خوشبختی در دانشها و یافتههای علمی
پس، خوشبختی کجاست؟ چه بسا در رسیدن به بالاترین مدارج علمی باشد تا اینکه انسان درجۀ دکترا را اخذ نماید!.
امّا من با اطمینان تمام میگویم نه، این طور نیست. باید مقداری در این باره بحث کنیم و دلایل آشکار و روشن آن را بیان کنیم تا حقیقت امر بر همگان روشن گردد.
اینک به داستان جدید زیر دقت کنید که مجلۀ «یمامه» آن را منتشر نمود:
زنی پزشک فریاد میزند و میگوید: یافتهها و دانشهایم را از من بگیرید و شوهری را برایم پیدا کنید!!! توجه کنید که این زن چه میگوید. تصور کنید که یک زن پزشک - و چه بسا در نظر بسیاری از مردم حقیقتاً خوشبخت باشد - ازدواج نکرده و توانسته که پزشک شود، زیرا علم پزشکی در نظر بسیاری از مردم، بالاترین علوم، ویافتهها و دانشهای آن، برترین یافتهها و دانشهاست. این، نظر اشتباهی است. همانا این نظر بسیاری از مردم است که هرگاه انسان به درجۀ دکترا در علوم به ویژه در علم پزشکی نایل آید، در نهایت خوشبختی زندگی میکند.
اینک اظهارات این زن را بنا به آنچه که با قلم خود نوشته، بخوانید، آنجا که در ضمن کلامش آمده است: «هر روز صبح ساعت هفت، زمانی بود که مرا برمیانگیخت و اشکهایم همانند باران فرومیریخت. برای چه؟ پشت سر راننده سوار ماشین میشوم و به سوی مطبم حرکت میکنم و [سپس به خود میآید و میگوید:] بلکه در واقع به سوی قبرم و بلکه به طرف زندانم حرکت میکنم». دقت کنید که این زن، از مطلب خود که چقدر تلاش و کوشش کرده تا به آن برسد، به قبر و زندان تعبیر میکند.
سپس در ادامه میگوید: «وهنگامی که به آرامگاهم میرسم»، به جای اینکه بگوید: به ادارهام و به مکان خوشبختیام میرسم، میگوید: به آرامگاهم میرسم. [سخن بدانجا میرسد که] «زنان را میبینم که با کودکانشان منتظر من هستند و به لباس سفیدم مینگرند که انگار لباس ابریشم فارسی است. این، از نظر مردم است اما از نظر من، لباس ماتم و عزاست».
سپس در ادامه میافزاید: «داخل مطبم میشوم و فونوگراف را به گردنم میآویزم. گویی که آن، طنابِ چوبِ دار است که به دور گردنم میبندند. حلقۀ سوم حالا میتواند گرههای دور گردنم را تکمیل نماید. [یعنی به سن سیسالگی رسیدهام]، و بدبینی در آینده مدام به من سر می زند.
در نهایت فریاد میزند و میگوید: دانشها و یافتهها و لباسهایم و همۀ اسناد و کتابهای معتبرم را از من بگیرید واین خوشبختی ساختگی (یعنی مال و ثروت) را از من دور سازید، و کلمۀ «ماما» را به من بشنوانید.
سپس این ابیات را سرود:
«آرزو داشتم که به من خانم دکتر گویند. به من خانم دکتر گفته شد ولی از منفعت این گفته چیزی نصیبم نشد». «به آن زنی که خود را پیشوا و فردی مهم میبیند بگو که امروز میان مردم برای حالش گریه میکنند». «تمام آروزهایش، چند تا فرزند است که آن را بدست آورد. آیا ممکن است که آن را با مال و دارائیاش بخرد؟».