اختلاف ائمه مذاهب و حکم تقلید از آنان

هیچ‌گونه دلیلی بر وجوب تقلید از یک مذهب معین وجود ندارد

هیچ‌گونه دلیلی بر وجوب تقلید از یک مذهب معین وجود ندارد

در مورد تبعیت و پیروی از یکی از این مذاهب و تقلید از یک امام خاص در تمام آن‌چه که می‌گوید، نه واجب است و نه سنت و حتی گفته بعضی از مولف‌ها که می‌گویند: «تقلید از یک امام معین واجب است» خطا و مردود است.

به وسیله قرآن، سنت و اجماع ثابت شده که خداوند متعال، طاعت خود و طاعت پیامبرش را بر بندگان واجب گردانیده است؛ ولی در میان این امت، اطاعت از اوامر و نواهی هیچ فرد خاصی، جز پیامبر گرامی ج را واجب نگردانیده است و تمام دانشمندان اسلامی بر این اتفاق نظر دارند که هیچ‌کس در اوامر و نواهی شریعت، سوای رسول الله ج معصوم نیست. به همین خاطر از ابن عباس، عطا، مجاهد و مالک بن انس روایت شده است که می‌گفتند:

«مَا مِن أَحَدٍ إِلَّا وَ هُوَ مَأخُوذٌ مِن کَلَامِهِ وَ مَردُودٌ عَلَیهِ إِلَّا رَسُولُ اللهِ» [۱۳].

«جز کلام و سخن رسول الله ج سخن هرکسی قابل رد یا پذیرش است».

بنابراین پیروی از یک شخص غیر معصوم در تمام آن‌چه که می‌گوید، گمراهی آشکاری است، زیرا در این صورت هر امام مذهبی را نسبت به پیروان خود به منزله پیامبر با امتش قرار داده است و این یک نوع تبدیل و تغییر دین و شبیه به چیزی است که خداوند متعال نصاری را بخاطر آن نکوهش کرده و فرموده است:

﴿ٱتَّخَذُوٓاْ أَحۡبَارَهُمۡ وَرُهۡبَٰنَهُمۡ أَرۡبَابٗا مِّن دُونِ ٱللَّهِ[التوبة: ۳۱].

«این‌ها دانشمندان و راهبان خود را به جای الله، به الوهیت گرفتند».

و این بدان خاطر بود که آن‌ها از عالمان و راهبان خود در امور مربوط به تحلیل و تحریم همانند پیامبراکرم ج اطاعت و تبعیت می‌کردند.

اضافه بر این خود ائمه از این‌که مردم از آن‌ها تقلید کنند مانع می‌شدند و گمان نمی‌بردند که روزی آن‌چه را برای مردم بیان می‌نمایند واجب الاتباع گردد و مردم را از این‌که اقوال آن‌ها را بدون دلیل اخذ نمایند، برحذر می‌داشتند. امام شافعی/ می‌گوید:

«مَثَلُ الَّذِی یَطلُبُ العِلمَ بِلَا حُجَّةٍ، کَمَثَلِ حَاطِبِ لَیلٍ، يَحْمِلُ حُزْمَةَ حَطَبٍ وَفِيهِ أَفْعَى تَلْدَغُهُ وَهُوَ لَا يَدْرِي» [۱۴].

«کسی‌که دانش و فقه را بدون دلیل دریافت نماید همانند کسی است که در شب هیزم جمع می‌کند. پشته‌ای از یک هیزم را برمی‌دارد و یک مار افعی در آن پشته او را می‌گزد بدون این‌که خود بفهمد».

مُزَنی [۱۵] در اول مختصر خود [یعنی کتاب الام شافعی] می‌گوید:

«اخْتَصَرَتْ هَذَا مِنْ عِلْمِ الشَّافِعِيِّ، وَمِنْ مَعْنَى قَوْلِهِ، لِأُقَرِّبَهُ عَلَى مَنْ أَرَادَهُ، مَعَ إعْلَامِيَّةِ نَهْيِهِ عَنْ تَقْلِيدِهِ وَتَقْلِيدِ غَيْرِهِ لِيَنْظُرَ فِيهِ لِدِينِهِ وَيَحْتَاطُ فِيهِ لِنَفْسِهِ» [۱۶].

«من این را از دانش شافعی/ و از مفهوم اقوال او به اختصار بیان داشتم، تا دانش و فقه او را برای کسانی که بخواهند، نزدیک به فهم گردانم- با این‌که خود امام شافعی/ از این‌که مردم از او و یا از دیگران تقلید کنند، نهی نموده است- تا در دین به بحث و بررسی پردازد و احتیاط نماید».

امام احمد/ می‌فرماید:

«لَا تُقَلِّدْنِي وَلَا تُقَلِّدْ مَالِكًا وَلَا الثَّوْرِيَّ وَلَا الْأَوْزَاعِيَّ، وَخُذْ مِنْ حَيْثُ أَخَذُوا» [۱۷]

«از من، مالک، ثوری و اوزاعی تقلید مکن بلکه شریعت را از همان منبع و سرچشمه‌ای که آن‌ها گرفته‌اند بگیر».

باز می‌گوید:

«مِنْ قِلَّةِ فِقْهِ الرَّجُلِ أَنْ يُقَلِّدَ دِينَهُ الرِّجَالَ» [۱۸]

«از نشانه‌های کم بینشی و کم دانشی این است که مردی در دینش از دیگران پیروی کند».

ابویوسف/ می‌گوید:

«لَا يَحِلُّ لِأَحَدٍ أَنْ يَقُولَ مَقَالَتَنَا حَتَّى يَعْلَمَ مِنْ أَيْنَ قُلْنَا» [۱۹].

«برای هیچ‌کس جایز نیست که گفتار ما را نقل کند تا این‌که بداند که ما آن را از کجا گرفته‌ایم».

تقلید از این مذاهب و تعصب نسبت به گفتار آن‌ها در میان این امت، یک بدعت است و مخالف با ارشادات سلف صالح و امت سه قرن اولیه اسلام است.

صاحب «تقویم الادله [۲۰]» می‌گوید: مردم صدر اول اسلام یعنی اصحاب و تابعین و صالحین، امور خود را بر مبنای دلیل و برهان قرار می‌دادند و برنامه و قوانین دین خود را از قرآن، سنت و اقوال صحیح و مستدل اشخاص بعد از رسول الله ج، می‌گرفتند. گاهی مردی در مساله‌ای از گفتار عمر بن خطاب تبعیت می‌کرد و در مساله‌ی دیگری، مخالف قول او عمل می‌کرد و متمسک به قول علی بن ابی‌طالب می‌شد. در آن زمان مذهب در شریعت اسلامی نه عمری بود و نه علوی؛ بلکه مذهب را به رسول الله ج نسبت می‌دادند و خود پیامبر ج، آن قرون را با نام خیر القرون ستوده است. به دلیل این‌که مردم آن دوران به حجت و برهان توجه می‌نمودند، نه به علما و شخصیت آن‌ها؛ ولی هنگامی‌که در قرن چهارم تقوای عامه مردم کاسته شد و امت در طلب حجج براهین بازماندند، در آن صورت علمای خود را حجت قرار دادند و از آن‌ها تبعیت نمودند. بعضی مذهب حنفی، بعضی مذهب مالکی و بعضی مذهب شافعی را برای خود برگزیدند و در دین و شریعت به جای نصوص به افراد و شخصیت‌ها استدلال می‌کردند. قضایا و مسائل را از آن‌جا صحیح می‌دانستند که تراوش یافته از فلان مذهب باشد و پیروان مذهب، خروج از آن را مارق و خارج از دین تلقی می‌نمودند.

شیخ و امام، عزالدین بن عبدالسلام می‌گوید: «مردم پیوسته در مسائل شرعی خود، بدون وابستگی به هیچ مذهبی از هر عالمی که برایشان اتفاق می‌افتاد سوال و استفتا می‌نمودند. در آن عصر هیچ عالمی منکر چنین عملی نمی‌شد تا این‌که پیروان مذاهب و مقلدان که از تعصب سرشاری برخوردار بودند به وجود آمدند. کار به جایی رسید که کسانی چنان از یک مذهب پیروی و دفاع می‌کردند - اگر چه بعضی از مسائل آن مذاهب بر مبنای دلایل صحیح شرعی نمی‌بود - که انگار اقوال آن صاحب مذهب، قول پیامبر مرسل است. چنین عملی دور از حق و دور از صواب است و هیچ خردمندی بدان تن نخواهد داد».

بنابراین بر هر مسلمانی واجب است در صورتی که از دریافت احکام، از ادله شرعی عاجز و ناتوان است، از متخصصین و علمای آن فن سوال و استفتاء کند و بر او واجب نیست که ملتزم و مقید به یکی از مذاهب گردد، زیرا هیچ مساله‌ای واجب نمی‌گردد مگر این‌که الله و رسولش ج آن را واجب گرداند و الله و رسولش ج بر هیچ‌کسی واجب ننموده که باید مذهبش حنفی و یا شافعی و یا غیر آن‌ها باشد. شارح «مسلم الثبوت» می‌گوید:

«فَإِیجَابُهُ تَشرِیعُ شَرعٍ جَدِیدٍ».

«ایجاب تمسک به یک مذهب، تشریع یک شریعت تازه است».

[۱۳]الإنصاف فی بيان أسباب الاختلاف (ج ۱ / ص ۲۲) و عقد الجيد - (ج ۱ / ص ۲۷) نوشته ولی الله دهلوی. سير أعلام النبلاء (ج ۸ / ص ۹۳ و ج ۱۰ / ص ۷۳ و ج ۳ / ص ۳۷۲) (مصحح) [۱۴]إعلام الموقعين ۲/۲۱۱ و زرقانى در شرح المواهب اللدنية ۵/۴۵۳، و مناوى در فيض القدير ۱/۴۳۳ و بيهقی در المدخل (ص۲۱۱/رقم۲۶۳) از طريق ربيع بن سليمان از امام شافعی/ روایت می‌کند. (مصحح) [۱۵]اسماعيل بن يحيى بن اسماعيل، ابو ابراهيم مزنی: یار امام شافعی و از اهالی مصر بود. وی در سال ۱۷۵ هـ ق متولد و در سال ۲۶۴ هـ ق وفات یافت. (مصحح) [۱۶]مزنی در المختصر ص ۱. (مصحح) [۱۷]فلانی (۱۱۳) و ابن قیم در الأعلام (۲/۳۰۲). (مصحح) [۱۸]إيقاظ همم أولی الأبصار (ص ۱۱۳) و إعلام الموقعين ۲/۲۰۱ و مجموع الفتاوی ۲۰/۲۱۲ (مصحح) [۱۹]ابن عبدالبر در الانتقاء فی فضائل الثلاثه الفقهاء (۱۴۵)، ابن قیم در اعلام الموقعین (۲/۳۰۹) و ابن عابدین در حاشیه البحر الرائق (۶/۲۹۳) و شعرانی در المیزان (۱/۵۵) و بيهقی درالمدخل (۲۶۲). (مصحح) [۲۰]نوشته‌ی ابو زيد، عبد الله بن عمر بن عيسى دبوسی حنفی متوفاى ۴۳۰ هـ ق. (مصحح)