ما و جهان غرب
وقتیکه مقدمات کار همه صحیح باشد در اثر آن سزاوار است که بنتیجۀ صحیح هم منتهی شود، و مادام که اسلام همان نیروی مترقی و راهنمای واقعی بسوی حق و حقیقت باشد، و مادام که این تمدن غربی شامل این همه انحراف و بازگشت بعالم حیوانیت باشد، پس سزاوار بود که ما مسلمانان امروز در کمال قدرت و تمکن باشیم، و بالاترین مقام ترقی و پیشرفت را بدست آوریم، بهترین تمدنها و حکومتها را تشکیل بدهیم، عالیترین نظامها را در رفتار و اخلاق دارا باشیم، دقیقترین و محکمترین روابط اجتماعی را بدست آوریم، و در مقابل عالم غرب در نهایت ضعف و ناتوانی و ذلت و خواری باشد، و لکن حقیقت قضیه درست بعکس این است، زیرا غرب نه تنها فقط قوی است، نه تنها فقط متمدن است، بلکه در رفتار فردی و روش خصوصی نیز دارای نظافت چشمگیر است، و دارای درستی و استقامت روشن و قابل ملاحظه است، در آنجا کمتر انسانی بانسان خدعه میزند، کمتر نیرنگ بکار میبرد، کمتر ببحث و جدال و ستیزه میپردازد، کمتر در رفتار روزانه دروغ میگوید، و بالاتر از همه اینها در کارش دقت و اخلاص نشان میدهد، و بیشتر محکم کاری میکند و تمام تلاش و کوشش خود را بکار میبرد، و حال آنکه ما مسلمانان غش میزنیم، خدعه و نیرنگ بکار میبریم، بجدال و ستیزه میپردازیم، دروغ میگوئیم، دوروئی نشان میدهیم، اخلاص در ما خیلی کم دیده میشود، کار محکم انجام نمیدهیم، تلاش و کوشش واقعی بکار نمیبریم.
و این همان قیافۀ نامطلوب است که افکار نسلهای تربیت یافته در عالم اسلامی را آلوده میسازد تا از اسلام روگردان شوند، و این درد دیردرمان بآسانی دست بردار نیست، هیچوقت از کار باز نمیماند، و بلکه آنقدر در خلال قرن گذشته بتلاش و کوشش پرداخت، و هنوزهم در این قرن نیز میکوشد تا بلکه بتواند بنتیجه مطلوب خود برسد.
بلی، تلاش و کوشش بیسابقه ایست که «سپاهیان دانش و بینش غرب» یعنی: مبلغین و شرق شناسان مسیحی مبذول میدارند، و پس از آنها شاگردان مسلمانان آنان در مشرق زمین این رسالت را بعهده گرفتهاند، و این آسیاب شیطانی را نتابتاً سخت بگردش در آوردهاند، و تاکنون هرگز از این کار ملول نگشتهاند، تا بتوانند در افکار و اذهان نسلهای تربیت یافتۀ این محیط این حقایق شیطانی را باهم ارتباط بدهند، و نتیجۀ دلخواه خود را بدست آورند، و بعبارت دیگر: آب را گل آلود کردهاند تا یک ماهی خلال بگیرند، سپاهیان بشارت غربی در درجۀ اول آمدند و گفتند که اسلام دین ارتجاعی و عقب افتاده ای است، بدلیل اینکه سپاه پیروز ارتجاع بر سرش اردو زده، و در مقابل گفتند که دین مسیحیت یک دین مترقی و تمدن ساز است، بدلیل اینکه تمدن و ترقی در جهان غرب موجود است و مسیحیون از آن برخور دارد، و سپاهیان خاورشناس به دنبال این قوم آمدند، و حال آنکه خود نیز تازه از همان سپاه گذشته بودند و لباس علمی بتن کردند، اینان پا فراتر نهادند و آمدند و گفتند که عقب ماندگی و ارتجاع سیاه در خود اسلام نهفته است، و نتیجه گرفتند که اسلام است که پیروان خود را بانحطاط و عقب ماندگی سوق میدهد، بدلیل اینکه دینی است جامد، نه خود حرکت دارد و نه اجازه حرکت بکسی میدهد، نه خود دارای تطور است و نه فرمان تطور بکسی صادر میکند، و شاید هم گاهی میگفتند: بلکه اسلام پیروان خود را بجهل و خرافات میخواند و نمیگذارد که مسلمانان وسایل قدرت کسب کنند و قوی شوند.
سپس شاگردان آنها از خود (مسلمانان) پای بمیدان نهادند، از رهبران فکر و قلم، از رهبران ادب و سیاست پا در رکاب کردند و با زبان محلی گفتند که ای مردم! بیائید، بیائید تعالیم این دین ارتجاعی، این دین جامد و عقب مانده را دور بریزیم تا بلکه دارای تمدن باشیم و بکاروان ترقی اروپا برسیم، ما نیز مانند اروپائیان باشیم و بعلم دانش برسیم، قدرت و نفوذ کسب کنیم، مترقی و پیشرو باشیم، و اتفاقاً این الهامات شوم همگی در نفوس ملتهای تربیت شده در عالم اسلامی بهم رسیدند و درهم آمیختند تا هدف منظور را تصرف نمایند، ناگهان دیده شد که یکصدا و یکزبان در یک زمان همه میگویند: ما عقب افتادگانیم، چون مسلمانیم، ما دنباله رو کاروانیم، چون مسلمانیم، ما بطوفان ارتجاع سیاه برخورده ایم، چون مسلمانیم وو...
اروپا پیشرفته است، تمدن است، چون مسلمان نیست و بلکه اصلاً دینی ندارد، و سپس عقربۀ ساعت زمان دور زد، و دور زد تا از افق خاور زمین گفتار بدون واسطۀ سپاهیان بشارت مسیحی ناپدید گردید، زیرا بعد از آنکه اطمیانان یافتند که شاگردان مکتب آنان از خود ملت «مسلمان» نیابتاً با بهترین وجهی انجام وظیفه میکنند، و با عشق سوزانی کمر خدمت را محکم بستهاند، خود را کنار کشیدند و از دخالت مستقیم دست برداشتند، و با اطمینان خاطر کارها را بسیاست تعلیمی و تربیتی دولتهای وقت واگذار کردند، همان سیاستی که از راه استعمار پایه ریزی گردید، همان استعماری که کلید حکومتها را در دست داشت، و این سیاستی بود که دیگر نسل جوان را درسی از حقیقت اسلام یاد نمیداد، و بلکه مرتب بجای آن از اروپا و تمدن اروپا و قدرت روزافزونش دم میزند، و شبهاتی را در اطراف حقیقت اسلام آبیاری میکرد و برخ مردم میکشید، و در کانون افکار مسلمان بیخبر از خود آثار مسموم این شبهات را یکی پس از دیگری جای میداد و نرمک نرمک فکرها را مسموم مینمود، و همچنین این پیامبران بشارت بدروس برنامۀ مدارس اجنبی اطمینان حاصل کردند و بآثار شوم آنها برای برانداختن عقاید مسلمانان دلگرم شدند، و بخوبی درک کردند که این برنامه بطور خودکار پیش میرود.
در اثر این بیداری بود که یکباره دیده شد، مسلمانان گردنها را بسوی اروپا و تمدن اروپا دراز کردهاند، و همه در انتظار رویت این هلال سیاه دقیقه میشمارند و از خود بیخبرند، و عاقبت اطمینان حاصل کردند که شاگردان این مکتب دیگر روزبروز بزرگ میشوند و نیرو میگیرند، و بخود سازمان میدهند، و بتدریج بمقام رهبریت نزدیک میشوند، و سرانجام رهبریت فکری و توجیه قوانین نصیب آنان میگردد و برای بکرسی نشاندن این برنامه، هم اکنون باندازۀ کافی نفود و قدرت کسب کرده ند.
اینجا بود که حملات مستقیم سپاهیان خاورشناس باسلام به پشت پرده رفت و از دیدگاه مردم روی نهان کرد، همان حملات ناجوانمردانهایکه در نمیۀ قرن نوزدهم باوج شدت رسیده بود، زیرا برای این سپاه شیطانی با تجربههای عملی روشن شده بود که تلاش مستقیم آنان بعکس مطلوب نتیجه بخشیده است، بخاطر اینکه دیگر مسلمانان از خواب غفلت بیدار شده و بخوبی احساس کردهاند که دشمن بر سر آنان تاخته و نزدیک است که آخرین ضربت را فرود آورد، و بهمین جهت مشاعر و افکار و عقول و قلمهای خود را در دفاع از حریم اسلام بکار انداختند، و در نتیجه در مدت بسیار کمی دهها و بلکه صدها کتاب منتشر شد و از حریم اسلام دفاع میکرد، و در اجرای این برنامۀ خطر بسیار بزرگی متوجه هدف مطلوب از تشکیل و حرکت این سپاه خاورشناس بود، خطری بود که خاورشناس معاصر (و لفورد کانتول اسمیت) در کتابش (اسلام در تاریخ معاصر) بآن تصریح کرده، و در جای متعدد این کتاب میگوید: واقعاً آن نهضت آزادی که نویسندگان آزادیخواه براه انداختند، همان نهضتی که بانتقاد از دین برخواست بخوبی ضامن و کفیل بود که میوههای شیرین بدهد و لکن نداد، برای اینکه نهضت دفاع از حریم اسلام بخوبی این حمله را دفع کرد.
و بهمین حساب این سپاه خاورشناس بوسیلۀ ناپاک تری پناه بردند، و آن یک وسیله پلیدی بود که افکار و مشاعر را بجای اینکه بیدار کند و متوجه خطر سازد، بخواب برده و از کار میانداخت، و آن عبارت بود از: آغاز تمجید و تعظیم اسلام از طرف خاورشناسان و حق دادن باسلام، طرحها یکی پس از دیگری پیاده شد و برنامه آغاز گردید، دشمن طوری از در دوستی و صفا وارد شد، طوری بجانبداری و بزرگداشت اسلام پرداخت که گوئی مسلمان بیریا است، تا وقتیکه اعصاب خوانندۀ مسلمان با داروی مسکن مدح و ثنا کاملاً تخدیر یافت و (در ضمیر پاک و بیآلایش مدیحه سرایان اطمینان حاصل گردید) که دیگر مرد مسلمان دشمن را دوست با صفا دید، دوستان پردغل سمی را در عسل آمیختند و در لابلای مدح و ثنا.
آری، آنچه را که میخواستند بکام خوانندگان مسلمان ریختند، هر مطلبی را که حاوی شک و تردید و تشویش و اظطراب بود، بصورت مدح و ثنا بافکار آنان تزریق کردند، و فقط خود مطمئن و آگاه بودند که چه کاری انجام میدهند، و سپس بتدریج این شک و تردیدها را بصورت الهام و بلکه پس از اندکی بصورت تصریح درآوردند، و یکباره بصراحت گفتند که اسلام خوب بود، بزرگ بود، سرشار از نفع بود و سرشار از پیشرفت و ترقی بود، اما در زمان خود حیف که دیگر امروز نه تنها بدرد نمیخورد، بلکه خود نیز بمنزلۀ یک بیابان پر از پیچ و خم است، یک سنگلاخ بزرگ است در راه پیشرفت و ترقی، و میدانی برای این ترقی وجود ندارد، مگر اینکه در همۀ کارها فقط از وسائل غربی استفاده شود، امروز وسائل پیشرفت فقط در غرب و در دست غربیان است، همۀ کتابهای خاورشناس را ورق بزنید، بخصوص کتاب (مسیوجب) بنام «پیشرفتهای جدید در اسلام» و کتاب (جروینباوم) بنام اسلام و کتاب (سمیث) که سابقاً نیز اشاره شد بخوبی خواهید دید که حمله اولی و دومی کاملاً پنهان شده، و در افق اسلام دعوت نوظهوری آشکار گردیده، پیامبران جدید و تازه واردی مبعوث شدهاند و سنگ اسلام بسینه میزنند، و این همان دعوت شومی است که امروز هم پای در رکاب است، منتهی با دست این شاگردان بیریا از باصطلاح مسلمانان، آنان همه جا داد میزنند که ای مردم! بیائید و ببینید امروز اروپا پیشرفه است، مترقی است، پر از جوش و خروش است، و حال آنکه بیدین است، اروپا تا دین را دور انداخت پیش رفت، بترقی نائل شد، به تمدن رسید، دارای قدرت شد، دارای نفوذ شد، و خلاصه «متولی» بشریت گردید و ما هنوز متدینیم، ما هنوز دینداریم، ما هنوز عقب افتاده ایم، ما هنوز بندۀ به خدائیم، بیائید گرد هم آئیم، فکر کنیم و پیش برویم، ما هم سزاوار است که همین راه را طی کنیم، دین خود را دور بیاندازیم، چنانکه اروپا انداخت تا پیش رفت، و تمدن شد و دارای قدرت و نفوذ و تولیت گردید، خیلی هم لازم نیست که کافر و ملحد بشایم، دین را زیرپا بگذاریم، بلکه آنچه فعلاً لازم بنظر میرسد این است که تلاش کنیم و بکوشیم، دین را از اجتماع جدا کنیم، از زندگی جدا کنیم، بکنار میدان ببریم و به تماشا واداریم، کاری بدستش ندهیم که همه جا مانند «مادرزن» امر و نهی کند و...
و این خلاصۀ این سموم تلخ بود که سپاهیان بشارت و سپاهیان خاورشناس و کارگزاران استعمار سیاه بخورد افکار مسلمانان دادن، و لکن با صرف نظر از این داستان درازی که دو قرن از زمان را فرا گرفت، اینجا یک واقعیت محسوسی هم هست که باید علل و اسباب آن بیان شود، و آن واقعیت وجود یک قدرت و تمکن و باصطلاح نظافت حسی و معنوی است، در روش و رفتار روزانۀ مردم مغرب زمین. (البته باستثنای شئون غریزۀ جنسی) و وجود یک واقعیت ضعف و سستی و تخلف و باصطلاح ناپاکی حسی و معنویست در خاور زمین. (کشورهای اسلامی) بعلاوۀ شیوع فساد اخلاق همگانی در شئون غریزۀ جنسی، این یک واقعیت چشم گیر و دردناکی است که باید علل و اسباب آن روشن گردد تا این قضیه در افکار ما، در اذهان ما آنطور که هست روشن شود، و رابطه هائیکه در میان آن همه مقدمات که بیان کردیم، و این واقعیت موجود وجود دارد بخوبی معلوم گردد، اگر جز این باشد دلالت خود را از دست میدهد و بیاثر میگردد، و این یک حقیقت گمراه کننده ایست ظاهر آن میگوید: در اینجا (کشورهای اسلامی) دینی است بدون نظافت، و در آنجا (در غرب) نظافتی است بدون دین، و حال آنکه باطن آن چنین نیست، بهترین مرجع و صالحترین دادگاه در این باره تاریخ است و بس. بلی، حقاً که امروز اروپا متدین نیست، باین معنی که دین در آنجا حکمران زندگی نیست، نه بر واقع و حقیقت اجتماع حکومت دارد و نه بر اقتصاد و سیاست نه اصول آموزش و پرورش را تنظیم و نه برنامۀ توجیه افکار مردم را رهبری میکند، اگرچه در غیر این موارد گاهی بر مشاعر و وجدان مردم تسلط مییابد، و آن هم در لحظات کوتاهی در داخل کلیسا و یا با کشیشی محفل انسی ترتیب میدهد، و یا پارۀ از داستانهای باصطلاح دینی را بعنوان پند و اندرز وارد میدان میکند، اما بدون تردید.
اروپا پیش از یک قرن اینطور نبود، آن روز عقیده در روح و روان مردم راسختر بود و در توجیه و رهبریت زندگی سرسخت تر، اگرچه میتوان گفت که اروپا هیچ روزی مسیحی بتمام معنا نبوده، زیرا دائم در اعماق ضمیر اروپائی زیرپوست مسیحیت یک رشته رسوبهائی بس ریشه دار از آثار فکر یونان قدیم، و از آثار تمدن روم که هردو بت پرست بودند، روی هم انباشه و فشرده شده بود، و از آنجا نرمک نرمک واحدهای زندگی اروپائی را رهبری میکرد، و لکن این معنا منکر آن نیست که عقیده مسیحیت در قرون وسطی در اوج پیروزی نبود.
آری، واقعاً این عقیده در آن زمان پیروز بود، و سپس در اثر پیدایش یک سلسله عللی کلیسا بر مردم تنک شد و از آن بیرون آمدند، آن روز کلیسا یک نیروی یاغی سرسخت بود که مردم را تحت فشار قرار میداد، مالیاتهای سرمایه سوز تصویب میکرد و میگرفت، مردم را شب و روز ناراحت میساخت، بطوریکه در خواب هم فشار کلیسا میدیدند، اروپائیان را وادار میساخت که در مقابل کشیشان و رجال باصطلاح دین سر طاعت فرود آورند، و هرچه گفتند، بگویند: «صحیح است و احسن» و یک رشته افکار پوچ باصطلاح علمی را بنام کلمۀ آسمانی بفرزندان آدم و حوا تحمیل مینمود که نباید جز آن فکری در سر داشته باشند، روزیکه علوم تجربی و نظری آن افکار را دروغ خواند کلیسا هم برگشت، دانشمندان را شکنجه داد و آتش زد که چرا بساحت قدسش اهانت کردند؟ چرا افکار خود را بکار انداختند؟ چرا گوش بفرمان فطرت دادند؟ وو... چنانکه همین بلا را بر سر «کوپرینکوس» «گالیله» و «جرردانو برونو» آورد، بخاطر اینکه آنان تسلیم نظریۀ آسمانی کلیسا نشدند و زمین را مرکز هستی ندانستند، و علاوه بر این داستان خرافاتی برنامۀ غفران و آمرزش و خرید و فروش جهنم و بهشت است که دین را بیک مسخرۀ کودکانه تبدیل میکند و بطور کلی از میدان بیرونش میبرد، و همچنین فساداخلاقی بود که رجال دین کلیسا مرتب زیرخرقۀ رهبانیت انجام میدادند، کارهائی از آنان سر میزد که مردم عای و دور از دین و عقیده از آنها بیزار بودند، همۀ اینها یک رشته حادثههای نامطلوبی بود که باعث جدائی دین و زندگی شد، و نرمک نرمک دین را از صحنۀ زندگی بداخل وجدان کشید.
پس از این حوادث یک حادثۀ بسیار غم انگیزی در زندگی بشر اروپائی رخ داد که آثار فراوان و سخت غم انگیزتری بدنبال داشت، و آن وقوع جنگهای صلیبی بود، زیرا در این جنگها اروپائیان مسیحی تقریباً در همه جبههها شکست خوردند و رو بهزیمت نهادند، و در اثر این شکستهای پی درپی از خواب غفلت بیدار گشته، و بیک امر بسیار مهمی پی بردند، و حساب کردند که در زندگی آنان باید یک رشته خطاها و آشفتگیهائی باشد که این شکستها را ببار آورد، و باید در زندگی مسلمانان نیز یک رشته علتهائی وجود داشته باشد که این پیروزیها را نصیب آنان گرداند، و از این بیداری بود که نهضت اروپائی در تمام میدانهای زندگی از مادر متولد شد، یک نهضتی بود علمی، اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فکری و روحی وو...
حقاً که علم با ارزشترین ارمغانی بود که تمدن غربی به دنیای جدید تقدیم کرد، و لکن میوههای این درخت پربار خیلی به کندی رشد میگرفت و خیلی دیررس بود، چون آن شخصیتی که فرهنگ عرب در اسپانیا کسب کرده بود، در ابتدای جوانی از جای خود حرکت نکرد، مگر اینکه مدتها دور از این تمدن در پشت پردۀ ظلمت پنهان زیست، و بازهم تنها پیدایش علم و دانش نبود که زندگی از دست رفته را باروپا باز گردانید، بلکه علل فراوان دیگری از تمدن اسلامی در کار بود. آری، تمدن اسلامی بود که اشعۀ خود را از راه دور بسوی زندگی اروپائیان فرستاد، زیرا علی رغم عداوت و شادابی در زندگی اروپائی یافت نمیشود، مگر اینکه علت آن را در فرهنگ اسلامی مییابیم، بهرکجا بنگریم این علتها روشن تر از هرچیزی بچشم میخورد، و در ایجاد نیروی این عالم جدید از همه علتهای موجود ممتاز ترند، و در پیشرفت علوم طبیعی و روح بحث علمی از هر سببی دست (۱) برتر و علی رغم اینکه این بریفولت پیوسته همت خود را برای گسترش علوم و روح بحث علمی صرف میکرد، و دائم میکوشید تا ثابت کند که تا حدی این مطلب در پیدایش نهضت معاصر اروپا تأثیر داشت، بازهم از یک حقیقت دقیق غفلت نکرد، و آن این است که فاش میگوید: در اروپا جائی نیست که شادابی زندگی بچشم بخورد، و ما نتوانیم علت آن را در آثار فرهنگ اسلامی پیدا کنیم [۲].
اینجا دیگر بیش از این بتفصیل این مطلب مجال نیست، زیرا این وظیفه را بحثهای تاریخ عهده دار است، اما بازهم با کمال اختصار میگوئیم که فقط جنگهای صلیبی بود که اروپا را بیدار نمود، و بایجاد نظام ملی واداشت، بعد از آنکه مدتها در زیربار نظام تیول جان میکند، و بقطعات تیول تقسیم گردیده بود که هریک دارای تیولگری بود با سلیقۀ مخصوص بخود دارای نفوذ و قدرتهای سه گانه: «قانونگذاری، قضائی و اجرائی» هم تصویب میکرد، هم قضاوت مینمود و هم اجرا میکرد، و مردم را در روی زمین تیول شده بندۀ خود میخواند، و حال آنکه صلیبیون در عالم اسلامی ملتی را یافتند که دارای یک حکومت مرکزی فشرده، و دارای یک قانون همگانی بود، و برای همه یکسان اجرا میگردید، هیچگونه امتیازی در کار نبود، وقتی با چنین وضعی روبرو شدند مات و مبهوت ماندند، و سرانجام همین نظام را بکشورهای خود ارمغان بردند، و همین قانون را در بلاد خود جا دادند، در نتیجه پس از یک عمر طولانی قطعات تیول و مردم تیولزده بملتها و دولتهای منظم تبدیل گردیدند و نظام تیول درهم ریخت، و تیولگران نفوذ خود را باختند، بردگان زمین آزاد شدند تا مانند مسلمانان آزادانه زندگی کنند.
و همچنین همان جنگها و برخوردهای فکری و فرهنگی با اسلام بود که اروپا را بانقلاب دینی کشید و برعلیه کلیسا شوراند، همان انقلابی که (مارتن لوتر) و (کالفن) در اروپا آن را رهبری کردند، و باز همین جنگها و برخوردها باعث شد که نهضتهای آزاد عالمگیری مانند (انقلاب کبیر فرانسه) آغاز گردید و عاقبت باعلان حقوق بشر انجامید، و بعلاوه این جنگها و این برخوردها دارای اثر بزرگی بود در اخلاق بشر اروپائی، زیرا سلیبیون شکست خورده از مسلمانان پیروز اخلاق اسلامی را فراوان یاد گرفتند، صداقت، امانت، اخلاص، صفا مروبط بهم بودن، بهم پیوستن، دوستی، مودت، بیزاری از زشتیها و دوری جستن از بیارزشیها چیزهائی بود که از مسلمانان فرا گرفتند، روزیکه در شام در میان مسلمانان زندگی میکردند، از نزدیک میدیدند که چگونه تاجر مسلمان وقت نماز دست از کار و کسب میکشد، بدون اینکه در تجارتخانه را ببندد، بسوی مسجد میرود و نماز میخواند، و پس از انجام وظیفه بازهم به تجارتخانه برمیگردد، نه دزدی هست که بدزدد، و نه متجاوزی هست که دست تجاوز بمالش دراز کند، و همچنین بخوبی میدیدند که چگونه کوچکها احترام بزرگان را مراعات میکنند؟ و چگونه صلح و صفا در طبقات مردم حکم فرما است؟ چنانکه از نزدیک میدیدند که صنعتگران مسلمان چگونه کارها را با کمال دقت و اخلاص انجام میدهند؟ و چگونه تاجر مسلمان حساب و کتاب خود را میرسد، و خود ثبت و ضبط و دریافت و پرداخت میکند؟ بدون اینکه بانگی اسناد تمرداری در کار باشد، و خلاصه با دیدن این کارها بود که یکباره زندگی اروپا متأثر گردید، و بسوی یک نهضت بزرگ علمی کشانده شد، همان نهضتی که از انتقال یافتن مذهب تجربی از مدارس اندلس و مدارس مشرق زمین باروپای غربی بوجود آمد، و عاقبت چون نیک بنگری اخلاق اروپا دارای یک اصل دینی مخلوط از مسیحی و اسلامی است.
آری، در میان دین و زندگی در اروپا عداوت و ستیزه برخواست و علتش هم همان بود که بیان کردیم، و این کار بتدریج خیلی آهسته و نرمک نرمک صورت گرفت، بطوریکه قرنها طول کشید تا در آخر قرن نوزدهم و آغاز قرن بیستم باوج کمال و شدت رسید، و در اثناء گسترش این ستیزه مردم با دیده بدبینی بسوی دین نگاه میکردد تا بتدریج آن را از همۀ اصول سودمند زندگی جدا کردند، دین را از علم جدا کردند که سرانجام نهضت احیأ علوم براساس بیدینی و بلکه براساس دشمنی با دین پایه ریزی گردید، و دین را از اجتماع دور کردند که عاقبت نمواجتماعی اگر نگوئیم: براساس عداوت با دین دست کم، براساس بیدینی آغاز شد، و از اخلاق دور کردند و گفتند که اخلاق بسیار زیبا است، اما لازم نیست که آن را از تعالیم دین فرا گیریم، پس باید بحال خود واگذاریم تا از واقعیت جهان یا از عقل بشر و یا از ضمیراجتماعی و یا از یک منبع دیگر غیر از دین الهام بگیرد. (البته اخلاق جنسی داخل در این حساب نیست، زیرا اروپائیان با الهام و توجیهات شیاطین از روز اول این قسمت را خاموش کردند) و باین ترتیب برای اروپا اخلاق باقی ماند، اما بدون عنوان دینی.
و این جدائی اینقدر شدید و دردآور بود که تنها بدین و اخلاق قناعت نکرد، بلکه مردم را تا آنجا بنفرت واداشت که ننگ میدانستند، کوچکترین رابطۀ دینی را در شئون زندگی برسمیت بشناسند، و بلکه کم کم وجود رابطۀ دین و اخلاق را انکار کردند، اصرار داشتند که اگر اخلاق رنگ دینی داشته باشد باید دور انداخت، و خلاصه سرانجام باین نتیجه رسیدند که دین جدا، اخلاق هم جدا، هردو باید در کمین یکدیگر باشند، و نگذارند آسیبی از دیگری برسد، و همه جا گفتند: ما باید اخلاق داشته باشیم، اما اگر با دین رابطه داشته باشد همان جا میگذاریم و میگذریم و میگوئیم: ما اخلاق نمیخواهیم، چنانکه قبل از این از خود دین گذشتیم و بیدین شدیم، و در اثر افراط در این تنفر بود که یک رشته مذاهبی بوجود آمد و با اخلاق بمبارزه برخواست، و گفت: اخلاق چیست؟ هرچه را که ما خوب دیدیم خوب، و هرچه که بد دیدیم بد است، دید ما خلاق اخلاق است، و دیگر نباید از اصول قدیم اخلاق سخن بگوئیم.
اما باید بدانیم این نیز یک مرحله ایست از تطور که بزودی میگذرد، و آنان که خیال میکنند ممکن است این وضع تا ابد پایدار بماند، سخت در اشتباهند، و دائم بیک قطعۀ کوچکی از تاریخ بشریت مینگرند، آنان به عقربۀ ساعت شمار در ظرف چند دقیقه چندین بار نگاه میکنند، و سپس با شتاب و ناراحتی فریاد میزنند که این هم از جای خود حرکت نکرد، اینگونه مردم هنوز از تاریخ پیر بشریت بیخبرند، هنوز از سوزش نیش مسموم تطور آرام نگشتهاند.
بلی، اخلاق اروپائی در آن محیط باقی ماند، همان اخلاقی که از دیار خود دین سرچشمه میگرفت، مدتی نسبتاً طولانی دور از منبع خود غریب و تنها ماند، و با نیروی ذاتی خود بدون عنوان دینی حرکت میکرد، و بهمین جهت اروپا نیز مدت نسبتاً زیادی پاک و نظیف ماند، باین ترتیب که اخلاق با کمال استقامت برفتار و روش مردم فرمان میراند، میدیدی که مرد اروپائی فریبت نمیدهد و در داد و ستد روزانه کلاه سرت نمیگذارد، حرف دو پهلو نمیزند، جنس معیوب را بجای سالم نمیدهد، وعده دروغین نمیدهد، میدیدی که همه جا درست و منظم و مرتبند، جز در موضوع سیاست و در کارهای سیاسی تا سر بجبنانی نیرنگ میزنند، و تا بخواهی کجند.
و روی همین حساب است که مردم در کشورهای اسلامی در محیط خاور میانه همه جا میگویند: با سیاست با غرب سخن نگوئید، چون سیاست سراپا نیرنگ و تزویر است، اما به رفتار خصوصی غربیان نگاه کنید، ببینید چه قدر خوش اخلاقند، و با همان اخلاق همه جا پیش میروند، و این همان اخلاقست که شما باسلام نسبت میدهید، اما با محیط ما خیلی فرق دارد، آنجا اخلاق عملاً در میدان زندگی پیاده شده، و در میان مردم است. کودک از روز اول با همان اخلاق تربیت مییابد، و در نتیجه از کودکی با آن عادت میکند، و اجتماع با آن تربیت مییابد که در نتیجه از ورشکستگی در امان است، اخلاق در آنجا یک رشته نظریات خشک و خالی نیست، چنانکه در اینجا بنام اسلام هست، همان نظریات را پیش میکشید و اخلاق مینامید، تنها پند و اندرز فیلسوفانه نیست، بلکه یک رشته حقایق تربیتی دامنه داری است که مربیان در تربیت کودک بکار میبرند، و از نخستین روز تولد بر همین اساس بزرگ میشود، در منزل پدر و مادر تمرینش میدهند، و در مدرسه آموزگار، و در خارج اجتماع، و سرانجام وقتی که بزرگ شد اخلاق هم جزء وجود او بحساب میآید، و باصطلاح محلی: (با شیر اندرون شده با جان بدر رود) و وجود پدر و مادر هم یک تکیه گاهی آموزشی است، هرگز مادر پیش فرزند دروغ نمیگوید و همچنین پدر، پس هیچوقت کودک دروغ را حاضر و آماده نمییابد، و بناچار خودبخود براستگوئی عادت میکند، و از واقعیت موجود خانواده سرمشق میگیرد. سپس بمدرسه پا میگذارد، نه مدیر با او دروغ میگوید و نه معلم، و به میان اجتماع میآید، همه جا را پر از حقیقت میبیند، و همه را راستگو مییابد، و خودبخود از دروغ بیزار میگردد، و همینطور است امانت، نه مادر خیانت میکند، نه پدر، نه مدرسه، نه معلم، نه مردم و نه اجتماع، در نتیجه امانت در دل کودک بعنوان یک حقیقت تابناک مینشیند، بعنوان یک حقیقتی که دارای اصل و ریشه است از واقع زندگی.
و نیز همینطور است آداب و رسوم، و باین ترتیب: همۀ فضایل انسانیت در وجود یک کودک پرورش مییابد، همان فضایلی که ما در خاور زمین گم کردهایم و بدنبالش میگردیم، عجباً! این فضائل در آنجا حقایقی است و در نزد ما پند و اندرز خشک و خالی و نصایح دینی، واقعاً که خیلی عجب است آنان در آنجا میسازند، اما نه بنام دین و پیش میروند، و ما در اینجا بنام دین بکار میبریم، نصیحت میکنیم و هشیار میدهیم، اما پیش نمیرویم موفق شویم.
حقاً که این ظاهر قضیه است، و بسیارعالی و زیبا است، و لکن همینطور که گفتیم: این هم یکی از مراحل تطور است و در حال گذر، و پشت سر آن نیز آثار و نتایج حتمی و تفکیک ناپذیرش میرسد، چون اخلاق در محیط غرب از یار خود دور افتاده، از هستۀ فرماندهی جدا شده، از دین فاصله گرفته و پس از آن سرگردان مانده است.
در درجه اول در اروپا سیات براساس غیر از اخلاق استوار گردید، در داخل محیط طبقۀ حاکم دائم بنفع خود قانون وضع میکنند، و حقوق دیگران را نادیده میگیرند، متخصصین سیاسی و اقتصادی خیال کردهاند که اینگونه حکومت در آنجا یک وضع حتمی اقتصادی است، و حال آنکه در واقع حتمی نبود، چرا؟ وقتیکه سیاست از مبادی دین جدا شود و در نتیجه سیاست بدون اخلاق بماند، بتدریج این وضع نیز حتمی میشود و روزیکه مسلمانان مسلمان واقعی بودند، بلکه کار حکام مسلمان فقط اجرای قوانین دین بود که همه جا بعدالت اجتماعی فرمان میراند.
و در خارج از محیط اروپا سیاست غربی یک پارچه خدعه و تزویر و نیرنگ بود، دزدی بود و غصب و استعمار و خون دیگران خوردن، بازهم سیاستمداران و اقتصادیون خیال میکردند که در اینجا قهراقتصادی وجود دارد، و چنین وضعی را بطور حتم و اجبار اقتضا میکند، و حال آنکه اینطور نبود، بلکه آن هم نتیجۀ حتمی جداشدن سیاست از مبانی دین بود، و حال آنکه روزیکه مسلمانان مسلمان حقیقی بودند، سیاست خارجی آنان نیز در خارج از محیط خود درستی بود، و امانت خواه در حال صلح و خواه در حال جنگ، همه جا و همه وقت مسلمانان پیمانهای خود را محترم میشمردند، بطوریکه در تاریخ بشریت ضرب المثل گردید، (ارنولد) در کتابش بنام (دعوت بسوی اسلام) ترجمۀ حسن ابراهیم در صفحه ۵۸ چنین گزارش میدهد: در پیمانی که (ابو عبیده) با بعضی از شهرهای همجوار حیره بست، این جملات بچشم میخورد.
اگر ما توانستیم از حریم شما دفاع کنیم، شما باید جزیه بدهید، «مالیات بپردازید» و سپس در همان کتاب میگوید: روزیکه «ابو عبیده» فرمانده قوای مسلمانان فهمید که قیصر روم بر سر آنها لشکر کشیده، نامههائی بفرمانداران خود در بلاد شام نوشت که تاکنون جزیههائی را (مالیاتها را) که از مردم گرفته اید برگردانید، و نیز نامههائی بمردم آن مرز و بوم نوشت که برای ما لازم است، این اموال را بشما باز گردانیم، چون شنیدم که قیصر روم برای سرکوبی ما بسیج عمومی اعلام کرده و شما دریافت کرده بودیم پس میدهیم، اگر در این جنگ پیروز شدیم، بازهم در همان پیمان باقی هستیم، شرایط خود را محترم میشماریم، ما از شما دفاع میکنیم و شما نیز بما کمک مالی بدهید. آری، این است اسلام؟ این است حقیقت؟ بازهم بر سر سخن برویم.
سپس روش غریزۀ جنسی در جهان غرب از اخلاق جدا شد، و مردم همه جا یکزبان گفتند که این تطور است آمده، و باید بفرمانش باشیم، ما در فصلهای گذشته بطور روشن بیان کردیم که تطور نیست و بلکه ورشکستگی اخلاقی است، و دیگر احتیاج نداریم که گفتههای سابق را تکرار کنیم و از آثار این ورشکستگی در اجتماع غربی سخن بگوئیم، زیرا در این باره شهادت قرن بیستم ما را بس است، همان شهادتی که خود غربیان آن را عنوان کردهاند و از سرشکستگی و سقوط اخلاقی مینالند، فقط آنچه که برای ما در اینجا لازم است بیان کردن نهضت این تطور است، این بلای گریبان گیر است که از جداشدن اخلاق از مبانی دین ناشی گردیده، و بیان کنیم که چگونه موجهای فساد پشت سر هم سر بطغیان نهاده، و همه جا را میکوبد و ویران میکند و میگذرد، و همۀ اینها یک علت دارد، و آن جداشدن اخلاق از دین است و بس.
بلی، یگانه چیزیکه در آنجا و اینجا در شرق و غرب چشمهای مردم را خیره میکند، این است که این فساداخلاقی جنسی این فسادیکه از جدائی مفاهیم اخلاقی، از مفاهیم دینی ناشی شده، هنوز در یک حد معینی توقف نموده، و از آنحد بسایر شئون اخلاق سرایت نکرده است. بنابراین، مادام که داستان این است ما چه کاری میتوانیم انجام بدهیم، گناه ما چیست؟ باید این فساد را تطورحتمی بنامیم، و بخاطر اینکه بقیۀ هستی اخلاقی مردم هنوز سالم است، هنوز دست نامحرم بدامن عفت رفتار مردم نرسیده است، ما چرا این فساد را مباح بدانیم؟ فسادیکه هرگز نمیتوانیم در مقابلش ایستادگی کنیم، تطور قانونی حساب کنیم؟ ما که نمیتوانیم با وضع حاضر حتمی بجنگیم، ما که نمیتوانیم در مقابل فساد تطور موجود ایستادگی کنیم، چون این گرگ است در لباس میش و تا حقیقتش روشن نشود، بکه میتوان گفت که گرگ آمد؟
بلی، با مقیاس ما مسلمانان دختران و پسران جوان در محیط اروپا در بارۀ غریزۀ جنسی بورشکستگی اخلاقی گرفتارند بدون تردید، اما مادام که رفتارشان در سایر شئون زندگی پاک و بیآلایش است، نیرنگی، دروغی، خدعه ای در کار نیست، و پایداری در اخلاق و وجدان برقرار است، اخلاص عمل و محکم کاری همه جا در کار است، آیا ما اگر با این ملت روبرو شویم و مبارزه کنیم ضرر نخواهیم کرد؟ آیا فقط با ادعای خشک مراجعه بدین چیزی بدست میآوریم؟ آیا میتوانیم بگوئیم: چون ما ادعای دینداری میکنیم، پیروزیم؟ دین بدون اخلاق که بدرد نمیخورد؟ دین بدون اخلاق که خود بیدینی محض است؟
اکنون حتی در این باره نیز بر میگردیم بدادگاه شهادت قرن بیستم، و از آن تقاضای داوری میکنیم تا ببینیم آیا واقعاً در دنیای غرب امروز اخلاقی وجود دارد؟ نظافتی هست یا نه؟ در این نسلی که امروز در غرب پرورش یافته و مییابد کو اخلاق؟ و کجاست نظافت وجدان؟
اینجا که گروههای غارت و سرقت، گروههای جرم و جنایت، گروههای اسیر افیون وحشیش پشت سر هم صف کشیدهاند، آیا همان اخلاق انسانی است که گروههای خلاق طلاق که امروز شوهران و همسران را بسوی زنا و غارت ناموس میکشانند؟ و آنها را طوری تحت فرمان قانون غلط قرار دادهاند که هریک در دادگاه باید بکوشد، با ارائه دلایل و علل دیگری را محکوم کند تا طلاق بگیرد و یا بدهد، این همان وضع طوفانی است که اطبا و مددکاران اجتماعی آن را بعهده گرفتهاند، آیا این همان اخلاق ملکوتی است که میگفتند؟ آیا فروختن اسرار نظامی بدشمنان در مقابل دریافت پاسخ به بیماری جنسی همان اخلاق پاک است که برخ دیگران میکشیدید؟ آیا این معامله صحیح است؟ فروش اسرار حیات یک ملت در مقابل دریافت یک لحظه خلوت؟ آن هم از یک ناموس فروش هرزه گردی؟ آن هم تا چه حدودی توفیق؟ آخر اینها که یک رشته حالات فردی و خصوصی نیست، از آن حالات نیست که در هر اجتماعی پیدا شود و چندان مورد التفات دیگران نباشد.
این یک نوع ظهوراجتماعی است که بخاطر آن کنفرانسها تشکیل و برای رسیدگی بآن تحقیقها و بررسیها آغاز میشود، و خطرهای آینده بررسی میگردد، و سپس این طوفان که همیشه در یک حال و یکجا باقی نمیماند مرتب رو بافزایش است و پی درپی موج میزند، هرکجا میرسد ویران میکند، حتی اخلاق ساده را سخت تهدید میکند، آن اخلاقی که در محیط غرب انگشت نما و ورد زبانها بود درهم میکوبد، آن امانتی که حتی در سوارشدن به اتوبوس و تراموا مراعات میشد امروز دیگر از بین رفته است، نسل حاضر اجرت سوارشدن را هم نمیپردازد، حتی نسل امروزی اروپا از مراعات این اخلاق کوچک هم گریزان است، اگر دور از چشم قانون و پلیس باشد هرگز حاضر نیست مراعات نماید، آیا این همان اخلاق است؟
میگویند: این از آثار جنگ است و شاید هم در روزهای اول همینطور بوده، و اما بعد از آنکه سیمای عمومی اجتماع غربی با این طوفان درهم کوبیده شده، دیگر مسئولیت را بعهده جنگ انداختن شاید خطا باشد، چون اگر اثر جنگ تنها بود قطعاً بتدریج از بین میرفت، اما میبینیم که هرآن رو بافزایش است، و از اینجا معلوم است که ریشۀ دیگری دارد و دلالت دیگری. نه نه، هرگز، آثار جنگ نیست، بدلیل اینکه همه میدانیم که عالم اسلامی در جنگهای بسیار سختی قرار گرفت، و در نمیۀ اول عمرش دائم با افریت جنگ دست بگریبان بود، و با این همه گرفتاری بازهم در همان نیم قرن بود که اخلاق حکیمانۀ اسلام در دلها رسوب کرد، و در هر جائی که آرتش اسلام قدم نهاد مانند آفتاب درخشان گردید.
نه نه، هرگز، از آثار جنگ نیست، و بلکه فقط دورشدن از دین و جداشدن اخلاق از مددکار خود جهان غرب را با این تباهی روبرو کرده است. بلی، حقاً که مردم در محیط غرب با یک نیرنگ بزرگ خود را باختند، و آن روزی است که خیال کردند میتوانند دور از دین زندگی کنند و پیروز باشند و پایدار بمانند و دارای اخلاق انسانیت باشند، اینجا بود که در چنین دامی گرفتار شدند، خوشبختانه این نیز یکی از مراحل تطور است و نمیتواند تا ابد ثابت بماند.
آخر چگونه مردم میتوانند تا ابد در لغزشگاه بمانند؟ چگونه میتوانند تا آخر عمر مانند جغد در خرابه زندگی کنند؟ زود است که وضع دگرگون شود و بگذرد، مگر نمیبینیم که طوفان در شئون غریزۀ جنسی سر بطغیان نهاده، مگر نمیبینیم که سایر سازمانهای اخلاقی یکی پس از دیگری بکام امواج طوفان فرو میروند، این نتیجۀ حتمی تطور است، نتیجۀ حتمی دورشدن اخلاق از دین است، زیرا این قانون الهی است، این فطرت لایزال خداست، و قانون حتمی فطرت تنها قانون پیروز است در جهان هستی، و این تابلوهای براقی که نیروها را نشان میدهد و قدرتها را برخ مردم میکشد، ترقیها، پیشرفتها و شخصیتها را نشان میدهد، همان تابلوها است که در شرق و غرب چشمها را خیره ساخته، در نتیجه مردم چنان میپندارند که میتوانند دور از قانون خدا، دور از فطرت حتمی بشریت زندگی کنند و سر افراز باشند. نه نه، هرگز، روی این پیروزی را نخواهند دید، این تابلوها سرشار از مکر است، سرشار از نیرنگ و فریب است، سرشار از ریا و تزویر است. اگر باور ندارید از «کندی» بپرسید، از «خروشچف» بپرسید، آنها از این درد سخست نالیدند، آنها از نتیجۀ این انحلال اخلاقی برای آیندۀ امریکا و شوروی نگران بودند، این دو نفر که کودک نبودند، اینها که بازی نمیکردند، آنان دو رهبر بزرگ قدرتهای بزرگ جهان بودند، خیلی پیش از این روشن و جدی و دوراندیش بودند که بتصور درآید، چیزهائی را میدیند که این چند نفر نویسندۀ کوتاه بین نمیتوانند ببینند، دید آنان با فشار طوفان تمدن نبود، با فشار طوفان تطور نبود، بلکه با عقل و درایت بود، با واقع بینی و دوراندیشی بود و...
واقعاً که جهان غرب نیروی بس برنده و دورپایانی در اختیار دارد، زیرا هنوزهم دارای پناهگاه اخلاقی است، همان اخلاقی که در اصل از دین سرچشمه میگرفت، اما روزیکه اخلاق را از مادر جدا کرد، آغاز ورشکستگی نمود و رو بسقوط رفت، آن هم نه در یک جبهه و دو جبهه، بلکه در تمامی جبههها، و این سقوط بحدی رسید که از رسیدن طوفان خبر داد و زنگهای خطر را بصدا درآورد، همان زنگها بود که با زبان «خروشچف» و «کندی» در همۀ نقاط جهان طنین انداخت و عالمی را پر از نگرانی ساخت.
این را هم باید بدانیم در انتظار این نباید بود که جهان غرب فردا یا پس فردا سقوط کند، و بلکه در این انتظار نباید بود که در ظرف چند ماه یا چند سال ویران گردد، آخر عقل در سر داریم و میدانیم که عمر ملتها را با ماهها و سالها نمیتوان مقیاس زد، بلکه مقیاس آن آمدن و رفتن نسلها است، و اما خط ترقی و تنزل را در خلال نسلها بخوبی میتوان تماشا کرد، و شهادت قرن بیستم پاسخ خوبی برای ما تهیه کرده است، این قرن فاش و بیپرده میگوید که هشیار باشید این نسل رو بزوال است، و این کاروان رو به بیابان سوزان است.
هیهات هیهات!! نظافت باطن بدون دخالت دین هرگز ممکن نیست، و بلکه این نوع پاکی نیز یکی از مراحل حساس لغزش و سقوط است که هنوز به ناپاکی کامل نرسیده، زیرا لغزش و سقوط ملتها توام با آهستگی و تدریج است، و آن هم با عوض شدن نسلها در حرکت است، و امروز کاروان غرب باول لغزشگاه رسیده تازه آغاز بسقوط کرده است، و مردم غرب هم خود شاهد این سقوط هستند، تازه متوجه شدهاند که بپرتگاه زندگی رسیدهاند.
اما ما خاورزمینیان مسلمان واقعی نیستیم، هرگونه ادعای مسلمانی که از ما سر زند باطل است، چرا مسلمانیم؟ اما اسماً مسلمانیم، باعتبار اینکه در سرزمینی مسکن گزیدهایم که سابقاً مسلمانان در آن میزیستند، ما کجائیم و اسلام کجا؟ اسلام که بر ما حکومت ندارد، ما هم در فرمان آن نیستیم، نه بر واقع زندگی ما نظارت دارد، و نه بر رفتار و روش ما، پس چگونه میتوانیم بگوئیم که مسلمانیم؟ من کتابی دارم بنام (آیا ما مسلمانیم؟) و در آن کتاب این نکته را کاملاً روشن کردم که چگونه ما از اسلام فرسنگها دوریم؟ و چگونه آن را زیرپا نهاده ایم؟ اینجا دیگر نیازی نمیبینیم که گذشته تکرار کنیم، فقط میتوانم این نکته روشن را بازگو کنم که هر انسانی بآسانی میتواند آن را در ضمیرش بسنجد، و آن این است که اسلام بر ما چگونه حکومت میکند؟ و ما از آن چگونه فرمان میبریم؟
آخر این اندک باقی مانده از عقیدۀ اسلامی را آن هم در قیافۀ عبادتهای پر از ریا، در قیافۀ (نماز و روزه و تسبیح و سجادۀ صحیح و مقبول را) چه میتوان نامید؟ اسلام؟ هرگز هرگز، اینها را تنها نمیتوان اسلام نامید، این قرآنکریم است که میگوید: ﴿۞لَّيۡسَ ٱلۡبِرَّ أَن تُوَلُّواْ وُجُوهَكُمۡ قِبَلَ ٱلۡمَشۡرِقِ وَٱلۡمَغۡرِبِ وَلَٰكِنَّ ٱلۡبِرَّ مَنۡ ءَامَنَ بِٱللَّهِ وَٱلۡيَوۡمِ ٱلۡأٓخِرِ وَٱلۡمَلَٰٓئِكَةِ وَٱلۡكِتَٰبِ وَٱلنَّبِيِّۧنَ وَءَاتَى ٱلۡمَالَ عَلَىٰ حُبِّهِۦ ذَوِي ٱلۡقُرۡبَىٰ وَٱلۡيَتَٰمَىٰ وَٱلۡمَسَٰكِينَ وَٱبۡنَ ٱلسَّبِيلِ وَٱلسَّآئِلِينَ وَفِي ٱلرِّقَابِ وَأَقَامَ ٱلصَّلَوٰةَ وَءَاتَى ٱلزَّكَوٰةَ وَٱلۡمُوفُونَ بِعَهۡدِهِمۡ إِذَا عَٰهَدُواْۖ وَٱلصَّٰبِرِينَ فِي ٱلۡبَأۡسَآءِ وَٱلضَّرَّآءِ وَحِينَ ٱلۡبَأۡسِ﴾[البقرة: ۱۷۷] «هان ای مردم! نیکی آن نیست که صورتهای خود را مانند (گل آفتاب گردان) مرتب بسوی مشرق و مغرب بتابانید، لکن نیکی آنست که کسی ایمان بخدا و روز جزا و فرشتگان و کتاب و پیامبران او داشته باشد، و مال را در راه خدا بخویشاوندان نزدیک و یتیمان و بیچارگان و درماندگان و محتاجان و برای آزادی بردگان بیگناه بمصرف برساند، نماز را پایدار بدارد، و زکات را (بدون ریا) بپردازد، و وقتی پیمان میبنند آن را سخت محترم بشمارد، در سختیها و ناراحتیها صبور و بردبار باشد، و در روز گرفتاری خود را نبازد» و باز هم خطاب به پیامبر اسلامصمیگوید: ﴿فَلَا وَرَبِّكَ لَا يُؤۡمِنُونَ حَتَّىٰ يُحَكِّمُوكَ فِيمَا شَجَرَ بَيۡنَهُمۡ ثُمَّ لَا يَجِدُواْ فِيٓ أَنفُسِهِمۡ حَرَجٗا مِّمَّا قَضَيۡتَ وَيُسَلِّمُواْ تَسۡلِيمٗا ٦٥﴾[النساء: ۶۵] «نه، به پروردگارت قسم! آنان مؤمن نمیشوند، مگر اینکه در کارهای اختلافی خودت را حکم قرار بدهند، و سپس در دل خود نسبت باین حکمیت ناراحتی احساس نکنند و تن بداوریت بدهند، و تسلیم فرمانت شوند».
اسلام واقعی آنست که در هر آن و در هر عملی مسلمان باشیم، در شئون اجتماع، در شئون زندگی خصوصی، در روش و رفتار فردی با یکدیگر از جاده اسلام بیرون نرویم، و در غیر این صورت ما مسلمانان نیستیم، گرچه هزار بار هم ادعا کنیم با گفتن «حلوا، حلوا» که دهن شیرین نمیشود، روزی مسلمانیم که اسلام واقعی بر اخلاق ما، بر کردار و گفتار ما، بر حقیقت ما، بر اجتماع و اقتصاد و سیاست ما حکومت کند، و در غیر این صورت هرگز مسلمان واقعی نیستیم، گرچه هزاران بار هم ادعا کنیم، آخر کلمۀ حلوا که دهن را شیرین نمیکند، ما ناتوانیم، خلاف کاریم، نافرمانیم، منافقیم، فریب کاریم، ما معیوب را بجای بیعیب عرضه میداریم، بدلیل اینکه هنوز مسلمان نیستیم، آخر مسلمان که این کارهای نامسلمانی را انجام نمیدهد، مسلمان که کلاه سر دیگران نمیگذارد، روزیکه مسلمان بودیم هیچ یک از این کارهای ننگین در اجتماع، در اخلاق ما نبوده، اخلاق آن روز پند و اندرز خشگی نبود بنام دین، بلکه یک برنامۀ منظم تربیت و تعلیم بود در سایۀ دین.
تربیتی بود که کودکان مسلمان از روز اول با آن بزرگ میشدند، تربیتی بود که ریشۀ آن در دل پدران و مادران بود، شاخه هایش در میان اجتماع برنامۀ تعلیمی بود که آموزگارانش پدران و مادران بودند و مکتبش کانون اجتماع، اما حیف که آن روزها را از دست دادیم، و دیر وقتی است که از جادۀ اسلام منحرف شدیم و بیراهه رفتیم، و بمن چه که در اینجا از اسلام دفاع کنم و یا در آنجا از غرب، چون جنگ جهانی دوم یا بگو: هردو جنگهای جهان فساد کشیدند، حتی اخلاق فردی را هم که بزرگترین سرمایۀ افتخار عالم غرب بود فاسد ساختند، و جهان اسلامی هم بلاهای فراوانی دید از دست قوم یهود، تتار، صلیبیون، و از دست استعمارگران سپاه بشارت مسیحیت، سپاه خاورشناسان و شاگردان آنها، و از دست حکومتهای یاغی از داخل خود، و از دست دشمنان طغیانگر از خارج چه بلاهائی که ندید، و همینطور سالها در میان این آتش سوزان سوخت و ساخت تا بتدریج رو بورشکستگی نهاد و سرافکندگی آغاز کرد، در هرصورت آنچه امروز در دست ما موجود است، نه تنها دین بدون نظافت است، بلکه چون نیک بنگری بیدینی است، زیرا که ما از همۀ مفاهیم دین منحرف شدهایم و همۀ ارزشهای دینی را زیرپا نهادیم، به بیراهه افتادیم و بیراهه رفتیم، و با این اوصاف بازهم در اینجا فرق بزرگی است، میان انحراف ما و انحراف آنان، هردو انحراف است، اما این کجا و آن کجا.
[۲] بریفولت کتاب بقاء انسانیت.