مطلب دوم: معنای اصطلاح «سلف»
سلف در لغت یعنی:
سین و لام و فاء بیانگر مقدم بودن و زمان گذشته است و سلف به معنای کسانی که گذشتهاند، از این ریشه است [۱۹].
بنابراین سلف در لغت به کسانی که پیش از تو آمدهاند از جمله پدران و خویشاوندانی که از نظر سن و فضیلت از تو بالاتر هستند، اطلاق میشود [۲۰].
همچنین در مورد معانی دیگری که به این معنی نزدیک میباشند به کار برده میشود ولی غالباً استعمال آن گرد معنای تقدم و گذشته و زمان پیشین به کار میرود [۲۱].
کلمۀ «سلف» در هشت جای قرآن کریم به همین معنی آمده است مانند این سخن الله ـ متعال ـ: ﴿فَمَن جَآءَهُۥ مَوۡعِظَةٞ مِّن رَّبِّهِۦ فَٱنتَهَىٰ فَلَهُۥ مَا سَلَفَ﴾ [البقرة: ۲۷۵]. «هرکهاندرزى از جانب پروردگارش به او رسید و [از رباخوارى] بازایستاد، آنچه گذشته است مال خودش» و مانند آن این سخن خداوند ـ متعال ـ است: ﴿عَفَا ٱللَّهُ عَمَّا سَلَفَ﴾ [المائدة: ۹۵] «از آنچه گذشته، خدا گذشت کرده است» و این سخنش: ﴿يُغۡفَرۡ لَهُم مَّا قَدۡ سَلَفَ﴾ [الأنفال: ۳۸] «آنچه گذشته است بر آنان بخشوده خواهد شد» و سخنش: ﴿فَجَعَلۡنَٰهُمۡ سَلَفٗا وَمَثَلٗا لِّلۡأٓخِرِينَ٥٦﴾ [الزخرف: ۵۶]. «و آنان را سابقه و مثالى براى آیندگان قرار دادیم» یعنی: پیشینیانی که پیش از کفار قومت ای محمد ـ جـ، به سوی آتش میروند و کفار قومت در پی آنها میروند» [۲۲].
این لفظ همچنین در سنت نبوی برای بیان همین معنی به کار برده شده چنانکه رسول الله ـ جـ هنگامی که به دخترش فاطمه ـلـ نزدیک شدن وفاتش را خبر میدهد میفرماید: «نِعْمَ السَّلَفُ أَنَا لَكِ» [۲۳] «من چه سلف خوبی برای تو هستم».
و این سخن پیامبر ـ جـ به حکیم بن حزام ـ س ـ: «أَسْلَمْتَ عَلَى مَا سَلَفَ مِنْ خَيْرٍ» [۲۴] یعنی: «مسلمان شدی و کارهای نیک گذشتهات نیز برایت حساب میشود»؛ هنگامی پیامبر ـ جـ این سخن را فرمود که حکیم بن حزام برخی از کارهای نیکی که در زمان جاهلیت انجام داده بود را ذکر کرد.
لفظ سلف همچین در سنت به معنای: قرض و بیع سَلَم نیز به کار رفته است که این دو نیز در نهایت به همان معنای اولی باز میگردند.
معنی اصطلاحی:
از نظر معنی اصطلاحی دو کاربرد دارد:
اول: درمورد دورۀ زمانی معینی به کار میرود، «مفهوم تاریخی اصطلاح» و حدیث عمران بن حصین ـس ـ بیانگر همین امر است. او از پیامبر ـ جـ روایت کرده که فرمود: «خَيْرُكُمْ قَرْنِي، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ، ثُمَّ الَّذِينَ يَلُونَهُمْ» [۲۵] یعنی: «بهترین شما کسانی هستند که در دوران من زندگی میکنند سپس کسانی که پس از آنها میآیند، سپس کسانی که پس از آنها میآیند».
به همین دلیل است که علماء، «سلف» را چنین تعیین کردهاند:
- جمهور علمای گذشته و معاصر، افرادی که در قرون مفضله (سه قرنی که پیامبر در حدیث فرمود) زندگی کردهاند یعنی صحابه و تابعین و تابع تابعین را سلف میدانند، برخی نیز کسانی که تا عصر امام احمد (وفات ۲۴۱) زندگی کردهاند را به آنها اضافه کردهاند. حافظ ابن رجب ـ / میگوید: «در زمان ما باید سخنان سلف که به آنها اقتدا شده تا زمان شافعی (وفات ۲۰۴) و احمد (وفات۲۴۱ هـ) و اسحاق (وفات ۲۳۸ هـ) و ابی عبید (وفات ۲۲۴هـ) نوشته شود ...» [۲۶]. امام آجری [۲۷] و دیگر متقدمین همچنین به این موضوع اشاره کردهاند.
- برخی نیز آن را به نسل صحابه و تابعین محدود کردهاند [۲۸].
- برخی نیز آن را به نسل صحابه محدود کردهاند [۲۹].
- برخی نظریات شاذ نیز خیرن القرون را محدود به کسانی که قبل از سال پانصد بودهاند، دانستهاند [۳۰].
دلیل قابل استناد در این زمینه حدیثی است که اندکی پیش ذکر شد. ولی باید معنای «قرن» را مشخص کرد، همچنین تعداد قرنهای پس از پیامبر ـ جـ که به خوب بودن توصیف شدهاند نیز باید تعیین شود.
قرن در لغت: ابن الأعرابی گفته است: «برههای از زمان است» [۳۱]. ابن الأثیر گفته است: «قرن: اهل هر زمانی میباشند» [۳۲]. در لسان العرب آمده: «گروهی از مردم که پس گروهی دیگر میآیند» [۳۳].
در بارۀ معنی اصطلاحی آن دو قول وجود دارد:
۱- گروهی که آن را مشخص کردهاند و در تعیین آن از ده تا صد و بیست سال اختلاف کردهاند. که قول مشهور صد سال است و دلیل آن حدیث عبدالله بن بسر است که گفت: «وَضَعَ النبي ج يَدَهُ عَلَى رَأْسِي، فَقَالَ: «يَعِيشُ هَذَا الْغُلامُ قَرْنًا »، قَالَ: فَعَاشَ مِائَةَ سَنَةٍ» [۳۴].
یعنی: «پیامبر ـ جـ دستش را بر سرم نهاده و فرمود: این جوان یک قرن زندگی میکند. پس وی صد سال زندگی کرد».
۲- برخی نیز آن را محدود نکردهاند و در این زمینه اقوال مختلفی دارند از جمله:
الف – قرن مقدار متوسط عمر برای اهل هر زمان است [۳۵]. میگویند که از کلمۀ اقتران (نزدیک شدن، همبستگی) گرفته شده است و گویی مقداری است که اهل یک زمانه از نظر عمر و گذشت سال در آن مشترک بوده و همبستگی دارند [۳۶]. حافظ ابن حجر میگوید: «این [تعریف] منصفانهترین اقوال است» [۳۷]. و قرن را اینگونه معرفی میکند: «مردم یک زمان که در امری از امور ارادی با هم مشارکت داشته باشند» و به نظر وی «مدت قرن بنا بر تفاوت عمر اهل هر زمانه تغییر میکند» [۳۸] و بنابراین، قرنِ قوم نوح با قرنِ امت محمد ـ جـ متفاوت است.
ب- ازهری گفته است: «قرن، مردم زمانهای هستند که در آن، پیامبر یا طبقهای از اهل علم باشد و تفاوتی ندارد که سالهای آن اندک یا بسیار باشد» [۳۹]؛ و به همین دلیل سیوطی میگوید: «قول صحیحتر این است که قرن بر اساس مدت تعیین نمیشود» [۴۰].
ج – حربی میگوید: «قرن، هر امتی است که مردهاند و کسی از آنها زنده نمانده است» [۴۱] .
این اقوال شبیه هم هستند و شاید بهترین آنها قول اول باشد و زیرا حدیث پیامبر ـ جـ بر آن گواهی میدهد که فرمود: «أَعْمَارُ أُمَّتِي مَا بَيْنَ السِّتِّينَ إِلَى السَّبْعِينَ، وَأَقَلُّهُمْ مَنْ يَجُوزُ ذَلِكَ» [۴۲] یعنی: «عمر امت من ما بین شصت تا هفتاد است و اندکی از آنها بیش از این عمر میکنند».
واقعیت نیز گواه همین امر است چنانکه آخرین شخص از اتباع تابعین در سال ۲۲۰ هجری وفات یافت همانگونه که حافظ ابن حجر میگوید: «اتفاق نظر دارند که آخرین شخص از اتباع تابعین که سخنش پذیرفته میشود، کسی است که تا حدود سال ۲۲۰ زیسته است. از این پس بدعت بسیار آشکار گشته و معتزله زبان گشوده و فلاسفه سرشان را بلند کردند و اهل علم مورد آزمایش قرار گرفتند و از آنها خواسته شد تا بگویند قرآن مخلوق است و اوضاع به شدت تغییر یافت...» [۴۳].
بنابراین قرنِ پیامبر ـ جـ صحابه بودهاند. و دوم: تابعین، و سوم: پیروان آنها [۴۴].
گفته شده: قرنِ پیامبر ـ جـ اصحاب او بودهاند، کسانی که پس از آنها میآیند: فرزندانشان بودهاند و قرن سوم: فرزندان فرزندانشان بودهاند.
شیخ الإسلام ابن تیمیه جزئیات بیشتری را در نظر گرفته یعنی اینکه معیار در تعیین سه قرن اکثریت اهل آن قرن، یا همان وسط آن، میباشد و اکثریت صحابه با پایان دوران خلفای راشدین وفات یافتند. جمهور یا اکثریت تابعین در اواخر عصر صحابۀ کوچک وفات یافتند و جمهور تبع تابعین در اواخر دولت اموی و ابتدای دولت عباسی وفات یافتند [۴۵].
این را میتوان تفسیر سخن حافظ ابن حجر دانست زیرا صحابه در رؤیت پیامبر ـ جـ اشتراک داشتند و تابعین در همعصر بودن و دیدن صحابه مشترک بودند و به همین ترتیب.
بنابراین صحابه افتخار و فضیلت دیدن پیامبر ـ جـ را به دست آوردند، همانگونه که تابعین افتخار دیدن صحابه ـ رضوان الله تعالی علیهم ـ و فراگیری از آنها نصیبشان شد و پیروان آنها نیز افتخار دیدن کسانی را یافتند که صحابه را مشاهده کرده بودند. در صحیحین از ابو سعید خدری ـ س ـ از پیامبر ـ جـ روایت شده که فرمود: «يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ فَيَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَيَقُولُونَ: فِيكُمْ مَنْ صَاحَبَ رَسُولَ اللَّهِ ـ ج ـ فَيَقُولُونَ: نَعَمْ فَيُفْتَحُ لَهُمْ، ثُمَّ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ فَيَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَيُقَالُ: هَلْ فِيكُمْ مَنْ صَاحَبَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ـ ج ـ فَيَقُولُونَ: نَعَمْ فَيُفْتَحُ لَهُمْ، ثُمَّ يَأْتِي عَلَى النَّاسِ زَمَانٌ فَيَغْزُو فِئَامٌ مِنَ النَّاسِ، فَيُقَالُ: هَلْ فِيكُمْ مَنْ صَاحَبَ مَنْ صَاحَبَ أَصْحَابَ رَسُولِ اللَّهِ ـ ج ـ فَيَقُولُونَ: نَعَمْ فَيُفْتَحُ لَهُمْ» [۴۶] یعنی: «زمانی بر مردم فرا میرسد که گروهی از آنها به جهاد رفته پس میگویند: آیا در بین شما کسی هست که همنشین رسول الله ـ جـ بوده ؟ میگویند بله. پس آنها پیروز میشوند. سپس زمانی بر مردم میرسد که گروهی از آنها به جهاد رفته و گفته میشود: آیا در میان شما کسی هست که همنشین اصحاب رسول الله ـ جـ بوده؟ میگویند بله. پس پیروز میشوند. سپس زمانی بر مردم میرسد که گروهی از آنها به جهاد میروند و گفته میشود: آیا در میان شما کسی هست که همنشینِ همنشینان اصحاب رسول الله ـ جـ بوده؟ میگویند: بله، پس پیروز میشوند».
در این حدیث به معنای قرن اشاره شده است.
اما دربارۀ تعداد قرنهای بافضیلت، عمران گفته است: «نمیدانم پس از قرن خویش، دون قرن ذکر نمود یا سه قرن» [۴۷]. اما حافظ ابن حجر میگوید: « ولی در بیشتر طرق این حدیث، [تعداد قرنها] بیآنکه راوی شک کند ذکر شده است، امام احمد از نعمان بن بشیر و امام مسلم از مالک از عائشه روایت کردهاند» [۴۸] . در صحیح بخاری و مسلم نیز این حدیث از ابن مسعود بدون ابراز شک در تعداد قرنها روایت شده است [۴۹].
بنابراین قرنهای بافضیلت دو قرن بعد از پیامبر ـ جـ یا سه قرن همراه با قرن او ـ علیه الصلاة والسلام ـ میباشند.
بدین ترتیب، اکثریت اهل قرون مفضله از صحابه و تابعین و تابع تابعین، سلف میباشند، کسانی که پیامبر ـ جـ بر نیک بودن آنها گواهی داده است و منظور از سلف در این مبحث همین است.
استعمال لفظ سلف و نسبت دادن آن به صحابه، نزد تابعین امری شناخته شده میباشد. امام بخاری در کتاب «الجهاد والسیر» از صحیح، باب الرکوب علی الدابة الصعبة والفحولة من الخیل، روایت میکند «وَقَالَ رَاشِدُ بْنُ سَعْدٍ كَانَ السَّلَفُ يَسْتَحِبُّونَ الْفُحُولَةَ لِأَنَّهَا أَجْرَى وَأَجْسَرُ» [۵۰] یعنی: «راشد بن سعد گفته است: سلف اسب نر را ترجیح میدادند زیرا سریعتر و شجاعتر است».
راشد بن سعد از تابعین [۵۱] بوده، بنابراین سلف او صحابه است.
همچنین امام مسلم در مقدمۀ صحیح از محمد بن عبدالله بن قهزاذ روایت کرده که گفت: از علی بن شقیق شنیدم که میگفت: از عبدالله بن مبارک شنیدم که در حضور مردم میگفت: «دعو حديث عمرو بن ثابت فإنه كان يسب السلف» [۵۲] یعنی: «حدیث عمرو بن ثابت را رها کنید زیرا او سلف را دشنام میداد».
عمرو بن ثابت از طبقۀ میانی تابعین بوده و به رافضهگری مشهور است [۵۳].
امام بخاری نیز بر همین روش بوده و در صحیح چنین میآورد: (کتاب: الأطعمة، باب: ما کان السلف یدخرون فی بیوتهم وأسفارهم من الطعام واللحم وغیره). (باب غذا و گوشت و چیزهای دیگری که سلف در خانهها و سفرهایشان ذخیره میکردند) و سخن عائشه و اسماء ـ ب ـ را ذکر نموده که برای پیامبر ـ جـ سفرۀ غذا آماده نمودهاند، و حدیث مشهور ذخیره کردن گوشتهای قربانی را آورده است [۵۴].
دوم: به کار بردن سلف برای روشی مشخص، که به زمان معینی مربوط نمیشود «مفهوم منهجی»:
گذشت زمان برای تعیین سلفی که باید به آنها اقتدا نمود، کافی نیست؛ چرا که در این قرنهای بافضیلت، گذشتگان و سلفی زندگی کردهاند که اهل بدعت و هوی و هوس بودهاند امثال «ذی الخویصرة» در دوران پیامبر ـ جـ و «صبیغ بن عسل» در دوران خلافت عمر بن خطاب ـ س ـ و ظهور خوارج در دوران علی ـ س ـ و همچنین آغاز تشیع و رافضهگری به دستان عبدالله بن سبأ در خلافت وی ـ س ـ، و ظهور قَدَریه در اواخر دوران صحابه به دست «معبد جهنی» (ت ۸۰ هـ).
از اولین رهبران مرجئه یعنی «غیلان دمشقی» (ت ۱۰۵هـ) و بنیانگذار جهمیه، «جعد بن درهم» (ت ۱۲۴هـ) و استاد «جهم بن صفوان» (ت ۱۲۸هـ) و مؤسس معتزله، «واصل بن عطاء» (ت ۱۳۱هـ) که همگی در قرون مفضله میزیستهاند.
ولی اغلب اینها حالتهایی فردی و نادر بوده و نمایندۀ مردم آن برهۀ زمانی مبارک نمیباشد و همینکه یکی از آنها ظهور میکرده، امت اعم از حاکمان و علما و افراد آن به مقابله با آنها برخواسته و آنان را از بین برده یا میترساندند و شبهههایشان را باطل نموده و شر شان را از مسلمانان کم میکردند.
به همین دلیل خوب است که این اصطلاح را، یا با کملۀ جمهور (اکثریت) مقید نمود تا افراد شاذ و نادر از آن خارج شده، یا به وصف سلف صالح، مقید نمود تا افراد ناشایست و اهل هوی و هوس را از این دایره بیرون برد. یا اینکه قید منهجی گذاشت یعنی پایبندی و پیروی از قرآن و سنت در آشکارا و نهان و در گفتار و کردار . به همین دلیل است که امام سفارینی ـ / ـ میگوید: «منظور از مذهب سلف آن چیزی است که صحابۀ گرامی و بزرگانِ تابعین و پیشوایان دین بر آن بودهاند، پیشوایانی که پیشوایی آنها ثابت شده و جایگاه بزرگشان در دین شناخته گشته و مردم سخنانشان را نسل به نسل پذیرفتهاند، به غیر از کسانی که به بدعتی یا به لقبی ناخوشایند مانند خوارج، روافض، قدریه، مرجئه، جبریه، جهمیه، معتزله، کرامیه و مانند آن مشهور شدهاند» [۵۵].
پس هر شخصی که به چیزی از این بدعتها و هوسها ملبس گشته از جمله سلفی که باید به آنها اقتدا کرد به شمار نمیآید هر چند در این قرنهای بافضیلت زندگی کرده باشد.
سخن امام اوزاعی ـ / ـ نیز گواه بر همین مدعاست. وی میگوید: «قتاده از بصره برایم نوشت: اگر چه سرزمین میان ما و تو جدایی انداخته است اما انس و الفتی که اسلام میان اهل خویش ایجاد میکند ما را گرد هم آورده است» [۵۶].
با این وجود لفظ «سلف» به صورت مطلق به معنای قدیم نیست چنانکه به آن خواهیم پرداخت ان شاء الله.
بر این اساس است که برخی مفهوم سلف را به این منهج و روش مربوط میدانند حتی اگر در عصرهای متأخر باشد و هر کس به این روش پایبند باشد سلفی است حتی اگر در عصرهای متأخر باشد. بر همین اساس دعوت شیخ الإسلام ابن تیمیه و شاگردانش و دعوت امام محمد بن عبدالوهاب و پیروانش را دعوت سلفی نامیدهاند و همچنین هر کس از گذشتگان و متأخرین که از این روش پیروی کرده و روش پیشگامان و سلف را زنده کرده و به پایبندی به فهم و عمل و باور آنها دعوت کند سلفی نامیده میشود.
آنچه در برخی از روایات حدیث متفرق شدن امت و بیان روش فرقۀ ناجیه آمده «ما أنا علیه وأصحابی» [۵۷] (آنچیزی که من و یارانم بر آن هستیم) این تعریف را تأکید میکند. بنابراین پیامبر ـ جـ گروه نجات یافته را به مدت زمان مشخصی محدود نفرموده بلکه بر اساس منهج و روشی مشخص که چارچوب آن واضح است: یعنی همان راهی که پیامبر ـ جـ و یارانش ـ رضوان الله علیهم ـ بر آن هستند تعیین نموده است که شامل اعتقادات، عبادات، معاملات، اخلاق و رفتار و .. میشود.
بر اساس این معنی منتسب شدن به سلفیت با مفهوم منهجی آن جایز است و کسی که در گفتار و کردار، آشکارا و نهان این روش را در پیش گیرد سلفی است حتی اگر از متأخرین باشد [۵۸]. شیخ الإسلام ابن تیمیه میگوید: «کسی که مذهب سلف را آشکار نموده و خود را بدان نسبت دهد ایرادی بر او نیست بلکه باید این را از وی پذیرفت زیرا مذهب سلف همیشه حق است» [۵۹].
گاهی نیز برای معرفی شخص وی را بدان توصیف میکنند چنانکه ذهبی دربارۀ دارقطنی گفته است: «این مرد هرگز در علم کلام و جدال وارد نشده و در آن فرو نرفت، بلکه سلفی بود» [۶۰].
اصطلاح سلف با این معیار با اصطلاح اهل سنت و جماعت مترادف است. اهل سنت و جماعت یعنی: «کسانی که بر پایبندی به قرآن و سنت گرد هم آمدهاند از جمله صحابه و تابعین و پیشوایان هدایت و کسانی که تا قیامت در گفتار و کردار و باور راه آنان را میپیمایند» [۶۱]
حقیقت منتسب شدن به سلف صالح از دو جهت است:
۱- از جهت پایبندی به روش آنها در پذیرش و استدلال.
۲- از جهت بیان گفتار آنها در مسائل اعتقادی که آنها را از اهل هوی و هوس و بدعت متمایز نموده است و اعلام بیزاری از گفتههای بدعتگونۀ آنها.
به همین دلیل است که امام ابن مبارک ـ در چیزی که شاگردش بربهاری از وی نقل میکند ـ گفته است: « اصل و اساس هفتاد و دو هوی، چهار هوی میباشد، و از این چهار هوی هفتاد و دو هوی شاخه گرفته است: قدریه، مرجعه، شیعه و خوارج. کسی که ابوبکر و عمر و عثمان و علی را بر دیگر یاران رسول الله ـ جـ مقدم داشته و دربارۀ بقیۀ آنها جز نیکی نگوید و برایشان دعا کند به صورت کامل از شیعه خارج شده است، و کسی که بگوید: ایمان، گفتار و کردار است، زیاد و کم میشود به صورت کامل از ارجاء خارج شده است و کسی که بگوید: نماز پشت سر هر نیکوکار و تبهکار جایز است و جهاد با هر خلیفهای روا است و به قیام علیه سلطان با شمشیر اعتقاد نداشته باشد برای آنها دعای اصلاح کند به صورت کلی از گفتار خوارج خارج شده است و کسی که بگوید: قضا و قدر، خیر و شر آن همه از جانب الله ﻷ است، هر که را بخواهد هدایت نموده و هر که را بخواهد گمراه میکند به صورت کامل از گفتار قدریه خارج شده و صاحب سنت است» [۶۲].
وی ـ / ـ با این گفتهاش برخی از خصوصیات این فرقهها را ذکر نموده است اگر چه آنها بدعتهایی بزرگتر نیز دارند.
به همین دلیل است که بزرگان و علمای پیشگام سلف هنگام ذکر عقاید خویش هر آنچه در مقابل گفتار و کردارِ باطلِ اهل بدعت قرار میگیرد را ذکر کردهاند. گفتار و کرداری که گروهی از اهل بدعت به آن شهرت یافته و با آن متمایز میشوند، هرچند به مسائل عملی مربوط باشد، مانند مسح بر موزهها و رجم و نماز پشت سر امام نیکوکار و تبهکار و مانند آن [۶۳].
لفظ «سلف» در اینجا مطلقاً به معنای قدیم نیست همانگونه که لفظ مقابل آن یعنی «خلف» همیشه به معنای متأخر نیست. بلکه معنای دیگر لفظ «خَلَف» بدکار است اگر با فتحۀ لام باشد اما اگر لام ساکن باشد (خَلْف) فقط برای بدکار به کاربرد دارد نه چیز دیگری؛ همانگونه که الله ـ متعال ـ میفرماید: ﴿فَخَلَفَ مِنۢ بَعۡدِهِمۡ خَلۡفٌ أَضَاعُواْ ٱلصَّلَوٰةَ﴾ [مريم: ۵۹]. «آنگاه پس از آنان جانشینانى ناشایسته آمدند که نماز [و عبادات] را تباه ساختند» .
بنابراین لفظ «سلف» در اینجا به معنای سلف صالح است؛ به دلیل اینکه این لفظ هرگاه به صورت بیقید ذکر شود یعنی هر رهروی که به صحابه ـ ش ـ اقتدا کند حتی اگر در عصر ما باشد [۶۴].
سلفیت یعنی منتسب شدن به روش و منهج سلف صالح از نظر ایمانی و اعتقادی و فقهی و شناختی، در زمینۀ عبادت و سلوک، در تربیت و تزکیه. پس آن: «اصطلاحی جامع است که برای نشان دادن منهج سلف صالح در پذیرش و فهم و عمل به اسلام به کار برده میشود، برای نشان دادن کسانی که در گذشته و حال به این روش پایبند بودهاند» [۶۵].
[۱۹] معجم مقاییس اللغة ابن فارس (۳/۹۵) مادۀ سلف [۲۰] نگا: قاموس المحیط (۳/۱۵۳) و لسان العرب (۹/۱۵۹) مادۀ «سلف». و نگا: النهایة فی غریب الحدیث والأثر (۲/۳۹۰). [۲۱] نگا: تهذیب اللغة (۱۲/۴۳۱-۴۳۲) ماده (سلف) و مصادری که در بالا ذکر شد. [۲۲] تفسیر طبری (۲۵/۸۵). [۲۳] امام بخاری این حدیث را در کتاب الاستئذان، باب: من ناجی بین یدی الناس ولم یخبر بسر صاحبه (۶۲۸۵) تخریج کرده است. [۲۴] امام بخاری این حدیث را در کتاب زکات باب: من تصدق فی الشرک ثم أسلم (۱۴۳۶) و امام مسلم در کتاب ایمان باب: بیان حکم عمل الکافر إذا أسلم بعده (۱۲۳). [۲۵] امام بخاری این حدیث را در کتاب الشهادات، باب: لا یشهد علی شهادة جَورٍ إذا أُشهد (۲۶۵۱) و امام مسلم در فضائل الصحابة، باب: فضل الصحابة ثم الذین یلونهم (۲۵۳۵) روایت کرده است. [۲۶] نگا: فضل علم السلف علی علم الخلف، ابن رجب (ص۶۰) تحقیق: یحیی مختار غزاوی. [۲۷] الشریعة (۱/۱۷۵) [۲۸] مانند غزالی در إلجام العوام (ص ۵۳) تحقیق: محمد المعتصم بالله البغدادی [۲۹] قول تعدادی از شارحان رسالۀ ابن ابی زید قیروانی است. نگا: وسطیة أهل السنة (ص ۹۷). [۳۰] مانند بیجوری در تحفة المرید شرح جوهرة التوحید (ص۹۱) ط. أولی ۱۴۰۳ دار الکتب. [۳۱] تهذیب الأسماء واللغات (۳/۲۶۹) و نگا: اللسان (۱۳/۳۳۴) ماده (قرن). [۳۲] النهایة (۴/۵۱). [۳۳] اللسان (۱۳/۳۳۴). [۳۴] حاکم این حدیث را در المستدرک (۴/۵۰۰) روایت کرده است، طبرانی و بزار در مجمع الزوائد (۹/۴۰۴) نیز آن را روایت کردهاند. هیثمی میگوید:«رجال یکی از سندهای بزار رجال صحیح میباشند به جز حسن بن ایوب حضرمی که ثقه است». حافظ ابن حجر در اتحاف المهرة (۶/۵۳۵) و شوکانی در «درّ السحاب» (ص۴۲۹) سند این روایت را خوب دانسته اند و شیخ ألبانی در سلسله صحیحه به شماره (۲۶۶۰) آن را صحیح دانسته است. [۳۵] النهایة فی غریب الحدیث (۴/۵۱) و فتح الباری (۷/۸) و عون المعبود (۱۲/۴۱۰). [۳۶] النهایة فی غریب الحدیث (۴/۵۱). [۳۷] فتح الباری (۷/۸). [۳۸] فتح الباری (۷/۸) [۳۹] التهذیب مادة (ق.ر.ن) (۳/۲۰۵). [۴۰] نگا: عون المعبود (۱۰/۱۷۴)، باب فی فضل أصحاب رسول الله ـ ج ـ [۴۱] تهذیب الأسماء واللغات (۳/۲۶۹). نگا: فتح الباری (۷/۸) و المجموع المغیث (۲/۶۹۹) و النهایة (۴/۵۱) و لسان العرب (۱۳/۳۳۳) و شرح مسلم، نووی ح ۳۵۳۵ (۱۶/۸۵) و فتح الباری، ح۳۶۵۰ (۷/۵) وعون المعبود (۱۲/۴۱۰). [۴۲] ترمذی این حدیث را در کتاب الزهد، باب: ما جاء فی فناء أعمار هذه الأمة (۲۳۳۱) تخریج نموده و ابن ماجه نیز شبیه آن را در کتاب الزهد باب: الأمل والأجل (۴۲۳۶) روایت کرده است. البانی این حدیث را در کتابش الصحیحه به شماره ۷۵۷ حسن دانسته است. [۴۳] فتح الباری ۷/۸ [۴۴] شرح صحیح مسلم، نووی (۱۶/۸۵) [۴۵] مجموع الفتاوی (۱۰/۳۵۷). [۴۶] امام بخاری در فضائل الصحابة، باب: فضائل أصحاب النبی ـ جوسلم ـ و من صحب النبی أو رآه من المسلمین فهو من أصحابه، ح ۲۶۴۹ (۷/۵) و امام مسلم در فضائل الصحابة، باب: فضائل الصحابة ثم الذین یلونهم ثم الذین یلونهم، ح ۲۵۳۲ (۴/۱۹۶۲). [۴۷] تخریج آن گذشت [۴۸] فتح الباری (۷/۹-۱۰) [۴۹] کتاب فضائل أصحاب النبی ـ جوسلم ـ (۳۶۵۱) و مسلم در کتاب: فضائل الصحابة، باب: فضل الصحابة، ثم الذین یلونهم (۲۵۳۳). [۵۰] امام بخاری آن را به صورت معلق در کتاب الجهاد والسیر، در باب: الرکوب علی الدابة به شماره (۵۰) تخریج کرده است. [۵۱] تقریب التهذیب (ص ۲۰۴،ط.عوامه) حافظ ابن حجر او را از طبقۀ سوم دانسته که طبقیۀ میانی تابعین است. وی ـ / ـ در سال ۱۰۸ هجری و گفته شده ۱۱۳ وفات یافت. [۵۲] مقدمه صحیح مسلم (۱/۱۶). [۵۳] نگا: میزان الإعتدال ذهبی (۳/۲۴۹). [۵۴] صحیح بخاری (۵۴۲۳). نگا: ضوابط فهم السنة النبویة (ص۱۵) د. عبدالله بن وکیل الشیخ، مربوط به کنفرانس فهم سنت نبوی که در تاریخ ۴/۶/۱۴۳۰ هجری در ریاض برپا شده است. [۵۵] لوامع الأنوار (۱/۲۰). [۵۶] سیر أعلام النبلاء (۷/۱۲۱) [۵۷] ترمذی این حدیث را در کتاب: الإیمان، باب ما جاء فی افتراق هذه الأمة (۲۶۴۱) از عبدالله بن عمرو روایت کرده میگوید: این حدیث حسن غریب است و تفسیر شده است و چنین حدیثی را جز این وجه سراغ نداریم. البانی در صحیح ترمذی (۲۱۲۹) این حدیث را حسن دانسته است [۵۸] در موضوع منتسب شدن به سلف نگا: الأنساب للسمعانی (۳/۲۷۳)، یا مختصر آن، اللباب، ابن الأثیر (۲/۱۲۶). [۵۹] مجموع الفتاوی (۴/۱۴۹). [۶۰] السیر (۱۳/۴۵۷). [۶۱] جزئیاتی در مورد این رابطه وجود دارد که در پژوهش «مفهوم اهل السنة والجماعة» که خداوند نوشتن آن را آسان نماید. [۶۲] شرح السنة، بربهاری (ص۵۷). [۶۳] نگا: اعتقاد الإمام أحمد فی شرح الأصول (۱/۱۶۰-۱۶۴) واعتقاد علی بن المدینی (۱/۱۶۵-۱۶۹) و اعتقاد أبی زرعة وأبی حاتم و جماعة السلف (۱/۱۷۶-۱۷۷). [۶۴] حکم الإنتماء، تألیف ابو زید (ص۳۶). [۶۵] الموقف المعاصر من المنهج السلفی فی البلاد العربیة. د. مفرح القوسی (ص۲۸).