتمند شدند که بشوهران خود وام میدادند و ربا میگرفتند، تا جائیکه اغلب شوهران زنان ثروتمند عملاً بنده و زرخرید همسران خود شدند، سپس کار طلاق را آنقدر آسان گرفتند که با کوچکترین بهانه زن میتوانست خود را طلاق دهد.
برای شاهد اینک «سنیکا» فیلسوف شهیرالمانی که از ۴ تا ۵۶ قبل از میلاد مسیح میزیسته از کثرت طلاق مینالد، میگوید: دیگر کار طلاق بجائی رسیده که کسی از این عمل زشت و ناپسند پشیمان نمیشود و هیچ یک از مردم روم از انجام آن شرمنده نیست، دیگر کثرت طلاق بحدی رسیده که زنان عمر خود را با تعداد شوهران خود میشمارند. آری، زن در این اجتماع آنقدر بیبند و بار شده بود که مرتب یکی پس از دیگری شوهر اختیار میکرد و طلاق میگرفت، بدون اینکه خمی بابروی خود وارد سازد، یک عمر این کار ناستوده را تمرین میکرد.
«مارشل» که از ۴۳ تا ۱۰۴ قبل از میلاد زندگی میکرد، از وجود زنی گزارش میدهد که ده شوهر انتخاب کرده بود، و همچنین «جوونیل» که از ۶۰ تا ۱۴۰ قبل از میلاد زندگی کرده میگوید: زنی در مدت کمتر از پنج سال در بستر هشت شوهر آرمید، و عجیب و غریبتر از همه داستانی است، از یک روحانی مسیحی بنام «جیروم» که از ۳۴۰ تا ۴۲۰ زندگی داشته بیادگار مانده میگوید: زنی را سراغ دارم که آخرین شوهرش بیست و سومین نفر بود، و او نیز بیست و یکمین همسر همان شوهر بود. سپس نظر رومیان نسبت بروابط زناشوئی بطور محسوسی تغییر کرد، تا آنجا که آمیزش نامشروع زن و مرد ننگ و عار حساب نمیشد، و این نابسامانی سرانجام بحدی رسید که بزرگان علماء اخلاق این ملت نیز زنا را یک امرعادی و رسمی اجتماعی شمردند.
اینک «کاتو» که در ۱۸۴ قبل از میلاد میزیسته و تدوین قوانین اخلاقی بدو منسوب است با صدای رسا میگوید که زنا در عهد جوانی هرگز ننگ و عار نیست، بلکه جوان نباید در این باره خودداری نماید، و همچنین «شیشرون» آن مصلح مشهور رومی عقیده دارد که نباید جوانان را با زنجیرهای سنگین اخلاق مقید ساخت، و بلکه میگوید: جوان باید جوانی کند، آزاد باشد و این عقیده فقط در انحصار این دونفر نیست، بلکه بعد از آنان «اپکتیتس» میآید و او کسی است که در آئین اخلاق از سختگیران فلاسفۀ رواقیون است، در حلقه درسش رو بشاگردانش میگوید: تا میتوانید قبل از ازدواج از آمیزش زنان بپرهیزید، اما هرگز حق ندارید کسی را ملامت و سرزنش کنید که نتواند از چموشی شهوت خود جلوگیری نماید.
بلی، هنگامیکه بناهای سازمان اخلاق و آداب در اجتماع روم تا این اندازه رو بسستی نهاد، پشت سر هم طوفانهای شهوات و امواج هوسرانی و خودسری آغاز سرکشی و طغیان نمود، زنان هوسباز و مردان هوسران بدنبال آن بیورش درآمدند، و سرانجام هرکوی و برزنی برای نمایش پرروئی و بیحیائی اختصاص یافت، و در و دیوار خانه کاشانه با تمثالهای عریان و شهوت بار آراسته گردید، و دیوشهوت رو بچموشی نهاد، به طوریکه بهرسو که مینگریستی گمان میرفت که چوب زنان ناموس آدمی را بحراجگاه میخوانند و با پیدایش این طوفانها رفتار و شخصیت زنان ناموس بکف رواج عمومی پیدا کرد، و عاقبت کار آنقدر اوج گرفت که زنان خانه دار و مادران آبرومند خودبخود بجمع آنها کشانده شدند این نابسامانیها ادامه پیدا کرد، تا ملت روم در عصر «پیریس» قیصر روم در سال ۱۴ تا ۳۷ میلادی بناچار دست بتصویب قانون «ویژه ای» زدند که بوسیله آن از شرکت زنان خانه دار جلوگیری شود، و نگذارند آنها نیز هم حرفۀ زنان زناکار گشته و سازمان خانواده را درهم بکوبند، در این عصر بود که نمایشگاه و فحشاخانه «فلورا» در پیشگاه ملت متمدن روم کسب احترام کرد و بموقعیت بزرگی نائل آمد، بخاطر اینکه پیوسته زنان هرجائی با تنهای عریان و نیمه عریان مرتب در آنجا به مسابقۀ طنازی و خودفروشی مشغول بودند، یا ساده تر بگویم: ملکههای زیبائی در آنجا انتخاب میشدند، و همچنین آمیزش زنان و مردان رومی در استخرهای مختلط شنا در انظار مردم برسمیت شناخته شد، و تنظیم و انتشار ترانههای بیحیائی و داستانهای شهوت انگیز ملی از مشاغل اجتماع پسندانه بشمار آمد، بلکه ادبیات فرهنگی که مردم با جان و دل از آن استقبال میکردند عبارت بود از: همان پرروئیها، بیحیائیها و خیره سریها، آن همان ادبیات شیطانی است که پیوسته از بوس و کنار و عشق و هوس حکایت میکند، آن همان ادبیات شهوت انگیز لعنتی است که بیپرده و بیپروا هر زن و مرد را بآمیزش و آویزش میخواند، و نترس و بگو: کاخ جوانان میسازد.
هان ای بشر! ای نوردیده آدم و حوا! ای خلیفه الهی! هم اکنون بخوبی میتوانی دیده باز کنی و آزادانه باین دنیای پر از آشوب نظر اندازی، عقیده تو در این قسمت از اخبار تاریخ چیست؟ آری، ساکتی؟ پاسخ نمیگوئی؟ مثل اینکه همین ساعت در سالن سینما نشسته ای، و یا در مقابل صفحه تلویزیون آرمیده ای، و همه را آشکار و بیپرده در مقابل خود میبینی.
چه بنظرت میرسد؟ آیا میتوانی بگوئی که امروز با آن روز چه فرقی دارد؟ ابداً! هرگز خیلی عجیب است، امروز هم مانند دیروز است و امشب نیز مانند شب گذشته، واقعاً پاره ای از سیمای زندگی آن روز مثل اینکه حکایت از زندگی امروز قرن بیستم است، عجباً مانند اینکه آن سیما بیست قرن پیش از این نبوده، بلکه امروز اتفاق افتاده است، امروز همه جا زنی است آرایش کرده و سینه جلو داده، و گردن کشیده و دامن بالا زده، و بدین وسیله دام هوس بر سرراه هر مردی گسترده و در انتظار شکار و شکار است، امروز هم زن همان موجود فریب خورده ایست که در تمام شئون ادبیات و فن سیاست روزگار میگذراند و همه جا پیش گام است، امروز نیز زن همان موجود ناشناخته ایست که مرد را مهار زده و عبد و ذلیل خود ساخته و طبق دلخواهش او را بهرسو میکشاند، باصطلاح زن امروز باستقلال رسیده و حق باصطلاح آزادی یافته، و بخوبی میتواند جهانی را دگرگون سازد و اجتماعی را درهم بکوبد، سازمان اخلاق را ویران کند، آزاد باشد و آزاد خود خورد و خود نوشد و...
و بعکس آن امروز مرد همان موجود عاطل و باطل است که فکر و ذکرش اشباع غریزه جنسی است، و مرتب در هرکوی و بر زن بدنبال این زن و آن زن قدم میزند، تا چشمی بچراند و خود را خوشحال نماید.
امروز دیگر مرد موجودی است بس عجیب که مرتب از شادابی اجتماع سخن میگوید، و از شجاعت و شهامت زن دم میزند که چگونه بار زندگی بدوش کشیده و با مردان لاف رقابت مزند، امروز مرد همان موجود بیثمری است که بزنان یغماگر اخلاق با دیده احترام مینگرد و به به کنان میگوید: این نیز از ضرورتهای علاج ناپذیر اجتماعی است و باید باشد، و روی همین حساب بر هنر زنان فاسد آفرینها میخواند.
امروز دیگر ادبیات عصر همه جا و همه وقت حکایتی است از پرروئی و بیحیائی و بیبندباری، امروز دگر باره نمایشگاههای عفت فروشی همه جا بچشم میخورد، امروز دیگر قمارخانههای ناموس در همه نقاط عالم برسمیت افتاده، و تفنن در فحشاء و غارت ناموس خود یک فنی است مخصوص.
ای بشر! ای شیرپاک خورده آدم و حوا! آیا میتوانی بگوئی: این همه تغییرات که در اکثر شئون زندگی روز بوجود آمده، با گذشته خیلی فرق دارد؟ و بلکه آیا بگوئی: واقعاً امروز چیزی تغییر کرده؟ یا اینکه این جریان از روز اول هم بوده و ما بیخبریم واقعاً آدم سرسام میگیرد، وقتی تاریخ را میخواند سرسام میگیرد از اینکه قیافه گرفته زندگی امروز تا این حد تکرار همان قیافه دوهزار سال پیش است و ما در غفلتیم.
آری آری، انسان از نادانی جهال روزگار و از ادعای یاوه سرایان زمانه سرگیجه میگیرد، این گروه یاوه ساز تازه بدوران رسیده گانند، هنوزهم خیال میکنند که این زندگی اجتماعی طوفانزده چیز تازۀ ایست و تاکنون در تاریخ تکرار نگشته، و فقط محصول آن تطورها و دگرگونیهاست که علم امروزش بارمغان آورده است، و آن گروه جهال هم نابخردان خودنشناسی هستند که این ادعای خرافاتی را تصدیق مینمایند، کو وکجاست آن تطور هرجائی؟ آیا در سیمای زندگی اجتماعی کاری صورت داده است؟ آیا بوسیله آن یک خال سیاه دلربائی در این سیمای کهن پیدا شده که در زمان قدیم نبوده است؟
آری، ابزار زندگی تغییر یافته در آن شکی نیست، اما باید دید خود عمل هم تغییر یافته یا نه؟ کار همان کار است؟ آن روز بوسیله دست بوده، و امروز با ابزار آخر این چه سادگی است و چه نادانی و یاوه گوئی که ما را مغرور ساخته؟ این همان است که وادارمان کرده، تا قیافه تاریخ زندگی را روشن و شاداب حساب کنیم، بخاطر اینکه میبینیم این (کرستیان دیور) است که مدهای زنانه را هرساعت عوض میکند و حال آنکه در زمان سابق نبوده، و امروز سینما بهترین وسیله ایست برای نمایش پرروئی و بیحیائی و آلوده دامنی، سینما است که تنهای نیمه عریان شهوت انگیز را از آن سر دنیا باین سر دنیا انتقال میدهد، و حال آنکه در سابق وجود نداشت. امروز خیابانهای عریض و طویل جائی است که زن بخوبی میتواند در آن عرض اندام کند و نیروی خود را در غارت کردن دلها و فریفتن جوانان بکار ببرد، خیابانی است وسیع و پاک و پر از اتومبیلهای لوکس و حال آنکه در گذشته نبود.
آخر این کدام سادگی و چه نادانی و یاوه سرائی است؟ این پیشرفت باصطلاح بزرگ اجتماعی را که در آن زندگی میکنیم، و باعث شده که زن با بدن دلفریب عریان در هرکوی و برزن ظاهر گردد. فتنه انگیزد و دام هوس بگستراند و مردم را شکار کند و از کار و زندگی باز دارد، باقتصادیات قرن بیستم منسوب میسازد، و همچنین بعلل و شرایط زمان و پیدایش دانش و اختراعات و هدفهای ایده آلی مخصوص این قرن نسبت میدهد که تاکنون در تاریخ بشر نظیرش نیامده است. آخر این چه سادگی و کدام بدبختی و نادانی و خیره سری است که ما را اینگونه ببازی گرفته است؟ این همان است که وقایع برجسته تاریخ گذشته را فراموش میکند، و خیال میکند که بشریت امروز تازه مولودی بدنیا آورده که قبل از این سابقه نداشته، گمان میکند که نسل امروز بشریت نسلی است که رابطه آن با پیشینیان قطع گردیده، خیال میکند که نسل امروز نسل موشکها است که بهیچ وجهی نباید بدلالت تاریخ گذشته پایبند باشد و هرگز نباید از گذشته عبرت بگیرد، زیرا نسلی است خودرو و خودساخته و بینظیر در تاریخ. آخر این چه سادگی است و چه نادانی و چه یاوه گرائی است؟ این همان است که خیال میکند که هستی داخلی بشریت در خلال قرنهای گذشته خودبخود دگرگون شد و دست خوش طوفان تطور گردید، و باصطلاح پیشرفته و از مدار عقب ماندگی خارج شده.
آری، این شهادت تاریخ است که باید کاملاً آن را تجزیه و تحلیل کنیم، واقعاً خیلی چیزهای تازه یادمان میدهد.
اولاً فاش میگوید: خود قرن بیستم یا زندگی اجتماعی در آن یا دوران زندگی اجتماعی زن در این قرن یا روابط زن و مرد در این عصر در طول زندگی بشریت تاکنون بیسابقه نبوده است، زیرا بخوبی نشان میدهد که قیافههای زیادی از زندگی گذشته شباهت عجیبی با قیافه زندگی امروز داشته است، آنقدر قیافهها بهم نزدیک است، حتی اگر انسان چشم خود را ببندد و بهیاهوی زندگی گذشته گوش بدهد فراموش میکند که امروز قرن بیستم است یا فراموش میکند که این قیافهها مربوط بدوهزارسال پیش است.
و ثانیاً میگوید: آن علل و اسباب خیالی که هم اکنون در قرن بیستم زندگی اجتماعی و دوران زن و روابط مرد و زن بوسیله آنها تفسیر میشود، همه و یا دست کم بسیاری از آنها علل و اسباب حقیقی نیستند، زیرا اگر این زندگی پرماجرا و این روابط مولود علت و سبب مخصوصی باشد، مانند تطور و تحولات خیره کننده روز و فقط مربوط بقرن بیستم باشد. پس چگونه ممکن است که قیافههای مثل آن که کاملاً از هر جهت نظیر همند و در قرن اول میلادی یا پیش از آن وجود داشتهاند، بآن ترتیب تفسیر کرد؟ و حال آنکه میبینیم تاریخ هردو را یکسان تفسیر میکند و یکسان نشان میدهد.
در درجۀ سوم تاریخ میگوید: زندگی بشریت حقیقتاً آن نیست که با دست «مارکس» و «دورکیم» و پیروان آنان که نظریات قرن بیستم تفسیرش میکند، هرگز این طور نیست که در داخل خود آنقدر گرم و خروشان و طوفانزده باشد که با همه ثبات خود و ثبات اطرافش بجنگ و ستیز برخیزد، و هیچوقت و بهیچ وجهی ثبات و آرامش نداشته باشد، و همچنین غریزه جنسی یک پدیدۀ تازه نیست که فقط با دست توانای «فروید» کشف شده باشد، بلکه قبل از «فروید» تمدنهای بسیاری آن را در تاریخ کشف کرده و ببازی گرفتهاند.
در خاتمه لازم بتذکر است که معنای این سخن این نیست که ما میخواهیم عمل تطور و تحول را باطل کنیم و آن کارنامه دوهزارساله را نادیده انگاریم، هیچ آدم با خردی چنین کاری نمیکند، بلکه منظور ما این است که دیگر غفلت بس اعلان کنیم و از این غفلت بیدار شویم، از همان خوابی بیدار شویم که هنوز خیال میکند که رابطه قرن بیستم با عصرهای پیشین برقرار نیست، و چنین میپندارد که این قرن طوفانده یک پدیده شیطانی بینظیر و بیسابقه است.
بلی، این حقیقت انکارناپذیر است که در قرن نوزدهم و بیستم در عالم ماده و در عالم بشریت حوادث بس بزرگی رخ داده است که قسمتی از آنها را در ذیل گزارش میدهیم:
۱- انقلاب صنعتی یک حادثۀ بزرگ تاریخی است بدون تردید.
۲- پیدایش دو نظام سرمایه داری و کمونیستی دو حادثۀ بزرگ از حوادث تاریخند، شکی نیست.
۳- نظریهای در بارۀ انسان یا بگو: انسان شناسی در قرن بیستم بارها پشت سر هم دست خوش طوفانهای انقلاب گردیده و از چپ براست و بالعکس مرتب غلطیده و دگرگون شده.
بطوریکه در تاریخ تاکنون نظیرش بثبت نرسیده، گاهی این قرن طوفانزده در احترام فرد آنقدر میکوشد و مبالغه میورزد که گوئی هم اکنون اجتماع را زیرپای آن قربانی میکند، و گاه دیگر در احترام انسان بصورت دسته جمعی و اجتماعی آنقدر سخن گفته که گوئی شخصیت فرد را فدای اجتماع کرده و او را فقط بعنوان جزئی از گله برسمیت شناخته است، گاهی بشر را از یک مقام ارزشمند انسانیت که مرکز هستی حساب میشود، پائین کشیده و بمقام پست حیوانیت مینشاند، هیچ امتیازی باو نمیدهد جز اینکه این دوپا دارد و آن چهار. سپس این نظریه طوفان دیده انسان را از مقام یک موجود غیرپرست اعم از خدا و طبیعت و یا بتهای گوناگون تنزل داده، و بمقام خودپرستی و خودستائی میرساند. آری، بشر قرن بیستم در پرتو این نظریه هرگز قصد ندارد که جز خودپرستی مقامی داشته باشد.
در خاتمه علم و دانش نیز در این قرن مغرور گامهای بسیار بزرگی برداشته که تاکنون در تاریخ بینظیر است اتم را شکافت، موشک را در دل آسمان جای داد، بسیاری از نیروی زمین و نیروی عالم هستی را در اختیار انسان گذاشت و زندگی مادی را از هرجهت کاملاً آسان و آسانتر ساخت، و کارهای توان سوز جسمی را که دائم بشر را معذب و ناراحت میکرد از وی تحویل گرفت و بدست ماشین داد، و سرانجام او را از رنج و عذاب کارهای دستی آزاد ساخت، تا بتواند نیروی خود را ذخیره نماید و هر جا که فکرش بنتیجه رسید بکار بندد، و خلاصه در اثر پیدایش این علوم است که قیافه زندگی از اول تا آخر عوض شد و بازهم ممکن است عوض بشود، و لکن باید دید انسان چه طور آیا تغییر کرده، آیا عوض شده؟ در رنگ نشاط فطریش، در دلالت اعمال و کردارش، در حرکات نشاط انگیزش تغییری حاصل شده؟ آیا در انحرافها و اعتدالها جز انسان چیز دیگری شده؟ مثلاً جز انسان دوهزارسال قبل است؟
آیا دلالت اعمال و کردارش در حال انحراف و اعتدال غیر از دلالت دوهزارسال پیش است؟ این شهادت تاریخ است باید در آن فکر کنیم، دقت کنیم در کارگاه عقل آزمایش نمائیم، واقعاً این تاریخ از خیلی چیزها سخن میگوید، خیلی شیرین زبان است از همه چیز باخبر است، حتی از هستی انسان، از چیزهای ثابت و متغیر که در نهاد بشر نهفته است خبر میدهد، همه را بهتر از ما میشناسد، هم اکنون باید بگزارش آن اهمیت بدهیم.