اسلام و ارتجاع
همۀ انحراف بشریت که لباس تطور بتن کند ارتجاعیات است، و اسلام آمده تا مسیر آنها را تصحیح کند و پایدار بسازد، گرچه در بدو امر این قضیه دور از حقیقت و دور از باور بنظر میرسد، چطور؟ چرا و بچه کیفیتی؟ این همه پیشرفت که در جهان امروز نصیب علم شده، این همه نمو و تطور که در روح و روان بشر و در اجتماع بشر پدید آمده؟ چگونه میتوان همه ارتجاع نامید؟ چگونه و بچه کیفیتی؟ اسلامی که در زمان فرو رفته؟ و یک عمر از پیدایش گذشته آمده تا امروز خط سیر این پیشرفتها را تصحیح کند؟ و ما برای اینکه در این قضیۀ بیگانه نماداوری کنیم، باید اول برای پیشرفتها و ارتجاعیات مقیاسی تعیین کنیم.
آیا این مقیاس زمان است؟ باین معنی که هر جدیدی پیشرفت است و هر قدیمی ارتجاع. بلی، این مقیاس حقیقتاً برای سنجیدن پیشرفتهای علمی بدرد میخورد، زیرا هر جدیدی در جهان امروز نمودار یک قدم پیشرفت است، بدلیل اینکه از قدم پیشین خود آغاز میگردد، و هر آن بر آن افزوده میشود، و اگر چنین نباشد وجود خود را باخته و قدمی بر نداشته است، و اما بقیۀ انواع تحول اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، روانی و اخلاقی، آیا این مقیاس نسبت بآنها نیز همینطور است؟ آیا میتوانیم بگوئیم: در آنها نیز فقط زمان مقیاس است؟ هم اکنون میخواهیم کارها را بمقیاس صحیح برگردانیم و بسنجیم، آیا اوضاع الکتریکی، هواپیما، بمب، مغز الکترونیک مقیاس پیشرفت است یا خود انسان؟ ممکن است گوینده ای بگوید: آیا انسان نیست که هواپیما را ساخت، بمب را اختراع کرد، مغز الکترونی را ساخت؟ بلی، بدون تردید انسان است؟ اما باید دید پس از ساختن چگونه بکار بست؟ در سود یا در زیان بشریت؟ مقیاس این است نه خود انسان و نه مصنوعات آن.
آیا انسان این وسائل را بکار میبنند که پیش از این ترقی کند و بمقام بالاتری برسد؟ وجدان انسانیت را پیش از این دریابد و پیش از این خود را بشناسد؟ بکار میبرد که شعور برادریابی و برادرشناسی او عمیق تر گردد؟ و ارتباط و یگانگی بشریت را بهتر و بیشتر درک کند؟ بکار میبرد که برادرش را دریابد دست برادر گیرد، نوع یار و نوع پرور باشد؟ بکار میبنند که با دشمن خود نیز انسان باشد و با انسانیت رفتار نماید یا نه؟ بکار میبندد که وحشی باشد؟ بدرندگی برسد، خودخواه باشد؟ دیگران را پایمال کند و حقها را باطل انگارد، تحت فرمان بغض و کینه درآید، بر مرکب خودستائی سوار شود، وحشیت و آدم کشی چشمش را کور کند و یا ستیزه جوئی تباهش سازد؟ کدام یک از اینها مقیاس است؟ حال میپرسیم: آیا این فکر روشنتر شد؟ آیا بیش از پیش باز شد که بکار بپردازد؟ آیا حقیقت انسان آنطور که هست بدست آمده که پیشرفت علمی خودبخود نه میتواند انسان را بالا ببرد و نه میتواند پائین بیاورد؟ بلکه آن روحیکه بوسیله آن انسان نتیجههای علم را بکار میبنند، بشر را بالا میبرد، پائین میآورد، بحیوان نزدیک میکند و یا بانسان، با این بیان ساده: آیا حقیقت برای ما روشن شد؟ آیا بازهم ابهامی باقی ماند؟ آیا میتوانیم این جنگ عالم سوز را تمدن بنامیم؟ آیا میتوانیم این تفرقۀ بین سیاه و سفید و سرخ و زرد و خلاصه نژادپرستی را تمدن بشناسیم؟ آیا میتوان نام فرار از انسانیت را تمدن نهاد؟ این ورشکستگی این هرج و مرج اخلاقی تمدن است؟ آیا این دیوانگی مزمن، این بیماری کشنده، این خودکشی رسوا کننده تمدن است؟ آیا انصاف است که نام ویران کردن سازمان خانواده و درهم ریختن اجتماع را تمدن اعلام کنیم؟ آیا ننگ نیست که این بدبختی و تیره روزی همگانی را تمدن بشناسیم؟ و خلاصه آن کدام سعادت است که علم امروز برای بشریت بارمغان آورده، (البته در سایۀ این توجیهات فاسد و این نظریههای شیطانی) آیا بازهم مطلب روشن نشد؟ بازهم ابهامی باقی ماند؟ پناه بر خدا! واقعاً هم پناه بر خدا!! البته اشتباه نشود ما علم را لغو و بیهوده حساب نمیکنیم، و از میزان پیشرفت بیرون نمیبریم، و همچنین نمو و پرورش اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و نموروانی و اخلاقی هر یک جای خود دارد، و هر یک در یک کفۀ ترازو است، و لکن در کفۀ دیگر هم انسان را جای میدهیم و موازین انسان را، و بعد بدقت نگاه مکنیم تا ببینیم آیا این علم، این پیشرفت، این تطورات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی ببالابردن ارزشهای انسانیت نظر دارد یا نه؟! اصول انسانیت را آباد میکند یا ویران میسازد؟ ما در سر جمع حساب کار داریم، نه در جزئیات متفرقه.
بنابراین، خیلی روشن است که طب پیشرفته بدون تردید و علم هم با مخترعات و اکتشافات خود بسیاری از مشکلها را آسان کرده و خدمتهای فراوان انجام داده است، خیر و سعادت فراوانی نصیب بشریت کرده است، شکی نیست همه را باید در حسابش واریز کنیم، و این تمدن خدمت گزار را در ترازوی حقیقت بسنجیم، و ارزشهای آن را حساب کنیم، اما باید دید آن کیست که خوب را از بد، زشت را از زیبا تشخیص بدهد؟ این همه خیر و سعادت را بگیرد با همه فراوانیش؟ یا آن همه شر سیاه را که تا اعماق دل بشریت فرو رفته است؟ و همچنین آن کیست که میگوید: یا این همه شر و فساد را بپذیریم تا اندکی خیر نصیبمان گردد؟ و یا اصلاً روی خیر و سعادت را در زندگی زیارت نکنیم؟ آخر کی گفته ضریب خیر ویران ساختن عالم است؟ کی گفته ضریب خیر فاسدکردن اخلاق است؟ و ضریب خیر بدبخت نمودن بشریت است؟! وو...
بلی، این قیافۀ غربی تمدن است، نه قیافه بشریت ترقی یافته، و حال آنکه چیزی که از ما مطلوب است این است که هر خیر و سعادتی را که علم و پیشرفت علمی بوجود آورده نگهداریم و بهره برداری کنیم، و با حفظ سمت هر شر و فسادیکه در اثر توجیهات غلط پدید آمده اصلاح نموده و بخیر و سعادت تبدیل نمائیم، و این است شأن انسان، این است برنامۀ حق و حقیقت، این است مقیاس پیشرفت و ارتجاع، مقیاس عبارت است از: فطرت یا بگو: از انسان.
«الکیس کاریل» میگوید: واجب است که انسان مقیاس هر چیزی باشد، اما متأسفانه قضیه برعکس است و او در این عالمیکه خود آفریده غریب است، او هنوز نتوانسته بدنیای خود نظم و ترتیبی بدهد، زیرا با طبیعت آن آشنائی کامل ندارد، و از اینجاست آن پیشرفت بیلجامیکه علوم جماد نسبت بعلوم حیات و زندگی کسب کرده، یکی از بزرگترین مصیبتها شده که نصیب بشریت گردیده است، حقاً ما قوم بدی هستیم، ما ملت سرافکنده ای هستیم، برای اینکه اخلاق را از دست دادهایم و خرد را فراموش کرده ایم، واقعاً آن ملتها و آن جماعتها که این تمدن صنعتی در میان آنها ببالاترین مقام نمو و پرورش و ترقی رسیده، چون نیک بنگریم جماعتها و ملتهائی هستند که رو بضعف و ناتوانی نهادهاند، و در آینده نزدیک بازگشت آنها بسوی وحشیت «ورشکستگی زودتر از بازگشت دیگران است. آری، این یک شهادت روشن و قاطعی است که احتیاج بشرح و بیان ندارد.
پس بنابراین، انسان همان مقیاس صحیح است و شایسته است که پیشرفت و ارتجاع را با او بسنجیم، پس هر نظامیکه انسانیت انسان را بارزش میرساند، آن نظام مترقی و پیشرفته است، و هر نظامیکه انسان را از انسانیت باز میگرداند و بیارزش میکند، آن نظام ارتجاعی است. حالا هراندازه هم درجۀ حرارت این تمدن مادی بالا میرود برود، و هراندازه هم ابزار و وسائلی که بکار میبرد دقیق و محکم و برنده و شکست ناپذیر است باشد، ما کاری با آن نداریم، و از حق نگذریم بکاربردن این نیروها و وسائل موجود و کوشش و تلاش در به سازی آن یک مزیت اصیل انسانیت است، اما این معنی بتنهائی قادر نیست که انسان را انسان سازد، و همچنین بتهائی نمیتواند مقیاس پیشرفت انسان و انسانیت باشد. آخر چرا و چگونه میتواند باشد؟ مثلاً: اگر دست انسان جداً هر روز رو بقدرت و توانائی برود و آنقدر پیشرفت کند تا دارای قدرت فنا ناپذیر گردد، اما بقیۀ تن ناتوان و علیل و زمین گیر بماند، بطوریکه قدرت بحرکت نداشته باشد، ارزش این دست پرزور و این قدرت فنا ناپذیر چیست؟ قدرتی که آدمی نتواند از آن استفاده نماید، بچه درد میخورد؟ تنی که از حرکت افتاده دست توانا را میخواهد چه کند؟ و این درست وضع پیشرفت علمی و صنعتی و تمدن مادی قرن بیستم است، دست توانائی است در تن علیل و ناتوان و افلیج تا کجا رسد که بگوئیم: سرشار از اختلال و بینظمی و ورشکستگی است نسبت به مجموع انسان، زیرا این چنین مرض سرانجام فایده و خاصیت عملی این پیشرفت شکست ناپذیر را از بین میبرد، و مانند دست شکسته و بال گردن میشود، لکن این سخن خیلی مجمل و مختصر است، احتیاج بشرح و بیان دارد، و این هم شرح و بیان آن.
هم اکنون باید دید موارد بینظمی و ورشگستگی در هستی انسانیت در قرن بیستم چیست و کدام است؟ انحرافاتش چیست که پیوسته آن را در صلح و صفای انسانیت بسوی فساد بازگشت میدهد؟ و سرانجام سرمایۀ اندوختۀ آن را بباد ارتجاع سیاه میسپارد و نابودش میکند؟
و از طرف دیگر میگوئیم: خصایص انسان چیست که باید آن را حفظ کند؟ و پایگاههای ارزشمند انسان کدامند که تمدن مادی قرن بیستم آنها را ویران ساخته است؟!
این ندای اسلام است در این باره، و این هم صدای رسای قرآنکریم که میگوید: ﴿يَٰٓأَيُّهَا ٱلنَّاسُ ٱتَّقُواْ رَبَّكُمُ ٱلَّذِي خَلَقَكُم مِّن نَّفۡسٖ وَٰحِدَةٖ وَخَلَقَ مِنۡهَا زَوۡجَهَا وَبَثَّ مِنۡهُمَا رِجَالٗا كَثِيرٗا وَنِسَآءٗ﴾[النساء: ۱] «ای مردم! از پروردگار خود بپرهیزید که همۀ شما را از یک نفس آفرید، و از جنس خودش برای او همسر آفرید، و از آن دو همسر مردان و زنان بسیاری (در جهان پراکنده ساخت)».
خیلی عجب است که همۀ این قضیههای ثابت در این قرن بیستم متزلزل شود و بطوفان بیفتند. آری، قضیۀ عقیده، قضیۀ وحدت نفس انسانیت، قضیۀ جنس مرد و زن و قضیۀ خود انسانیت، اینها ذاتاً مواردی هستند که ببحران افتادهاند و باختلال برخوردهاند، مواردی هستند که بینظمی در آنها در عصرحاضر از نابودی بشریت سخن میگوید، و از تباهی انسانیت حکایتها دارد.
وقتیکه مردم در این قرن پر از علم از راه عقیده منحرف شدند، وقتیکه این سرمایۀ ثابت را پشت سر گذاشتند، روزیکه آن را از میدان زندگی برای همیشه تبعید کردند، و بهرتین و خوشترین حالاتش این شد که مانند یک موجود خیالی در گوشۀ دلهای پریشان جای بگیرد، آیا این چنین مردمی در میدان صفای انسانیت ترقی کردهاند؟ و یا بسقوط نزدیک شدهاند؟ و رو بزوال و نابودی میروند؟ حقاً که عقیدۀ ثابت و روشن چنانکه در بحثهای پیشین خود دیدیم، و چنانکه در گفتار «چولیان هکسلی» عالم ملحد و خدانشناس ملاحظه کردیم، یک اندوختۀ ارزشمندی است از اندوختههای انسان که بوسیلۀ آنها امتیاز بر حیوان دارد.
پس بنابراین، باطل کردن و یا مهمل گذاشتن و منتظر خدمت کردنش انحراف است، و بازگشت از خاصیت انسانیت، و ما خود آثار این انحراف را در زندگی این نسل از بشریت دیدیم و آزمودیم، زیرا اولین اثرش این بود که در نفس انسان، در روح و روان انسان این آشفتگی را ایجاد کرد، و آشفتگی ایجاد کرد در میان احتیاجات فطری انسان به پروردگار خود و میان احتیاجات او بآرامش اجتماعی، اقتصادی، سیاسی و تمدنی، همان احتیاجاتی که اجتماع ملحد غرب امروز باور ندارد که با عقیدۀ بخدا ارتباط داشته باشد.
بلی، اولین نتیجهاش این اضطراب روحی شد که در جهان غرب اعصاب مردم را فاسد و فرسوده ساخته، زیرا در اثناء این ستیزۀ ویران کننده و خطرناک که مردم هردم در آن فرو میروند، و در گوشه و کنار زندگی دائم با طوفان سیاهش روبرو میگردند. آری، ستیزه ایست در عالم ماده، ستیزه ایست در عالم افکار، ستیزۀ ایست در سیاست، ستیزه ایست در داخل اجتماع، ستیزه ایست در روح و روان طوفان زده بشریت.! وو..
و در وسط این میدان بلا، و در اثناء این طوفان کوبنده به پناهی، بتکیه گاهی احتیاج پیدا میکند، بیک نیروی ثابتی نیازمند است که آن را تکیه گاه خود قرار بدهد، احیتاج پیدا میکند به طبیبی که قلب از کار افتادۀ او را دوا کند و ضمیر سرگردانش را نجات بخشد، احتیاج به دست گیرنده ای پیدا میکند که در سختیها دستش را بگیرد و بساحل آرامش و آسایش بکشاند! وو... و خلاصه احتیاج پیدا میکند بخدا، بخدای یگانه و قادر و توانا.
و این تمدن بیگانه و انصاف نشناس با توجیهات و تنظیماتش از انسان جلوگیری میکند که بخدای خود پناه ببرد، بازش میدارد که در سیاست، در اقتصاد، در تنظیم اجتماع، در تصویب دستورهای آداب و رسوم و اخلاق و رفتار انسانیت و بکاربردن هنر بخدای خود پناه ببرد، بخدائی پناه ببرد که آفریننده اوست، چرا؟ آنقدر آزادش میگذارد که اگر بخواهد در غیر این موارد بخدا پناه ببرد بتواند، آن هم در ساعتهای کوتاه و زودگذر، در کلیسا، در حال نماز و دعا، و سپس بقیۀ روز و بلکه بقیۀ عمرش را در یک فضای تاریک خالی از عقیده که در همه جا و همه وقت در انتظار اوست بگذارند که در نتیجه دائم در اضطراب و تشویش است، دائم گرفتار طوفان است، دائم در حال نابودشدن است!. وو...
و سرانجام در میزان انسانیت، در ارزیابی آدمیت ارزش خود را از دست میدهد، و اتفاقاً تنها این یک بلا نیست که بر سرش فرود میآید، بلکه بلاهای فراوانی پشت سر هم در انتظار اوست، زیرا وقتیکه مردم ایمان بخدا، ایمان بحق و حقیقت، ایمان به آخرت، ایمان بحساب و کتاب نداشته باشد، در احساس آنها زندگی فقط همین زندگی پست است، فقط همین پیج روز زودگذر است، و فقط همین فرصتهائی است بدست آمده که دیگر تکرار نخواهد شد، با این حساب لذتهای آن را غارت میکند و تا میتواند از این خرمن آماده خوشه میچیند، و باید هم همین برنامه را اجرا کند.
چون فرض این است که فردائی نیست، حساب و کتابی نیست، همه جا مردم مانند درندگان گرسنه بر متاع روی زمین هجوم میبرند، و چنگال بروی یکدیگر میکشند. آری، متاع غریزۀ جنسی، متاع ظاهری و مادی، متاع قدرت و تسلط وو... درست مانند گرگان گرسنه که اگر لقمه ای در میان جمع آنها بیفتد، همه باهم هجوم مییرند، همه باهم فشار میآورند و همه باهم ستیزه میکنند، آنقدر بسر و کلۀ یکدیگر میپرند و دست رد بر سینۀ یکدیگر میزنند تا آن لقمه در زیردست و پا برود و نابود بگردد، و یک خستگی کامل بر گرسنگی آنها افزوده شود، و همینطور بتکرار فرض کن تا ببیتی که پایانش کجا است.
مردم بیعقیده و سست ایمان همین زندگی را دارند، و همین تمرین را دائم تکرار میکنند و غافلند، و سرانجام بجای اینکه بیشتر بهره مند گردند و لذتهای دلخواه خود را بدست آورند، زندگی آنان بیک جهنمی سرشار از عذاب تبدیل میگردد. آری، عذاب تشویش و اضطراب، عذاب تأسف مزمن برای فرصتها از دست رفته، و عذاب این آتش سوزان که هرگز سیر نمیشود، همیشه شعله ور است، هرچه میبلعد بازهم گرسنه است.
اینگونه مردم در میزان انسانیت، در ارزیابی آدمیت ارزش خود را از دست میدهند، و بیک گودالی سقوط میکنند که حتی پست تر از مقام حیوانیت است، زیرا حیوان دائم ضوابط فطری غریزه خود را در اختیار دارد، بنقطۀ هلاکت و نابودی که میرسد توقف میکند، مگر ندیدهایم که خر وقتی بجائی میرسد که یکبار در گذشته در گل فرو رفته است پای در آنجا نمیگذارد، و انسان بیعقیده برمیگردد، و از این حیوان هم پست تر میشود، زیرا ضوابط فطری خود را از دست میدهد، قانون فطری خود را گم میکند و در نتیجه بیهدف و سرگردان میماند، اینک این ندای آسمانی، این نغمۀ ملکوتی قرآنکریم است که از این داستان گزارش میدهد و هشدار میگوید: ﴿لَهُمۡ قُلُوبٞ لَّا يَفۡقَهُونَ بِهَا وَلَهُمۡ أَعۡيُنٞ لَّا يُبۡصِرُونَ بِهَا وَلَهُمۡ ءَاذَانٞ لَّا يَسۡمَعُونَ بِهَآۚ أُوْلَٰٓئِكَ كَٱلۡأَنۡعَٰمِ بَلۡ هُمۡ أَضَلُّۚ أُوْلَٰٓئِكَ هُمُ ٱلۡغَٰفِلُونَ ١٧٩﴾[الأعراف:۱۷۹] «این چنین مردم را دلهائی است که با آنها درک نمیکنند، چشمهائی که بوسیله آنها نگاه نمیکنند، گوشهائی است که بوسیله آنها نمیشنوند، (یعنی: همۀ نیروها را تعطیل کردهاند) این چنین قوم مانند چهارپایان باشد و بلکه گمراه ترند، این چنین ملت غفلت زده گانند». واقعاً که سرافکندگی عجیبی است، حقیقتاً که عقب گرد و ارتجاع است، آیا خود این مقیاس زمان یک اختراع جدیدی است مخصوص بقرنهای نوزدهم و بیستم نظیری نداشته است؟
نه نه، هرگز، پیش از این هم در تاریخ سابقه دارد، چیز نوظهوری نیست، این نخستین بت پرستی نیست که بشر انجام میدهد، اولین کفر و الحاد بخدا نیست که تازگی داشته باشد، خیلی پیش از این در تاریخ بوده است، هنوز نعرههای کفر آمیزش خاموش نگشته، هنوز فریادهای انکار آمیزش از تاریخ بگوش میرسد، دلیل بر وجود خدا چیست؟ خدا پیامبران را چگونه میفرستد؟ وحی را چگونه نازل میکند؟ مردگان را چگونه زنده میگرداند؟ استخوان پوسیدهها را چگونه سرهم میکند؟! وو... بازهم گذارش قرآنست که میگوید: ﴿وَقَالَ ٱلَّذِينَ لَا يَعۡلَمُونَ لَوۡلَا يُكَلِّمُنَا ٱللَّهُ أَوۡ تَأۡتِينَآ ءَايَةٞۗ كَذَٰلِكَ قَالَ ٱلَّذِينَ مِن قَبۡلِهِم مِّثۡلَ قَوۡلِهِمۡۘ تَشَٰبَهَتۡ قُلُوبُهُمۡۗ قَدۡ بَيَّنَّا ٱلۡأٓيَٰتِ لِقَوۡمٖ يُوقِنُونَ ١١٨﴾[البقرة: ۱۱۸] «افراد ناآگاه گفتند: چرا خدا با ما سخن نمىگوید؟! و یا چرا آیه و نشانهاى براى خود ما نمىآید؟! پیشینیان آنها نیز، همین گونه سخن مىگفتند دلها و افکارشان مشابه یکدیگر است، ولى ما (به اندازه کافى) آیات و نشانهها را براى اهل یقین (و حقیقتجویان) روشن ساختهایم».
بازهم گزارش دیگری از قرآنکریم میگوید: ﴿وَقَالُواْ مَا هِيَ إِلَّا حَيَاتُنَا ٱلدُّنۡيَا نَمُوتُ وَنَحۡيَا وَمَا يُهۡلِكُنَآ إِلَّا ٱلدَّهۡرُ﴾[الجاثیة: ۲۴] «(این قوم بیعقیده) گفتند: این زندگی نیست، مگر همین زندگی (پست چند صباح) دنیای خودمان، میمیریم و زنده میشویم، و ما را هلاک نمیکند مگر روزگار، (خدا را با این برنامه چه کار)». ﴿قَالُوٓاْ أَءِذَا مِتۡنَا وَكُنَّا تُرَابٗا وَعِظَٰمًا أَءِنَّا لَمَبۡعُوثُونَ ٨٢﴾[المؤمنون: ۸۲] «گفتند: آیا وقتیکه مردیم و تبدیل بیک مشت خاک شدیم، بازهم برانگیخته گانیم». از این هر صریح تر و دقیق تر، وقتیکه امروز در این قرن بیستم بمردم میگویند: در مقام الوهیت توحیدشناس باشید، یکتاپرست باشید، نباید خدائی برای عبادت، و خدائی برای علم، و خدائی برای اقتصاد، و خدائی هم برای سیاست باشد، همه انکار میکنند، همه روی درهم میکشند، همه استهزا میکنند، و قرآنکریم هم از گفتار خدانشناسان پیشین چنین گزارش میدهد: ﴿أَجَعَلَ ٱلۡأٓلِهَةَ إِلَٰهٗا وَٰحِدًاۖ إِنَّ هَٰذَا لَشَيۡءٌ عُجَابٞ ٥﴾[ص: ۵] «آیا (این پیامبر خدایان) را یک خدا قرار میدهد؟ (این یک چیز تازه ای است)، چیزی است واقعاً شگفت انگیز»، مگر میشود این همه خدا را در یک خدا فشرده ساخت. بلی، این عقب گردی و این ارتجاعیت را که قرن بیستم در عالم عقیده تمرین میکند، همان است که اسلام برای اصلاح آن آمده، آمده که مسیر آن را تصیح کند و پایدارش بدارد، و کاروان بشریت را صحیح و سالم بمقصود برساند، و امروز هم که قرن بیستم است برنامه همان است، راه نیز همین.
اما قضیۀ دو جنس مرد و زن، توأم با قضیۀ اخلاق به اندازۀ کافی در بارۀ آنها سخن گفتیم دیگر احتیاجی بگفتار تازه نیست، دیگر نه از طبیعت آنها سخن میگوئیم و نه از آثار آنها در زندگی بشریت، زیرا این بدبختی و تیره روزی که روح و روان جوانان را اعم از دختر و پسر جریحه دار ساخته، و این بلای سیاهی که از ناحیۀ غریزه جنسی بر سر نسل جوان نازل گردیده، و این چموشی، وحشتناکی که نمیگذارد کسی آرام بنشیند، و این آتش سوزانی که در سازمان خانواده و اجتماع و نفوس بشر افتاده، و این حیوانیتی که حیوان از آن بیزار است، این جهنم دیوانه ای که هرگز سیر نمیگردد، احتیاجی بشرح و بیان ندارد.
واقعاً که این وضع بازگشت از انسانیت است، زیرا خدا که انسان را نیافریده تا این اندازه سقوط کند، این همه چموشی کند و این همه باضطراب بیفتد، این همه بطوفان بلا گرفتار شود تا دمار از روزگارش درآید، هرگز پیشرفت و تطور برای این نیست که مردم را بطوفان شر و فساد گرفتار سازد، همان شر و فسادیکه نظیرش را در شهادت قرن بیستم آشکار دیدیم، بلکه این وضع نابسامان نتیجۀ انحراف است، نتیجۀ بیراهه رفتن است، نتیجۀ خارج شدن از مدار فطرت است، و با این وصف آیا خود مقیاس زمان پیشرفت است و یا ارتجاع؟ قرن بیستم فاش میگوید که زمان در مسائل اخلاق و عزیزۀ جنسی دائم در حال تطور و پیشرفت است، مرتب از چیزهای تازه ای خبر میدهد که پیش از این بشریت از آنها بیخبر بود.
سپس شهادت تاریخ میگوید: نه چنین نیست، این داستان تازه نیست، تاریخ بشر فراوان از آن خبر دارد، یونان، روم، هند و ایران قدیم قبل از این زمان با آن آشنا بودند، بهمین صورت و ترتیب و یا با صورتهای مختلف بهرحال هیچ فرقی نداشت، نه از داخل در نفس انسانیت و نه از خارج در متن زندگی، انحراف بناچار باید نتیجۀ شوم خود را بدهد، زیرا برخلاف فطرت است، برخلاف جریان شناکردن است، و این یک حقیقت حتمی و بینظیر است در تاریخ انسانیت که از قدیم گفتهاند: «گندم از گندم بروید جو ز جو». آری، این یک حقیقت تلخی است که همه بلاها از آن سرچشمه میگیرد، حقاً که آن خود ارتجاع است، خود بازگشت است، اسلام آمد که میزان آن را تصحیح کند و از انحراف بازش دارد و بشریت را براه راست هدایت نماید.
واقعاً این همان جاهلیتی است که زن را برقص آورده و از مقام خود تنزل داده و بفتنه واداشته، و در سر راه مرد نشانده است تا او را بفریبد و از راه بدر کند، و در این جهنم سوزان مرد هم با این فتنه و فریب سرگرم شود، خواه در جزیرة العرب، خواه در جای دیگر، و اسلام آمد که مردم را از دست این دیوحیوانیت نجات بدهد، و از این سرگردانی برهاند، آمد در ضمیر مردم جهان یک رشته اصول عالی انسانیت را جای دهد، و روابط جنسی را آن اندازه بارزش برساند که از حیوانیت بیرون آید، و از این جسد تب دار جدا گردد، آنقدر بالا ببرد که از طوفان بدر آید، و بآرامش و مودت و رحمت تبدیل گردد، قرآنکریم میگوید: ﴿وَمِنۡ ءَايَٰتِهِۦٓ أَنۡ خَلَقَ لَكُم مِّنۡ أَنفُسِكُمۡ أَزۡوَٰجٗا لِّتَسۡكُنُوٓاْ إِلَيۡهَا وَجَعَلَ بَيۡنَكُم مَّوَدَّةٗ وَرَحۡمَةًۚ﴾[الروم: ۲۱] «و از آیات اوست که برای شما از جنس خود شما همسرانی آفریده تا (در آغوش گرمشان) بآرامش بپردازید و آسایش بیابید، و در میان شما (مرد و زن دریائی از) رحمت و مودت قرار داد». اسلام آن اندازه این وضع را ترقی میدهد که بیک نظم و تربیت شایستۀ مقام انسانیت برساند.
و این داستانی که قرن بیستم در بارۀ غریزۀ جنسی میسازد، خواه با مقیاس زمان باشد یا با مقیاس انسانیت، جز یک عقب گرد پست و بیارزش نیست، اسلام همان را تصحیح و اصلاح میکند و در مدار صحیح قرارش میدهد، و این برنامۀ کلی اسلام است از روز اول.
حالاً میرسیم به قضیۀ نفس واحد و قضیۀ انسانیت یک پارچه قرن بیستم در این قضیه نیز انحرافات فراوان دارد، و یکی از روشنترین آنها انحراف فردپرستی است، و آن یک انحراف طوفانی است که دائم برعلیه اجتماع شورش میکند، و یکی دیگر هم انحراف اجتماع پرستی است، و آن یک انحراف یاغی است که دائم برعلیه فرد شورش برپا میکند. آری، یک انحراف تجاوز کارانۀ استمراری است که از اولاد آدم و حوا برعلیه برادران خود سر میزند، عداوتی است که بشریت را با دست خود نابود میکند، انحراف فردپرستی را امروز نظام سرمایه داری نمایش میدهد، همان نظام منحرفی که غرب آن را تطور میخواند، و طغیان گران دیکتاتوری پسند در روی زمین آن را اداره میکنند.
حالاً باید بدقت بنگریم تا ببینیم آیا آن واقعاً تطوری است که پیش از این مانندی نداشته است؟ بلی، از جهت سیما و قیافه چرا بینظیر است؟ و لکن از جهت اصل و گوهر بینظیر نیست، حقاً که رژیم سرمایه داری در سیمای صنعتی جدیدش تطوری است در نوع مالکیت، تطوری است بصورت استعمار، و لکن طغیان مالک و طغیان استعمارگران بر علیه دیگران، آیا واقعاً چیز تازۀ است در عالم بشریت؟ آیا این همان انگیزههای شوم نیست که در کانون روح بشریت منحرف قرار گرفته و بسوی جور و جفا میراند؟
آیا ثروت در جزیرۀ سوزان عربستان یا در دست دولت روم یا دولت ایران قدیم غیر از این سرمایه داری جدید که با قدرت سرمایه همه جا سر بطغیان میزند، چیز دیگری بود؟ آیا این همان انحراف نیست که اسلام برای اصلاح آن آمد؟ آمد که این نیروی یاغی را از دست همان فرد طغیانگر بستاند؟ حق تشریع و قانونگذاری را از او بگیرد تا نتواند مردمی را ببندگی خود بخواند؟ آمد که حق قانونگذاری را بدست خدا بسپارد، همان خدائی که از هیچ بشری نمیترسد تا هر حکمران سرکش نتواند بنفع خود یا بنفع طبقۀ حاکمه قانون بگذراند، چنانکه در عالم سرمایه داری و در هر نقطهایکه با هدایت و راهنمائی اسلام سر و کاری ندارد، همین طور است.
بنابراین، این رژیم یاغی فردپرستی یعنی: رژیم سرمایه داری علی رغم سیمای ظاهری جدیدش ارتجاع است، عقبگرد است که قبل از اسلام هم در یکی از قیافههای گوناگونش موجود بوده، و اسلام آمد تا اصلاحش کند و پایدارش بدارد، و امروز هم همین برنامه است و صدها سال پیش نیز همین بوده است، و اما این فردپرستی و این دیکتاتوری سرکش که قرن بیستم نمونههای چموشی آن را برسمیت میشناسد چیز تازه ای نیست، زیرا بشریت قبل از آمدن اسلام آن را فراوان دیده، و اسلام آمد سنگینی این طوفان را از دوش بشر بردارد، باین ترتیب که بندگی و پرستش را مخصوص خدای یکتا بگرداند، و بطور کلی ریشۀ بشرپرستی را بسوزاند.
و از اینجا است که بعد از آمدن اسلام دیگر طغیانگران «مقدس» از آن حال برگشتند و بشر معمولی و عادی شدند، دست از سرکشی برداشتند و چموشی را رها کردند، و همچنین فرمان روایان و حکومتها دست از طغیان دیکتاتوری کشیدند و برگشتند اشخاص معمولی شدند، و هیچ قدرتی جز اجرای قانون خدا برای آنان باقی نماند، فقط برنامۀ آنها اجرای حکم الهی گردید، و اگر روزی بانحراف افتادند و کج شدند خودبخود از مقام حکومت معزولند، قدرت حکمرانی از آنها سلب میشود، باید توبیخ شوند، باید ملامت ببینند تا راست شوند و براه آیند، من باب نمونه سلمان فارسی برمیگردد، به عمر بن خطاب سکه سختگیرترین حاکم راه حق تاریخ اسلام است، میگوید: بخدا اگر در تو کجی احساس کنیم با حرارت شمشیر راستت میکنیم، و در جواب عمر سمیگوید: خدا را شکر که در میان ملت مسلمان کسی هست که «عمر» را با شمشیرش از کجی باز گرداند.
این است موقعیت اسلام در مقابل طغیان و سرکشی از روز اول، امروز هم همین است و بعد از این نیز همین خواهد بود.
طغیان در هر شکلی که باشد خود ارتجاع است، و عقبگرد و بشریت را از مدار رشد و تشخیص حق بیرون میبرد، همان رشدی که در تاریخ بشریت فقط با پیدایش اسلام پیدا شده است، اسلام آمد که وضع بشر را اصلاح کند و از این طغیان نجات بدهد، آمد که سرکشان را سرکوب کند و سرکوب شدگان را بوادی انسانیت برگدراند و بهردو گروه بگوید: همه اولاد آدمید، و آدم از خاک است، همه پارۀ تن یکدیگرید، امتیاز چرا؟ طغیان چرا؟ و چموشی برای چه؟
و اما این طغیان جماعت پرستی که رژیم کمونیستی آن را هم اکنون در پیکر خود نمودار میسازد، آخرین تطوری است که در عالم اقتصاد و اجتماع پیدا شده، و یک قیافه جدیدی است بدون تردید، اما اگر معتقد باشیم که اصلی است ثابت و گوهری است تغییرناپذیر و بینظیر خلاف رفته ایم.
آخر این طغیانیکه هستی فرد را ذوب و اختیاراتش را صلب میکند و بمنزلۀ گوسفندی در گله قرارش میدهد که نه در ارزیابی خود میتواند نظر بدهد و نه ببرنامۀ ارزیابیش میتواند نظارت کند، و هیچگونه هستی ممتازی ندارد که روزی بشخصیت خود رسیدگی کند، آیا این چیز تازه است؟ آیا در اصل با طغیان قومی قبل از اسلام فرقی دارد؟ عیناً این همان طغیانی است که گوینده و سرایندۀ عصرجاهلیت بر زبان آورده است، او میگوید: آیا من از این قوم سرکش نیستم؟ چرا؟ پس گناهی ندارم اگر آن گمراه شد من هم گمراه میشوم، و اگر رشد یافت من هم رشیدم، هیچ اختیاری از خود ندارد.
سپس اسلام آمد تا این هستی انسانی تباه شده را برگرداند و بدست فرد غارت دیده بسپارد، و در مقابل طغیان اجتماع و طغیان قومی او را یک نیروی متصل بخدا قرارش دهد، بندۀ خدایش بگرداند، عبادت و ستایش او را فقط برای خدا قرار بدهد و با نور خدا حرکتش بدهد، و از هدایت الهی الهام بپذیرد، و از دست جباران وقت نجات یابد، و سرانجام تبدیل بیک نیروئی گردد که اجتماع را بسوی خیر و صلاح توجه دهد و از فساد و تباهی بازش دارد.
آری، اسلام با صدای بلند بگوش اهل جهان میرساند، و خطاب بملت مسلمان میگوید: ﴿وَلۡتَكُن مِّنكُمۡ أُمَّةٞ يَدۡعُونَ إِلَى ٱلۡخَيۡرِ وَيَأۡمُرُونَ بِٱلۡمَعۡرُوفِ وَيَنۡهَوۡنَ عَنِ ٱلۡمُنكَرِ﴾[آل عمران: ۱۰۴] «و باید که از شما گروهى باشد که به نیکى فراخوانند و به کار شایسته فرمان دهند و از کار ناپسند باز دارند»، و اگر زمامدارش به بیراهه افتاد، براه آورد هشیارش دهد تا براستی برگردد، و در امور حکومت و سیاست و اجتماع بمشورت و صلاح اندیشی بپردازد. و از اینجا است که اسلام از فرد عبادت و بندگی اجتماع را برمیدارد و اجتماع پرستی را سخت قدغن میکند، و این طغیان اجتماعی جدید که دولتهای اجتماع باز و اجتماع پرست آن را تمرین میکنند، چیزی جز یکی از این ارتجاعیات نیست، بلکه از همین قماش است که اسلام آمد تا آنها را اصلاح کند و بکار ببندد، امروز هم موقعیت اسلام همان است که روز اول بود، برنامه همان است و کار همین، چه امروز و چه فردا و چه دیروز.
اسلام همیشه میزان حق و حقیقت را در میان فرد و اجتماع نصب میکند، و با این میزان عدالت از یک حقیقت ثابت نیرو میبخشد، و فاش میگوید: ای بشر! همۀ شما را خدا از یک نفس آفریده، امتیاز چرا؟ طغیان چرا؟ چموشی برای چه؟ و باین ترتیب ارتجاعیات را اصلاح میکند و بکار میبندد.
و اما این تجاوز استمراری، این سرکشی دائمی که قرن بیستم تمرین میکند، این تجاوز بشر بر بشر، این چموشی انسان بر انسان خواه در حال جنگ و خواه در حال صلح و صفا، این تجاوز ملتها بر ملتها، این طغیان ملتها بر افراد، این طوفان افراد بر افراد، این نژادپرستیها، این نخوتها، این وحشیتها که یاغیان روز با آنها تمرین میکنند تا حکومتهای خود را برعلیه انقلاب ملتها پایدار بدارند، بچه نام باید نامیده شوند در میزان انسانیت؟ آنها را چه میتوان گفت؟ پیشرفت؟ ترقی؟ یا عقبگرد؟ و ارتجاع سیاه؟ آیا چیز تازه ای دربر دارد؟ آیا جز زیاده روی در وحشیت و آتش افروزی چیز دیگری است؟ آیا جز اسراف در کشت و کشتار و شکنجه و عذاب بندگان خدا چیز دیگری است؟ آیا؟ آیا و... و اسلام هم که آمد روز اول با انواع گوناگون این تجاوزها روبرو گردید و استقامت ورزید، آمد که مسیر این طوفان را عوض کند، آمد که اصلاح و تصحیح کند و بنفع مردم پایدارش بدارد، آمد که ضمیر بشریت را از یک طرف تهذیب کند و از طرف دیگر با وضع کردن قوانین ضد تجاوز، بلای تجاوز را از بشر برگرداند، آمد که نفس انسانی را از زنجیر حماقت باز کند و آزاد تا نگذارد، این شیطان ناپاک انسان را ببرادرکشی وادارد، نگذارد شکنجه و آزارش بدهد، و برحق برادر تجاوز نماید، آمد که در جهان آتش بس عمومی برقرار سازد و جنگاها را از رسمیت بیاندازد، جز جنگی را که برای رضای خدا باشد، برای بالابردن کلمۀ الله باشد، نه کلمۀ انسان خودسر برای اجرای فرمان خدا باشد، نه فرمان بشر سرکش، و آن هم تحت یک رشته شرایط انسانیت، آمد که مانع از کشتارهای وحشیانه، مانع از بریدن دستها، گوشها و دماغها باشد، مانع از عذاب و شکنجه باشد، واقعاً این تمرینهائی را که ترقی و پیشرفت قرن بیستم میکند عقبگرد سیاه است، این همان است که اسلام آمد تا اصلاش کند و بنفع بشریت بکار ببندد، و هنوزهم برنامۀ اسلام این است و بعد از این نیز همین خواهد بود، و بهمین ترتیب ما هرچه به دنبال تطورات جهان غرب رفتیم و هرچه بررسی کردیم، باین نتیجه رسیدیم که اینها حقیقتاً تطور نیستند، بلکه انحرافند و ارتجاع سیاه، هم از نظر مقیاس انسان و هم از نظر مقیاس زمان، واقعاً عقبگرد رسوا کننده و حیوانیت است، حقاً که وحشیت ناجوانمردانه است، و موقف اسلام هم در مقابل این سرافکندگیها و این انحرافات موقف تصحیح و اصلاح است، موقف یک نیروی پیشرو و هدایت است که دائم کاروان بشر را براه راست هدایت میکند، امروز هم شایسته بود که موقف ما مسلمانان و برنامۀ ما در مقابل جهان پر طوفان غرب همینطور باشد، اما حیف ما کجا و این اخلاق کجا، ما کجا و این برنامه کجا؟! و...