اما داستان دوم
این داستان یک زنی است که با فرزندانش در کشور دانمارک زندگی میکردند. در یکی از روزها بین دو پسر (٢ و٤ سالهاش) درگیری کودکانهای اتفاق افتاد و مادرش آنها را تنبیه بدنی کرد، بنابراین، این دو پسر کوچک با صدای بلند گریه کردند چون همسایه [مهربان و دلسوز] دانمارکی گریه بچهها را شنید بلافاصله به پلیس تماس گرفت! مامورین پلیس آمده و بر مادر هجوم آوردند و فرزندانش را از ظلم و بیدادگری! نجات دادند. نفرین بر آنها! گمان میکنید که آنها نسبت به فرزندان از مادرشان مهربانتر هستند!
پس از چند ساعت حکم فرستادن یک پسر به شمال دانمارک به اجرا در آمد تا او در یک خانوادهای که فرزند ندارد مورد تربیت قرار گیرد و دیگری را به خانوادهای در نروژ فرستادند! این بود داستان دو طفل.
اما مادر در یک سرزمینی که دم از عدالت، دموکراسی و تمدن و رفاه میزند در حالی باقی ماند که از درد و حسرت و فراق فرزندانش او را رنج میدادند.